آرا دامون (Damon)
در حالی که تفسیر دینی موسیقی صرفا ایدهای فیثاغورثی و اورفئهای باقی ماند، تفسیر روان شناختی، اخلاقی و تعلیمی آن در میان یونانیان گسترش یافت. این ایده پس از مکتب فیثاغورثی، حتی آن سوی شهرهای گریسی توسعه و تکامل پیدا کرد. درست است که متفکران تجربه باور آیونی که این ایده را بسیار شهودی و مرموز میدانستند، انتقاد زیادی بر آن وارد کردند، اما در عوض حملات و انتقادهای آنان پادزهری را در آتن قرن پنجم به وجود آورد. برجسته ترین مدافع نظریه فیثاغورثی دامون بود. در این دوره، قدری از اهمیت تئوریک مسئله کاسته شد ولی در عوض اهمیت سیاسی و اجتماعی زیادی را بدست آورد.دامون در اواسط قرن پنجم قبل از میلاد میزیست. نوشتههای او باقی نمانده است، اما از محتویات نامه او به اعضاء آرئوپاگوس اعضای شورای عالی قضایی و قانونگذاری، واقع در تپه آرئوپاگوس آگاهیم، که او به خاطر بدعتها و در نتیجه خطرات اجتماعی و تعلیمی موسیقی، بدانها هشدار داده است. دامون براساس نظریه فیثاغورثی، رابطه بین روح و موسیقی، و ارزش حاصل از آن را در رابطه با آموزش همگانی نشان داد. ریتم مناسب نشانه یک زندگی روحانی آرام و منظم است و هماهنگی روحی ( emouta , eunomia ) را مینمایاند. او معتقد بود که خواندن و بازی کردن به جوان نه تنها شجاعت و تعادل را بلکه عدالت را نیز یاد میدهد. به عقیده او هر تغییری در فرم موسیقی چنان تأثیرات عمیقی به بار خواهد آورد که ناگزیر موجب تغییر و دگرگونی در نظام حاکم خواهد شد. این اندیشههای مربوط به نقش اجتماعی - سیاسی موسیقی را میتوانیم عقیده خود دامون بدانیم.
آنچه را که از دامون میدانیم عمدتا از طریق افلاطون بدست آمده است، کسی که با دامون هم عقیده بود و احتمالا تلاش فراوانی برای گسترش آنها انجام داد. همچنین این تلاشهای افلاطون بود که موجب شد مفهوم فیثاغورثی موسیقی بر تمام نظریه هنر یونان تأثیر بگذارد. این تئوری از طرفی تحت لوای نسبت، اندازه و عدد و از طرف دیگر تحت لوای تکامل و «تطهیر» روح توسط افلاطون گسترش یافت. شکل اولیه این نظریه زیباشناختی - فلسفی یونانیان خود را به عنوان ماندگارترین شکل این نظریه نشان داد و به ویژه بر نظریه موسیقی تأثیر بسیاری نهاد و باعث شد که یونانیان با موسیقی به عنوان یک هنر منحصر به فرد برخورد کنند، هنری که از تمام هنرهای دیگر متفاوت است و تنها هنری است که واجد ویژگیهای بیانی و درمانی است. اعتقاد بر این بود که موسیقی هم دارای ارزش معرفت شناختی است زیرا قوانین حاکم بر جهان را مینمایاند و هم دارای ارزش اخلاقی و نجات شناختی (Soteriological) است: این در حالی بود که جنبه زیباشناختی موسیقی به مرتبه ای پایینتر تنزل یافت.
نظریه هراکلیتی
دامون و افلاطون طرفداران آتنی فیثاغورث گرایی بودند. اما در عین حال نماینده فرهنگ و فلسفه متفاوت و مخالف آیونی نیز بودند. آنها از فیثاغورثیان تنها یک ایده مهم، یعنی هارمونی را اخذ کردند. سالها قبل از افلاطون، این ایده، به سمت شرق، یعنی آیونیا گسترش یافت: هراکلیتوس، اهل افسوس (Ephesus) بدان پرداخت، کسی که در آغاز قرن پنجم پیش از میلاد فعال بود و با نمایندگان مکتب فیثاغورثی ارتباط داشت. این فیلسوف در عین حالی که عمدتا بر دگرگونی، تغییر و تضاد در جهان تأکید میکرد، وحدت و هماهنگی را نیز در جهان میدید. از او چهار قطعه نوشتاری درباره هارمونی باقی مانده است. بر طبق یکی از این قطعات، هارمونی زمانی که از اصوات مختلف به وجود آمده باشد، زیباترین است. یکی دیگر از این قطعات تا آنجا پیش می رود که میگوید هارمونی از نیروهای متضاد پدید میآید. هراکلیتوس به عنوان یک نمونه آرشه و ساز لیر را مثال میزند:هر چقدر کشش زیاد باشد و به عبارت دیگر، هرچقدر نیروهای عمل کننده بر آن دو متفاوت و مخالف باشند، آرشه به طور موثرتری کشیده میشود و لیر نیز به طور موثرتری به صدا در میآید. بنابراین او نتیجه گرفت که هارمونی می تواند از عناصر متضاد و متفاوت نیز ناشی شود. بنا بر قطعه سوم هراکلیت، هارمونی «پنهان» از قرار معلوم «عمیقتر» و تأثیرگذارتر از هارمونی مرئی است اما احتمالا منظور او از هارمونی «پنهان»، هارمونیای است که از نیروهای متضاد به وجود میآید. سرانجام قطعه چهارم میگوید که از نیروهای متضاد، سمفونی نه تنها در طبیعت، بلکه در هنر پدید میآید، هنری که بدین وسیله از طبیعت تقلید میکند. در جهان شناسی هراکلیتوس، هارمونی همچون جهان شناسی فیثاغورثیان نقش عمدهای را بازی میکنند. اما موردی وجود ندارد که ادعا کنیم او خصیصهای ریاضی را به آن نسبت داده باشد. در ذهن هراکلیتوس مفهومی کیفی و مسامحه آمیز از هارمونی وجود داشت و او بر این حقیقت تأکید میکرد که هارمونی از نیروهای متضاد پدید میآید. نظریه هارمونی برآمده از نیروهای متضاد، سهم ویژه هراکلیتوس در علم زیباشناسی است.
مفهوم هارمونی در همه جا پذیرفته شد و نه تنها هراکلیتوس بلکه تمام فیلسوفان آیونی که بعدها آمدند، آن را به کار گرفتند. امپدوکلس (Empedocles) در این باره نوشت که هارمونی وحدت و یکپارچگی طبیعت را موجب میشود و دموکریتوس (Democritus) گفت که هارمونی باعث سعادت انسان است. با این حال، این بیشتر یک مفهوم کیهان شناختی و اخلاقی است تا یک مفهوم زیباشناختی: در بهترین حالت، تنها میتوانیم بگوییم که آن عنصری زیباشناختی را در کیهان شناسی و علم اخلاق میگنجاند.
نظم (order) و بی نظمی (chaos)
دو مفهوم یونانی هارمونی (harmony) و مفهوم متضاد آن یعنی ناهماهنگی (disharmony) مبتنی بر مفاهیم جامعتر بودند: یعنی نظم و بی نظمی. یونانیان فقط اشیایی را که قابل محاسبه، منظم و واضح بودند و نظم و ترتیب را مجسم میکردند، قابل فهم میدانستند. به نظر آنها فقط شیء قابل فهم، معقول است، و تنها شی معقول است که خوب و زیبا است. بنابراین، در دیدگاه یونانیان، شیء معقول، خوب و زیبا با چیزی که منظم، مرتب و معین باشد یکی است، در حالی که اشیاء نامنظم و نامعینی که به عنوان بی نظم، غیرقابل فهم و غیرعقلانی دانسته میشدند نه میتوانستند خوب باشند و نه زیبا. این عقیده از آغاز در هنر یونانیان پدید آمد و در فلسفهشان بیان شد. گرچه ابتدائا فیلسوفان، یعنی فیثاغورثیان آن را مطرح کردند، اما این مسئله بایستی با تمایل طبیعی یونانیان منطبق بوده باشد، زیرا در غیر این صورت، به طور گسترده مورد پذیرش قرار نمیگرفت و در طول چندین قرن به عنوان قانونی در هنر و اصلی بدیهی در زیباشناسی مقبول واقع نمیشد.منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی،صص157-152، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392