عرفان آیینه بین صائب تبریزی (1)
1-چکیده
آیینه ی صائب، صوفی و سالکی است که مقام های عرفانی را با گام های عشق، درد طلب، چشم حیرت و آیینه ی دل می پیماید، با چشم و دل آیینه، شاه ازل را می بیند و در نهایت به فنای مطلق می رسد. آیینه ی وحدت بین او کفر و دین را یکی می بیند و معتقد است که کثرت صورت های گوناگون هستی در اندیشه ی وحدت وجود او تأثیری نخواهد داشت.
این موارد از نكاتي است كه نگارنده بر آن است تا در اين مقال، آن ها را مورد بررسي و مداقّه قراردهد.
علایم اختصاری:
ب ................................ بیت
بر ............................... برهان قاطع
ج ................................ جلد
ده ................................. فرهنگ دهخدا
ش ................................ شماره
ص .............................. صفحه
صص ............................ صفحات
غ ................................. غزل
نا .................................. ناظم الاطبّا(فرهنگ نفیسی)
آنن ................................ فرهنگ آنندراج
غث ............................... فرهنگ غیاث اللغات
2-مقدّمه
جهان شعر او عالمی پر رمز و راز، دل انگیز، جذّاب، رنگارنگ، تماشایی و حیرت انگیز است که در هر قدم و از هر منظر کشفی تازه و معانی و نکاتی نهفته، در پس هر واژه ای خود را می نمایاند، چندان که آدمی انگشت تحیّر و شگفت بر دندان می فشارد و پی به گوشه ای از ظرافت و خلّاقیت ذهن توانا و شیرینی سخن شاعر می برد.
پژوهش حاضر که بیان گوشه ای از موتیف های شعری این شاعر برجسته است، نشان می دهد که آیینه در ذهن او به صور گوناگون نقش بسته و مایه ی خلق معانی فراوان ازجمله عرفان گشته است.
بیان مسأله
مراحل تحقیق
همان طور که می دانیم صائب در دوران حیات خود منتخباتی را از اشعارش ترتیب می داده و همین باعث شده است نسخه های مختلفی از دیوان او در دسترس و موجود باشد. در این مقاله کامل ترین نسخه ی موجود یعنی کتاب شش جلدی دیوان صائب که آقای محمّد قهرمان جمع آوری کرده اند مبنای تحقیق می باشد. ابتدا تمام ابیاتی را که دارای واژه ی آیینه یا مترادفات آن بود استخراج کرده و شماره ی غزل، بیت و جلد هرکدام را ذکر نمودم. سپس به تحقیق کتب عرفانی و فرهنگ نامه ها برای یافتن ارتباط آیینه و عرفان پرداختم و متوجّه شدم که بارقه های هفت شهر عرفانی که عطّار در منطق الطّیر پیموده، در لابه لای ابیات صائب قابل رؤیت است. پس بررسی آن را نیز در دستور کار خود قرار دادم. در ضمن ابیات را به دلیل دارا بودن واژه ی آیینه، آیینه اشعار نامیدم. و موضوع مقاله را بر اساس مقاله ی خانم دکتر پروین سلاجقه در مورد عرفان آیینه بین بیدل انتخاب کردم.
هدف و انگیزه ی تحقیق
پیشینه ی تحقیق
درباره ی موضوع این مقاله تا آن جا که جستجو کرده ایم، هیچ کتاب مستقلّی تألیف نشده است.
اجزای تحقیق
3-بخش اوّل:آیینه و ترکیب های آن از نظر عرفانی در اشعار صائب
در مثنوی «گاهی این کلمه کنایه شده است از قلب مؤمن و دل صوفیان و مرد کامل که نقوش عالم هستی در آن منعکس است و مولانا در جلد اوّل ضمن حکایت مری کردن رومیان و چینیان به این نکته اشاره فرموده است.
رومیان آن صوفیانند ای پدر
لیک صیقل کرده اند آن سینه ها
آن صفای آینه لاشک دلست
بی ز تکرار و کتاب و بی هنر
پاک ز آز و حرص و بخل و کینه ها
کو نقوش بی عدد را قابلست »
(فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی، دکتر سید صادق گوهرین، ذیل آیینه.)
«عارفان این کلمه را به استعارت به معانی متعدّد می گیرند و اغلب به معنی قلب انسان کامل است و انسان را از جهت مظهریّت ذات و صفات و اسما آینه گویند و این معنی در انسان کامل که مظهریّت تامّه دارد اظهر است.» (فرهنگ معارف اسلامی، ذیل آینه)
در اشعار عرفا آیینه و ترکیباتی همچون؛ آیینه ی جان و آیینه ی وجود، و ترکیب کنایه ای آیینه در نمد کشیدن گاه در معنی عرفانی به کار رفته اند. صائب نیز در اشعار عارفانه ی خود از این گونه کاربردها برکنار نمانده است:
آینه ی جان: ولی کامل و مرشد راه دان است(فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی، ذیل همین ترکیب). عشق صیقل آیینه ی جان است و روی جانان را نشان می دهد پس باید آن آیینه را از غبار معصیت دل مشغولی به غیر خدا پاک کرد:
سخن عشق بود صیقل آیینه ی جان
از دل سوخته زنگار شرر می چیند
غ3551/ب2/ج4
بپرداز از غبار معصيب آيينه ی جان را
كه در آيينه ي جان روي جانان مي شود پيدا
غ 323/ ب 10/ج 1
کوش تا دل به تماشای جهان نگذاری
داغ افسوس بر آیینه ی جان نگذاری
غ 6833/ ب 1/ ج 6
آینه در نمد کشیدن: برای زدودن گرد و غبار از روی آیینه آن را به نمد یا پارچه مالند، (در اصطلاح عرفا به معنی) صیقلی کردن دل، صفا دادن به باطن وصفای درون یافتن است(فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی، ذیل همین ترکیب). سالکان و رهروان طریقت آیینه ی دل را در نمد سینه یا خرقه ی پشمینه پنهان کرده اند:
در نمد هر چند پنهان کرده اند آیینه را
از صفای سینه آگاه از ضمیر عالمند
غ2589/ ب4/ ج3
چند توان داشتن در نمد آیینه را ؟
دست بکش زآستین خرقه بیفکن زدوش
غ 5110 / ب 5 / ج5
بر آتش مي گذارم خرقه ی پشمينه ی خود را
نهان تا چند دارم در نمد آيينه ی خود را؟
غ 363/ ب 1/ ج 1
آینه ی وجود: مظهر وجود که دل باشد و تمام موجودات آینه ی حق اند. (فرهنگ معارف اسلامی، ذیل ترکیب فوق). نصیب و بهره ی صائب از آیینه ی وجود جز گفتار نیست:
صائب هزار حیف کز آیینه ی وجود
چون طوطیان نصیب تو گفتار بیش نیست
غ2053/ ب8/ ج2
عرفان صائب
اقتدا تا به مولوی کرده است
شعر صائب تمام عرفان است
غ 2216/ ب 9/ ج 1
نصرآبادی می گوید صائب؛ «مرآت ظاهر و باطن را به صیقل همواری از رنگ کدورت زدوده، و باب قبول به روی خویش گشوده. در خاک بیزی بدن عنصری، گوهر شریف انسانیّت یافته.» (تذکره ی نصر آبادی، ص 316).
در مورد عرفان صائب چنین نوشته اند:
«شعر صائب حامل حكمتی ویژه است. به عبارتی، صائب به دیدهای حكیمانه شاهد اوضاع جهان است. امّا این حكمت حاصل سیر و سلوكی عرفانی به معنای خاصّ آن نیست و همچنین این حكمت نتیجه ی شاگردی اندیشهورزان و فیلسوفان و استادان مدرسه نیست؛ بلكه برخاسته از فطرت و حدّت هوش شاعر و برآمده از نوعی غور و تأمّل آزاد در پدیدههای گوناگون هستی است.» (صائب تبریزی، نشریه ادبی عروض، www.arooz.com ، 15 بهمن، 1385).
«صائب تمایل محسوسی به مطالب عرفانی دارد، ولی آن مطالب نقطه ی محوری قریحه ی وی نیست.» (نگاهی به صائب، علی دشتی،ص 26). «صائب را باید شاعر تفکّر و اندیشه و دقیقه یابی فیلسوف و حکیم پیشه خواند، نه شاعری بدیهی گوی و سادگی جوی ومقلّد و تابع دیگران به مضامینی عام و مشترک و مطالبی محدود و متّصل. به همین نظر است که در تمام دیوان او به کلمات و تعبیرات شناخته شده و هزاران بار ساخته شده ی تا زمان او از قبیل: پیر مغان، مغ بچّه، قامت یار، می الست، سبحه ی صد دانه و... بسیار کم برمی خوریم، مگر این که با تعبیری نو و شیوه ی خاصّ خود وی به استخدام تمثیلی مفید فایده ی اخلاقی درآمده باشد. همین طور است، عرفان او که یک عرفان وجدانی روشن و خالی از اصطلاحات مجعول اهل فن است و ابداً با مصطلحات قوم آمیختگی و آشنایی ندارد.»( صائب و سبک هندی در گستره ی تحقیقات ادبی، صص 6 و 7)
« صائب صوفی نیست. محیط اصفهان آن وقت تصوّف را نمی پسندید. با آن که صفویه از خرقه ی ارشاد به سلطنت رسیده اند ولی سیاست آن ها را به دامن علمای شیعه انداخت که چندان با صوفیان میانه ی خوشی نداشتند ولی از مرور به دیوان او محسوس دیده می شود که معانی عرفانی او را سخت مجذوب کرده است و احترام وی به مولوی از همین بابت است. ابیات بی شماری در دیوان او پراکنده است که او را در عین خداشناسی از صف قشریان خشک و متعبّد دور و به حریم عارفان و موحّدان بزرگ نزدیک می کند:
صائب آن جمعی که پاس خویش دارند از گناه
مبتلا آخر به عجب خودنمایی می شوند»
( نگاهی به صائب، صص 153 و 154)
«صائب شاعری است که مبانی تجربی و نظری عرفانی را در جای جای دیوان خود آورده است و برای بیان بسیاری از مباحث عرفانی و فراسویی، نیازمند زبان و بیانی فراعقلی است و زبان پارادوکس بهترین و زیباترین زبان برای این مقاصد عرفانی است.» ( تصاویر و مفاهیم متناقض نما در شعر صائب تبریزی، صص 249 و 250)
«اگر گه گاه چیزی از تعالیم اخلاقی یا تجارب عرفانی صوفیّه در کلام بیدل و امثال او دیده می شد این رگه های عرفانی اصالت حیات عرفانی را نداشت و نمی توان سبک هندی را آن گونه که بعضی از صاحب نظران عصر ما پنداشته اند تغزّل تصوّفی خواند. همان طور که نشان دادن مفهوم تصنّع( Preciosite ) و سبک باروک، ناشی از عدم انس کافی با روح این سبک و مقتضیات آن عصر به نظر می رسد.» ( از چیزهای دیگر، ص 133)
«صائب را بیش تر به عنوان یک شاعر میشناسند تا عارف؛ شهرت او بیشتر به خاطر سبک شعریش (هندی) و به خاطر طرزنوش است و از او بیشتر انتظار تازهگویی و خیالبندی و نکتهپردازی و مفردات نغز میرود تا عرفان.
امّا نگاهی دوباره به شعر صائب، چهره ی دیگری هم از او مینماید؛ چهره ی شاعری که به مدد شعر در حریم عرفان پا میگذارد و مسیر بزرگانی چون سنایی و عطار و مولوی و حافظ و سعدی و جامی را پیمیگیرد؛ او نهتنها از معتقدان این مکتب عرفانی، بلکه یکی از مفسّران و داعیان و مبلّغان بزرگ آن است.»
(صائب تبریزی و مکتب جمال در عرفان اسلامی، ش 231 و232).
عرفان آیینه بین صائب
یارب ازعرفان مرا پیمانه ای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده
غ6586/ ب 1/ج6
صائب، با آمیختن رنگ عرفان با آیینه ی جان، به سمت عرفاني بي بديل، گام نهاده و در آن پیش رفته و به کمال دست یافته است. وی سراسر اشعارش را عرفان می داند (شعر صائب تمام عرفان است/غ 2216). صائب که مخالف صوفیان متظاهر و زاهدان خشک طینت و سطحی نگر است، (مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان / که از دریای گوهر، بهره خاشاک است ساحل را ) تصوّف مدّعي را به عرفان بي ادّعا، تبديل کرده است و خود بنيان هاي اصلي آیینه ی عرفان و عرفان آینه بین را در شعر بنا نهاده است:
مپرس از زاهد کوتاه بین اسرار عرفان را
چه داند قعر دریا را حباب بادپیمایی؟
غ 6810/ب 12/ج 6
و همين عرفان آينه ای دل صائب را به شناختي رسانده است که فناي مطلق را در پي دارد و او که نقش فنا را در آینه ی خشت می بیند، از تیغ و برق فنا نمی ترسد و آن را با جان و دل می خرد.
نقش فنا در آینه ی خشت دیده ام
هرگز پی عمارت دنیا نمی روم
ص3529/ج6
از دم تیغ فنا بیجگران می ترسند
ورنه روشنگر آیینه ی ما شمشیرست
غ1467/ ب2/ ج2
چرا آیینه از اقبال صیقل روی برتابد؟
محال است این که صائب رادل ازتیغ فناریزد
غ3056/ب8/ج3
همين عرفان ناب، صائب را را به سمت ترک قیل و قال مي کشاند که نهايت بي ادعايي و اظهار حیرانی در برابر جمال معشوق یگانه ای است که آیینه ی دیده و دل شاعر هرگز از او سیر نمی گردد:
حسن روز افزون او در هر تماشا کردنی
نشاه ی حیرت دو بالا می کند آیینه را
غ235 /ب 5 /ج 1
تشنه ی حسن بود دیده ی حیرت زدگان
سیر آیینه زدیدار نگردد هرگز
غ 4781/ ب3/ ج5
صائب که در مقام حیرت است و دیوار آن را تکیه گاه خود قرار داده است، با فیض جواهر سرمه ی حیرانی، گرد ملال را می زداید:
سالها شد پشت بر دیوار حیرت داده ایم
دیده ی آیینه را نقشی چنین ننشسته است
غ 1104/ ب4/ ج2
می برد فیض جواهر سرمه از گرد ملال
هرکه چون آیینه صائب در مقام حیرت است
غ 962/ب11/ج2
و آیینه ی دل را از نقش ساده می گرداند:
در دل پاکم اثر از نقش نتوان یافتن
حیرت سرشار این آیینه را ستّار کرد
غ2358/ ب6/ ج3
و چشم را صیقلی و بی خواب می گرداند:
زحیرت صیقلی گردیده چون آیینه چشم من
ندارد خواب ره در دیده ی بازی که من دارم
غ 5560/ ب 6 / ج5
و دل را به مقامی می رساند که بتواند چهره ی یار و معشوق ازلی را بر صورت آیینه اش منقّش کند:
حیرتی چون حیرت آیینه گر افتد به دست
می توان صائب شبیه چهره ی او را کشید
غ2757/ب7/ج3
آیینه، شبنم و شاعر
چون آینه هر دل که ز روشن گهران است
در نقش بد و نیک به حیرت نگران است
غ2146/ب1/ج2
سه عنصر شبنم، آينه و شاعر نمادی از انعکاس و آینگی هستند و هر سه از روی یار در حيرت افتاده اند:
حیرت روی تو از هوش چمن را برده است
شبنم آیینه به پیش نفس گل دارد
غ3311/ب4/ج4
عاشقان دور گرد آیینه دار حیرتند
شبنم افتاده را از عالم بالا مپرس
غ 4838/ ب 6 / ج5
و در نهایت شاعر با مشاهده ی روی یار از خواب حیرت بیدار می شود:
در محفلی که روی تو گردد عرق فشان
از خواب حیرت آینه بیدار می شود
غ4280/ب6/ج4
ادامه دارد ....
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372
/خ