وقتی که او مثل زیبایی را به عنوان متعالیترین اندیشه دانست، از باور یونانیان جدا شد. این تلقی شخصی او نشانهای از یک انقلاب و دگرگونی بود و نه صرفا یک چیز بدیع. بنابراین زیبایی را به سوی یک قلمرو برین، متعالی و غیر تجربی سوق داد. این دگرگونی در سه جهت بود:
۱. نخست اینکه، قلمرو گسترده این تلقی اولیه یونانی از مفهوم زیبایی، باز گستردهتر شد، به طوری که حالا شامل انتزاعیاتی می شد که از دسترس تجربه به دور بودند.
2. ثانیا. ارزیابی جدیدی مطرح شد: با دفاع از زیبایی آرمانی، زیبایی واقعی قدر و ارزش خود را از دست داد.
۳. ثالثا معیار جدیدی برای زیبایی ارائه شد: زیبایی چیزهای واقعی حالا به دوری یا نزدیکی از مثل زیبایی بستگی داشت.
تا این زمان، فیلسوفان سه معیار را برای زیبایی مطرح کرده بودند. معیار سوفسطائیان تجربه زیباشناختی سوبژکتیو بود، و به عبارت دقیقتر، مقدار و سطح لذتی که در آن تجربه وجود دارد. برای فیثاغورثیان معیار، نظم عینی و هارمونی بود. اما سقراط معیار زیبایی را در کارکرد آن و در حد و مقدار سازگاری زیبایی با هدفی که برای آن در نظر گرفته شده بود، میدید. حال افلاطون با معیار چهارم پا پیش میگذارد: یعنی مثل کامل زیبایی که ما آن را در ذهن خود داریم و با آن زیبایی اشیاء را اندازه میگیریم. سازگاری با مثل مطمئنا از لذتی که زیبایی به ما میبخشد، معیاری متفاوت است، متفاوت از شکلی که دارد و یا کاری که انجام میدهد.
تلقى افلاطونی آشکارا با تلقی سوفسطائیان در تضاد بود، و با دیدگاه سقراطی تطابق نداشت؛ اما با تلقی فیثاغورثی همراه بود، در واقع، آن دو حتی مکمل هم بودند. افلاطون در سالهای بعد تاکید زیادی را بر تلقی فیثاغورثی داشت حتی بیشتر از تلقی خودش. بنابراین او برای نسلهای بعد زیباشناسی ریاضی و متافیزیکی را به ارث گذاشت.
دیدگاههای فلسفی افلاطون رنگی ایدئالیستی به زیباشناسی او داد، اما ویژگی اخلاقی نیز بدان بخشید. یونانیان مانند زیبایی زیباشناختی، اخلاق را نیز ارج مینهادند؛ اما در دوره کلاسیک آنها به ویژه مجذوب زیبایی جهان مرئی، صحنههای نمایش، مجسمهها، معابد، موسیقی و رقص شده بودند. زیبایی اخلاقی برای افلاطون موقعیتی چشمگیر را فراهم آورد. او بر یکی دانستن خیر و زیبایی توسط یونانیان اصرار میورزید، اما تاکید را وارونه کرد. بنا به عقیده یونانیان طبقه متوسط، آشکارترین واقعیت این بود که اشیای زیبایی وجود دارند که به ذاته خیر هستند. اما برعکس بنا به نظر افلاطون، روشن ترین واقعیت اینست که اشیایی وجود دارد که خیراند، و به خاطر همین، تحسین انسانها را بر میانگیزند و زیبا دانسته میشوند.
زیبایی بزرگ و زیبایی اعتدال
افلاطون یک هنرمند بود و عاشق هنر، اما فیلسوفی نیز بود پر از بی اعتمادی نسبت به هنر. مفهوم کلی زیبایی و هنر او از فلسفه او ناشی شده بود، اما هنرمندی و خبرگی او علت بسیاری از ملاحظات و دیدگاههای ویژه اندیشهها، تحلیلها و تمایزات او به شمار میآمد. در قوانین، افلاطون میان هنر بزرگ و هنر برآمده از اعتدال میان زیبایی جدی و زیبایی سرگرم کننده تمایز قائل شد. او این دوگانگی و ثنویت را در شعر، تئاتر، موسیقی و پایکوبی یافت. تمایزی را که او طرح کرد، منشاء تمایز میان امر والا و زیبایی شد که در قرن هجدهم اهمیت پیدا کرد.در دوره ما به نظر میرسد که هنوز تمایز دیگر افلاطون مهم تر و نوتر است. در فیلبوس او میان زیبایی اشیاء زیبا (و نمایش آنها در نقاشی) از یک طرف و زیبایی فرمهای انتزاعی، زیبایی خطوط مستقیم، دایرهها، سطوح و اجسام سه بعدی از طرف دیگر، تمایز قائل شد. افلاطون فکر میکرد که زیبای نوع اول نسبی است و اما نوع دوم همواره زیبا و به خاطر خود زیبایی زیباست. افلاطون زیبایی اشکال انتزاعی ساده و همچنین رنگهای خالص را ترجیح میداد، زیرا فکر میکرد که آنها زیبا و دلنشیناند. میتوانیم تصور کنیم که اگر او هنر انتزاعی را میشناخت آن را تایید میکرد. رویکرد او نسبت به هنرهای تجسمی شبیه به رویکرد فیثاغورثیها نسبت به موسیقی بود. زیرا فکر میکرد که اشکال ساده زیبا، رنگها و اصوات لذتی خاص را فراهم میآورند. این لذتها منحصر به فردند، زیرا با هیچ دردی آمیخته نیستند. با این معیار انسان میتواند تجارب زیباشناختی را از تجارب دیگر تفکیک کند.
این ملاحظات ویژه افلاطون، حتی اساسیترین و مهمترین آنها، از مفاهیم کلی هنر او تاثیر خیلی کمتری داشتند. مفاهیم کلی هنر افلاطون علی رغم این حقیقت که بسیار بیشتر از ملاحظات و دیدگاههای خاص او پرسش برانگیز بودند، بعد از او در طول قرنها تاثیر زیادی بر جای گذاشتند و عملا میراث زیباشناختی واقعی او شدند.
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص234-231، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392