ویژگی مهمی نیز وجود دارد که خود را در هنر کلاسیک یونانیان نشان داد و به ویژه در مجسمه سازی کلاسیک موثر واقع شده درحالی که مجسمه سازی دوران باستان برای بازنمایی فرمهای زنده، آنها را به فرمهای ساخت نما و هندسی شبیه میکرد، مجسمه سازی کلاسیک بر فرمهای زنده و طبیعی متکی بود. بنابراین مجسمه سازی کلاسیک با دوری از سنت شرقی و باستانی، خود را به طبیعت نزدیکتر کرد. این تغییری بسیار اساسی بود: به طوری که برخی از مورخان آن را به عنوان بزرگترین تغییر در تاریخ هنر می دانند. زیرا هنر یونان از فرمهای ساخت نما به فرم های واقعی، از فرمهای مصنوعی به طبیعی، از فرم های ابداعی به فرمهای محسوس و از سمبلهایی که توجه را به خود جلب میکردند به چیزهایی که ذات جالب توجه بودند، کشیده شد.
هنرمندان یونان در فرم های طبیعی تقریبا با سرعتی شگفت انگیز تبحر پیدا کردند. این روند از قرن پنجم پیش از میلاد آغاز شد و در نیمه همین قرن پایان یافت. مورون (Myron) اولین مجسمه ساز بزرگ این قرن، انفکاک مجسمه سازی را از طرحهای باستانی آغاز کرد تا آنها را به طبیعت نزدیک کرده و به آن شبیه سازد. درحالی که پولوکلیتوس، که دنباله رو مورون بود، قانون آن را بر اساس مشاهداتی که از طبیعت زنده داشت، بنا نهاد و به زودی فیدیاس، مجسمه ساز دیگر قرن پنجم، بنابر عقیده همه یونانیان، در این زمینه به اوج کمال رسید.
مجسمه سازان کلاسیک آشکال زنده بدن انسان را به نمایش میگذاشتند، اما تلاش می کردند که نسبت های ثابت آن را پیدا کنند. این ترکیب شاخص ترین ویژگی هنرشان بود. آنها کپی نمیکردند بلکه ترکیبی از بدنهای زنده را می نمایاندند. اگر آنها طول بدن انسان را هفت برابر طول صورتش و صورت را سه برابر طول بینی مجسم میکردند، بدین خاطر بود که در این روابط عددی، ترکیبی از نسبت های انسانی یافته بودند. آنان واقعیت زنده را ترسیم می کردند اما در این واقعیت دنبال طرحهای مشترک و شاخص میگشتند. گرایش آنها به طبیعت گرایی همانقدر کم بود که دلبستگی آنها به انتزاع. ممکن است کسی چیزی را که سوفکلس درباره خودش فکر میکرد درباره مجسمه سازان پریکلسی (Periclean) نیز بگوید: مبنی بر این که آنها انسان را آنگونه که بایستی باشد، مجسم کردند. واقعیت در آثار آنها واقعیتی آرمانی است، و این امر ممکن است در آنها احساس تشخص و ماندگاری هنرشان را ایجاد کرده باشد. زئوکسیس Zeuxis) به این پرسش که چرا آهسته و کند نقاشی میکند اینگونه پاسخ داده بود: « زیرا ابدیت و جاودانگی را نقاشی میکنم».
انسان به مثابه اندازه
طبق منابع، قانون نسبتها در مجسمه سازی یونانی و ساختمانهای دوره کلاسیک نشان میداد که نمای ساختمان در یک معبد ۲۷ واحد و طول بدن انسان ۷ واحد بود. علاوه بر این، اندازه خرابههای یونان حتی یک نظم کلیتری را نیز نشان میدهد، یعنی هم مجسمه ها و هم ساختمان ها بر طبق همان نسبت طلایی بنا شده است. نسبت طلایی نسبتی است که در آن قسمت کوچکتر به قسمت بزرگتر و قسمت بزرگتر به کل مرتبط میشود.دقت این اعداد و اندازهها می تواند مورد مناقشه باشد، اما مطمئنا تائیدی کلی را به همراه دارد. مجسمه سازی و معماری نسبتهای مشابهی را در خود دارد، اما مهم اینست که وقتی انسان فکر میکند، نسبتهای موجود در مجسمه سازی در تصور یونانیان، نسبت های ترکیبی موجود در انسانهاست، نتیجه میگیرد که نسبتهایی را که یونانیان دوره کلاسیک در معماری و مجسمه سازی به کار برده اند، همان نسبتهای خودشان میباشد: تمام نسبتهایی که آنها به کار بردهاند در ابعاد و قلمرو انسانی وجود داشت.
در دوره های خاصی از فرهنگ، انسانها نسبتهای موجود در خود را زیباترین نسبتها میدانند و بنابراین آثار خودشان را الگو قرار میدهند. این ویژگی «دوره های کلاسیک» است: این دوره ها براساس ترجیح نسبتهای طبیعی انسان و ساخت اشیاء بر طبق چهارچوب انسانی متمایز میشوند. با این حال، دوره های دیگری وجود دارد که به طور آگاهانه از این فرمها و نسبتها دوری جسته شده و به سراغ اشیایی رفته اند که بزرگتر از انسان و نسبتهای شان نیز کامل تر از نسبتهای طبیعی میباشد. بنابراین، ذوق، نسبتها، هنر و زیباشناسی همواره در معرض تغییر و دگرگونی اند. هنر کلاسیک یونان برآمده از نوعی زیباشناسی بود که فرمها و نسبتهای کامل و الگو را با فرمها و نسبتهای طبیعی و زنده منطبق میکرد. این امر موجب می شد که بیان هنری در مجسمه سازی امری بی واسطه و مستقیم ولی در معماری امری با واسطه باشد. مجسمه سازی کلاسیک یونان، خدایان را در کالبدی انسانی به نمایش می گذاشت: معماری کلاسیک یونان معابدی را برای خدایان به وجود آورد که ابعادشان مبتنی بر نسبتهای انسانی بود.
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص 131-127، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392