آموزش ذهن‌آگاهی سنتی

از دیدگاه تجربی، چیزی که هیجان را از افکار معمولی متمایز می‌کند، عبارت است از شدت فکر و حس‌های بدنی.
پنجشنبه، 15 اسفند 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آموزش ذهن‌آگاهی سنتی
یک مفروضه عمده که در آموزش ذهن‌آگاهی سنتی هدف قرار می‌گیرد، واقعی پنداشتن ماهیت هیجان هاست. وقتی درمانجویی می‌پندارد «حق دارم خیلی عصبانی باشم زیرا همسرم بسیار بی‌انصاف است»، رویکرد شناختی سنتی تعدادی از مفروضات را به چالش می کشد، برای مثال این انتظار فرد که دیگران باید منصف باشند. همان طور که پیشتر گفتیم، تمرکز اغلب بر محتواست و در عین الگویی که از طریق محتوای آن انحراف پردازش می‌شود، درک می‌شود؛ برای مثال، تعمیم، کمینه سازی، یا شخصی سازی چنین موضوعاتی به عنوان عدالت یا سرزنش. تصور می‌شود در صورت تغییر معنای زیرساخت این افکار، هیجانات نیز تغییر خواهند کرد. هنگام کاربرد MiCBT به سازوکارهای هیجانات نیز پرداخته می‌شود، نه فقط محتوا و الگوی افکار مانند مثال بالا از مراجع سؤال می‌شود: «چطور متوجه میشوید هیجانی که تجربه می‌کنید خشم است و نه شادی؟ تفاوت تجربی بین این دو چیست؟» درمانگر مکرر سؤالاتی از این دست می پرسد: «با چشم‌های بسته می‌توانید به دقیق ترین حالت ممکن توصیف کنید که خشم شما از چه تشکیل شده؟» یا «این حس‌ها در کجای بدن شما قرار دارند؟». به طور معمول به درمانجو نشان داده می‌شود که چگونه در نتیجه توانایی اجازه عبور دادن به افکار سرزنشگر و توانایی پذیرش تجربی موقعیت مورد نظر، حس‌های بدن ظاهر میشوند و گذر می‌کنند. درمانگر به درمانجو کمک می‌کند چگونگی تعامل مداوم حس‌های بدنی و افکار در زمینه، چگونگی غیرشخصی بودن و ناپایدار بودن ماهیت هیجان‌ها، و نحوه تشکیل یک هیجان از اجزای مختلف را تجربه کند که می‌توانیم بیاموزیم به سادگی کنترلشان کنیم. در مجموع یک هیجان تجربه‌ای مرکب از یک یا چند فکر افراطی بوده و با حس‌های بدنی در ارتباط است.
 
از دیدگاه تجربی، چیزی که هیجان را از فکر داورانه معمولی متمایز می‌کند، عبارت است از شدت فکر و حس‌های بدنی مذکور. بنابراین محتمل است که تجربه افکار داورانه غیرهیجانی و تجربه هیجانات روی پیوستار مشترکی قرار داشته باشند، پیوستاری از شدت تجربی. درمانجویان طی تمرین ذهن‌آگاهی (به ویژه وارسی بدنی) در می یابند که کل هیجان همیشه بزرگتر، شدیدتر و ترسناک‌تر از مجموع اجزای آن است. یادآوری مفهوم گشتالت از رابطه کل / جزء (که کل چیزی بیش از مجموعه اجزای آن است) در اینجا سودمند است. رویکرد MiCBT مؤید این دیدگاه شرقی ( دیدگاه آلبرت انیشتین) است که کل ها فقط به صورت قراردادی وجود دارند، یعنی در بافت توانایی ذهنی انسان برای ملاحظه و ادراک جهان، ولی به طور مطلق وجود ندارند. کل‌ها سیستم‌هایی متشکل از اجزای متعامل هستند (کاپرا، ۱۹۹۷). تعجب آور نیست که تلاش برای کنار آمدن با این کل، که هیجانش می‌خوانیم (چندین زیرسیستم متعامل)، برای بسیاری از افراد دشوار است. درمانجویان هنگام یادگیری تمرین مراقبه ذهن‌آگاهی کنار آمدن با حمله پانیک، خشم شدید یا حتی درد جسمی شدید را آسان تر می یابند. آن‌ها این کار را با آموختن تجزیه هیجان انجام می‌دهند.

آن‌ها بیشتر می‌توانند فعال سازی خودکار چهار مؤلفه عمده پردازش را باز ارزیابی کنند که با سرعت زیاد برای تولید حس یک ماهیت هیجانی مانند ترس، در حال مجموعه سازی هستند.درمانجو حتی ممکن است نقش حیاتی زبان عامه را در فراخوانی واکنش‌گری هیجانی دریابد؛ درحالی که درد به طور معمول غیرقابل پذیرش است، سنگینی یا گرما قابل پذیرش هستند. به همین ترتیب در حالی که پانیک برای اغلب افراد قابل پذیرش نیست، تجربه خارش و دیگر حس‌های بدنی قابل پذیرش‌اند. توجه داشته باشید که مثل‌هایی مانند «درد و چاقو با هم می‌آیند» نیز کلیت تهدید کننده‌ای است که وجود خارجی ندارد؛ درد و چاقویی در دست نیست، بلکه فقط حس‌های مربوط به تیزی، هیجان و غیره وجود دارند. بنابراین حتی اصطلاح شناسی مورد استفاده توسط درمانجویان نیز برای ارتقای عینیت بیشتر به چالش کشیده می‌شوند تا انحرافات شناختی مانند فاجعه سازی یا شخصی سازی کاهش یابند. این کار با روش‌های از پایین به بالا و همینطور از بالا به پایین انجام می‌گیرد. برای درمانجو افزایش توانایی کاوش و کنار آمدن با هر جنبه از تجربه براساس عقاید فلسفی روی نمی‌دهد. این کار با تمرین روزانه آموزش ذهن‌آگاهی صورت می‌گیرد که درمانجویان طی آن کشف می‌کنند و یاد می‌گیرند که پویایی های متجلی شده لحظه به لحظه از ذهن و بدنشان را بپذیرند.
 
علاوه بر موارد گفته شده، در MiCBT بازارزشیابی تفکر و حس کردن عادات به حساب یک قانون جهانشمول گذاشته می‌شود؛ واقعیت لایتغیر تغییر (فلیشمن، ۱۹۸۶، ۱۹۹۹: گونکا، ۱۹۸۷؛ هارت، ۱۹۸۷؛ کابات-زین، ۱۹۹۰؛ مارلات، ۲۰۰۲). پیش نیاز اساسی رویکرد ذهن‌آگاهی عبارت است از این دریافت شخصی که قانون ذکر شده در درون ما عمل کرده و تغییر پایه‌های الگوی تفکر و رفتار را تسهیل می‌کند، به نحوی که همگام با واقعیت عینی‌تر، شروع به پردازش اطلاعات براساس قوانین طبیعی می‌کنیم . مفهوم تغییر درونزاد پایه ای برای بازارزیابی شناختی و واقعیتی است که در رویکرد MiCBT آزمون می‌شود و برای ایجاد تعادل فکری حیاتی است (برای تبیین مارلات در مورد تجربه فردی طی مراقبه ویپاسانا، ر. ک: مارلات و کریستلر، ۱۹۹۹). ادرک اینکه هر حس بدنی یک شاخص تغییر است (فلیشمن، ۱۹۹۴؛ هارت، ۱۹۸۷)، به خودی خود بازارزیابی رنج درمانجو را بر می‌انگیزد. وقتی واقعیت جهانشمول ناپایداری واقعا تجربه شد، بعضی اشکال گسلش از مسائل دنیوی و گسلش از حس محدود خوده ، به صورت لحظه به لحظه، یک پیامد طبیعی خواهد بود. آن تغییر بنیادی که اغلب با آموزش ذهن‌آگاهی رخ می‌دهد، با بحث فلسفی درمانگر در مورد غیرمنطقی بودن یا فنون اقناع، به راه نمی‌افتد بلکه تغییرات به طور طبیعی با این واقع بینی تجربی عمل می‌کنند که چیزی به ناپایداری یک ماهیت درونزاد نمی‌توان یافت.
 
منبع: شناخت رفتار درمانگری یکپارچه شده باذهن آگاهی، برنو ای کایون، مترجمان: دکتر محمد خدایاری‌فرد، کوروش محمدی حاصل و مریم دیده‌دار، صص133-131، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ اول، 1393


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط