مخالفت با تلقی لذت‌گرایانه و کارکردی زیبایی

تعریفی که منشاء سوفسطائی دارد، این بود که زیبایی متشکل از چیزیست که از طریق حس شنوایی و بینایی برای ما ایجاد لذت می‌کند.
يکشنبه، 7 ارديبهشت 1399
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مخالفت با تلقی لذت‌گرایانه و کارکردی زیبایی
روشن است که افلاطون زیبایی را به ارزش پیوند داده است، اما باید پرسید که آن را چگونه می‌فهمید؟ در هیپیاس بزرگ او پنج تعریف را مورد بررسی قرار میدهد: زیبایی به عنوان تناسب، به عنوان تاثیر و اثربخشی، به عنوان سودمندی (یعنی به عنوان چیزی سودمند در ترویج خوبی)، به عنوان لذت برای چشم‌ها و گوش‌ها، و به عنوان فایده‌ای لذت بخش. این پنج تعریف را می توان عملا به دو تعریف فرو کاست زیبایی به عنوان تناسب (زیرا اثربخشی و سودمندی می‌تواند به عنوان شکل‌های متفاوت تناسب در نظر گرفته شود)، و زیبایی به عنوان لذتی برای چشم‌ها و گوش‌ها.
 
نگرش افلاطون به این تعاریف چگونه بود؟ در گرگیاس (Gorgias) یکی از گفتگوهای اولیه او، به نظر می‌رسد هر دو تعریف را به طور همزمان قبول دارد، به همین خاطر او نوشت که زیبایی بدن هم به سودمندی آن در راستای هدف آفرینشش و هم به لذت بخش و خوشایند بودن آن برای چشم وابسته است. دیوگنس لائرتیوس (Diogenes laertius) این دیدگاه را تایید می‌کند، وقتی که می‌نویسد، براساس نظر افلاطون، زیبایی هم بر هدفمندی و سودمندی و هم بر شکل‌هایی که خوشایند چشم‌اند، بستگی دارد. با این حال، این توصیف دقیق نیست، زیرا گرچه افلاطون هر دو را در نظر داشت، اما هیچیک از آن دو را قبول نمی‌کرد.
 
الف. از هر دو تعریف در فلسفه پیش افلاطونی استفاده می‌شد. اولی - «زیبایی، تناسب است» - به سقراط متعلق بود. به هنگام بحث، افلاطون به همان مثال‌های سقراط تکیه کرده و تکرار می‌کند که بعضی از بدن‌ها برای دویدن زیبا هستند و بعضی دیگر برای جنگیدن. سقراط برای اندیشه‌اش چنین مثال می‌آورد که یک صندوق خالی مناسب زیباتر است از یک سپر طلایی‌ای که برای دفاع به درد نمی‌خورد، در حالی که افلاطون معتقد بود که یک قاشق چوبی به خاطر تناسب بیشترش، زیباتر از یک قاشق طلایی است. افلاطون دو ایراد را بر این تعریف وارد کرد. اولا، اینکه اشیاء متناسب، ابزار و وسیله‌ای برای غایت‌های خیر باشند، مستلزم این نیست که خودشان نیز خیر باشند، این در حالی است که زیبایی همواره خیر است. این مسئله را افلاطون به عنوان یک اصل بدیهی می‌داند و هر تعریفی را که با آن سازگار نباشد، قبول نمی‌کند. ثانیا در میان بدن‌ها، اشکال، رنگ‌ها و اصوات زیبا، در واقع چیزهایی وجود دارد که به خاطر داشتن تناسب، آن‌ها را ارج می‌نهیم، اما چیزهایی نیز وجود دارد که به خاطر خودشان به آن‌ها بهاء می‌دهیم و این چیزها در تعریف سقراط جایی ندارند. در واقع، خود سقراط اشیائی را که فی نفسه زیبا هستند از آن‌هایی که تناسبشان علت زیبایی‌شان است، جدا می‌کند.
 
ب. تعریف دوم، تعریفی که منشاء سوفسطائی دارد، این بود که زیبایی متشکل از «چیزیست که از طریق حس شنوایی و بینایی برای ما ایجاد لذت می‌کند». افلاطون این را نیز رد می‌کند. زیرا زیبایی نمی‌تواند صرفا با واژه‌های بصری تعریف شود، چرا که زیبایی برای گوش نیز وجود دارد. همچنین زیبایی نمی‌تواند با واژه‌های مربوط به شنوایی تعریف شود زیرا زیبایی برای چشم نیز وجود دارد. تعریف سوفسطائیان چنین بیان می‌کند که زیبایی چیزی مشترک برای چشم و گوش است، اما در این باره که این شیء مشترک چه می‌تواند باشد، چیزی نمی گوید.
 
تعریف سوفسطائیان، با محدود کردن زیبایی به محسوسات و فرم‌ها، مفهوم یونانی زیبایی را مقیدتر می‌سازد. با این حال افلاطون به ایده نخست یونانیان یعنی اینکه زیبایی هر آن چیزیست که تحسین انسان را برانگیزد، دل بست و از آن جدا نشد. از نظر او زیبایی نمی‌تواند به زیبایی برای چشم و گوش منحصر باشد. زیرا شامل حکمت و دانائی، فضیلت، رفتار اصیل و قوانین خوب نیز هست.
 

ادراک عینی زیبایی

افلاطون همچنین تعریف سوفسطائیان را مطرود می‌دانست زیرا این تعریف، زیبایی را به طور ذهنی تفسیر می‌کرد: لذت ویژگی عینی اشیاء زیبا نیست، بلکه واکنشی ذهنی به آن‌هاست. او نوشت، «من به آنچه که در نظر مردم زیباست نمی‌پردازم، بلکه به ماهیت و چیستی زیبایی می‌اندیشم». در این باره او را نباید مبتکر و مبدع دانست، بلکه او پیرو دیدگاه سنتی یونانیان بود؛ این سوفسطائیان بودند که دیدگاه مخالف جدید را مطرح کردند.
 
افلاطون زیبایی را از جهات مختلف با آنچه که سوفسطائیان می‌فهمیدند، متفاوت می‌دانست. او ابتدائا گفت که زیبایی محدود به اعیان حسی نیست؛ ثانیا زیبایی یک کیفیت عینی است، کیفیتی ذاتی در اشیاء زیبا، و نه واکنش ذهنی انسان به زیبایی: ثالثا، معیار آن حس فطری زیبایی است، و نه احساس گذرا و موقت لذت: و رابعا، اینکه هر آنچه که دوستش داریم واقعا زیبا نیست.

در جمهوری، افلاطون عاشقان زیبایی واقعی را با کسانی که صرفأ می‌خواهند ببینند و بشنوند، و لذت را در اصوات، رنگ‌ها و شکل‌ها می‌یابند در تقابل قرار می‌دهد. احتمالا او نخستین فیلسوفی بود که تمایزی چشمگیر را میان زیبایی واقعی و ظاهری ترسیم کرد. شگفت انگیز نیست که دستاورد افلاطون همین تمایز باشد، زیرا او کسی بوده است که میان فضیلت واقعی و ظاهری نیز تمایز قائل شده بود.
 
افلاطون این قانون را که هر آنچه دوست داشته شود زیباست، نقض کرد: و این نقض قانون نتایج و پیامدهای مهمی را داشت. از یک طرف، راه را برای نقد زیباشناختی و تمایز میان داوری درست و نادرست زیباشناختی هموار کرد؛ و از طرف دیگر، مسیر تامل در ماهیت زیبایی حقیقی را گشود و بسیاری از زیباشناسان را از مطالعات تجربی بازداشت. بنابراین می‌توانیم افلاطون را به عنوان بنیانگذار نقد هنری و تفکر زیباشناختی بدانیم.
 
در هیپیاس (Hippias) او تمام تعاریف پذیرفته شده زیبایی را رد کرد، اما تعریفی بهتر را ارائه ننمود؛ هیچ یک از نوشته‌های بعدی او تعریفی مبتنی بر فرم را نشان نمی‌دهد. در واقع، او دو مفهوم را به کار گرفت: یکی از آن‌ها دارای خاستگاه فیثاغورثی بود و دیگری از خود او نشأت گرفته بود. تلقی و تصور دوم، که متعلق به خود افلاطون بود، در گفتگوهای مربوط به سال‌های پختگی او یعنی در جمهوری و سیمپوزیوم تکامل یافت، اما در آثار موخر، در قوانین، او تلقی و مفهوم فیثاغورثی را اتخاذ کرد.
 
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص228-224، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392


اخبار مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط