همان نویسنده می نویسد، زمانی که اسکوپاس مجسمه دیونوسیوس را ساخت، او (اسکوپاس) سرشار از خدا بود. مفهوم عبارت «دیوانگی خلاق» که افلاطون آن را در مورد شاعران به کار می برد، اکنون در رابطه با نقاشان و مجسمه سازان به کار می رفت. در نوشتههای مربوط به این دوره به کرات با توضیحات هنرمندانی مواجه می شویم که در رویاها و یا بیداری هایشان با روح ملاقات کرده اند. استرابو نوشت که اگر فیدیاس تصویر حقیقی خداوند را ندیده بود، نمی توانست زئوسش را بسازد، بنابراین با او به سوی خداوند صعود کرده است و یا خداوند بر او نازل شده است. پائوسانیاس در مجسمه های فیدیاس به دنبال یک «خرد» برتر بود و اصلا دنبال اندازه در مجسمه زئوس نمی گشت، زیرا او معتقد بود که اعداد نمی توانند تأثیر قدرتمند آن را توضیح دهند. به برخی از بهترین مجسمه ها خاستگاهی الوهی نسبت داده می شد. نویسندگان رمز باور دینی به تفصیل درباره الهام و مجسمه های الوهی نوشتند، و حتی سیسرو در خطابه ای که بر علیه ورس (Verres) ایراد کرد، به مجسمه ای از سرس (Ceres) اشاره کرد که گفته می شد از بهشت آمده است.
در موضوعات هنری تنها هنرمند است که قانون گذاری میکند. هنرمندان بزرگ، به ویژه فیدیاس، نه تنها به عنوان آفریننده آثار خود، بلکه به عنوان قانونگذارانی (legum lator) شناخته می شدند که بر آثار و اندیشه های نسل های بعدی تأثیر می گذاشتند. سیسرو اینگونه بیان کرد که ما خدا را به شکلی می شناسیم که نقاشان و مجسمه سازان آن را خلق کرده اند. کوئینتیلیان میگفت که پارهاسیوس بدین علت قانون گذار نامیده می شد که دیگران از روش های او برای به تصویر کشیدن خدایان و انسانها تقلید می کردند، انگار که روش های او تنها روش های درست این تقلید هستند.
هنرمند داور موضوعات هنری نیز است. در مجادله میان هنرمندان و غیر متخصصان، هنرمندان برتری داشتند. پلینی جوان نوشت که در تمام موضوعات هنری باید آنها آزاد باشند، و نویسنده ای دیگر نیز فکر میکرد «اگر هنرمندان خودشان داور باشند، وضع هنر خوب خواهد شد». اما دیدگاه مخالف نیز طرفداران خود را داشت. دیونوسیوس اهل هالیکارناسوس معتقد بود که صدای انسان غیرمتخصص نیز مثل هنرمند می باید شنیده شود، و لوکیان تمایل داشت که انسان غیر متخصص نیز در صورتی که فرهیخته و عاشق زیبایی باشد، عقیده اش را بگوید و اظهارنظر کند.
برخلاف دوره های گذشته که توجه ها بیشتر صرفا بر اثر هنرمند متمرکز بود و خود هنرمند کاملا نادیده گرفته می شد، یونانیان و رومیانی که بعد آمدند بر شخصیت هنرمند نیز توجه پیدا کردند. در یکی از قطعات، پلینی به ما میگوید که آخرین نقاشی های یک هنرمند که آنها را ناقص گذاشته بود، از آثار به اتمام رسیده او، بیشتر مورد تحسین و ارج قرار گرفته بود زیرا در آن آثار آخرین آثار روند رشد اندیشه هنرمند می توانست واضح تر دیده شود و موقعیت اجتماعی هنرمند تجسمی، بهبود یافته بود، گرچه این مسئله ابتدا در مورد نقاش صادق بود، زیرا پیش فرض ریشه دار عمیقی باعث میشد که قدما نتوانند به راحتی سختی کار فیزیکی را از یاد ببرند. این پیش فرض ها تنها به تدریج کنار گذاشته شد. بنابراین بخشی از آن مانده بود و موجب بروز رفتارها و عقاید متناقض درباره هنرمند می گردید. بنا به عقیده پلوتارک، اغلب از اثر لذت برده می شد، در حالی که خالق اثر یعنی هنرمند مورد تحقیر قرار می گرفت.
او معتقد بود که حتی پس از دیدن شاهکارهایی نظیر مجسمه زئوس واقع در الیمپیا ساخته فیدیاس یا معبد هرا آرگیو (Hera Argive) ساخته پولوکلیتوس (Polyclytus) هیچ جوان نجیبی آرزو نخواهد کرد که فیدیاس یا پولوکلتیوس باشد؛ اگر اثر قابل تحسین باشد، نتیجه اش این نخواهد بود که صنعتگر نیز قابل تحسین است. پلوتارک در رابطه با این دیدگاه ها به هیچ وجه تنها نبود؛ بلکه برعکس، او دیدگاه اکثریت را مطرح میکرد. برخی از نویسندگان دوران یونانی گرا از این مسئله آگاه بودند که یک مجسمه ساز چیزی بیشتر از یک صنعتگر است، اما اغلب مردم همچنان از دیدگاه قدیمی آویزان بودند. لوکیان نوشت که ما بایستی در برابر فیدیاس، پولوکلتیوس و دیگر هنرمندان بزرگ زانو زنیم، همان گونه که در برابر خدایانی که آنها را آفریده اند، زانو می زنیم. اما این را نیز نوشت که «فرض کنیم که شما یک فیدیاس یا یک پولوکلتیوس شوید و شاهکارهایی را خلق کنید. حتی در این صورت نیز شما به عنوان یک صنعتگر شناخته خواهید شد، و مردم شما را به عنوان کسی که با کار دستش امرار معاش میکند، به خاطر خواهند آورد».
دیدگاهی جدید درباره آثار هنری
در دوران یونانی گرایی رویکرد معطوف به آثار هنری دستخوش تغییر شد که شبیه به تغییر در رویکرد معطوف به هنرمند بود. به آثار هنری دیگر از لحاظ تقلید، تکنیک و عقل نمی نگریستند.دوران باستان دارای الگویی بود که بر اساس آن اثر هنری به داوری گذاشته میشد، یا به بیان دقیق تر چند الگو وجود داشت، زیرا بعضی از مکاتب فلسفی در مقایسه با مکاتب فلسفی دیگر عناصر مؤثر بیشتری را در هنر تشخیص داده بودند. بر اساس تحلیل مفصل سنکا (Seneca) رواقیون دو عنصر، پیروان ارسطو چهار عنصر، و افلاطونیان پنج عنصر را در هنر مؤثر میدانستند.
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص607-604، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392