بزن که سوز دل من به ساز ميگوئي

ز ساز دل چه شنيدي که باز ميگوئي بزن که سوز دل من به ساز ميگوئي به گوش دل سخني دلنواز ميگوئي مگر چو باد وزيدي به زلف يار که باز که شرح قصه‌ي به سوز و گداز ميگوئي مگر حکايت پروانه ميکني با شمع
چهارشنبه، 25 آذر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بزن که سوز دل من به ساز ميگوئي
بزن که سوز دل من به ساز ميگوئي
بزن که سوز دل من به ساز ميگوئي

شاعر : شهريار

ز ساز دل چه شنيدي که باز ميگوئي بزن که سوز دل من به ساز ميگوئي
به گوش دل سخني دلنواز ميگوئي مگر چو باد وزيدي به زلف يار که باز
که شرح قصه‌ي به سوز و گداز ميگوئي مگر حکايت پروانه ميکني با شمع
گهي ز شور و گه از شاهناز ميگوئي به ياد تيشه‌ي فرهاد و موکب شيرين
بزن که در دل اين پرده راز ميگوئي کنون که راز دل ما ز پرده بيرون شد
به سرفرازي آن سروناز ميگوئي به پاي چشمه‌ي طبع من اين بلند سرود
مگر فسانه‌ي زلف دراز ميگوئي به سر رسيد شب و داستان به سر نرسيد
بزن که قصه‌ي راز و نياز ميگوئي بسوي عرش الهي گشوده‌ام پر و بال
حقيقتي به زبان مجاز ميگوئي نواي ساز تو خواند ترانه‌ي توحيد
بزن که سوز دل من به ساز ميگوئي ترانه‌ي غزل شهريار و ساز صباست


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما