جارية بن قدامة السعدى

جارية بن قدامه از ياران پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) و از علاقه‏مندان و شيعيان خاص امير مؤمنان(علیه السلام) بود. او مردى بزرگ بر جسته ،دلير، و كاردان بود. از آثار و فعاليت هاى او در زمان پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) (و در دوران خلفاى سه گانه ) چيزى در تاريخ منعكس نشده است ولى در زمان خلافت امير مؤمنان(علیه السلام) منشأ خدمات و فعاليت‏هاى فراوان بود و با شركت در جنگ صفين و ديگر جنگهاى امير مؤمنان(علیه السلام) فداكارى و اخلاص و ايمان خود را جلوه
شنبه، 28 آذر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جارية بن قدامة السعدى
جارية بن قدامة السعدى
جارية بن قدامة السعدى






جارية بن قدامه از ياران پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) و از علاقه‏مندان و شيعيان خاص امير مؤمنان(علیه السلام) بود. او مردى بزرگ بر جسته ،دلير، و كاردان بود. از آثار و فعاليت هاى او در زمان پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) (و در دوران خلفاى سه گانه ) چيزى در تاريخ منعكس نشده است ولى در زمان خلافت امير مؤمنان(علیه السلام) منشأ خدمات و فعاليت‏هاى فراوان بود و با شركت در جنگ صفين و ديگر جنگهاى امير مؤمنان(علیه السلام) فداكارى و اخلاص و ايمان خود را جلوه گرساخت.
او به قدرى مورد توجه و اعتماد امير مومنان(علیه السلام) بود كه حضرت او را جز افسران «شرطة الخميس» قرار داده بود(1)

دعوت از امير مؤمنان(علیه السلام)

وقتى كه امير مؤمنان(علیه السلام) در بازگشت از جنگ جمل، وارد كوفه شد، چندتن از شخصيتهاى بزرگ بصره يعنى «احنف بن قيس»، «جارية بن قدامة »، «حارثة بن بدر»، زيدبن جبلة » و «اعين بن ضبيعة » كه همه از رجال بزرك قبيله «بنى تميم» در «بصره» بودند به حضور امير مومنان(علیه السلام) شرفياب شدند تا پشتيبانى و وفادارى خود را نسبت به آن حضرت اعلام نمايند
ابندا « احنف ين قيس » به پا خاست و عرض كرد:
«اى اميرمؤمنان! اگر قبيله «سعد» در جنگ جمل، شما را يارى نكرد(2)بر ضد شما نيز وارد جنگ نشد. مردم قبيله سعد، ديروز (در جنگ جمل) ار كار كسانى كه شما را يارى كردند، تعجب مى‏نمودند ولى امروز (در جنگ با معاويه از كسانى كه از يارى شما خوددارى مى‏كنند، تعجب مى‏نمايند زيرا در حقانيت «طلحه» و «زبير» شك داشتند ولى در گمراهى معاويه شك ندارند.
اينك قبيله ما در بصره است، اگر دستور فرمائيد نزد آنان برويم و آنان را نيز به اينجا بياوريم تا با يارى آنان با دشمنان شما بجنگيم و انتقام خود را بگيريم و بدين وسيله «بنى سعد» گذشته‏ها را جبران كنند».
سخنان احنف كه به پايان رسيد، على(علیه السلام) به جاريه فرمود: تو چه مى‏گوئى؟
جاريه كه بعد از احنف، بزرگترين شخصيت«بنى تميم» بود به پا خاست و چنين گفت:
«خداوند، اين گروه را در پرتو نيروى تقوى گرد شما جمع كرده است، اينان به ميل خود در ركاب شما حاضر شده اندوشما كسى را مجبودر به اين كار نكرده‏ايد... هر كس كه اكنون در ركاب شماست نمى‏توان گفت كه به حال شما سودمند است، چه بسا كسانى كه اكنون در اردوى شما جاضر نشده‏اند،از حاضران بهتر باشند، اينك «بصره» و كوفه» در اختيار شماست و خود به صلاح كار داناترى»
در اين هنگام امام، نظر «حارثة بن بدر» را پرسيد، حارثه نيز سخنان احنف را تأييد كرد و با شور و احساسات فوق العاده‏اى اعلام پشتيبانى و وفادارى نمود.
امير مؤمنان(علیه السلام) پس از استماع سخنان حارثه، به احنف بن قيس دستور داد به قبيله خود نامه بنويسد و از آنان بخواهد به كوفه بيايند.
احنف نامه مؤثر و پر شورى به بنى سعد نوشت و آنان را به يارى امير مؤمنان(علیه السلام) و حركت به سوى كوفه دعوت كرد.
بنى سعد پس از دريافت نامه احنف، بيدرنگ بصره را به سوى كوفه ترك گفتند و در كوفه به سپاه امير مؤمنان پيوستند(3).
آرى جاريه يكى از كسانى بود كه در جلب يارى و پشتيبانى بنى سعد نسبت به امير مؤمنان(علیه السلام) نقش مؤثرى ايفا كرد و جز چندتن از شخصيتهاى بزرگ بنى سعد بود كه پيش از جنگ صفين، نسبت به امير مومنان اعلام جان بازى و فداكارى كردند.

در جبهه صفين

اگر جاريه آن روز همراه احنف بن قيس و ديگر بزرگان بنى سعد، نسبت به امير مؤمنان(علیه السلام) يارى و پشتيبانى كرد، عملا نيز امتحان شايسته‏اى داد و در جنگ صفين در يارى امير مؤمنان(علیه السلام) كوتاهى نكرد امير مؤمنان هنگام تعيين فرماندهان قسمت‏هاى مختلف سپاه در جنگ صفين، جاريه را به فرماندهى دو قبيله «سعد» و «رباب» تعيين فرمود و به اين ترتيب، افتخار تازه‏اى بر افتخارات جاريه افزوده شد(4) جاريه در اين جنگ نه تنها با سلاح شمشير با دشمنان على(علیه السلام) و مزدوران شام مبارزه مى‏كرد، بلكه با شمشير زبان نيز در برابر تبليغات آنان سخت ايستادگى مى‏كرد.
روزى «عبدالرحمن» پسر «خالد بن وليد» كه پرچم بزرگ سپاه معاويه را به دوش كشيده بود، رجزى خواند و طى آن گفت:
«من زاده شمشير خدا، بن وليد هستم، با ضرب شمشيرم كه مثل شهاب آتشين است، قدمها و ساقها را در هم مى‏شكنم.
با جهد و كوشش، و بلكه مافوق كوشش، عموى خود را يارى مى‏كنم زيرا عمويم (معاويه) در حكم پدرم مى‏باشد. من هرگز در برابر مصبيت‏ها و حوادث روزگار غفلت نمى‏كنم» (5)
جاريه براى آن كه عبدالرحمن با اين اشعار حماسى و با بهره بردارى از شهرت و سابقه پدرش، سر بازان امير مؤمنان(علیه السلام) را تحت تأثير قرار ندهد، بيدرنگ رجزى پر شور و جذاب در پاسخ وى خواند كه ترجمه آن چنين است:
« اى پسر خالد! خود را براى ضربت سر نيزه آماده كن، براى مقابله باشير مرد خشمگينى كه از فرط ضربت و جنگ، شمشيرش به كندى گرائيده شير مردى از شير مردان «خفان»(6) كه داراى بازوان نيرومند است و بهترين پرستش كنندگان را يارى مى‏كند، آماده باش، بهترين پرسش كنندگان، على بن ابى طالب است كه مثل پدر به گردنم حق دارد و ناراحتى‏ها و پريشانى‏ها را بر طرف مى‏سازد»(7)
عايشه به خانه‏ات بر گرد!
تنها در جنگ صفين نبود كه جاريه با منطق استوار و قدرت بيان و شور و حماسه شعرى، از امير مؤمنان(علیه السلام) دفاع مى‏كرد، بلكه در هر فرصتى كه پيش مى‏آمد، با دشمنان امير مومنان(علیه السلام) به مناظره و بحث مى‏پرداخت و اشتباه آنان را فاش مى‏ساخت.
از آن جمله، او پيش از آغاز جنگ جمل، از ميان سپاه بيرون آمد و خود را به عايشه رسانده چنين گفت:
«اى مادر مؤمنان! به خدا سوگند، اين اقدام تو كه از خانه‏ات بيرون آمده بر اين شتر لعنتى سوار شده خود را هدف تيرها شمشيرها قرار داده‏اى، از كشته شدن عثمان بدتر است.
تو از طرف پروردگار، احترام داشتى و پرده نشين بودى، ولى تو خود پرده حرمت را پاره كرده احترام خود را از بين بردى، آن كس كه جنگ با تو را جايز مى‏داند، طبعا كشتن تو را نيز روا مى‏داند، (و ممكن است جان خود را در اين جنگ از دست بدهى). اينك اگر به ميل خود به جنگ ما آمده‏اى، به خانه‏ات بر گرد، و اگر تو را به اجبار به اينجا كشانده‏اند، از مردم يارى بخواه» (و خود را از قتنه طلحه و زبير نجات بده!)(8)
جاريه علاوه بر اينها با انجام دادن چند ماموريت نظامى حساس و خطير، شايستگى خود رابه اثبات رسانيد و به عنوان يك فرمانده لايق و قابل اعتماد، نام خود را در رديف ياران و فداكاران امير مؤمنان، جاويدان ساخت. اينك براى آشنائى با عظمت و فداكاريهاى اين مرد بزرگ، ذيلا تفصيل چند ماموريت نظامى او را از نظر خوانندگان محترم مى‏گذرانيم:

يورش بسر بن ارطاة به حجاز و يمن

يكى از ماموريتهاى جاريه، عقب راندن «بسر بن ارطاة » از «حجاز» و «يمن» بود. بسر كه يكى از افسران مزدور و خونريز و سنگدل معاويه بود، به فرمان وى به حجاز و يمن يورش برد و در اين دو منطقه حمام خون به راه انداخت، و در كشتار و شكنجه و غارت اموال مردم بيگناه چيزى فروگذار نكرد.
امير مؤمنان با دريافت گزارش حملات بسر، «جاريه بن قدامه» را به فرماندهى سپاهى براى مقابله باوى، به سوى يمن گسيل داشت. جاريه اين مأموريت را بخوبى انجام داد و بسر را ناگزير به عقب نشينى كرد.
براى آنكه اهميت اين مأموريت بهتر روشن شود، خوبست در اينجا قدرى تاريخ را ورق بزنيم و ريشه‏هاى اين حادثه را پى جوئى و تشريح كنيم تا معلوم شود جاريه، اين مسئوليت را در چه شرايط حساسى به عهده گرفته و چگونه بخوبى انجام داده است؟

شورش طرفداران عثمان در يمن

گروهى از مردم «صنعأ» (يمن) از طرفداران عثمان بودند، و كشته شدن او را پيوسته دستاويزى براى برخى كار شكنيها قرار مى‏دادند.
ولى چون همبستگى و نظم و رهبرى نداشتند، بر خلافت ميل خود، با امير مؤمنان بيعت نموده بودند. در آن زمان حكمران صنعا از طرف اميرمؤمنان عبيدالله بن عباس و حكمران «جند» (يكى ديگر از مناطق يمن) شخصى بنام «سعيد بن نمران» بود.
هنگامى كه پيروان امير مؤمنان در حادثه صفين فريب قارئان شام را خوردند و يكپارچگى خود را از دست دادند، و اوضاع عراق آشفته شد، واز طرف ديگر «محمد بن ابى بكر» در مصر به شهادت رسيد، و حملات شاميان افزايش يافت، طرفداران عثمان در صنعأ به خونخواهى عثمان برخاسته بلوائى به وجود آوردند.
اين جريان به گوش «عبيدالله» رسيد، وى گروهى از آنان را احضار نموده مورد باز خواست قرار داد.آنان در پاسخ، عقيده خود را مورد قتل عثمان و اينكه بايد از قاتلان وى انتقام گرفت، ابراز داشتند و اعلام نمودند كه پيوسته در اين فكر بوده‏اند و اگر اقدامى كرده‏اند به همين منظور بوده است.
«ابن عباس» كه نتوانست آنان را به اشتباهشان واقف سازد، از بيم توسعه بلوا، آنان را زندانى كرد. اين عده جريان را به همفكران خود در «جند» اطلاع دادند، مردم جند بر ضد «سعيد بن نمران» شورش كرده علنا اعلام قيام و مخالفت نمودند،
در اين هنگام بقيه همفكران آنان نيز در صنعأ به آنان پيوستند و كليه طرفداران عثمان با انان هماهنگ شدند. گروهى از مردم نيز در صنعأ به آنان پيوستند و كليه طرفداران عثمان با آنان هماهنگ شدند.
گروهى از مردم نيز كه با اين دسته هم عقيده نبودند، براى خود دارى از پرداخت زكات، به آنان پيوستند،
ابن عباس و سعيد به مشاوره پرداختند، اين عباس گفت: اينان برضد ما جبهه بندى كرده‏اند، نيروهاى طرفين برابر و يكسانست و هيچ كدام بر ديگرى برترى ندارد، از اين رو نمى‏دانيم اگر با اينان وارد جنگ شويم كدام گروه پيروز خواهد شد. خوبست جريان را به امير مؤمنان بنويسيم و او را از اوضاع آگاه سازيم و منتظر دستور حضرت باشيم. طبق اين پيشنهاد، نامه‏اى به حضور امير مؤمنان نوشته طى آن جريان را گزارش دادند.

نامه امير مؤمنان(علیه السلام)

امير مؤمنان در پاسخ اين دو حكمران، آنان را مورد سرزنش قرار داده طى نامه‏اى چنين نوشت:
«...بزدلى، ضعف و ناتوانى روحيه، اختلاف رأى، و تدبير غلط شما، آنان را به مخالفت و شورش وا داشته، وكسانى را كه از جنگ با شما بيمناك بودند، جرى ساخته است.
همين كه پيك من به آنجا رسيد، نزد مردم صنعأ برويد و نامه مرا براى آنان بخوانيد و آنان را به وظايف خود و تقوا و پرهيزگارى دعوت كنيد، اگر پذيرفتند كه خدا را شكر مى‏كنيم و عذر آنان را مى‏پذيريم، و اگر با ما جنگيدند، از خدا يارى مى‏جوئيم وبا آنان به مقابله بر مى‏خيزيم...»
على(علیه السلام) نامه ديگرى نيز مستقيمأ به مردم يمن نوشت و آنان را دعوت به آرامش و اطاعت از حكومت مركزى و دست كشيدن از جنگ و ستيز نمود و تهديد كرد كه اگر از اين فرمان سرپيچى نمايند، سپاه نيرومندى براى سر كوبى آنان گسيل خواهد داشت.
نامه را يكى از شيعيان، به يمن رسانيد، ولى عثمانيان، به پيك حضرت جواب سر بالا داده به فرمان حضرت گردن ننهادند. پيك به كوفه برگشت و جريان را گزارش داد.
از طرف ديگر عثمانيان از نامه امير مؤمنان وحشت كرده طى نامه‏اى از معاويه استمداد نمودند. «معاويه»، «بسربن ارطاة » را كه مردى سنگدلى و خونريز و بيرحم بود، احضار كرده به وى دستور داد از طريق حجاز (مدينه و مكه) به سوى يمن حركت نمايد.

معاويه به بسر چنين دستور داد:

«به هر منطقه‏اى كه مردم آن پير و على هستند، وارد شدى، آنان را تهديد كن بطورى كه يقين كنند راه نجاتى ندارند و به دست تو نابود خواهند شد، آنگاه از قتل آنان خود دارى كن و از آنان بخواه با من بيعت كنند، و هر كس از بيعت خود دارى كرد، او را بكش، شيعيان على را در هز كجا يافتى به قيل برسان، مردم مدينه را پراكنده و متوارى ساز.
به هر يك از كسانى كه مطيع ما نيستند رسيدى، او را بترسان، و به مال هر كدام از آنان دسترسى پيدا كردى آن را غارت كن، هنگامى كه وارد مدينه شدى، چنان وانمود كن كه آنان را قتل عام خواهى كرد، به آنان بگو كه هيچ گونه عذر و بهانه‏اى از آنان نخوانى پذيرفت، همين كه يقين پيدا كردند آنان را خواهى كشت، خود دارى كن.
سپس به سوى مكه حركت بنما، در آنجا مزاحم احدى نشو، در بين مكه و مدينه مردم را پراكنده ساز و در دلها رعب و وحشت ايجاد كن، تا آن كه به صنعأ و جند برسى، در آنجا پيروان ما هستند، آنان نامه‏اى به من نوشته (و يارى طلبيده‏اند)»
«بسر» با اين دستور العمل حركت كرد و در اين سفر، در قتل و غارت و كشتار چيزى فرو گذار نكرد. او اهل مدينه را سخت نكوهش كرده ارعاب و تهديد نمود و خانه‏هاى فراوانى را به آتش كشيد. در مكه نيز به مردم مكه اهانت كرد و سخنان زشت گفت.
پيش از آن كه بسر به يمن برسد،«عببدالله بن عباس» شخصى را به جاى خود تعيين نمود و آنجا را ترك گفته به كوفه باز گشت.سعيد بن نمران نيز با عده كمى از شيعيان امير مؤمنان(علیه السلام) در مقابل بسر، اندكى مقاومت كرد ولى چون يارانش پراكنده شدند، ناگزير عقب نشينى نموده به سوى كوفه حركت كرد.
على(علیه السلام) اين دو حكمران را بعلت آن كه در مقابل بسر، از خود ضعف نشان داده او را نكشته بودند، سخت مورد مؤاخذه و نكوهش قرار داد.
بارى چون «بسر» وارد «صنعأ» شد جانشين عبيدالله و گروه زيادى از مردم را به قتل رسانيد و نيز دو فرزند عبيدالله را دستگير نمود و كشت، در اطراف صنعأ نيز كشتار وسيع و بى رحمانه‏اى به راه انداخت. مى‏گويند: مجموع قربانيان بى گناه شبيخون‏هاى بسر، بالغ بر سى هزار نفر بود!(9)

