مقدمه
لوینسون در «تعریف هنر از دیدگاه تاریخی» (1979) تلاش میکند برحسب یکی از ویژگیهای ناآشکار هنر، تعریفی از آن ارائه کند. تلاش برای تعریف هنر با چنین ویژگیهایی معمولاً با «تئوری نهادی» دیکی (1) ارتباط مییابد، ولی نظریه لوینسون، مبحث جداگانهای است. ویژگی غیرنمایانگری که به اعتقاد لوینسون، هنر را تعریف میکند، این است که اثر هنری با این قصد تهیه شده است که به شیوه (یا شیوههایی) که به آثار هنری سابق به طور استاندارد توجه میشود، پسندیده و به آن توجه شود. دلیل آشکار نبودن این ویژگی، معلوم است؛ زیرا مطمئناً نمیتوان با بررسی صرف یک اثر گفت این ویژگی را دارد یا خیر.
برای اینکه مشخص کنیم یک اثر ویژگی مورد نظر لوینسون را دارد یا خیر، ضروری است دریابیم یا استنتاج کنیم آن اثر با قصد و نیت سازندهاش چه رابطهای دارد. اگر هدف از خلق اثر، دریافت نوع خاصی از توجه یا قدردانی است، آن را هنر تلقی میکنیم و در غیر این صورت، هنر نیست.
بنابراین، در تعریف لوینسون، هنر و خلق آن اصولاً وقایعی تاریخی هستند. خلق هنر و در حقیقت، احتمال پیدایش هنر به وجود هنر قبلی و توجه شدن به آن به شیوههای مشخص بستگی دارد. البته مانند دیگر مباحث تکاملی در اینجا نیز این پرسش پیش میآید که هنر از کجا شروع شد؟ نقطه حرکت آن کجا بود؟ این پرسش کاملاً به حقی است، ولی اگر نظریه لوینسون را درست بدانیم، جواب آن، بیشتر از باستانشناسی یا انسانشناسی میآید تا فلسفه. این پرسش که واقعاً چه چیزی هنر را به وجود میآورد، احتمالاً محترمترین پرسش در زیباشناسی است. هنر یک اثر هنری در چیست؟ در کجای آن قرار دارد؟ مطمئناً ما دوست داریم پاسخ این پرسشها را بدانیم. مطمئناً دوست داریم بدانیم چه چیز، آثاری همچون «الیور تویست» اثر دیکنز، (2) اثر هنری موزیکال «Spem in alium»، اثر تالیس، (3) «صورتی و طلایی» اثر فلاوین، (4) «رقص باله»، (5) اثر بالانشین، (6) «انیشتین در ساحل»، اثر ویلسون و گلاس، (7) پارتنون (معبد خدای آتنا) و بسیار آثار ناشناخته و قدردانی نشده دیگر را که همگی به عنوان مشترک هنر شناخته میشوند، با هم مرتبط میسازد؟
پس از رد کردن نظریههای متعدد فیلسوفان، از افلاطون گرفته تا فیلسوفان معاصر، با این دلیل که این نظریهها، محدود، دارای گرایش ویژه، نامنعطف و مبهم هستند یا استدلالات تسلسلی را مطرح میکنند، ممکن است گمان شود اصلاً پاسخی برای این پرسش وجود ندارد و این ظن تقویت شود که این پرسش، قابل پاسخ دادن نیست. با وجود این، در سالهای اخیر به این پرسش پرداخته شده و نوع جدیدی از پاسخ برای آن ارائه شده است.
از جمله «تئوری نهادی» هنر که طرح اولیه آن را آرتور دانتو (8) داد و جُرج دیکی آن را با صراحت بیشتر مطرح کرد. به صورت خلاصه، این نظریه میگوید یک اثر هنری، اثری هنری است؛ زیرا فضای معینی را اشغال میکند- که باید در اختیار آن قرار داده شود در یک نهاد مشخص برای هنر. (9)
تئوری نهادی هنر
در این مقاله میکوشم جایگزینی برای «تئوری نهادی» هنر ارائه دهم، هرچند این نظریه جدید مشخصاً از تئوری نهادی الهام گرفته است. آنچه از تئوری نهادی در نظریه جدید حفظ شده، این مفهوم کلیدی است که «اثر هنری بودن» ویژگی ذاتی و نمایش داده شده یک چیز نیست، بلکه مسئله، مرتبط بودن اثر به فعالیت و تفکر انسان به شیوه صحیح است. به تعبیر من، این رابطه صرفاً ارتباط با قصد و نیت یک شخص (اشخاص) مستقل است در تقابل با (مفهوم تئوری نهادی) که متضمن عملی آشکار است (مثلاً قرار دادن یک کاندید در وضعیت قدردانی از وی) که در یک محیط نهادی متشکل از افراد متعدد اجرا میشود- که در آن، قصد و نیت (اعم از اینکه آشکار باشد یا خیر) به تاریخ هنر برمیگردد (هنر چه بوده است) و نه یک نهاد تقریباً انحصاری به نام «عالم هنر».بخش اصلی پیشنهادم، توضیحی خواهد بود بر اینکه چه چیزی را باید اثر هنری در نظر بگیریم؛ توضیحی که الزاماً به هنر جنبه تاریخی میبخشد. (10) این ایده در نظریه من همان نقشی را دارد که عالم هنر در تئوری نهادی. اینکه هنر الزاماً به گذشته رویکرد دارد (هرچند در برخی موارد به آن آگاه نیست)، حقیقتی است که باید در تعریف هنر در نظر گرفت. نادیده گرفتن آن یعنی نادیده گرفتن تنها توضیح قانع کننده برای وجود وحدت هنر در طول زمانهای متفاوت و تکوین ذاتی مدام آن؛ شیوهای که بر اساس آن، هنر تنها دنباله رو آن چیزی نیست که قبل از آن بوده، بلکه به آن وابسته است.
هنرمند و نهاد اجتماعی
قبل از آنکه دیدگاه خود را با جزئیات مطرح کنم، تمایل دارم در مورد دو مشکل عمده تئوری نهادی صحبت کنم (از ایرادهایی که مطرح میشود مبنی بر اینکه این نظریه، آگاهی بخش نیست و مفاهیم کلیدی آن یعنی «عالم هنر» و «اعطای وضعیت»، مبهم و مصنوعی هستند، میگذرم). (11) اولین مشکل، این معنای تلویحی است که در خلق هنر باید نوعی عملکرد فرهنگی، دخیل باشد، یک جشن یا شبیه آن. هنرمند باید در ظاهر کاری انجام دهد و این کار باید در ارتباط با یک نهاد اجتماعی مشخص باشد. برخلاف آن، من اعتقاد دارم که میتوان هنر خصوصی و منفک داشت که در ذهن هنرمند به عنوان هنر شناخته شده است و نه از سوی شخص دیگری به جز هنرمند و تجربه کنندگان بالقوه آن هنر (به نظر من، این امر به تنهایی برای ساخت «عالم هنر» کافی نیست وگرنه مفهوم عالم هنر، جزئی و بیهوده خواهد بود).در طرح من، هنرمند، هنر و جامعه، مصرف کنندگان هنر را هنگام تولید یک اثر هنری در ذهن دارد، ولی این الزامی نیست. هنرمند برای خلق هنر نیاز ندارد به زیرساختهای خیالی عالم هنر استناد کند یا خود را با آن تطبیق دهد. همسر یک کشاورز را در بازار مکاره نبراسکا در نظر بگیرید که مجموعهای از پوست تخم مرغ را با چسب بیرنگ به گوشه میزی چسبانده است تا دیگران به آن نگاه کنند. آیا نمیتوانیم بگوییم او اثر هنری خلق کرده است؟
هم او و هم جهان هنری پیرامون او در گمنامی متقابل محض قرار دارند. یک سرخپوست تنها در آمازون را در نظر بگیرید که از قوم غیرهنرمند خود دزدی میکند تا بتواند سنگهای رنگی را در بخشی از جنگل که درخت ندارد، بیاراید. وی در ظاهر، برای اثر خود در جهان جایگاه خاصی قائل نیست. این نیز نمیتواند هنر باشد؟ تئوری نهادی به ترکیب کردن هنر و هنر خودآگاه، هنر واقع در جامعه و هنر ابزاری کمک میکند.
مشکل دوم و عمدهای که به نظر من، در تئوری نهادی وجود دارد، این است که یک اثر برای اینکه اثر هنری باشد، عالم هنر باید شیوهای را که آن ارائه میشود یا با آن برخورد میشود، مشخص کند، در حالی که مفهوم «تقدیر» اصلاً مشخص نشده یا اگر شده، به صورت بسیار کلی است؛ (12) یعنی به ما گفته نشده است که هنرمند باید از تماشاگران بالقوه خود انتظار داشته باشد با اثر او چه بکنند. به نظر میرسد اگر قرار است هنر از غیر هنر تمیز داده شود، باید به نوعی در این زمینه تصریح شود. به اعتقاد من، راه حل رسیدن به یک تعریف کامل و گویا از هنر این است که مشخص کنیم مقصود و هدف از اثر هنری چه بوده و بیننده درباره اثر چه نوع واکنشی باید داشته باشد، نه اینکه نهادی تعیین شود که از سوی او چنین تقاضاهایی بتواند مطرح شود.
البته زیرکی در این است که این کار را بدون مشخص کردن شیوه خاص پرداختن به اثر، برگرفته از خصوصیات ثابتی همچون توجه کامل، متفکرانه، توجه خاص به ظاهر، صداقت همراه با احساسات انجام دهیم. به اندازه کافی نشان داده شد که این نوع تعریف با توجه به ارائه نشدن دیدگاه زیباشناسی واحد یا تلقی مشترک از شیوههایی که برای بررسی هنر به آن رو کردهایم یا میکنیم و شیوههایی که هنوز به آنها فکر نکردهایم، ولی حتماً در آینده، آثار هنری را با آن بررسی خواهیم کرد، محتوم به شکست است.
تعریفی که ارائه میدهم، انواع نظرهایی را که ممکن است بعدها نسبت به آثار هنری ارائه شود، بیاثر نمیکند، بلکه تنها محتوایی را به آن میدهد که قصد خلق هنر به آن نیاز دارد.
رشد تاریخی هنر
محتوایی را که در بالا از آن نام برده شد، باید در رشد تاریخی هنر پیدا کرد. عقیده من به طور کلی این است که یک اثر هنری، اثری است که قصد از خلق آن این بوده است که اثر هنری تلقی شود، به همان شیوههایی که آثار هنری قبلی به درستی چنین تلقی شده و به آنها توجه صورت گرفته است.در نبود هرگونه «رویکرد زیباشناسی» قابل شناسایی، دیگر چگونه میتوان «اثر هنری تلقی شدن» را فهمید؟ آشکار است که با چنین رویکردی، ما هنر را با شرایط کاملاً غیرهنری تحلیل نمیکنیم. در عوض، آنچه انجام میدهیم، روشن کردن این مطلب است که یک اثر چگونه باید باشد که در یک زمان مشخص و با توجه به آثار هنری گذشته که مشکلی نداشتهاند، هنر تلقی شود. آنچه سبب میشود اثری همیشه هنر تلقی شود، به این شیوه میتواند مشخص شود: با شروع کردن با حال و حرکت به سوی عقب. هنر جدید، هنر است به دلیل رابطهاش با هنر گذشته نزدیک. هنر گذشته نزدیک، هنر است به دلیل رابطهاش با هنر گذشته کمی دورتر. هنر گذشته کمی دورتر، هنر است به دلیل رابطهاش با هنر گذشته دور تا اینکه احتمالاً به هنر اولیه میرسیم؛ آنچه پوشش هنری میتواند ابتدائاً به آن اطلاق شود بدون آنکه با آثار قبلی ارتباط داشته باشد. (در مورد هنر اولیه در بخش VIIصحبت خواهیم کرد). قبل از ارائه تعریف دقیقتر، میکوشم انگیزههای خود را از این امر بیشتر توضیح دهم.
مفهوم اثر هنری، از مفهوم دیگر چیزهایی که در اطراف ما وجود دارد، مانند ماشین، صندلی و آدمها متفاوت است. به نظر میآید اثر هنری محدودیتهای قبلی تعریف شده بر اساس ویژگیهای ذاتی یا حتی ویژگیهای منعطف را ندارد، برخلاف ماشین، صندلی و آدمها. درباره مقایسه یک اثر با نمونه اولیه آن برای اینکه مشخص شود هنر است یا خیر، بحثی نیست. تنها راهنمایی که داریم، تعداد آدمهای مشخص و بسیاری است که هنر در زمانی خاص، آنها را به خود جذب کرده است (یعنی آن گونه که من گمان میبرم عدم ضرورت نهاد عالم هنر).
پس به نظر، بدیهی میآید که برای اینکه یک اثر در آینده اثر هنری تلقی شود، باید به نوعی با آثاری که پیش تر درباره آنها تصمیمگیری یا تعیین تکلیف شده است، در ارتباط باشد. برای اینکه اثری هنری باشد، باید خالقش، آن را به مجموعه هنر موجود در آن زمان ربط دهد، نه اینکه آن را با الگویی که ویژگیهای ضروری را ذکر میکند، تطبیق دهد.
آنچه تلاش دارم بگویم این است که در حال حاضر، مفهوم هنر، محتوا و مضمونی فراتر از این ندارد که هنر چه بوده است. برای یک تعریف موفق، چنین محتوا و مضمونی باید در نظر گرفته شود. بیایید درباره موضوع اصلی؛ یعنی هنرمندان هنرآگاه تمرکز کنیم. در این موارد، خلق اثر هنری، فعالیتی آگاهانه است که مستلزم درک هنر است. چه درکی از هنر میتواند بین تمام هنرمندان در زمانها و مکانهای مختلف، مشترک باشد؟ به نظر میرسد تنها احتمال، درکی از هنر است که هم پایه همه آن چیزی است که تا به حال هنر بوده است؛ مفهومی ذاتی که معادل هیچ یک از اصول انتزاعی یا تعمیمهای برگرفته از تحقیقات هنری گذشته نیست.
بنابراین، هنرمندان هنرآگاه، آنانی هستند که خلق هنری خود را به چنین مفهومی، مرتبط و به این شیوه، آن را به هنر تبدیل میکنند. به نظرم، اگر چنین نکنند اگر فعالیتهای آنان، ارجاعی به مجموعه آثار هنری قبلی نداشته باشد نمیتوانیم بفهمیم از چه جنبه، آگاهانه یا دانسته، هنر خلق میکنند. با توجه به نبود رویکردهای زیباشناسی خاص یا مقاصد هنری، هنرمندان باید از نظر منطقی به دنبال نوعی رابطه بین آثار هنری فعلی با آثار قبلی باشند.
به نظر میرسد این ارتباط به سه شیوه میتواند ایجاد شود:
1. با خلق اثری که بر حسب ظاهر بیرونی، شبیه آثار هنری قبلی است؛
2. خلق اثری که قصد دارد همان حس خوشایند/ تجربه آثار قبلی را ایجاد کند؛
3. خلق اثری که هدف از آن، دریافت توجه یا رفتاری است که آثار هنری قبلی دریافت کرده بودند.
آشکار است که اولین گزینه که سادهترین هم هست، اشتباه است. این کار، بیفایده خواهد بود، مگر آنکه جنبههای شباهت مشخص شود؛ زیرا تقریباً هر چیزی از یک جنبه میتواند شبیه آثار هنری قبلی باشد. از اینها گذشته، آثار هنری چندان از طریق شباهتهای ظاهری به هم مرتبط نیستند. مثلاً برخی مجسمههای آهنی جوش خورده به بخشهایی از خرت و پرت شبیهترند تا مجسمههای پیشینیان.
وجود شباهت ظاهری به آثار هنری، نه ضروری است، نه کافی برای اینکه یک اثر را اثر هنری بدانیم. گزینه دوم، کمی امیدبخشتر است، ولی آن نیز کارآمد نخواهد بود، به دو دلیل:
1. حس رضایت/ تجربهای که از هنر ناشی میشود، الزاماً منحصر به هنر نیست؛2. آنچه اثر هنری را هنر میکند، شیوهای است که اثر هنری حس رضایت/ تجربه را فراهم میکند و راهی که به وسیله آن، یک نفر به آثار هنری نزدیک یا مجذوب آن میشود تا آثار هنری بتوانند حس رضایت/ تجربه را که به آن توصیف هنری میدهد، منتقل کند.
برای توضیح این نکات، دارویی را در نظر بگیرید که وقتی خورده میشود، حس خوشایند/ تجربهای را به وجود میآورد، مشابه آنچه شخص با گوش کردن به کوآرتت بتهوون (اپرای 131) به دست میآورد. این دارو، اثر هنری نیست، هر چند مفید است.
علاوه بر این، تأکید بر حسهای خوشایند منتقل شده از آثار هنری، تأکید بر منفعل و معلول بودن در یک موقعیت است در مقابل فعال و علت بودن؛ یعنی شیوه تصاحب اثر.
منطقیتر این است که فکر کنیم یک هنرمند که اثر هنری را در معرض دید تماشاگران بالقوه خود میگذارد، میخواهد ببیند با آن اثر چه میکنند، نه اینکه از آن چه میگیرند؛ زیرا تماشاگران فقط میتوانند خود را وفق دهند یا با توجه به اثر قبلی، با آن برخورد کنند. بنابراین، فکر میکنم گزینه سوم به عنوان تنها گزینه باقی میماند که بر اساس آن شرح میدهیم هنر چیست.
ایده اصلی
تعریفی که ایده اصلی من را حفظ کرده است، ولی شرایط خاصی نیز به آن افزوده، عبارت است از:
X (I) یک اثر هنری است = df X یک اثر است که فرد یا افرادی که حق مالکیت مقتضی نسبت به X دارند، به صورت پایدار قصد دارند که X یک اثر هنری تلقی شود؛ یعنی به شیوه (شیوههایی) که به آثار هنری قبلی به طور صحیح (یا استاندارد) توجه شده بود، با آنها نیز رفتار شود.نظرهای زیادی درباره این تعریف اولیه وجود دارد. اول در مورد عبارت «قصد دارند». به طور خلاصه، منظور این است «خلق میکنند، از آن خود میکنند یا آن را درک میکنند با این هدف که ...» تا به ترتیب، هنر سبکی، کشفی و مفهومی را درک کنیم. دوم اینکه قصد باید باثبات (ناگذرا) باشد و نه ناپایدار. به عبارت دیگر، اینکه شخص در یک لحظه تصمیم بگیرد اثری را اثر هنری تلقی کند، کفایت نمیکند. اگر این ویژگی را حذف کنیم، به جای آن به شیوههای «مرسوم» یا حتی «ارزشمند» تلقی از آثار هنری رو بیاوریم، تعریف منحرف میشود. مثالی که در ادامه میآید، این نکته را توضیح خواهد داد.
نقاشیهای رنسانسی ایتالیایی احتمالاً آثار هنری تلقی میشوند. فرض کنید آنها را به شیوه جدید و بدون سابقهای بنگریم؛ یعنی آنها را برای عایق بندی گرمایی استفاده کنیم و اتفاقاً خیلی هم مناسب این کار باشند و فرض کنید به دلیل زوال شدید سلیقه یا نیاز بیسابقه به عایق کاری، این شیوه به یک قاعده تبدیل شود.
اگر از تعریفمان «به طور صحیح» را حذف کنیم یا «به صورت مرسوم» یا «ارزشمند» را جای آن بگذاریم، با توجه به توصیفی که ارائه دادیم، از تعریف ما این گونه برمیآید که هر چیزی که سازندهاش آن را برای استفاده به عنوان عایق طراحی کرده (مانند ورقههای فایبرگلاس) یک اثر هنری خواهد بود. چرا؟ زیرا نقاشیهای رنسانس، آثار هنری گذشته هستند که به صورت مرسوم و ارزنده به عنوان عایق تلقی شدهاند. مطمئناً این گونه نیست. نمیتوان تمام محصولات فایبرگلاس آینده را اثر هنری دانست، تنها به دلیل استفاده نامناسب امروز از یک نوع نقاشیهای خاص. برای اینکه از این پی آمدهای ناخواسته جلوگیری کنیم، باید به دنبال یک درک صحیح از آثار هنری باشیم. (13) آشکار است که استفاده از نقاشیهای رنسانس به عنوان عایق، شیوه درست استفاده از آنها نیست و اهمیتی ندارد کاربرد عایقی آنها چقدر شایع یا رضایت بخش باشد. پس بر اساس تعریف ما با ارجاع عمدی به چنین شیوه قبلی درک آثار هنری، آثار هنری خلق نمیشود.
چهارم اینکه این تعریف بر شرط حق مالکیت تمرکز میکند؛ یعنی شخص باید صاحب آن باشد. شما نمیتوانید چیزی را که صاحب آن نیستید، به عنوان هنر عرضه کنید، همان طور که حق ندارید آن را از بین ببرید. نیت شما در این حالت بیاثر است؛ زیرا قصد شخص دیگر، صاحب آن، بر قصد شما اولویت دارد (البته اگر قصد مالک با قصد شما تعارض نداشته باشد، میتواند به شما اجازه دهد که دارایی آنها را به آثار هنری تبدیل کنید).
روال این است که شخص با خلق یک اثر، حق مالکیت مورد نظر را به دست میآورد، ولی توجه داشته باشید که این همیشه کافی نیست. برای مثال، اگر اثر بر اساس قراردادی در طول ساعتهای کاری و در حالی که هنرمند در استخدام یک شرکت لوله سازی فلزی است، خلق شود، موضوع، متفاوت خواهد بود. (از سوی دیگر، لازم نیست برای اینکه حق «هنری کردن اثری» را داشته باشید، آن را خلق کنید، مانند آنچه در هنر کشفی اتفاق میافتد.) ممکن است این گونه تلقی شود که شرط حق مالکیت امکان وجود گونههای متفاوت هنر مفهومی را از بین میبرد، ولی این گونه نیست.
فقط باید از این اشتباه بپرهیزیم که اثر هنری را در چنین مواردی به سادگی و تنها آنچه هنرمند توصیف کرده یا به آن اشاره کرده است، تلقی کنیم (مثلاً مِرلین مونرو، ساختمان امپایر استیت، یک بخش از زندگی خانوادهای در کویینز. چیزهایی که معلوم است هنرمند نسبت به آن حق مالکیت ندارد)، به جای آنکه آن را مجموعه هدفمند از توصیف و اثر بدانیم. با در نظر گرفتن شرط حق مالکیت، اینکه موزهداران، سازمان دهندگان وقایع هنری و نمایش دهندگان آثار هنری بتوانند با سهولت فعلی، آثار غیرهنری گذشته را به عنوان آثار هنری امروز ارائه کنند، کمی مشکل میشود. فرض کنید یک موزه هنری برای نشان دادن آثاری که هنر تلقی میشوند، یک ظرف آراسته عجیب را که هدف اصلی آن، مشخص نیست، به نمایش گذاشته است.
اثر مربوط به یک فرهنگ باستانی مکزیکی است که از بین رفته است، ولی یک نفر از نوادگان آن به همراه مستندات کافی و اطلاعات کاملی که از آداب و رسوم آن دارد، ظاهر میشود و خواستار دور کردن آن ظرف از انظار عمومی میشود (ظاهراً وسیله مربوط به تشریفات مذهبی مقدس است و برای غسل تعمید بزرگان از آن استفاده میشده و در هر حال، برای ارزشگذاری به دست مردم نیست).
ادعای من این است که اثر مورد نظر تنها در حال حاضر، غیرهنری نیست، بلکه هیچ گاه هنر نبوده است؛ زیرا ساختار هنر امروزه حق نداشته است آن را این گونه تلقی کند. این نوع موارد از آنچه عموماً تصور میشود، رایجتر است.
خوب است سه نوع قصدی را که میتواند شرط یاد شده در تعریف را برآورده کند، در اینجا ذکر کنیم: قصد برای در نظر گرفته شدن به عنوان یک اثر هنری. اولی قصد هنرآگاهانه مشخص است؛ قصد جلب نظر به شیوه یا شیوههای مشخصی که آثار هنری گذشته (یا گروهی از آثار هنری) به شیوه درست در نظر گرفته شدهاند. مثال آن میتواند قصد جلب نظر به شیوهای باشد که مجسمههای سیمی جلب توجه میکنند. دوم، قصد هنرآگاه نامشخص است؛ قصد جلب نظر به شیوههایی که آثار هنری گذشته به طور صحیح تلقی شدهاند بدون اینکه مورد خاصی در ذهن باشد. سومی، قصد هنر ناآگاه است؛ قصد برای جلب نظر به شیوه خاص ? که برحسب ویژگیهای ذاتی توصیف شده است. ? در اصل، شیوهای است که آثار هنری گذشته به آن طریق به درستی تلقی شدهاند، اگرچه قصدکننده این حقیقت را نمیدانسته است. مثال آن نیز میتواند قصد برای گوش کردن با توجه به طنین صدایی باشد.
گونههای اول و دوم، قصد برای اثر هنری تلقی کردن را با درکی مبهم از این مفهوم تحقق میبخشند، در حالی که نوع سوم درک شفافی دارد. با توجه به اینکه این مفهوم در هر دو شیوه قابل درک است، در تعریف من (از طریق قصد هنر ناآگاه)، هنرمندانی نیز جای دارند که از همه آثار هنری، فعالیتهای هنری و نهادهای هنری بیخبر هستند. این افراد اگر قصد داشته باشند به شیوههایی که از آن بیاطلاع هستند، ولی در مجموعه اقدامات زیباشناسی آن مقطع قرار میگیرد به آثارشان توجه شود، هنر خود را خلق میکنند. در چنین حالتی، رابطهای الزامی با تاریخ هنر وجود دارد؛ هنرمند از آن بیاطلاع است، ولی در حقیقت، آن را ساخته است.
بنابراین، مواردی از فعالیتهای ساده میتوانند نمونههایی از خلق اثر هنری باشند، اگر با رشد هنر در آن مقطع زمانی و به شیوهای که طرح آن ارائه شد، مطابقت داشته باشند. اصرار من بر این است که یک تئوری باید برای این موارد، پاسخ داشته باشد. از این دیدگاه، چنین اشخاصی (مثلاً سرخ پوست آمازونی که قبلاً ذکر شد) حتماً خالق هنر است و این شناخت ما نیست که این عنوان را به او میبخشد.
تعریف ثانویه و آشکار از هنر
تعریفی که در بخش قبل ارائه شد، به صورت نسبتاً شفاف مشخص کرد، منظور من از اینکه چیزی اثر هنری است، چیست. با وجود این، بخشی از شفافیت را برای داشتن دقت و انعطاف بیشتر فدا میکنم و تعریف دومی ارائه میدهم که مفهوم وابستگی به زمان اثر هنری را آشکارتر بیان میکند و تفسیر ما از آثار هنری قبلی را نیز تبیین و با دقت بیشتر مشخص میکند چه نوع تعریفی از هنر را ارائه میدهم. X (It) یک اثر هنری است در زمان t اگر df X اثری است که در زمان t فرد یا افرادی که حق مالکیت مقتضی نسبت به X دارند، به صورت ناگذرا قصد دارند (یا داشتهاند) که Xیک اثر هنری تلقی شود؛ یعنی به شیوه (شیوههایی) که به آثار هنری موجود قبل از tبه طور صحیح (یا استاندارد) توجه شده بود یا میشود، با آنها نیز رفتار شود.یک اثر در یک زمان میتواند اثر هنری باشد، ولی در زمان دیگر نباشد. این تعریف مشخص میکند که یک اثر ممکن است به محض خلق فیزیکی آن، هنر تلقی نشود و در زمان بعدتر، به اثر هنری تبدیل شود. همچنین بر اساس این تعریف، یک اثر حتی پس از قصد خالق آن برای دریافت توجهی خاص یا حتی پس از مرگ خالق میتواند اثر هنری شود. (14)
اولین نوع مطرح شده نسبتاً شایع است. هر اثر هنر کشفی میتواند نمونه این مسئله باشد. پارو در «پارو»، اثر دوشان (15) یا جا بطری در اثر «جا بطری» او در زمانی خاص به دلیل اینکه دوشان رویکرد خاصی نسبت به آنها پیدا کرد، اثر هنری شدند. در حالی که قبل از آن نیز آنها وجود داشتند، ولی اثر هنری نبودند. نوع دیگر، مثال پرده نقاشی است که تنها به عنوان بخشی از فعالیتی تهیه شده است، ولی بعد از چند روز تأمل خالق آن، یک اثر هنری تلقی شده است. این آثار تنها پس از تصمیم همراه با قصد خالق، آثار هنری شدهاند. تعریف It این مسئله را ساده کرده است.
دومین نوع مطرح شده کمتر شایع است، ولی به نظر من، یک تعریف کامل از هنر باید بتواند آن را توضیح دهد. مثالش نیز چنین خواهد بود: یک خالق ساده یا هنر ناآگاه اثر Zرا در زمان t1 درست میکند که قصد از آن، دریافت نوعی توجه یا رفتار است که شیوه درست توجه به هیچ اثر هنری قبل از t1 نبوده است، نوع توجه یا رفتار مورد نظر برای بعضی آثار هنری ? که 200 سال بعد از t1 به وجود میآیند، درست خواهد بود. به گمانم، میتوانیم بگوییم اثر خالق ساده ما بعد از (t1+200)t2 هنر تلقی خواهد شد، نه قبل از آن. یعنی Z بعد از 200 سال از خلق هدفمندش، اثر هنری میشود، زمانی که تاریخ هنر بتواند بفهمد منظور خالق Z چه بوده است. در زمان t2 نمیتوان گفت که Z هنر نیست؛ زیرا به هر حال، قصد از خلق آن، دریافت نوعی توجه بوده است که ?ها به عنوان آثار هنری در زمان t2 به درستی آن را دریافت میکنند Z در زمان t2 اثر هنری است؛ زیرا قصد از ساخت آن، دریافت نوعی از توجه است که (بدون آگاهی خالقش)
در مجموعه استانداردهای توجه به آثار هنری در زمان t2 قرار میگیرد. Z طراحی شده بود تا در زمان t2، نوعی قدردانی را که بخشی از سنت هنری شده است، دریافت کند، ولی این مسئله قبل از t2 مشهود نبوده است و هیچ دلیل قابل قبولی وجود ندارد که بگوییم Z قبل از t2، هنر بوده است. چیزی در ابتدا هنر نیست، تنها به دلیل اینکه در آینده به دلیل تکامل هنر چنین تغییر نظری روی خواهد داد. فقط خود تغییر رویکرد میتواند بلافاصله این تلقی را ایجاد کند.
تعریف It این مشکل را به شیوه مناسب حل میکند. Z در زمان t2 یک اثر هنری است (و همچنین پس از آن)؛ زیرا درست است که در زمان t2 بگوییم فردی ذی حق به صورت ناگذرا قصد داشته است (در زمان t1) که به این اثر به همان شیوهای توجه شود که به برخی آثار هنری قبل از t2 به درستی توجه میشد. البته Z در t1 بر اساس این تعریف، اثر هنری نیست.
پس چه نوع تعریفی از هنر داریم؟ به طور خلاصه، تعریفی که هنر را در یک زمان خاص بر حسب اینکه هنر در گذشته چه بوده است، توصیف میکند. هنر بودن در زمان t یعنی از روی عمد و به شیوهای خاص با چیزی که قبل از زمان t هنر بوده است، مرتبط بودن ، وضعیت فعلی هنر به ما نشان میدهد که مطمئناً چیز دیگری ضروری نخواهد بود. از سوی دیگر، چیزی به غیر از این ضروری نخواهد بود اگر قصدمان این باشد که درکی از هنر پیدا کنیم که آثاری همچون «داوود» اثر دوناتلو، (16) «اهرم» اثر کارل اندره، (17) «سمفونی ژوپیتر» اثر موتزارت، موسیقی «لحظات» اثر استاکهاوسن، (18) «قصیدهای به سوی باد غرب» اثر شلی (19) و «آهنگهای رؤیایی» اثر بری من (20) را به صورت مساوی پوشش دهد. اگر اکنون درکی یک صدا از هنر وجود دارد که بر اساس آن، تمام شش مورد یاد شده، هنر تلقی میشود- از زمان خلقشان هنر تلقی میشوند- این درک (کم و بیش) با تعریف It به وجود آمده است.
میتوانم ببینم که خوانندگان در اینجا سر خود را تکان میدهند و میپرسند: آیا این تعریف واقعاً به ما میگوید که هنر چیست؟ آیا این گونه نیست که من باید بدانم هنر چیست برای اینکه بتوانم از این تعریف استفاده کنم؟ آیا این تعریف، دور تسلسلی ایجاد نمیکند؛ یعنی هنر را برحسب هنر تعریف نمیکند؟ این جواب کاملاً قابل فهم است، ولی اشتباه است.
درست است که چیزی گردشی در این تعریف وجود دارد؛ زیرا هنر را با ارجاع به خودش ارائه میدهد، ولی برای حذف این گردش باید «هنر» را از تنها محتوای جهان شمولی که هم اکنون دارد، تهی کنیم. اگر آثار هنری در یک زمان، الزاماً و عامدانه به آثار هنری در زمان گذشته مرتبط هستند، با فرض اینکه تعاریف باید ماهیت را مشخص کنند، چطور یک تعریف از هنر نمیتواند آثار هنری را برحسب آثار هنری تفسیر کند؟ بنابراین، دور تسلسل ایجاد میشود.
اگر بخواهیم با دقت بیشتر صحبت کنیم، باید بگوییم که It شامل دور تسلسلی نیست. کاری که انجام میدهد، تعریف این مفهوم است: هنر بودن در یک زمان معین با ارجاع به مجموعه چیزهایی که قبل از آن زمان، هنر بودهاند. درست است که نمیتوان بدون تصدیق اینکه چه چیزهایی قبل از t، هنر بودهاند، گفت که چه چیز در زمان t، هنر است، ولی این در حقیقت، شیوهای است که هنر خود عمل میکند. این نیز با حقیقت هنر تطابق دارد که به همان اندازه که مشخص نیست چه آثاری قبل از t، آثار هنری بودهاند، به همان میزان، مشخص نیست چه آثاری در tهنر هستند. درست است که با استفاده از این تعریف هم زمان نمیتوان گفت چه چیزی در زمانهای مختلف، هنر بوده، هست یا خواهد بود، ولی این به آن دلیل است که کاربرد «هنر» در هر مقطعی، همیشه به درک تاریخی و واقعی آن در آن مقطع، وابسته است.
اینکه این تعریف اگر درست فهمیده شود، دور تسلسل ندارد، میتواند با تأمل در این نکته باشد که برای اینکه تعریف It برای ما مشخص کند. اثری، هنری است یا خیر، مجبور نیستیم بدانیم آن اثر در زمان t1، هنر بوده است یا نه. فقط باید موافق بود مجموع چیزهایی هست که آثار هنری قبل از t را تشکیل دادهاند، هر چه که هستند و هر معنایی که ممکن است داشته باشند (آثار هنری).
نکته آخر، راه دیگری برای بیان تحلیل هنر ارائه میکند که مطرح کردم؛ شیوهای که فکر میکنم هرگونه شک موجود در مورد تسلسلی بودن را از بین میبرد. اصولاً آنچه ارائه کردم، این است که معنای «هنر امروز» شامل ادامه «هنر دیروز» است، اینکه معنای «هنر در زمان t» باید برحسب ادامه «هنر قبل از زمان t» ارائه شود.
برای اینکه نوع دیگری از تعریف It که این موضوع را روشن کند، ارائه دهیم، به مطلب زیر نگاه کنید:
X (Tt) یک اثر هنری است در زمان df X = t اثری است که در زمان t فرد یا افرادی که حق مالکیت مقتضی نسبت به X دارند به صورت ناگذرا قصد دارد (یا داشتهاند) که X یک اثر هنری تلقی شود؛ یعنی به شیوه (شیوههایی) که به آثار هنری در ادامه «اثر هنری قبل ازt» به صورت درست (یا استاندارد) توجه شده بود یا میشود، با آنها نیز رفتار شود. (21) مشخص است که معنای «اثر هنری» نزدیک به این تعریف نیست، بلکه فقط امتداد گذشته آن است تا یک نقطه زمانی. بنابراین، ادعا میکنم که It یا Tt مفهوم امروزه ما از هنر را پوشش میدهند بدون اینکهاین مفهوم را پیش فرض داشته باشند.هنـــــــــر انقلابی
درباره دیدگاه ارائه شده که هنر را امری با رویکرد الزاماً به گذشته میبیند، ممکن است کسی بپرسد: پس هنر انقلابی چگونه خود را تطبیق میدهد؟ اگر هنر همیشه نگاه به گذشته دارد، چگونه میتواند تغییر یا پیشرفت کند؟ آیا همیشه یکسان نخواهد ماند؟ برای پاسخ به این پرسش، اجازه بدهیم اول هنر انقلابی را از هنر جدید یا اصیل جدا کنیم. اثر هنری جدید، اثری است که با هیچ اثر هنری قبلی، برابر نباشد.اثر هنری اصیل، اثر جدیدی است که در ساختار یا ویژگیهای زیبایی شناسی، به طور معنادار، از آثار هنری پیشین، متفاوت باشد. تولید اثر اصیل میتواند بدون افزودن به شیوههایی که در آن، به آثار هنری توجه میشود، تا بینهایت، ادامه پیدا کند.
منظور من از اثر هنری انقلابی، اثری است که راههای متداول برخورد با آثار هنری در گذشته برای آن کفایت نکرده، مناسب نبوده است و بیهوده یا ناممکن باشد. اثر هنری انقلابی به دنبال نوعی واکنش است که سابقه نداشته است. تنها هنر انقلابی است که برای تحلیل من مشکل ایجاد میکند. (22) هنری انقلابی که برای به ثمر نشستن محصول خود برای تماشاگر، به دنبال رفتار جدیدی است، به خودی خود، مشکل نیست. مشکل تنها در مورد آثاری هنری است مانند داداییستها که قصد هنرمندان آنها انقلابی بود؛ یعنی دریافت نوعی از توجه و برخورد که کاملاً از آنچه تا قبل از آن بود، متفاوت است (اینکهایا همه هنر عمدی انقلابی به طور مطلق، انقلابی است یا خیر، پرسش پیچیدهای که در اینجا وارد آن نمیشویم).
برای تطبیق پیشنهاد من با این شیوه مهم خلق آثار هنری، دو راهبرد وجود دارد:
اول اینکه ادعا کنیم هرچند هنرمندان انقلابی آگاه امید دارند به آثار آنان به شیوههایی که سابقه نداشته است، پرداخته شود، برای اینکه اثرشان، اثر هنری باشد، ابتدا باید مخاطبان خود را به شیوهای قانع کنند که اثر هنری خلق شده است وگرنه ما چگونه درباره این ادعای آنها که به ما هنر ارائه دادهاند، نه چیز دیگر، قضاوت کنیم.بنابراین، قصد خلق هنر در هنرمندان انقلابی آگاه ممکن است به صورت نهانی همراه با تزویر باشد به این صورت که: «قصد من از خلق این اثر، دریافت همان واکنشی است که آثار هنری قبلی دریافت کردهاند (با این انتظار که با این اثر به صورت خنثی رفتار شود. بنابراین، تماشاگر برانگیخته میشود که دیدگاه دیگری پیش بگیرد- این قصد نهایی من است). قصد دوم من، متضمن هدف واقعی از خلق چنین هنری است، ولی تا قصد اول نباشد، اثر اصلاً هنری تلقی نمیشود. راهبرد دوم برای پرداختن به این موضوع نسبت به موضع ظاهری هنرمند انقلابی آگاه، ملایمتر برخورد میکند. ضرورت دارد در مورد اینکه اثری که قرار است هنری باشد، چیست با ذهن باز عمل کنیم. به جای اینکه آن را به شیوههای صحیح تلقی از آثار هنری در گذشته محدود کنیم، آن را وسعت دهیم تا اینکه تا وقتی گرایش فرد، رویکردهای در تقابل آگاهانه با رویکردهای صحیح گذشته است، بتواند شیوههای اعلام نشده پرداختن به آثار هنری را در نظر بگیرد.
بنابراین، چنین تفسیری از آثاری که قرار است هنری تلقی شوند، این گونه خواهد بود: توجه به شیوه (شیوههایی) که به آثار هنری گذشته به صورت درست (یا استاندارد) توجه میشد یا میشود یا شیوههای دیگر در تضاد یا تقابل با سابقه آن شیوهها. آن را (اثری که قرار است هنری تلقی شود) مینامیم. اگر این راهبرد دوم را در پیش بگیریم، کافی است «اثری که قرار است هنری تلقی شود» را در فرمول It’,It و I’t جایگزین «اثری که قرار است هنری تلقی شود» کنیم تا تعریفمان هنر انقلابی را نیز پوشش دهد.
در حالی که ایده راهبرد اول این بود که هنرمندان انقلابی خودآگاه باید در یک سطح، شیوههای تلقی صحیح و موجود از هنر را هدف قرار دهند تا بتوانند این آزادی را داشته باشند که در سطح دیگر شیوههای کاملاً جدید را هدف قرار دهند. استراتژی دوم اصراری ندارد که آنها باید مستقیماً به شیوههای فعلی توجه کنند، فقط اینکه باید شیوههای جدید را در ارتباط با شیوههای گذشته طراحی کنند (البته رابطه رقابتی). حتی اگر این کار را هم نکنند، به نظر من، دلیلی وجود ندارد که بتوان گفت آنها هنر خلق نمیکنند. البته در آن صورت، برای دیگر اعضای جامعه هنرمندان، امکان پذیر است که با فرض داشتن حق مالکیت، آثار به اصطلاح هنرمندان را در زمان دیگر با قصد درست تصاحب کنند و به عرصه هنر بیاورند. نکته اینجاست که برای اینکه شیوه انقلابی، فعالیتی هنری باشد، لازم است که خالق آن (یا نماینده وی در آینده)، آگاهانه در مسیر فعالیت هنری گذشته حرکت کند.
اینکه کدام یک از این استراتژیها برای وفق دادن تعریف تاریخی هنر با خلق هنر انقلابی، مناسبتر است، پرسشی است که نمیخواهم در اینجا به آن پاسخ بدهم. برای اینکه بحث پیش رو را آماده کنم، در ادامه این مقاله، فرض را بر این میگذاریم که استراتژی اول، عملیتر است و به طور آزمایشی آن را در پیش میگیریم. این یعنی اینکه تعاریف It’,It و I’t فهمیده شدند و برای هنر انقلابی (و همچنین هنر تکمیلی) کفایت میکنند.
آثار هنری اصیل
دیدگاهی که تاکنون ارائه شده است، تعریف زیر را از تکامل هنر ترسیم میکند. آثار هنری، آثاری هستند که دست کم تا حدی برای جلب توجه به شیوههایی که به آثار هنری گذشته به شیوه استاندارد توجه میشد، تهیه میشوند. این آثار اگر اصیل باشند، به طور محسوسی، متفاوت از آثار گذشته هستند و بنابراین، به دنبال بهترین راههای جلب توجه جدید هستند (که هنرمند معمولاً در انتظار آن است) که تا حدی متفاوت از چیزی باشد که در آن مقطع وجود دارد. بعد آن روشها، خود، بخشی از سنت قدردانی میشود و سبب میشود آثار جدیدتر با ارجاع به آنها اثر هنری تلقی شوند و این چرخه به همین صورت، ادامه مییابد. بنابراین، رشد هنر با عمق بیشتری از آنچه به آن توجه میشود، ادامه مییابد. آثار هنری یک دوره خاص، کاری بیش از پیروی کردن از آثار گذشتگان انجام میدهند. حتی رابطه آنها بیشتر از یک وارث تصادفی است و بیشتر از بودن گواه بر آثار سبک، رسانه و موضوع. آثار هنری گذشته به اجبار در ساختاری نقش ایفا میکنند که مشخص میکند هنر آیندگان به چه صورت خواهد بود (از طریق شیوههایی که با آنها برخورد شده است). اینکه هنر چه میشود، از نظر مفهومی و نه فقط تصادفی، به این بستگی دارد که هنر چه بوده است.تعریف It، هنر بودن در یک زمان خاص را برحسب اینکه هنر قبل از آن چه بوده است، تحلیل میکند. این تعریف میتواند در زمان حال اعمال شود و سپس به هر تعداد زمانی که شخص بخواهد، میتوان به گذشته مراجعه کرد تا اینکه بالاخره فرد به اصل خود هنر برسد (23) (یعنی هنر اولیه). پس از رسیدن به مرحله نهایی، میتوانیم از آن به عنوان نقطه شروع برای تعریف دیگری از هنر استفاده کنیم؛ تعریفی که با منشأهای فرضی هنر شروع شده است و به طور مسلسلی، همه آنچه را تا به حال از آن ظاهر شده است، بارور میکند. این یک تعریف بازگشتی است و هنر را به عنوان قلمرو بازگشتی نشان میدهد. قبل از آنکه چنین تعریفی ارائه دهم، اجازه بدهید یک داستان ساده را برای شما تعریف کنم. زمان قبل از شروع هنر است. جوامع متعددی در حال پیشرفت هستند و فعالیتهای متعددی در آنها جریان دارد. در خلال برخی از این فعالیتها، آثار (و همچنین وقایعی) به وجود میآید و سپس به شیوه خاص با آنها برخورد میشود. این فعالیتها را میتوان با نگاه به گذشته به عنوان هنر اولیه شناخت. در مقطعی، فعالیتهای جدیدی انجام میشود که در آن، آثاری از نوعی دیگر تولید میشود که قصد از آنها این بوده است که برداشتی از آنها صورت گیرد، همانند برداشتی از آثار هنری اولیه شده است.
بنابراین، بین فعالیت جدید با فعالیت هنر اولیه تحت یک مقوله بزرگتر یعنی هنر ارتباط برقرار میشود. در این مقطع، فعالیت منجر به خلق اثر تنها با ارتباط دادن خود با اهداف تعدادی از هنرهای اولیه (یا احتمالاً بیش از یکی از آن) هنر تلقی میشود. آثار فعالیت تنها در صورتی آثار هنری است که گمان رود با اهدافی که آثار هنر اولیه داشتهاند، در ارتباط است. هر زمان فعالیت جدید و آثار آن به عنوان هنر شناخته شوند، آن گاه فعالیتها و آثار جدید از طریق ارتباط عمدی با آنها وارد صحنه هنر میشوند. در نهایت به جایی در هنر میرسیم که امروز هستیم. (24) اجازه بدهید تعریفی را بگوییم که این داستان ارائه میکند:
(I) گام اولیه:
آثار هنرهای اولیه، آثار هنری هستند در زمان t (و پس ازآن).(2) گام بازگشتی:
اگر X قبل از t، اثر هنری بوده، پس y در زمان t اثر هنری است، اگر درست باشد که در زمان t، فرد یا افرادی که حق مالکیت مقتضی نسبت به Y دارند، به صورت ناگذرا قصد دارند (داشتهاند) که Y به شیوه (شیوههایی) که در آن، به X به طور صحیح توجه شده بود، توجه شود.به اعتقاد من، این تعریف با توجه به تعریفی که ما در حال حاضر از هنر داریم، تقریباً تمامی چیزهایی که آثار هنری بودهاند، هستند یا میتوانند باشند (و فقط اینها را) پوشش میدهد و علاوه بر این، به راحتی میتوان فهمید که تعریف چگونه ممکن است بیاثر یا ناقص بودن یکی را نشان دهد.
از آنجا که حالت بازگشتی و تکرارشونده به گام اولیه بستگی دارد، گام اولیه هنرهای اولیه را ارائه میکند بدون اینکه هنوز گفته شده باشد که هنرهای اولیه چیستند. اگر میدانستم چه هستند، خوش حال میشدم آنها را توصیف کنم، ولی نمیدانم. هیچ کس نمیداند. پس آیا راهی هست که II را از این اتهام که فقط وضعیت برنامهای دارد، حفظ کنیم؟
به نظر من، بلی. توضیحی را که پیشتر در این مقاله درباره ایده هنر اولیه دادیم، میتوان به کار گرفته تا روشی را که در واقع، در شناسایی هنرهای اولیه استفاده میشود، ارائه کند. اساساً باید فقط درباره آثار در زمانهای متوالی در گذشته پرسید تا جایی که روند پرسیدن پایان یابد، چه چیز سبب میشود این هنر تلقی شود؟» اگر به صورت رسمیتر بخواهیم بگوییم، بر پایه تعریف I برای سهولت در شرح و تفصیل روند به این صورت خواهد بود: با یک سری آثار هنری جدید مرتبط شروع کنیم، A. سپس بر اساس I، A شامل آثاری است که به قصد توجه و تلقی R تهیه شده بودند. R شیوهای از توجه است که در حقیقت، به صورت استاندارد با برخی آثار هنری قبلی مطابقت دارد، 'A. حال روی 'A تمرکز میکنیم. بر اساس I، 'A شامل آثاری است که قصد از آنها تلقی و توجه 'R بوده و 'R توجهی است که در حقیقت، به طور استاندارد به مجموعه آثار هنری قبلیتر داده شده بوده، ''A, A, 'A و ''A... بنابراین، یک مجموعه دسترسی به گذشته آثار هنری را تشکیل میدهند که اصل تداوم آنها باید مشخص باشد. سرانجام به مجموعه آثار A0 میرسیم که آثار بعدی آنها به دنبال توجهی هستند که A0 به طور استاندارد دریافت کرده بوده، ولی هیچ آثار Xای نیست که قبل از A0 بوده باشد، به گونهای که بوده باشد، به گونهای که A0ها به دنبال توجهی بوده باشند که Xها به طور استاندارد دریافت کرده بودند. بنابراین، A0 یک مجموعه آثار هنر اولیه است. البته اجرای این شیوه بسیار سخت است. به دانش زیادی در مورد قصد و نیت هنرمندان و رویههای قدردانی در جوامع نیاز است تا بتوان با ردیابی گذشته، گام اولیه را با موفقیت برداشت و این کار باید برای نمونههای زیادی انجام شود تا تمام هنرهای اولیه فرهنگ غرب ریشهشناسی شود.
اگر کسی این روال را برای گونههای متفاوت و انتخاب شده از نمونه آثار هنری امروزه انجام دهد، دلایل خوبی در دست دارد تا اطمینان داشته باشد همه هنرهای اولیه در مخفیگاه تاریخی خود کشف شدهاند. در آن زمان و در صورت تمایل میتوان به جای هنرهای اولیه در II یک ویژگی از شرایط ذاتی فعالیتها جایگزین کرد که تحقیقات باستانشناسی نشان داده است در واقع، ریشههای فرهنگ غرب هستند. این کار، تعریف گردشی هنر را کامل خواهد کرد.
مهم است یادآور شوم در حالی که تعریف اولیه It به عنوان تعریفی که مفهوم عمومی را که ما در حال حاضر استفاده میکنیم، پوشش میدهد، قصد از تعریف بازگشتی، فقط نشان دادن آشکار امتداد این مفهوم است. تعریف اولیه حس مشترکی توضیح میدهد که در «دیوید» اثر دوناتلو در سال 1420، «قصیدهای برای باد غرب» اثر شلی در سال1820 و «لحظات» اثر استاک هاوسن در سال 1970 وجود دارد. تعریف بازگشتی، حس اثر هنری را توضیح نمیدهد. نمیتوانیم ادعا کنیم که درک ما از آثار هنری ایجاب میکند همه آنها نیاکانی از نوع هنرهای اولیه داشته باشند. مطمئناً مفهوم هنرهای اولیه چه از نظر جایگاه توصیف شده باشند، چه از نظر خود، بخشی از قضاوت در این مورد را تشکیل نمیدهد که چیزی اثر هنری هست یا خیر. آنچه تعریف بازگشتی انجام میدهد، این است که تمام آثار هنری را با شیوهای که موازی و تبیین کننده روند تاریخی تکامل هنر است، ایجاد میکند. (25)
ذات هنر چیست در انسان
حال که نظریه خود را که در آن، تاریخ ملموس هنر جایگزین شبکه نهادی هنر در مرحله میانی شده است، با جزئیات توضیح دادم، تمایل دارم در مورد دیگر مسائلی که نظریه من و تئوری نهادی در آن اختلاف دارند، اظهار نظر کنم. مخصوصاً دو مسئله که به شکل پرسش میتوان آنها را مطرح کرد:1. آیا خلق هنر ذاتاً موضوعی درونی (قصد) یا بیرونی (اعطایی) است؟
2. آیا یک شخص باید جایگاه خاصی در عالم هنر داشته باشد تا نوعی آثار هنری را بتواند خلق کند؟
به نوبت و به اختصار به این دو مسئله میپردازم.
1. فرض کنید یک اثر هنری ساخته شده به دست هنرمند که قصدش این بوده است که اثر هنری تلقی شود، در جایی، ارائه، مدیریت یا تبلیغ نشود و به فروش هم نرود؛ خلاصه اینکه با آن هیچ کاری نشود. آیا چنین اثری دیگر اثر هنری نیست؟ نهادی گران ممکن است استدلال کنند داشتن قصد تنها اعطای یک وضعیت خاص است و اقدام دیگری ضروری نیست.اگر داشتن قصد همیشه به واسطه اعطای وضعیت است، در حالی که هر اعطای وضعیت آشکاری به هر حال باید قصدی داشته باشد (وگرنه تنها بازی کردن با هنرمند است)، به نظر من، این کار به معنای پذیرفتن این امر است که قصد به واقع همه چیزی است که در خلق هنر دخیل است. این سخن بدین معنا نیست که هنرمندان به احتمال زیاد فقط قصد دارند اثری را به عنوان اثر هنری خلق کنند. بسیار نامحتمل است که آنان کاری نکنند که توجهها به آثارشان جلب شود. هنرمندان طبیعتاً تلاش میکنند این احتمال را بالا ببرند که آثارشان توجهی را دریافت کنند که قصدش را دارند (هم برای منافع خودشان و هم ما).
از سوی دیگر، این ترس که اگر همه ضروریات ظاهری خلق هنر را حذف کنیم، با دنیایی روبه رو خواهیم بود که در آن، آثار هنری نامتعارف به سرعت رشد میکند، بی پایه است. داشتن یک قصد باثبات درباره اثری که ایجاد شده، نسبتاً آسان، طبیعی و ملموس است، ولی ایجاد چنین قصدی درباره اثری که هنوز ساخته نشده است، سخت، غیرطبیعی و نادر است، به جسارت و اغلب انحراف نیاز دارد که شخصی خود را قانع کند، درست است آنچه را طبیعت یا شخص دیگری قبلاً ساخته است، به نام خود بردارد. فقط اگر کسی این حقیقت را نادیده بگیرد که این مقاصد در افراد بسیاری ایجاد نمیشود، میتواند این ضرورت را درک کند که هنرمند اقدامی را از طرف عالم هنر انجام دهد تا توضیح دهد چرا حتی یک نفر از صد نفر گاز آشپزخانه خود را به اثر هنری تبدیل نکرده است.
2. آرتور دانتو به پرسش دوم در مورد «ساخت آثار هنری از چیزهای واقعی» یعنی «به خود اختصاص دادن کمترین شیوه مورد استفاده در هنر» پاسخ داده است. از نظر تحلیلی، درست است که آثار هنری را تنها هنرمندان خلق میکنند. بنابراین، یک اثر هر قدر هم شبیه اثر هنری باشد (یا عین آن) اثر هنری نیست، اگر کسی که مسئول خلق آن است، هنرمند نیست.
اثر به تنهایی (مثلاً شیئی از جنس فلز برنج) شاید خارج از قدرت غیرهنرمند وجود نداشته باشد، ولی به عنوان یک اثر هنری چنین است. اگر منظور از هنرمند در اینجا تنها شخصی است که در زمانی، اثر هنری خلق میکند، من نیز موافقم که اثر هنری را کسی به جز هنرمند نمیتواند خلق کند، ولی سیاق سخن نشان میدهد منظور از هنرمند یعنی چیزی بیشتر، شخصی با موقعیتی تثبیت شده در عالم هنر است که یکی از دغدغههایش، خلق آثار هنری است (آن را هنرمند مینامیم). دانتو اعتقاد دارد منسوب کردن یک «شیء واقعی» به کسی که هنرمند نیست، مانع این ادعاست که ممکن است اثر هنری باشد. من این را قبول ندارم. من اعتقاد ندارم «اصول نسبت دادن» به عبارت «هنر است» اصلاً این گونه باشد. به نظر من، تنها دلیلی که وجود دارد تا کسی ادعا کند چنین است، اشتباه گرفتن هنر تثبیت شده یا حرفهای با همه هنرهاست. قبول دارم که داشتن یک جایگاه خاص یا داشتن سابقه مشخص ممکن است به تبدیل یک شیء از جنس فلز برنج به یک هنر شناخته شده یا برجسته یا آثار هنری که بر رشد هنر اثر میگذارد، ربط داشته باشد، ولی آن را هنر- به سادگی- نمیکند.
مفهوم هنر
مفهوم هنر قطعاً در طول زمان تغییر یافته است. هیچ شکی در این باره نیست. بنابراین، باید در بخش آخر تأکید کنم که تحلیل من قصد دارد فقط مفهوم امروزی هنر را پوشش دهد؛ یعنی در حال حاضر، منظورمان از اینکه یک اثر خلق شده در هر زمانی (گذشته، حال و آینده) در آن مقطع هنر بوده، چیست، نهاینکه در زمان خلق اثر هنر چه معنایی داشته است. (26) این ادعا که تحلیل نشان میدهد معنای اینکه اثر خلق شده در سال 1777 اثر هنری است، چیست، الزام نمیکند که مفهوم هنر در سال 1977 با مفهوم هنر در سال 1717 برابر باشد. احتمالاً این دو مفهوم، تقسیم بندی تا حدی متفاوت از آثار هنری ارائه خواهند داد. مطمئناً اثر هنری خواندن «نگهبانان شب» اثر رمبراند در سال 1777 با آنچه ما در سال 1977 آن را میخوانیم، تفاوت دارد. با وجود این، با توجه به تحلیلی که ارائه دادم، به نظر من، تنها بخشی از مفهوم هنر 1977 که بدون شک در مفهوم هنر 1777 وجود نداشته، مجاز بودن آثاری هنری است که اسلوبی ندارند یا خالقانشان کمترین اسلوب را به آنها دادهاند.(27)این در حالی است که مفهوم هنر در سال 1977 اثر «نگهبانان شب» را با میلههای فولادی ضد زنگ، جالباسی، جعبههای مقوایی در سال 1977در ارتباط میداند. مفهوم هنر در سال 1977 تا حدی تلاش میکند تمایز «نگهبانان شب» از این چیزها را نیز مطرح کند. همان گونه که میدانیم این تغییر مفهومی بزرگی که در حوالی سال 1920 اتفاق افتاده است، محصول جنبش داداییستهاست.
پیشتر تأکید کرده بودم که تعریف تاریخی از هنر، توضیح قوی و مستقیمی از وحدت ذاتی و تداوم موجود در رشد هنر ارائه میدهد. به طور خلاصه، برای اینکه اثری در زمانی اثر هنری باشد، باید آگاهانه به آثار هنری قبل خود مرتبط باشد، نه بیشتر و نه کمتر. اگر تعریف تاریخی را بپذیریم، کمک میکند آثار برجای مانده از «اشتباه عمدی» به عنوان ادعایی در مورد بیربط بودن نیت هنرمندان به قدردانی کامل یا صحیح از آثارشان را برطرف کنیم؛ زیرا اگر قصد هنرمندان را به عنوان نقطه مرکزی تفاوت بین هنر و غیرهنر بدانیم، احتمال ندارد به راحتی بگوییم این مقاصد، با فهم اثر هنری، بیارتباط هستند. به ویژه تعریف تاریخی نشان دهنده اهمیت زیاد قدردانی از آثار هنری/ ژانر/ شیوههای جلب توجه و رفتارهای گذشته است که هنرمندان را از طریق مقاصد خلق هنر خود به تولیدات امروزشان پیوند میدهد.
تعریف تاریخی هنر این حقیقت را روشن میکند که در هنر، همه چیز رواج دارد، ولی هر چیزی کارآیی ندارد. علت اینکه هر چیزی رواج دارد، این است که برای انواع چیزهایی که مردم از ما میخواهند اثر هنری تلقی کنیم، محدوده مشخصی وجود ندارد. علت اینکه همه چیز کارآیی ندارد، این است که در نظر گرفتن چیزی به عنوان یک اثر هنری الزاماً به معنای مطرح کردن گذشته هنر برای حمایت از آن چیزی که امروز به عنوان هنر عرضه میشود.
برای اینکه اثر امروز و نظر گذشته با هم بخوانند، ضمانتی وجود ندارد. گاهی تعامل این دو سریع انجام میشود و گاهی فقط بعد از پیمودن یک مدت. گاهی ما شوک زده میشویم، ولی بعد از این حالت درمیآییم و توجیه میشویم. گاهی به اجبار وادار میشویم شیوههای جدید توجه و تلقی را در پیش بگیریم و قبلیها را دور بیاندازیم. گاهی به سادگی، گیج، بیحوصله و آزرده میشویم یا هر سه آنها آن هم به اندازهای که فراتر از آن را تجربه نخواهیم کرد. در چنین مواردی، آثار هنری داریم، ولی این آثار کارآیی ندارند. در بخش نتیجه بگذارید بگویم که نمیخواهم انکار کنم رویهای عمومی در مورد هنر وجود دارد و گروهی زیر آن چتر با یکدیگر مرتبطاند. همچنین منکر این نیستم که آثار هنری را باید در پیوند با موقعیت فرهنگی خودشان فهمید. آنچه قبول ندارم، این است که نهادهای هنر در یک جامعه، بخش ضروری هنر باشند و بنابراین، تحلیل هنر بودن یا نبودن باید آنها را دخیل کند. خلق هنر، گام عمده است. چارچوبهای اجتماعی که در اطراف آن رشد میکنند، اولویت نیستند. جامعه شناسی، هنر بسیار جالبی است، ولی ذات هنر آنجا نیست، بلکه در روابط با تاریخ محتمل است. نظریهای که ارائه میدهم، در رئوس کلی خود توضیح میدهد که این رابطه چیست.
پینوشتها:
1- Dickie.
2- Dickens.
3- Tallis.
4-Flavin.
5- variations for a Door and a Sight این رقص دو نفره است.
6- Balanchine.
7- Wilson and Glass.
8- Arthur Danto.
9- تعریف هنر از دیدگاه دیکی این گونه است: «یک اثر هنری در معنای ردگانی خود: 1. محصولی است، 2. که از جانب کسی عرضه میشود که به نمایندگی از دنیای هنر عمل میکند». (1979)
10- این ایده که پرداختن به یک اثر هنری مفهوم اولیه است و ماهیت هنر باید رشد تاریخی باشد، در کتاب هنر و آثار آن نوشته ریچارد ولیهیم آمده است. نوشتههای آن کتاب اولین بار سبب شد دیدگاهی را که دارم، در اینجا ارائه کنم. باید اضافه کنم من کلمه «قدردانی شدن از آن و توجه شدن به آن» را در اینجا به عنوان عبارتی کلی به معنای پرداختن به یک اثر به منظور تعامل با آن یا تجربه آن در نظر گرفتم.
11- برای مطالعه نقدهای بیشتر در خصوص تئوری نهادی میتوانید به مقاله «هنر به مثابه نهادی اجتماعی: تعاریف جدید دیکی» نوشته کلافانی، 1973 و «آثار هنری، تئوری هنر و عالم هنر» اثر همین نویسنده 1973 و «احتمال هنر: توضیحی بر پیشنهاد دیکی» اثر کوهن در 1973 مراجعه کنید.
12- و این امر سبب میشود نه تنها روشن نباشد، بلکه مثالهای نقض نیز به ذهن برسد. نظر بسیار عمومی دیکی برای معنای تقدیر این است: «تجربه کیفیتی از یک چیز که ارزشمند باشد».
13- سخت است که معنای شیوه درست پرداختن به آثار هنری را دربیاوریم، اما مطمئناً این نکات حائز اهمیت است: 1. هنرمند قصد داشته به اثر او چگونه پرداخته شود؛ 2. چه شیوه پرداختن به اثر از سایر شیوهها ارزشمندتر است؟ 3. نوع توجهی که آثار مشابه دریافت کردهاند؛ 4. کدام شیوه پرداختن به اثر هنری شیوه بهینه است برای درک هدفی که هنرمند در رابطه با تقدیر انتظار داشته است؛ 5. کدام شیوه پرداختن به اثر هنری بهترین یا مرتبطترین تصویر را از جایگاه آن در رشد هنر میدهد؟ در این مقاله مطلبی به تحلیل دقیق «توجه درست» وابسته نیست. برای درک توضیح من از هنر کافی است اذعان کنید که شیوههای صحیحی برای پرداختن به آثار گذشته وجود دارد.
14- سه زمان مهم وجود دارد که اگر بخواهیم این مسئله را خوب بفهمیم، باید بین آنها تفاوت قائل شویم. یکی، زمان خلق فیزیکی اثر است. دوم، زمان خلق قصد و نیت برای اثر یعنی زمانی که یک شیء دارای قصد مشخصی میشود. هر اثر هنری به نوعی اثر نیت دار است. سوم، زمان هنری شدن است. در حالت عادی، این سه زمان، برابرند. در هنر کشفی، زمان خلق فیزیکی اثر، زودتر از زمان مشخص شدن قصد و نیت آن است و در مورد هنرمند سادهای که جلوتر از زمان خودش است، زمان خلق فیزیکی و تعیین قصد، یکی هستند، ولی زمان هنری شدن بعد از زمان تعیین نیت است.
15- Duchamp.
16- Donatello.
17- Carl Andre.
18- Stockhausen.
19- Shelley.
20- Berry man.
21- توجه داشته باشید وقتی از امتداد «اثر هنری» در زمان t در این تعریف استفاده میکنم، به معنایی است که امروزه فهمیده میشود؛ یعنی کاربرد فعلی آن.
22- بیشتر جنبشهای هنری تا حدّ کمی انقلابی هستند؛ زیرا به دنبال راههای جدید درک آثارند. برخی جنبشها منکر همه راههای مورد استفاده درک آثار در گذشته میشوند (قبل از داداییستها شاید اصلاً وجود نداشته باشند). مثلاً نقاشیهای امپرسیونیستی را باید با روشهای جدیدی بررسی کرد که قبلاً وجود نداشته است (مثلاً آثار نئوکلاسیکها). به هر حال، شیوههایی مشترک باقی ماند که به این آثار به آن شیوهها توجه میشد. بنابراین، هنر کم انقلابی، جنبه تاریخی قصد خلق هنر را زیر سؤال نمیبرد.
23- هنر به معنایی که امروزه در فرهنگ غرب میشناسیم.
24- داستانی که اینجا میگویم، با ملاحظات «والتون» درباره رشد تاریخی هنر هم خوانی دارد. همچنین باید تأکید کنم که داستان از دیدگاه هنر به عنوان اثر هنری که باید تماشاگران از آن قدردانی کنند، تعریف شد، نه هنر به عنوان انرژی روانی یا بیان انگیزههای هنری خالق. مشخص است که این مقاله به ایده هنر بر اساس حالت اول پرداخته است.
25- تعریف بازگشتی احتمالاً ادعای من «تعریف تاریخی هنر» را قویتر از تعریف اولیه حمایت میکند. البته من هنر را به سادگی چیزی که تاریخ دارد، تعریف نمیکنم؛ زیرا هر فعالیتی تاریخ دارد. همچنین آن را فعالیتی تعریف نمیکنم که ریشه تاریخی آن در هنرهای اولیه هم هست؛ زیرا نیاکان نهایی هنر ممکن است نیاکان نهایی فعالیتهای دیگر هم بوده باشند. اگر این گونه باشد، آیا تعریف بازگشتی ما ناخواسته فعالیتهای غیرهنری را نیز همراه با هنری توجیه نمیکند؟ خیر؛ زیرا برای اینکه چیزی هنر باشد، نباید فقط در هنرهای اولیه ریشه داشته باشد، بلکه باید به شیوه خاصی از آن منتج شده باشد؛ یعنی رابطه عمدی با در نظر گرفتن استانداردهای قبلی جلب توجه کردن. حتی اگر فعالیتهای دیگری هستند که به هنرهای اولیه برمیگردند، آنها این ویژگی را ندارند.
حال که در مورد جایگاه هنرهای اولیه در تعریف بازگشتی صحبت کردیم، ممکن است ببینیم که آثار هنرهای اولیه، آثاری هنری هستند که با تعریف اولیه ما از معنای «اثر هنر» یعنی It یا I’t هم خوانی ندارند؛ زیرا هیچ اثر هنری و شیوه توجه صحیح نیست که قبل از هنرهای اولیه بوده باشد. بنابراین It یا I’t تنها به ما میگویند که چه چیز به جز اثر هنر اولیه، اثر هنری است. در مقابل، آثار هنرهای اولیه فقط آثار هنری نامیده میشوند.
26- این تفاوتی است که فهم آن کمی مشکل است، بین: 1. در حال حاضر به چه معناست که چیزی در زمان خلقش هنر بوده است؟ و 2. اینکه در زمان خلقش به این معنا بوده است که در همان زمان هنر بوده چه معنایی دارد؟
27- از سوی دیگر مسلّم است که چیزهایی در مفهوم هنر سال 1777 بوده که در 1977 نیست. محدودتر از آن بوده است که بتوان ادعا کرد ویژگیهای ساختاری، الزامات فنی، هدف یا حتی کمترین کارآیی زیباشناسی داشته است. بنابراین، برای حرکت از مفهوم هنر 1777 به 1977 باید تمام آن ویژگیهای هنری را حذف کرد، در حالی که حوزه خلق را فراتر از دادن اسلوب میبریم. آنچه میماند، حلقه مشترک ارجاع به هنر در هر زمانی است به رفتارهای پیشینی که با هنر شده بود.