این کلمات بر زیبایی اشاره داشتند، اما بر زیبایی از نوعی خاص که از زیبایی متقارن و متناسب متفاوت بود. بجایی، سازگاری اجزاء با کل را نشان میداد، در حالی که تقارن، سازگاری اجزاء با خودشان را. یک تفاوت اساسیتر دیگری نیز وجود داشت: قدما در بجایی نوعی زیبایی فردی میدیدند که برای سازگاری با خصلت ویژه هر شیء، انسان یا موقعیت تنظیم شده است، در حالی که تقارن سازگاری با قوانین کلی زیبایی را نشان میداد. آنها در درجه اول، تقارن را در طبیعت و بجایی را در مصنوعات بشری جستجو میکردند که به هر حال نه تنها شامل هنر میشد بلکه روشهای زندگی و آداب و رسوم را نیز دربرمیگرفت. بنابراین این مفهوم نه تنها دارای ویژگی زیباشناختی، بلکه اخلاقی نیز بود، یا به عبارت دقیقتر، ابتدا مفهومی اخلاقی بود، و تنها بعدها بود که شامل زیبایی و هنر نیز شد. این مفهوم به طور ویژه درباره هنرهایی به کار میرفت که با انسان و اخلاق او ارتباط داشت، یعنی فن شعر و فن خطابه. مفهوم بجایی برای فن شعر و خطابه مفهومی اساسی به شمار می آمد، اما با نظریه هنرهای تجسمی ارتباط بسیار کمتری داشت.
از آنجایی که بجایی بر رفتار انسانی حاکم بود، به طور خاص مهم به نظر میآمد. سیسرو به تبعیت و رعایت آنچه که متناسب است توصیه میکرد، در حالی که کوئینتیلیان میگفت «انسان بایستی به آنچه که متناسب است وفادار بماند» و دیونوسیوس بجایی را «بالاترین فضیلت» مینامید. به هر حال، از آنجایی که بجایی خصلتی فردی داشت و به تأییدش توسط قوانین نیازمند نبود، اقتضا میکرد که مورد به مورد از نو کشف و فهمیده شود، بنابراین اشکالات خاصی را به وجود آورد. سیسرو نوشت که دشوارتر از کشف چیزی که مناسب است، وجود ندارد: یونانیان آن را Prepon و ما آن را بجایی decorum مینامیم.
مفهوم بجایی جایگاهی ارزشمند را در چهارچوب کلی زیباشناسی باستان دار است. اگر نظریه تقارن یکی از نظریههای عمده زیباشناسی باستان است، نظریه بجایی نظریهای دیگر است که آن را تکمیل میکند و گاهی حتی نظریهای غالب. شاید کسی به ایده زیبایی کلی و مطلق متمایل باشد و دیگری به زیبایی انسانی، فردی و نسبی. دیدگاه نخست دیدگاهی فیثاغورثی - افلاطونی بود، در حالی که دیدگاه دوم به طور قطع ضد افلاطونی بود و سخنگویانی همچون گرگیاس و سوفسطائیان داشت. برخی تحت تأثیر هنر باستان و برخی دیگر تحت تأثیر هنر متأخر بسیار فردگرایانهای بودند که با ائوریپیدس (Euripides) و مجسمه سازان قرن پنجم شروع شد. اندیشه سقراطی مبنی بر اینکه زیبایی به سازگاری با غایتش وابسته است، به این دیدگاه دوم متعلق میباشد. ارسطو از هر دوی این نظریه زیباشناسی باستان طرفداری میکرد و رواقیون نیز همین گونه بودند، همانانی که زیبایی را به عنوان تقارن و بجایی بازشناختند.
تقارن، زیبایی مطلق بود، اما بجایی زیبایی نسبی. بنا بر عقیده رواقیون زیبایی تنها زمانی نسبی است که آن را در رابطه با موضوع to paywa , to pragma لحاظ کنیم. به نظر آنها هر چیزی بجایی مختص به خود را دارد که به ماهیتش بستگی دارد نه به زمان. سوفسطائیان به گونهای دیگر میاندیشیدند، و بعدها برخی از نویسندگان و از جمله آنها کوئینتیلیان، معتقد بودند که بجایی میتواند نسبت به هر شخص، زمان، مکان و علتی (pro persona ) تغییر یابد. به نظر قدما کشف تقارن، مستلزم تفکر، فهم و محاسبه بود. اما کشف بجایی مستلزم احساس و استعداد. به طور خاص، رواقیون بودند که بر این عنصر حسی و غیرعقلانی در زیباشناسی تأکید میکردند. این مسئله نتایج دیگری نیز داشت که در ادامه از آن سخن میگوییم.
ارزش زیبایی
مانند افلاطون و ارسطو، رواقیون معتقد بودند که زیبایی فی نفسه ارزشمند است. خروسیپوس میگفت که «اشیاء زیبا قابل تحسینند». برخلاف اپیکوریان، رواقیون اشیاء را تنها به خاطر خودشان و نه سودشان ارج مینهادند. گرچه اشیا میتوانند سودمند نیز باشند، اما این سودمندی یک نتیجه است نه یک هدف.سیسرو به ما میگوید که رواقیون فکر میکردند اشیاء در هنر و طبیعت به طور فی نفسه ارزشمندند، زیرا هر عقل و خرد بر آنان نقش بسته است. او میگوید، به نظر رواقیون، ارزش اشیاء نه به خاطر سودمندی شان است و نه به خاطر لذتی که فراهم میآورند. چنین لذتی یک نتیجه است نه هدف. سیسرو توضیح میدهد که رومیها زیبایی را به عنوان honestum طبقه بندی میکردند و منظورشان از honestum چیزی بود که جدا از سودمندی، پاداش و ثمراتی به بار میآورد، فی نفسه دارای ارزش بوده، قابل تحسین میباشد. به زبان مدرن، زیبایی برای رواقیون ارزش عینی داشت. اما با این وجود، تنها زیبایی اخلاقی دارای ارزش والایی بود. زیبایی زیباشناختی عینی بود، اما نسبتا ارزش پایینتری داشت. به همین دلیل به زیبایی توانست یک هدف اساسی باشد و نه هنر توانست مستقل گردد. با این وجود، میان اندیشه رواقی در رابطه با عینیت زیبایی از یک سو و دیدگاه آنها مبنی بر اینکه هنر هیچ استقلالی ندارد، نمیتوان تناقضی یافت.
تخیل (Imagination)
رواقیون در تاریخ روان شناسی زیبایی نیز ردپایی از خود بجا گذاشتهاند. آنها این امر را با تکمیل روان شناسی اولیه یونانی بدست آوردند که بر دو مفهوم اساسی مبتنی بود: اندیشه و احساسات. این دو، مدتهای طولانی تنها مفاهیمی بودند که برای توضیح چگونگی خلق اثر هنری در ذهن هنرمند و چگونگی تأثیر اثر هنری بر ناظر یا شنونده به کار میرفتند. هم زمان با دوره یونانی گرایی مفهوم سومی به نام تخیل به وجود آمد. این مفهوم را رواقیون که از مکتبهای فلسفی دیگر علاقه بیشتری به روان شناسی داشتند، به وجود آوردند و به تمایزات شفافتری دست یافتند. همچنین رواقیون واژه Phantasia را وضع کردند.این کلمه گرچه در ابتدا دارای ویژگیهای کلی روان شناسانه بود، اما به زودی به طور خاص در روان شناسی هنر به کار گرفته شد، جایی که در آن جایگاهی برجسته پیدا کرد و جای مفهوم قدیمی «تقلید» را اشغال نمود. بنابراین، با نزدیک شدن به پایان دوران باستان فیلوستراتوس (Philostratus) نوشت که «تخیل هنرمندی است که از تقلید عاقلتر است».
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص389-386، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392