مأموريت حساس جاريه

در اين هنگام امير مؤمنان(علیه السلام) ياران خود را دعوت كرد كه براى تعقيب «بسر» آماده شودند، ولى آنان سستى نشان داده پاسخ مساعد ندادند.
در اين موقع «جارية بن قدامه» به پا خاست و عرض كرد: اين كار به عهده من!
امير مؤمنان(علیه السلام) او را ستوده فرمود، تو مردى نيك سرشت، خوش نيت، و از خانواده خوبى هستى (10)
آنگاه دو هزار نفر سپاه در اختيار او گذاشت و دستور داد عازم بصره شود و از بصرة نيز دو هزار نفر ضميمه سپاه نموده به سوى يمن حركت كند. جاريه همراه سربازان حركت نمود، امير مؤمنان(علیه السلام) او را بدرقه نمود و هنگام توديع، طى سخنان پر شور و آموزنده‏اى، خط مشى و برنامه نظامى وى را تعيين نمود و چنين فرمود:
«از خداى بزرگ كه باز گشت به سوى اوست، بترس، هيچ مسلمان ياكافر ذمى را كه با مسلمانان هم پيمانست، كوچك مشمار، مال و فرزند و حيوان احدى را - ولو آن كه پابرهنه و پياده بمانى - بزور از او مگير، و نماز را بموقع بخوان» «جاريه» با سپاه خود حركت نموده وارد بصره شد و دو هزار نفر سرباز نيز از آنجا گرد آورد و از راه حجاز، به سرعت به سوى يمن پيشروى كرد.
وقتى به يمن رسيد، از خط سير «بسر» جويا شد، گفتند: اكنون به محل سكونت قبيله «بنى تميم» رسيده است. گفت: به ميان قومى رفته است كه مى‏توانند از خود دفاع كنند.
از طرف ديگر، همين كه بسر از حركت جاريه آگاهى يافت، به سوى «يمامه» سرازير شد، جاريه نيز بسرعت به تعقيب وى پرداخت به طورى كه جز در موارد نادر كه مواد غذائى بعضى از سپاهيان تمام مى‏شد، يا مركب آنان از پاى در مى‏آمد، توقف نمى‏كرد و در شهرها و قلعه‏هاى سر راه درنگ نمى‏نمود.
با ورود سپاه جاريه به يمن ،طرفداران عثمان از هر طرف زير فشار قرار گرفتند و فرارى شدند و در كوهستانها متفرق گرديدند. شيعيان، آنان را مورد تعقيب قرار داده كشتند.
بسر زير فشار نيروهاى جاريه، عقب نشينى نموده از منطقه‏اى به منطقه ديگر فرار مى‏كرد، مردم كه از ظلم و بيداد گرى وى به ستوه آمده بودند، بر ضد او شوريدند و نگذاشتند قواى وى از آبهاى آنان استفاده نمايند. قبيله بنى تميم به يكى از كاروانهاى نظامى او شبيخون زده اموال آنان را به غنيمت گرفتند. بدين ترتيب «بسر» همراه سربازان خود، از قلمرو حكومت امير مؤمنان(علیه السلام) بيرون رانده شد.
جاريه پس از اين پيروزى، مدت يك ماه در آن حوالى اردو زد تا هم امنيت در ان منطقه كاملاً حكمفرما گردد، و هم سر بازان استراحت كنند.
در خلال اين مدت، اميرمؤمنان (علیه السلام) به شهادت رسيد و مردم بعضى از مناطق، از جمله مردم مكه با معاويه بيعت كردند.

اخذ بيعت براى امام حسن مجتبى (علیه السلام)

جاريه پس از يك ماه توقف در يمن، با سربازان خود وارد مكه شد و به منبر رفت و خطاب به مردم شهر مكه گفت: چرا با معاويه بيت كرديد؟
گفتند: بيعت ما از روى اجبار بود.
گفت: مى‏ترسم شما از مردمان منافقى باشيد كه خداوند در مورد آنان مى‏فرمايد: «هر وقت مؤمنان را مى‏بينيد مى‏گويند: ايمان آورده‏ايم، ولى وقتى با شياطين خود در خفا ديدار مى‏كنند، به آنان مى‏گويند: ما با شما هستيم، ما مسلمانان را استهزأ و مسخرة مى‏كنيم» (11)
اينك به پاخيزيد و بيعت كنيد. گفتند: با چه كسى بيعت كنيم در حالى كه امير مؤمنان على(علیه السلام) ار دنيا رفته و نمى‏دانيم مردم پس از او چه كرده‏اند.
جاريه كه شيعه‏اى روشن بين و وفادار و موقع شناس بود، گفت: حتماً مردم با حسن بن على(علیه السلام) بيعت كرده‏اند، اينك شما نيز به پا خيزيد و با امام حسن(علیه السلام) بيعت كنيد. مردم بى درنك بيعت كردند، در اين هنگام شيعيان على(علیه السلام) نيز گرد آمده همگى بيعت نمودند.
سپس جاريه مكه را به سوى مدينه ترك گفت: پس از ورود به مدينه بر فراز منبر رفت و گفت:
«مردم! على (علیه السلام) بنده‏اى از بندگان صالح خدا بود، به تقدير خدا زندگى كرد و هنگام اجل از دنيا رفت، نبايد مشتى مردم بدخواه از مرگ او اظهار خوشحالى كنند. كسى كه از دنيا رفته سرور مسلمانان سر آمد مهاجران، و پسر عموى پيامبر است. به خداى يگانه سو گند اگر بشنوم يك نفر از شما از مرگ او اظهار خوشحالى نموده بى درنگ خون او را در راه خدا ريخته روانه دوزخ خواهم كرد... اينك به پا خيزيد و با امام حسن(علیه السلام) بيعت كنيد»
در اين هنگام مردم دسته جمعى بيعت كردند. جاريه پس از يك روز توقف در مدينه رهسپار كوفه شد و به حضور امام حسن(علیه السلام) شرفياب شده دست بيعت در دست آن حضرت گذاشت و شهادت امير مؤمنان(علیه السلام) را تسليت گفت.
آنگاه با شور و علاقه‏اى كه به جهاد داشت، و از روى اخلاص و دلسوزى، عرض كرد:
چرا نشسته‏ايد، پيش از آن كه دشمن به شما حمله كند، به سوى دشمن حمله كنيد.
امام مجتبى(علیه السلام) كه از اخلاص و فداكارى و دلسوزى او آگاه بود، فرمود: اگر همه مردم مثل تو بودند، جهاد را آغاز مى‏كردم!(12)
اين بود مأمورت نظامى حساس و درخشان جاريه كه با دلى لبريز از ايمان وسرى پر شور از دوستى على(علیه السلام) به بهترين وجهى انجام داد. دلى مأموريت‏هاى نظامى او منحصر به اين مورد نبود بلكه او يكبار ديگر نيز در شرايط دشوار و سنگينى مأموريت مشابهى را به عهده گرفت و با پيروزى به پايان رسانيد كه تفصيل آن را ذيلا از نظر خوانندگان محترم مى‏گذارنيم:

پيكار با ابن حضرمى

پس از آن كه «محمدبن‏ابى‏بكر» د رمصر كشته شد، معاويه شخصى بنام «عبدالله بن عامر حضرمى» را به بصره فرستاد تا در آن شهر براى او بيعت گرفته مردم را به عنوان خونخواهى عثمان بر ضد امير مؤمنان تحريك نمايد. در ان هنگام حكمران بصره از طرف امير مؤمنان(علیه السلام) «عبدالله‏بن‏عباس» بود و او «زيادبن ابيه» را موقتاً به جاى خود تعيين نموده براى شرفيابى به حضور امير مؤمنان(علیه السلام) و تسليت مرگ محمد بن ابى بكر به كوفه باز گشته بود.
وقتى عبدالله حضرمى وارد بصره شد، اكثر مردم به او پيوستند، مخصوصاً قبيله نيرومند «بنى تميم» از او پشتيبانى نمودند ولى گروهى نيز با او مخالفت ورزيدند.
زياد چون استقبال مردم از عبدالله حضرمى راديد، موقعيت را خطر ناك تشخيص داد، از قبيله «ازد» پناه خواست و به محل سكونت آنان منتقل شد، آنگاه جريان را به ابن عباس نوشت، ابن عباس نيز اوضاع را به امير مومنان(علیه السلام) گزارش داد و اين خبردهان به دهان در كوفه پخش شد. ياران امير مؤمنان(علیه السلام) در اين كه چه كسى براى خواباندن فتنه‏اى كه با ورود «ابن حضرمى» در بصره بر پا شده بود، مناسب‏تر است نظرهاى مختلف دادند.
امير مؤمنان(علیه السلام) از رجال و نظاميان طايفه «بنى تميم» در كوفه خواست سركوبى بنى تميم و خاموش كردن غائله ابن حضرمى را در بصره به عهده بگيرند، ليكن آنان سستى نشان دادند. در اين هنگام «اعين ابن ضبيعه مجاشعى» يكى از دلاوران بنى تميم به پاخاست و عرض كرد: «اى امير مؤمنان! خاموش كردن آتش اين فتنه به عهده من! من ابن حضرمى را مى‏كشم، يا او را از بصره بيرون مى‏رانم»
على عليه السلام دستور داد او آماده حركت شود. اعين وارد بصره شد، امير مؤمنان(علیه السلام) طى نامه‏اى به زياد دستور داد با اعين همكارى نمايد تا بتوانند بنى تميم را از اطراف ابن حضر مى‏پراكنده سازند.
اعين پس از ديدار و مشاوره با زياد، گروهى از بنى تميم را گرد آورد و براى آنان سخنرانى ايراد نموده از پيروى معاويه بر حذر داشت و آنان را در پايدارى در پيمان خود نسبت به امير مؤمنان(علیه السلام) تشويق كرد و پس از اعلام و فادارى آنان، همراه آنان به مقابله ابن حضر مى‏شتافت. اعين تاشب با اين حضر مى‏و طرفدارانش به جنگ پرداخت، ولى هنگام شب كه به مقر خود بازگشت، در بستر خواب بوسيله عده‏اى كه از طرف اين حضرمى تحريك شده بودند مورد جمله قرار گرفت و پس از مقاومت دليرانه كشته شد.
زياد جريان قتل او را به امير مؤمنان(علیه السلام) گزارش داد و پيشنهاد كرد كه حضرت، «جارية بن قدامه» را كه خود از طايفه بنى تميم است و مردى بصير و بيدار و مورد احترام طايفه خود، و نيز نسبت به دشمنان على(علیه السلام) سختگير است، به بصره اعزام نمايد.
على (علیه السلام) جاريه را براى اين كار برگزيد و با دستورهاى لازم همراه پنجاه نفر از بنى تميم روانه بصره كرد.
جاريه وارد بصره شد ابتدأ كوشش كردبنى تميم را با مسالمت از اطراف ابن حضرمى پراكنده سازد ولى چون اين گروه در مخالف خود پا فشارى و رزيدند، با يارى قبيله «ازد» همراه زياد با آنان به نبرد پرداخت و طولى نكشيد كه بنى تميم شكست خورده پا به فرار گذاشتند. ابن حضرمى با بقيه افراد خود در يكى از خانه‏ها موضع گرفت، جاريه خانه را محاصره نموده آن را به آتش كشيد و ابن حضرمى را با هفتاد نفر باقى مانده طرفدارانش به قتل رسانيد.
در اين هنگام افراد قبيله «ازد» همراه زياد به قصر «دارالامارة » كه تا آن روز در تصرف ابن حضرمى بود، حمله برده آن را با بيت المال تصرف نمودند.
خبر اين پيروزى كه با رشادت و دليرى «جاريه» به دست آمده بود، به كوفه رسيد و موجى از مسرت و خوشحالى در ميان ياران امير مؤمنان(علیه السلام) بر انگيخت على(علیه السلام) با ابراز مسرت از اين پيروزى، جاريه را مورد تحسين قرار داد(13)

