حکایتهایی از زندگی امام خمینی(ره)
با صدای گریهی امام که از داخل اتاق به گوش میرسد، گریه اش میگیرد، جوری که وقتی آقا بیرون میآید اشکهایش را میبیند و به او میگوید: «تا جوان هستی قدر بدان و خدا را عبادت کن. لذّت عبادت در جوانی است. آدم وقتی پیر میشود دلش میخواهد عبادت کند؛ اما حال و توانی برایش نیست.»1- همیشه دوست دارد از امام راز خوشخطّیاش را بپرسد؛ اما رویش نمیشود تا اینکه روزی خودش میفرماید: «در کودکی نزد برادر بزرگترم تمرین خط میکردم... [ایشان] نسبت به من، هم سِمَت پدری دارند و هم سمت استادی.»2
- سادهزیستی امام (ره) را میداند؛ امّا وقتی فهرست اثاثیهای را که موقع ازدواج تهیّه کرده بود میبیند، بیشتر متوجّه این موضوع میشود: یک قطعه گلیم، یک دست رختخواب، یک چراغ خوراکپزی، یک قابلمهی کوچک، یک قوری و تعدادی استکان و نعلبکی.3
- پس از کلی آسمان ریسمان کردن، آب دهانش را قورت میدهد و چیزی میگوید که دیگران جرئت گفتنش را ندارند: «حالا که برای خانه کولر نمیخرید، حداقل سه ماه تابستان را به شهر کوفه بروید تا از گرمای نجف خلاص شوید!»
بعد ادامه میدهد: «بچّههای مسلمان در ایران در سیاهچال و زیر شکنجه هستند، بعد من بروم کوفه خوشگذرانی!؟»4
- نوهی آقا روی صندلی نشسته است و میخواهد نقش امام را بازی کند، ضمن اینکه قرار است امام هم نقش مردم را بازی کند و شعار بدهد!
امام میگوید: «الله اکبر...»
نوهاش با اشاره میگوید: «نشسته که شعار نمیدهند!»
لبخند میزند و با زحمت از جایش برمیخیزد...5
- ماه مبارک رمضان فرارسیده است و امام (ره) به جای خواندن روزانه یک جزء قرآن، روزی سه جزء میخواند، دستمالی که موقع عبادت شبانه صرف پاک کردن اشکهایش میشود نیز جای خود را به یک تکّه حوله میدهد.6
- پی نوشت:
1. مجلهی حوزه،شمارهی45.
2. ویژهنامه اطلاعات، 26/8/75، ص4.
3. مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
4. راوی:آیتالله سیدعباس خاتم یزدی(ره).
5. مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
6. برداشتهایی از سیره امام، ج3، ص126.
منبع: مجله باران
منبع: مجله باران