سپاه صبح زد از ماه خيمه تا ماهي سپاه صبح زد از ماه خيمه تا ماهي شاعر : شهريار ستاره، کوکبهي آفتاب خرگاهي سپاه صبح زد از ماه خيمه تا ماهي مه و ستاره طپيدن گرفته چون ماهي به لاجورد افق ته کشيده برکهي شب خروس دهکده از صيحهي سحرگاهي صلاي رحلت شب داد وطلعت خورشيد بسا که قافلهي آه کردهام راهي به جستجوي تو اي صبح، در شبان سياه بجز چراغ جمال بقيت اللهي نمانده چشمهي آب بقا به ظلمت دهر برآر گلهي اين گمرهان ز گمراهي برآي از افق اي مشعل هدايت شرق هماي عرش کجا و کبوتر چاهي ز سايهئي که به خاک افکني خوشم چکنم که اين بشر همه خودبيني است و خودخواهي بشارتي به خدا خواندن و خدا ديدن حديث عشق من افسانهئي بود واهي به گوش آنکه صداي خدا نميشنود به کوه محنت من بين و چهرهي کاهي تو کوه و کاه چه داني که شهريارا چيست