این گزاره که زیبایی به نسبت میان اجزا وابسته است، تا دوران فلوطین، نوعی اصل بدیهی زیباشناختی به شمار می آمد. اما چنین قضیه ای درباره گزاره های دیگر معینی نیز صادق بود، نظیر گزاره های زیر: زیبایی به عدد و اندازه بستگی دارد: زیبایی ویژگی عینی اشیاست و نه تجربه ذهنی؛ جوهره هنر وحدت و یکپارچگی است؛ هنر با خوبی و حقیقت مرتبط است. آنچه که زیباست از عناصر مشابه و نامشابه تشکیل شده است؛ زیبایی در طبیعت بیشتر از هنر است؛ زیبایی عقلانی بر زیبایی حسی برتری دارد. همین تعداد گزاره مقبول نیز در رابطه با نظریه هنر وجود دارد: تمام هنرها مبتنی بر دانش اند؛ هیچ یک از هنرها صرفا جزو صنایع دستی نیست؛ لازمه همه هنرها استعداد ذهنی است؛ آنها تابع قوانین و قواعد کلی هستند؛ آثار برآمده از چنین هنرهایی نظیر نقاشی و موسیقی جهان واقعی را باز می نمایانند، اما به جهان افسانه و قصه متعلق اند.
مباحث بزرگ
در حالی که قدما برای حل مسائل زیباشناسی راه حل های واحدی را می پذیرفتند و راه حل های جایگزین را مجاز نمی دانستند، برای حل مسائل دیگر، راه حل های متفاوتی را مطرح می نمودند و عقاید مختلفی را به دنبال خویش می کشیدند. راه حل ها از لحاظ سستی و تزلزل تفاوت زیادی از همدیگر نداشتند. این حالت از امور، در زیباشناسی دوران قدیم راجع به (الف) افسانه و حقیقت، (ب) آفرینش و تقلید (ج) زیبایی، تناسب و هدف هنر حاکم بود.الف. افسانه در برابر حقیقت. یونانیان زیباشناسی شان را بر اساس دو اصل بنا نهادند که بسیار مناقشه برانگیز بودند. از یک طرف آنها معتقد بودند، از آنجایی که حقیقت در هر فعالیت انسان لازم است، در هنرهای تقلیدی نیز بایستی مطرح شود. از طرف دیگر ویژگی اصلی این هنرها را استفاده از افسانه ها و خلق خیال میدانستند. گرگیاس آنها را می ستود زیرا تأثیرات قدرتمندی داشتند، گرچه صرفا افسانه بودند. برعکس، افلاطون معتقد بود که افسانه های آنها خیانتی بر علیه حقیقت و مایه رسوایی و بی آبرویی آن است.
اگر در دوره ها و مکاتب خاصی تنش میان حقیقت و افسانه کاهش یافت، به خاطر فهم خاص قدما از حقیقت بود. به عقیده آنها حقیقت تکرار بیکم وکاست واقعیت ها نیست، بلکه آن را بایستی ادراک ذات واقعیت ها و مطرح کردن آنها دانست. بنابراین معتقد بودند که هنر، حتی اگر مبتنی بر افسانه ها باشد، با این حال میتواند حقیقت را بیان کند. ارسطو شعر را واقعی تر از تاریخ دانست، زیرا تاریخ ویژگیهای انسانی فردی را توصیف میکرد در حالی که شعر آنها را کلی میکرد و تعمیم میداد.
ب. تقلید در برابر آفرینش هنری. قدما معتقد بودند که ذهن انسان منفعل است؛ و بر اساس این دیدگاه، طبیعی بود آنها معتقد باشند که اثر هنرمند نه بر اساس ذهن و روح او که براساس جهان خارجی خلق می شود. اما از آنجایی که این اندیشه به طور عموم پذیرفته شده بود، از آن کمتر سخن گفته میشد. تأکید و تمرکز، بیشتر بر روی گزاره هایی از هنر بود که بداهت کمتری داشتند، برای مثال خلق افسانه ها یا به نمایش گذاشتن روح. به نظر اغلب یونانیان کارکرد اصلی هنرهای تقلیدی، تقلید از واقعیت است، اما به نمایش گذاشتن حالتی از روح نیز جزئی از کارکرد اصلی آن بود. کارکرد نخست بازنمودی و کارکرد دوم (Creative) خلاقانه بود. افلاطون اولین کسی بود که به هنر تنها یک کارکرد را نسبت میداد: یعنی کارکرد تقلید را؛ اما ارسطو به زودی از این موضع جدا شد.
در طول دوره یونانی گرایی مفهوم تقلید (mimesis) که در زیباشناسی کلاسیک مفهومی بنیادین بود، به تدریج کمتر به کار گرفته شد. عنصر بازنمودی در هنر، دیگر مهم نبود. حالا دیگر هنر را مصداق اندیشه، بیان روح و خلق فانتزی می دانستند. نویسندگان دوره یونانیگرا «تخیل» (برای مثال فیلوستراستوس) یا «شور و شوق» (ardour) یا «افسونگری» (charm) را برای مثال دیونوسیوس اهل هالیکارناسوس به عنوان ویژگیهای اساسی تر هنر می دانستند.
این مسئله که بازنمایی واقعیت، شرط ضروری برای این هنرها است، هرگز در جهان قدیم مورد تردید قرار نگرفت. با این حال، اندیشه ها بر اساس اهمیت این عنصر ضروری دگرگون شد. افلاطون نظریه طبیعت گرایانه هنر را به وجود آورد، اما یونانیانی دیگر، با تأکیدی که بر اندازه و تخیل در هنر داشتند، گرایش هایی را در جهت نقطه مقابل این نظریه آغاز کردند. حتی می توان گفت که خود افلاطون کسی بود که بواسطه نظریه هنرش (بر اساس مفهوم تقلید) طبیعت گرایی را بر می انگیخت، از طرف دیگر، به واسطه نظریه زیبایی اش (بر اساس ایده زیبایی و اندازه) پیروانش را تشویق میکرد که رویکردی را اتخاذ کنند که با طبیعت گرایی مخالف بود.
ج. زیبایی در برابر تناسب، یونانیان زیبایی را به عنوان یک ویژگی فراگیر و کلی می دانستند؛ آنها معتقد بودند که هر چیزی که در یک شیء زیباست، در نظر هر شخص دیگری نیز زیباست. در پرتو چنین اندیشه ای بود که «هارمونی» و «تقارن» را می فهمیدند. این زیباشناسی کلی که توسط فیلسوفان فیثاغورثی ایجاد شده و افلاطون آن را در اختیار گرفت، گسترش یافت، زیرا به ذهن یونانی نزدیک و متمایل بود.
از طرف دیگر، ویژگی ذهن یونانی این بود که معتقد بود هر چیزی شکل ثابت خود را دارد، و در اشیاء مختلف این شکل متفاوت است. هر عملی لحظه خاص خودش را دارد، که یونانی ها آن را (Kairds) می نامیدند و شاعران اولیه نظیر هسیود و تئوگنیس آن را به عنوان «بهترین» توصیف میکردند. قدما به طور خاص به مسئله تناسب می پرداختند که در آن هم هنجار اخلاقی و هم هنجار زیباشناختی را همزمان می دیدند. آنها در نظریه های هنر، شعر و خطابه شان بر آن تأکید می کردند. از این رو هم بر زیبایی و هم بر تناسب ارج می نهادند؛ یعنی هم بر زیبایی کلی و هم بر تناسب فردی. یا به عبارت دیگر، آنها به دو نوع از هنر ارج می نهادند، زیبایی کلی تقارن و زیبایی فردی تناسب. گرگیاس میگفت که زیبایی کلی وجود ندارد و افلاطون میگفت که چنین زیبایی ای یعنی زیبایی فردی اصلا زیبایی نیست. اما در ذهن مردمان عادی یونان هر دو اندیشه درباره زیبایی همزمان می توانست با هم وجود داشته باشد.
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص702-698، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392