صعصعه بن صوحان
نويسنده: سيد جعفر ربانى
صعصعه فرزند صوحان فرزند حجر و كنيهاش «ابوطلحه» يا«ابوعمرو» بود و نسبتش با پانزده واسطه، به «عبدالقيس» ازبزرگان قبيله «ربيعه» مىرسيد و از همين جهتبه او «صعصعهبنصوحان عبدى» گفتهاند.
اولين كسى كه از اين طايفه اسلام آورد، عمرو بود كه به دستوريكى از روساى اين قبيله به نام «منذربن عائذ» خدمتپيامبر(صلی الله علیه وآله)رسيد، تا از ميزان علم آن حضرت آگاهى يابد. او پس ازشرفيابى به خدمت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، مسلمان شد و در برگشت، ماجرا رابراى «منذر» بيان كرد. او نيز مسلمان شد و پس از چندى منذرخود به محضر پيامبر(صلی الله علیه وآله)آمد. رسول خدا به او فرمود:
«اى اشج!(نام ديگر منذر)دو صفت در توهست كه خداوند آن دو رادوست دارد: حيا و حلم.»
اين طايفه عموما در كوفه زندگى مىكردندصعصعه نيز اهل كوفه بود و در يكى از محلههاى اطراف آن روزگارمىگذراند.
فصاحت و بلاغتخصوصيت دوم اين خاندان بود. دانشمندان تاريخ،عنوان «خطبا» را از ويژگىهاى اين خانواده دانستهاند.
«هيچ يك از همراهان على(علیه السلام)حق آن حضرت را نشناخت، مگر صعصعهو ياران صعصعه. »
«هذا الخطيب الشحشح...»
«اين خطيب ماهر و توانا...»
ابن ابىالحديد مىگويد: اين عبارت را على(علیه السلام)در مورد صعصعهبنصوحان فرموده است و همين افتخار براى او بس كه على(علیه السلام)او را بهمهارت در سخن و فصاحت در لسان بستايد.
شعبى(از فقيهان و شاعران بزرگ قرن اول)مىگويد: من فن خطابه وسخنرانى را از صعصعه بنصوحان آموختم. و جاحظ، دانشمند لغت ونحو(متوفاى 255)مىگويد: صعصعه از فصيحترين مردم بود.
جالب آن كه «عبدالملك بن مروان» كه با على(علیه السلام)و اصحابشخصومت داشته در باره صعصعه مىگفت: «انه احضرالناس جوابا» ;او حاضر جوابترين مردم بود.
قبل از آغاز نبرد نهروان، سفير على(علیه السلام)بود و براى سخن گفتن باكوردلان خوارج، حضرت او را به سوى ايشان فرستاد.
برادرم! پس از تو با چه كسى انس گيرم و درد دلم را نزد كهبازگو نمايم؟
غمهاى روزگار يكى پس از ديگرى برگرده تو جمع شد و اينك بارفتن تو آن غمها منتشر شد.
اگر مرگ اجازه سخن گفتن را بدهد، از مشكلاتى كه نزد خود دارم،به تو شكوه مىكنم.
با چشمى پربار بر تو اشك مىريزم، هرچند كه اشك ريختن من سودىندارد.
اين اندوه براى من كافى است كه خاك قبر تو را با دست تكانمىدهم.
زمانى كه زنده بودى، براى من موعظهها داشتى و اينك براىزندگان موعظههاى بيشتر دارى.
چه قدر مشتاق هستم كه لحظهاى به سوى من بازگردى.
آيا قبر خبر به زائران على(علیه السلام)مىدهد كه نور چشم آنان را درآغوش كشيدهاست؟
اى مرگ! از من چه مىخواهى؟ آن چه از آن مىترسيدم، انجام شد.
اى مرگ! اگر فدا قبول مىكردى، جانم را قربان اميرالمومنينمىكردم.
آرى روزگار بافقدان يارم من را از خود طرد كرد; از اين رواست كه آن را مذمت مىكنم و از آن شكايت دارم...
علامه امينى ماجراى تبعيد و محل آن را بدينگونه نوشته است:
«پس از آن كه عثمان، وليدبن عقبه را از فرماندارى كوفه عزلكرد و سعيد بن عاص را برآن سرزمين حاكم قرار داد، به وى دستورداد تا با مردم كوفه مدارا كند. از اين جهت، سعيد با بزرگان وقاريان اين شهر جلساتى ترتيب داد و حاضران در اين مجالس افرادىهم چون; مالك اشتر، زيد بن صوحان، صعصعهبن صوحان و... بودند;اما در يكى از اين گفتگوها بر سر مسالهاى اختلاف درگرفت و همهبه سعيد اعتراض كردند. سعيد بن عاص اين ماجرا را به عثمانگزارش كرد و نوشت: با وجود مالك اشتر و دوستانش كه اساتيدمعروف قرآن و مشتى ابله هستند، من در كوفه از عهده كوچكترينكارى برنمىآيم. عثمان در جواب دستورداد: آنان را به شام تبعيدكن!
پس از استقرار آنها در شام، خبر به معاويه رسيد كه عدهاى ازاهل دمشق با مالك اشتر و دوستانش مىنشينند و به گفتگومىپردازند. معاويه نامهاى به عثمان نوشت: كه گروهى را نزد منفرستادهاى كه شهر خود را دچار آشوب كردهاند و اينك از آنمىترسم كه مردم تحت اطاعت مرا به نافرمانى وادارند. عثماندستور داد، كه آنان را به حمص(يكى از شهرهاى نزديك دمشق)تبعيدكند. پس از مدتى عثمان دستور داد آنان را به كوفه بازگرداند;اما مدتى نگذشت كه عثمان براى مرتبه دوم آنان را به حمص تبعيدكرد.»
صعصعه پاسخ داد: نه، يا اميرالمومنين! بلكه آن را اجر وذخيره آخرت مىدانم.
على(علیه السلام)فرمود: به خدا قسم من تو را كم هزينه(براى نظاماسلام)اما پرتلاش مىبينم.
صعصعه پاسخ داد: به خدا قسم شما در نظر من، بسيار آگاه بهخداوند هستى و او در نظر شما بزرگ است. شما نيز نزد پروردگارتجايگاهى بلند دارى و اهل حكمت و نسبتبه مومنان، مهربان و رحيمهستى.
امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) نيز در ملاقاتى كه با احمدبن محمد بنابىنصر بزنطى، داشتند، از صعصعه تجليل زيادى كرد و به همينداستان اشاره فرمود.
صعصعه اين پيام را رسانيد. معاويه رو به همراهان خود كرد واز آنها نظر خواهى كرد. چند تن از ياران او هم چون: وليد بنعقبه و عبدالله بن سعد(برادر رضاعى عثمان)گفتند: اينان عثمانرا تشنه كشتند، اكنون بايد تشنه به قتل برسند. آنگاه بحثسختىبين معاويه و طرفدارانش از يك سو و صعصعه از سوى ديگر درگرفت.
در جنگ نهروان نيز اميرمومنان(علیه السلام)صعصعه را براى گفتگو باخوارج فرستادآنها به صعصعه گفتند: اگر على موضع ما را مىداشت، آيا تو بااو همراه بودى؟ پاسخ داد: آرى.
گفتند: برگرد; زيرا تو بىدين و مقلد هستىصعصعه در پاسخ گفت: واى بر شما! آيا پيروى نكنم از كسى كهخدا دستور اطاعت از او را داده است؟! آيا رسول خدا(صلی الله علیه وآله)وقتى جنگشدت مىگرفت، على(علیه السلام)را براى فرونشاندن آتش نبرد نمىفرستاد؟! كجامىرويد و از چه كسى روى برمىگردانيد؟! «عن القمرالباهر؟ والسراج الزاهر؟ و صراط الله المستقيم؟» از ماه درخشان و چراغروشن و راه مستقيم خداوند رو مىگردانيد؟! خدا شما را نابودكند. عقلهاى شما فاسد شده است. آيا اميرمومنان و وصى رسولخدا(صلی الله علیه وآله)را هدف گرفتهايد؟! هواى نفس، شما را در ضرر آشكارى فروبرده و شيطان، شما را از حق دور كرده است.
در اين موقع «عبدالله بن وهب راسبى» (يكى از خوارج)جوابداد: اى پسرصوحان! سخن بسيار گفتى و به مولاى خود بگو: ما بهحكم خدا با وى نبرد خواهيم كرد.
صعصعه پاسخ داد: گويا مىبينم به زودى در خون خود غوطهورخواهى شد و مرغان هوا انتظار فرود آمدن برجسد تو را مىكشند ودر اين هنگام كسى به فرياد شما نخواهد رسيد. راسبى گفت: بهمولايتبگو: ما دستبردار از او نيستيم; مگر آن كه اقرار به كفرخود نمايد، يا از گناهش توبه كند كه خداوند توبه پذيراست.
وقتى صعصعه پاسخ و ماجرا را به على(علیه السلام)گزارش كرد، حضرت فرمود: اى پسرصوحان! اخبار اين گروه قبلا به من اطلاع داده شده است. نهدروغ مىگويم و نه دروغ براى من نقل شده است. آنان روز سختى درپيش دارند. آنگاه سرمبارك و دستهايش را به آسمان بلند كرد و سهمرتبه فرمود: پروردگارا! شاهد باش...
«پدر و مادرم فداى تو يا اميرمومنان! گوارا باد برتو كهپاكيزه به دنيا آمدى. شكيبايىات زياد و جهادت بزرگ بود.
تجارت سودمند انجام دادى و به پيشگاه خالق خود قدم گذاشتى وخداوند با بشارتهايش تو را گرامى داشت و در جوار پيامبر(صلی الله علیه وآله)جاىگرفتى و از جامهاى بهشتى، از دست آن حضرت، سيراب شدى.
از خدا مىخواهم به ما توفيق دهد كه راه تو را ادامه دهيم وبه ما دوست داشتن دوستانت و دشمن شمردن دشمنانت را عنايت كند وما را در زمره اولياى تو قرار دهد.
به مقامى رسيدى كه هيچ كس به آن نمىرسد; زيرا در راه خداجهاد و قيام كردى تا اين كه سنت پيامبر(صلی الله علیه وآله)زنده شد و فتنههاخاموش گرديد.
بهترين درودهاى من برتوباد كه مومنان به وسيله تو پيروز شدندو نشانههاى راه هدايتبه وسيله تو روشن بود.
اول كسى كه باايثار جان و مال نداى پيامبر(صلی الله علیه وآله)را اجابت كرد،تو بودى. با ذوالفقارت در مواقع ترس از او حمايت كردى.
خداوند دژهاى ستمكاران و كافران و مشركان را به وسيله تودرهم شكست. تو اهل گمراهى را نابود ساختى. گوارا باد بر تو كهعلم و يقين و جهادت از همگان بيشتر بود.
به خدا قسم، زندگى تو كليد هرخوبى و بسته شدن همه بدىها بود;ولى امروز در شرها باز و راه خيرها بسته شد.
اگر مردم سخنان تو را مىپذيرفتند، نعمتهاى خداوند از همه جابر آنان سرازير مىگرديد، ولى آنان دنيا را بر آخرت ترجيحدادند.»
بعد از اين سخنان، صعصعه و همراهانش به شدت گريستند و بهامام حسن و امام حسين(عليهما السلام)و ساير فرزندان على(علیه السلام)تسليتگفتند.
صعصعه كه در آن زمان جوانى نورس بود، ايستاد و گفت: مشورت بامردم در جايى است كه حكمى از طرف قرآن وارد نشده باشد و اماآن چه قرآن بدان دستور داده، بايد در همان مورد مصرف كرد.
عمر گفت: راست گفتى. تو از من هستى و من از تو هستم و سپسمقدار اضافه را نيز بين مسلمانان تقسيم كرد.
در روزگار عثمان نيز زمانى كه وى بر منبر بود، صعصعه خطاب بهاو ابراز داشت: اى عثمان! خود منحرف شدى و امت تو نيز منحرفشدند. عدالت پيشه كن تا امت تو نيز به عدالت رفتار كنند.
ماجراى ديگرى از برخورد صعصعه با عثمان را شيخ طوسى اين گونهنقل كرده است: صعصعه گفت: با چندتن از مردم مصر، نزد عثمانرفتيم. او گفت: مردى را پيش فرستيد تا با من سخن گويد. مصريانمرا مقدم كردند. عثمان كه از كمى سن من تعجب كرده بود، گفت: اين؟! در جواب عثمان گفتم: اگر ملاك دانش، سن آدمى بود، نه تو سهمى در آن داشتى و نه من; بلكه علم به فراگيرى است.(آن چه ازقرآن مىدانى)بازگوى.
بسم الله الرحمن الرحيم. آنانى كه وقتى قدرت در اختيارشانبگذاريم، نماز، زكات، امر به معروف و نهى از منكر را زنده مىكنند و پايان امور به دستخداوند است.
اين آيه در مورد ما نازل شده است
گفتم: پس امر به معروف و نهى از منكر كن.
اين سخنان را رهاكن و آن چه مىدانى، بيان كن.
بسم الله الرحمن الرحيم. كسانى كه از خانههاى خود بدون هيچگناهى اخراج شدند و تنها خداوند را پروردگار خود مىدانستند. اين آيه نيز در مورد ما نازل شده است.
پس آن چه از خداوند گرفتهاى، بين همه مسلمانان تقسيم كن.
اى مردم! مطيع حاكمان خود و همراه جامعه باشيد و به سخناناين مرد كه از خدا بىاطلاع است، گوش ندهيد.
تو مىخواهى روز قيامتبگوييم: خدايا! ما از بزرگان خوداطاعت كرديم و آنان ما را گمراه كردند؟! خدا پروردگار ما وپدران و در كمين ظالمان است.
عثمان درحالى كه از پاسخهاى من بسيار به خشم آمده بود،دستور برگشتن ما را صادر كرد و درها را به روى ما بست.
منبع:ماهنامه كوثر شماره 36
/س
اولين كسى كه از اين طايفه اسلام آورد، عمرو بود كه به دستوريكى از روساى اين قبيله به نام «منذربن عائذ» خدمتپيامبر(صلی الله علیه وآله)رسيد، تا از ميزان علم آن حضرت آگاهى يابد. او پس ازشرفيابى به خدمت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، مسلمان شد و در برگشت، ماجرا رابراى «منذر» بيان كرد. او نيز مسلمان شد و پس از چندى منذرخود به محضر پيامبر(صلی الله علیه وآله)آمد. رسول خدا به او فرمود:
«اى اشج!(نام ديگر منذر)دو صفت در توهست كه خداوند آن دو رادوست دارد: حيا و حلم.»
اين طايفه عموما در كوفه زندگى مىكردندصعصعه نيز اهل كوفه بود و در يكى از محلههاى اطراف آن روزگارمىگذراند.
خاندان
فصاحت و بلاغتخصوصيت دوم اين خاندان بود. دانشمندان تاريخ،عنوان «خطبا» را از ويژگىهاى اين خانواده دانستهاند.
ويژگي ها
1- صحابى خاص على(علیه السلام)
«هيچ يك از همراهان على(علیه السلام)حق آن حضرت را نشناخت، مگر صعصعهو ياران صعصعه. »
2- خطيب
«هذا الخطيب الشحشح...»
«اين خطيب ماهر و توانا...»
ابن ابىالحديد مىگويد: اين عبارت را على(علیه السلام)در مورد صعصعهبنصوحان فرموده است و همين افتخار براى او بس كه على(علیه السلام)او را بهمهارت در سخن و فصاحت در لسان بستايد.
شعبى(از فقيهان و شاعران بزرگ قرن اول)مىگويد: من فن خطابه وسخنرانى را از صعصعه بنصوحان آموختم. و جاحظ، دانشمند لغت ونحو(متوفاى 255)مىگويد: صعصعه از فصيحترين مردم بود.
جالب آن كه «عبدالملك بن مروان» كه با على(علیه السلام)و اصحابشخصومت داشته در باره صعصعه مىگفت: «انه احضرالناس جوابا» ;او حاضر جوابترين مردم بود.
قبل از آغاز نبرد نهروان، سفير على(علیه السلام)بود و براى سخن گفتن باكوردلان خوارج، حضرت او را به سوى ايشان فرستاد.
3- شاعر
برادرم! پس از تو با چه كسى انس گيرم و درد دلم را نزد كهبازگو نمايم؟
غمهاى روزگار يكى پس از ديگرى برگرده تو جمع شد و اينك بارفتن تو آن غمها منتشر شد.
اگر مرگ اجازه سخن گفتن را بدهد، از مشكلاتى كه نزد خود دارم،به تو شكوه مىكنم.
با چشمى پربار بر تو اشك مىريزم، هرچند كه اشك ريختن من سودىندارد.
اين اندوه براى من كافى است كه خاك قبر تو را با دست تكانمىدهم.
زمانى كه زنده بودى، براى من موعظهها داشتى و اينك براىزندگان موعظههاى بيشتر دارى.
چه قدر مشتاق هستم كه لحظهاى به سوى من بازگردى.
آيا قبر خبر به زائران على(علیه السلام)مىدهد كه نور چشم آنان را درآغوش كشيدهاست؟
اى مرگ! از من چه مىخواهى؟ آن چه از آن مىترسيدم، انجام شد.
اى مرگ! اگر فدا قبول مىكردى، جانم را قربان اميرالمومنينمىكردم.
آرى روزگار بافقدان يارم من را از خود طرد كرد; از اين رواست كه آن را مذمت مىكنم و از آن شكايت دارم...
4- شجاعت
5- مورد اعتماد
6- آشنايى با معارف اهلبيت عليهم السلام
7- تبعيد
علامه امينى ماجراى تبعيد و محل آن را بدينگونه نوشته است:
«پس از آن كه عثمان، وليدبن عقبه را از فرماندارى كوفه عزلكرد و سعيد بن عاص را برآن سرزمين حاكم قرار داد، به وى دستورداد تا با مردم كوفه مدارا كند. از اين جهت، سعيد با بزرگان وقاريان اين شهر جلساتى ترتيب داد و حاضران در اين مجالس افرادىهم چون; مالك اشتر، زيد بن صوحان، صعصعهبن صوحان و... بودند;اما در يكى از اين گفتگوها بر سر مسالهاى اختلاف درگرفت و همهبه سعيد اعتراض كردند. سعيد بن عاص اين ماجرا را به عثمانگزارش كرد و نوشت: با وجود مالك اشتر و دوستانش كه اساتيدمعروف قرآن و مشتى ابله هستند، من در كوفه از عهده كوچكترينكارى برنمىآيم. عثمان در جواب دستورداد: آنان را به شام تبعيدكن!
پس از استقرار آنها در شام، خبر به معاويه رسيد كه عدهاى ازاهل دمشق با مالك اشتر و دوستانش مىنشينند و به گفتگومىپردازند. معاويه نامهاى به عثمان نوشت: كه گروهى را نزد منفرستادهاى كه شهر خود را دچار آشوب كردهاند و اينك از آنمىترسم كه مردم تحت اطاعت مرا به نافرمانى وادارند. عثماندستور داد، كه آنان را به حمص(يكى از شهرهاى نزديك دمشق)تبعيدكند. پس از مدتى عثمان دستور داد آنان را به كوفه بازگرداند;اما مدتى نگذشت كه عثمان براى مرتبه دوم آنان را به حمص تبعيدكرد.»
8- رهبرى قوم
با پيامبر(صلی الله علیه وآله)
در كنار على(علیه السلام)
ديدگاه متقابل
صعصعه پاسخ داد: نه، يا اميرالمومنين! بلكه آن را اجر وذخيره آخرت مىدانم.
على(علیه السلام)فرمود: به خدا قسم من تو را كم هزينه(براى نظاماسلام)اما پرتلاش مىبينم.
صعصعه پاسخ داد: به خدا قسم شما در نظر من، بسيار آگاه بهخداوند هستى و او در نظر شما بزرگ است. شما نيز نزد پروردگارتجايگاهى بلند دارى و اهل حكمت و نسبتبه مومنان، مهربان و رحيمهستى.
امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) نيز در ملاقاتى كه با احمدبن محمد بنابىنصر بزنطى، داشتند، از صعصعه تجليل زيادى كرد و به همينداستان اشاره فرمود.
جنگ هاى پياپى
صعصعه اين پيام را رسانيد. معاويه رو به همراهان خود كرد واز آنها نظر خواهى كرد. چند تن از ياران او هم چون: وليد بنعقبه و عبدالله بن سعد(برادر رضاعى عثمان)گفتند: اينان عثمانرا تشنه كشتند، اكنون بايد تشنه به قتل برسند. آنگاه بحثسختىبين معاويه و طرفدارانش از يك سو و صعصعه از سوى ديگر درگرفت.
در جنگ نهروان نيز اميرمومنان(علیه السلام)صعصعه را براى گفتگو باخوارج فرستادآنها به صعصعه گفتند: اگر على موضع ما را مىداشت، آيا تو بااو همراه بودى؟ پاسخ داد: آرى.
گفتند: برگرد; زيرا تو بىدين و مقلد هستىصعصعه در پاسخ گفت: واى بر شما! آيا پيروى نكنم از كسى كهخدا دستور اطاعت از او را داده است؟! آيا رسول خدا(صلی الله علیه وآله)وقتى جنگشدت مىگرفت، على(علیه السلام)را براى فرونشاندن آتش نبرد نمىفرستاد؟! كجامىرويد و از چه كسى روى برمىگردانيد؟! «عن القمرالباهر؟ والسراج الزاهر؟ و صراط الله المستقيم؟» از ماه درخشان و چراغروشن و راه مستقيم خداوند رو مىگردانيد؟! خدا شما را نابودكند. عقلهاى شما فاسد شده است. آيا اميرمومنان و وصى رسولخدا(صلی الله علیه وآله)را هدف گرفتهايد؟! هواى نفس، شما را در ضرر آشكارى فروبرده و شيطان، شما را از حق دور كرده است.
در اين موقع «عبدالله بن وهب راسبى» (يكى از خوارج)جوابداد: اى پسرصوحان! سخن بسيار گفتى و به مولاى خود بگو: ما بهحكم خدا با وى نبرد خواهيم كرد.
صعصعه پاسخ داد: گويا مىبينم به زودى در خون خود غوطهورخواهى شد و مرغان هوا انتظار فرود آمدن برجسد تو را مىكشند ودر اين هنگام كسى به فرياد شما نخواهد رسيد. راسبى گفت: بهمولايتبگو: ما دستبردار از او نيستيم; مگر آن كه اقرار به كفرخود نمايد، يا از گناهش توبه كند كه خداوند توبه پذيراست.
وقتى صعصعه پاسخ و ماجرا را به على(علیه السلام)گزارش كرد، حضرت فرمود: اى پسرصوحان! اخبار اين گروه قبلا به من اطلاع داده شده است. نهدروغ مىگويم و نه دروغ براى من نقل شده است. آنان روز سختى درپيش دارند. آنگاه سرمبارك و دستهايش را به آسمان بلند كرد و سهمرتبه فرمود: پروردگارا! شاهد باش...
عيادت امام على (علیه السلام)
تشييع پیکر مقدس امام على (علیه السلام)
«پدر و مادرم فداى تو يا اميرمومنان! گوارا باد برتو كهپاكيزه به دنيا آمدى. شكيبايىات زياد و جهادت بزرگ بود.
تجارت سودمند انجام دادى و به پيشگاه خالق خود قدم گذاشتى وخداوند با بشارتهايش تو را گرامى داشت و در جوار پيامبر(صلی الله علیه وآله)جاىگرفتى و از جامهاى بهشتى، از دست آن حضرت، سيراب شدى.
از خدا مىخواهم به ما توفيق دهد كه راه تو را ادامه دهيم وبه ما دوست داشتن دوستانت و دشمن شمردن دشمنانت را عنايت كند وما را در زمره اولياى تو قرار دهد.
به مقامى رسيدى كه هيچ كس به آن نمىرسد; زيرا در راه خداجهاد و قيام كردى تا اين كه سنت پيامبر(صلی الله علیه وآله)زنده شد و فتنههاخاموش گرديد.
بهترين درودهاى من برتوباد كه مومنان به وسيله تو پيروز شدندو نشانههاى راه هدايتبه وسيله تو روشن بود.
اول كسى كه باايثار جان و مال نداى پيامبر(صلی الله علیه وآله)را اجابت كرد،تو بودى. با ذوالفقارت در مواقع ترس از او حمايت كردى.
خداوند دژهاى ستمكاران و كافران و مشركان را به وسيله تودرهم شكست. تو اهل گمراهى را نابود ساختى. گوارا باد بر تو كهعلم و يقين و جهادت از همگان بيشتر بود.
به خدا قسم، زندگى تو كليد هرخوبى و بسته شدن همه بدىها بود;ولى امروز در شرها باز و راه خيرها بسته شد.
اگر مردم سخنان تو را مىپذيرفتند، نعمتهاى خداوند از همه جابر آنان سرازير مىگرديد، ولى آنان دنيا را بر آخرت ترجيحدادند.»
بعد از اين سخنان، صعصعه و همراهانش به شدت گريستند و بهامام حسن و امام حسين(عليهما السلام)و ساير فرزندان على(علیه السلام)تسليتگفتند.
اندرز به حاكمان
صعصعه كه در آن زمان جوانى نورس بود، ايستاد و گفت: مشورت بامردم در جايى است كه حكمى از طرف قرآن وارد نشده باشد و اماآن چه قرآن بدان دستور داده، بايد در همان مورد مصرف كرد.
عمر گفت: راست گفتى. تو از من هستى و من از تو هستم و سپسمقدار اضافه را نيز بين مسلمانان تقسيم كرد.
در روزگار عثمان نيز زمانى كه وى بر منبر بود، صعصعه خطاب بهاو ابراز داشت: اى عثمان! خود منحرف شدى و امت تو نيز منحرفشدند. عدالت پيشه كن تا امت تو نيز به عدالت رفتار كنند.
ماجراى ديگرى از برخورد صعصعه با عثمان را شيخ طوسى اين گونهنقل كرده است: صعصعه گفت: با چندتن از مردم مصر، نزد عثمانرفتيم. او گفت: مردى را پيش فرستيد تا با من سخن گويد. مصريانمرا مقدم كردند. عثمان كه از كمى سن من تعجب كرده بود، گفت: اين؟! در جواب عثمان گفتم: اگر ملاك دانش، سن آدمى بود، نه تو سهمى در آن داشتى و نه من; بلكه علم به فراگيرى است.(آن چه ازقرآن مىدانى)بازگوى.
بسم الله الرحمن الرحيم. آنانى كه وقتى قدرت در اختيارشانبگذاريم، نماز، زكات، امر به معروف و نهى از منكر را زنده مىكنند و پايان امور به دستخداوند است.
اين آيه در مورد ما نازل شده است
گفتم: پس امر به معروف و نهى از منكر كن.
اين سخنان را رهاكن و آن چه مىدانى، بيان كن.
بسم الله الرحمن الرحيم. كسانى كه از خانههاى خود بدون هيچگناهى اخراج شدند و تنها خداوند را پروردگار خود مىدانستند. اين آيه نيز در مورد ما نازل شده است.
پس آن چه از خداوند گرفتهاى، بين همه مسلمانان تقسيم كن.
اى مردم! مطيع حاكمان خود و همراه جامعه باشيد و به سخناناين مرد كه از خدا بىاطلاع است، گوش ندهيد.
تو مىخواهى روز قيامتبگوييم: خدايا! ما از بزرگان خوداطاعت كرديم و آنان ما را گمراه كردند؟! خدا پروردگار ما وپدران و در كمين ظالمان است.
عثمان درحالى كه از پاسخهاى من بسيار به خشم آمده بود،دستور برگشتن ما را صادر كرد و درها را به روى ما بست.
منبع:ماهنامه كوثر شماره 36
/س