پايدارى در دوستى على(علیه السلام)

چنان كه قبلا ضمن بجث اشاره شد، جاريه هنگام بازگشت از يمن به مكه، خبر شهادت امير مؤمنان(علیه السلام) را شنيد و پس از ورود به كوفه، دست بيعت د ردست امام حسن مجتبى(علیه السلام) گذاشت. ولى پس از صلح امام حسن(علیه السلام) كه معاويه كنترل اوضاع را كاملا در دست گرفت،
جاريه نيز ناگزير دست از جنگ با معاويه كشيد ولى هرگز موضع خود را تغيير نداد، و گاهى كه بر حسب اجبار با معاويه روبرو مى‏شد، از مكتب امير مؤمنان(علیه السلام) دفاع مى‏كرد. گفتگوى زير كه ميان او و معاويه ردوبدل شده، موضع حماسى جاريه را بخوبى نشان مى‏دهد:
روزى جاريه وارد دربار معاويه شد، معاويه گفت: تو بودى كه با على بن ابى طالب همكارى مى‏كردى و پيروان مرا آتش مى‏زدى و خون آنان را مى‏ريختى؟!
- نام على را نبر، زيرا از وقتى مهر او را د ردل گرفته‏ايم، هرگز با او دشمن نكرده‏ام و از روزى كه خيرخواه او شده‏ايم، هرگز به او خيانت نورزيده‏ايم.
معاويه كه از اين دفاع صريح وى از على(علیه السلام) ناراحت شده بود، سخن را به مغلطه كشيد و گفت:
واى بر تو! چه قدر در نظر قوم خود بى ارزش بوده‏اى كه اسم تو را «جاريه» گذاشته‏اند!(14)
- معاويه! ببين تو در نظر قبيله‏ات چه قدر بى ارزش بوده‏اى كه اسم تو را معاويه گذاشته‏اند!(15)
معاويه! بدان كه قبضه‏هاى شمشيرها يمان كه با آنها در صفين با تو جنگيديم، هنوز در دست ماست.
- مرا تهديد مى‏كنى؟
- آرى! تو به زور بر ما مسلط نگشته و با قدرت نظامى، ما را شكست نداده‏اى، بلكه ما عهد و پيمانى با تو داريم كه دست ما را بسته است اينك اگر تو به عهد و پيمان خود وفا كنى ما نيز وفا خواهيم كرد و گرنه، رجال و يارانى داريم كه به يارى ما بشتابند.
ما براى جنگ با تو، زرههاى جنگى محكم، و زبانهاى تيز در اختيار داريم اگر به اندازه يك انگشت به ما خيانت كنى، به قدر دو وجب به تو خيانت خواهيم كرد(16)
روزى معاويه به وى گفت حاجت خود را از من بخواه.
جاريه گفت: خواسته من اين است كه بگذار مردم در خانه‏هاى خود بنشينند و آنان را از موطن خود احضار نكن، زيرا هروقت مردمى را از منطقه‏اى احضار مى‏كنى، مأموران تو ثروتمندان را به ديدار تو مى‏فرستند ولى به تهيدستان اجازه اين كار را نمى‏دهند(17)

يك حديث جالب

گرچه جاريه تا آنجا كه تاريخچه زندگى وى گواهى مى‏دهد، يك شخصى نظامى و رزمنده بوده است ولى در كتب رجال، حديثى از او نقل شده است كه از نظر اخلاقى حديث جالبى است:
روزى جاريه به پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) عرض كرد: پندى به من بده، ولى پندى كوتاه تا بتوانم آن را حفظ كنم.
پيامبر فرمود «خشم مگير»! جاريه سؤال خود را چندين بار تكرار كرد، پيامبر نيز همان پاسخ را داد(18)
جاريه نه تنها از نظر نظامى يك قهرمان بود، بلكه از نظر معنوى و فضايل اخلاقى نيز از شخصيت ممتازى بر خوردار بود چنانكه «جعفرابن احمد» مى‏گويد:
جاريه مردى نيكو كار و با فضيلت بود» (19)
بارى جاريه در زمان حكومت «يزيدين معاويه» (در حدود سال 61،62) چشم از جهان فروبست (20) و «احنف بن قيس» بر او نماز گزارد و گفت:
«خدا تو را رحمت كند، تو نسبت به ثروتمندان حسد نمى‏ورزيدى و تهيدستان را پست نمى‏شمردى» (21)
درود و رحمت پروردگار به جارية باد و بر جاريه‏ها! و بر همه رزمندگان راه خدا كه همه جا پر چم حق به دوش داشتند و نور حق در دل! و شور حقيقت در سر!

پي نوشت :

1- قاموس الرجال ج‏2 ص 341 بنقل از عبدربه - شرطة الخميس گروه بر گزيده‏اى از مردان دلاور و رزمنده بودند كه حفظ امنيت و جاوگيرى از توطئه‏ها و فتنه‏هاى احتمالى را به عهده داشتند، و براى اين كار با امير مؤمنان(صلی الله علیه وآله) پيمان جانبازى و فداكارى بسته بودند. اين گروه در جنگها پيشگام و پيشتاز بودند و به همين منظور پيوسته در نوعى حالت آماده باش بسر مى‏بردند. بنابه نقلى تعداد شرطة الخميس امير مؤمنان(علیه السلام) بالغ بر شش هزار نفر بود (مقدمه رجال ما مقانى ص 196).
2- قبيله سعد، تيره‏اى از قبيله بزرگ بنى تميم بود.
3- صفين: نصر بن مزاحم ص 24 تا 27.
4- مدرك گذشته ص 205
5- انا ابن سيف الله ذاكم خالداضرب كل قدم و ساعد
بصارم مثل الشهاب الواقدأنصر عمى ان عمى و الدى
با لجهد لابل فوق جهد الجاهدما انا فيمانا بنى براقد
6- خفان بر وزن جبار، ناحيه‏اى در نزديكى كوفه است و مردان جنگى آنجا در شجاعت معروف بوده‏اند.
7- اثبت لصيد الرمح يا بن خالداثبت لليث ذى فلول حارد
من اسد خفان شديد الساعدينصر خير راكع و ساعد
من حقه عندى كحق الوالدذاكم على كاشف الا وابد
8- تاريخ طبرى ج 5 ص 176.
9- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ص 3 - 7.
10- انت لعمرى ميمون النقيبة حسن النية صالح العشيرة .
11- و اذا لقوا الدين امنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انامعكم انما نحن مستهزؤن (سوره بقره آيه 14)
12- بحار الانوار چاپ قديم ص 670 - 672 - كتاب الغارات تأليف ابواسحاق ابرهيم بن محمد ثقفى كوفى اصفهانى ج 2 ص 621 - 640 - اين جريان را ابن ابى الحديد نيز با اندگى اختلاف در شرح نهج البلاغه ج 2 ص 3 تا 17 نقل كرده است.
13- بحار الانوار ج 8 ص 676 - 677 چاپ قديم. اين قضيه در كامل ابن اثير ج (علیه السلام) ص 181 - 182 و نيز بطور گسترده‏تر در كتاب «الغارات» ج 2 ص 373 - 421 چاپ تهران نقل شده است.
14- جاريه در عربى به معناى كنيز است.
15- معاويه در زبان عرب به معناى سگ ماده است!.
16- قاموى الرجال ج 2 ص 341 - اين گفتگو با اندكى تفاوت در كتاب عقد الفريد ج 4 ص 27 نيز نقل شده است.
17- الاصابة ج 1 ص 220
18- قاموس الرجال ج 2 ص 342 - الاصابة ج 1 ص 219 - الاستيعاب ج 1 ص 248 - طبقات ابن سعد ج 7 ص 56.
19- رأيت جارية خيراً فاضلا (رجال كشى ص 97 )
20- رجال ما مقانى ج 1 ص 206.
21- رحمك الله كنت لا تحسد غنياو لا تحقر فقيراً( قاموس الرجال ج 2 ص 341)

منبع:شخصيت‏هاى اسلامى شيعه، آیت الله سبحانى – مهدی پيشوايى




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.