در جمهوری او شعر «تقلیدی» را به شعری محدود میکند که در آن خود قهرمانان صحبت میکنند، مثل تراژدی؛ اما در قوانین او اصطلاح را بسط داد تا شامل حماسه نیز گردد، درست جایی که قهرمانان توسط شاعر توصیف میشوند. در قوانین تمام هنرهای «موسیقایی» به عبارت دیگر، آنهایی که در خدمت الاهگان هنر هستند، هنرهای «بازنمودی و تقلیدی» نامیده شدهاند. افلاطون به بررسی صدق گویی هنرهایی پرداخت که واقعیت را باز مینمودند. در کراتولوس (Cratylus) او نوشت که یک رونوشت و کپی دقیق و قابل اعتماد، چیزی زائد است، زیرا به ندرت شبیه نسخه اصل است. اما از طرف دیگر، یک تقلید نامعتبر و غیر قابل اعتماد دروغی بیش نیست. بنابراین افلاطون در اینکه تقلید در هنرها مطلوب و پسندیده است یا نه تردید وارد میکند.
هنرهای تصویرساز
وقتی که نقاشان یا مجسمهسازان از یک انسان «تقلید» میکنند، البته که آنها انسانی دیگر که شبیه انسان اولی است خلق نمیکنند، بلکه تصویری از او خلق میکنند؛ و تصویر یک انسان، نظم و سامانی متفاوت از انسان واقعی دارد. صرف نظر از شباهتها، تصویر ویژگیهای دیگری نیز دارد. افلاطون این مطلب را متوجه شد و بنابراین تلقی او از مفهوم «میمسیس»، یعنی تقلید، دو جنبه را شامل میشد: اولا، هنرمند تصویری از واقعیت را خلق میکند، و ثانیا این تصویر غیر واقعی است. آثار هنری مبتنی بر «تقلید»، «تخیلات» هستند. افلاطون هنرهای موسوم به هنرهای تقلیدی را که خلق تصویر و خیال میکنند با هنرهایی که «اشیایی را خلق میکنند» در تقابل قرار میدهد. به نظر او ویژگی اساسی هنرهای تقلیدی نظیر نقاشی، مجسمه سازی، شعر و موسیقی تنها تقلیدگریشان نیست، بلکه غیر واقعی بودن آنهاست.پس از اینکه افلاطون در رساله سوفسطائی هنرها را به هنرهای خالق اشیاء (مثل ظرف یا ابزار) و یا خالق تصاویر تقسیم کرد، این هنر اخیر را به دو نوع هنر دیگر تقسیم نمود: یعنی هنرهایی که با نقاشی کردن اشیاء نسبتهای درست آنها و رنگ ها را در اثرشان حفظ میکنند و یا هنرهایی که نسبتها و رنگها را جایگزین میکنند. در واقع این نوع اخیر، محصول تقلید نیست، بلکه ساخته تخیلات است. افلاطون در رابطه با این تقسیم تحت تاثیر هنر هم عصر خود بود که در اشکال و رنگها از خیالگرایی و تغییر شکلهای آگاهانه بهره میبرد. در این باره او نوشت که «امروزه، هنرمندان توجهی به حقیقت ندارند و در آثارشان از نسبتهایی استفاده میکنند که زیبا به نظر میرسند نه اینکه زیبا هستند». او نوشت که نقاشی خیالگرا تلاش میکند که «متعجب سازد» و «افسون کند». افلاطون معتقد بود که هنر خیالگرا مبتنی بر «فریب» است. او در این هنر همان ویژگیهایی را که گرگیاس ذکر کرده بود کشف کرد، اما در حالی که گرگیاس این افسون فریبنده را ارج بسیار مینهاد، افلاطون آن را به عنوان یک انحراف و تباهی میدانست. خیال گرایی این هنر بیشتر از ویژگی بازنمودی آن باعث شد که افلاطون نگرشی منفی به آن داشته باشد. اما او خیال گرایی را ویژگی اساسی هنر ندانست؛ برعکس، باور داشت وقتی که هنر از خیال گرایی رها شود، کارکردهای مناسب خود را ایجاد خواهد کرد.
کارکردهای هنر
از نظر افلاطون کارکرد هنر چیست؟ نخستین کارکرد آن سودمندی است. البته منظور افلاطون سودمندی اخلاقی میباشد که تنها سودمندی حقیقی است. هنر باید ابزار ساختن شخصیت و ایجاد حالتی ایدئال و آرمانی باشد. ثانیا و مهمتر از همه، برای اینکه هنر بتواند کارکرد خود را انجام دهد، بایستی از قوانین حاکم بر جهان تبعیت کند و از طرح و نقشه خداوند برای جهان آگاه باشد و اشیاء را بر اساس آن شکل دهد. بنابراین راستی و حقانیت، دومین کارکرد اساسی هنر است. چیزهایی که هنر تولید میکند، بایستی مطلوب، دقیق، درست و بدون انحراف باشند. هر انحرافی از قوانین حاکم بر جهان خطا و اشتباه است.تنها محاسبه و اندازه میتواند درستی و دقت هنر را تضمین کند. این عنصر افلاطونی، میراثی فیثاغورثی بود. فقط هنری که محصول محاسبه و اندازه باشد (در تقابل با هنری که صرفا حاصل تجربه و شهود است)، میتواند به طور قابل اعتمادی کارکرد خود را ادا کند. در این مورد میتوان معماری را مثال زد. حقانیت یک اثر هنری بیش از هر چیز به ترکیب و آرایش مناسب اجزاء، نظم درونی و ساختار خوب بستگی دارد. بایستی «آغاز، میانه و پایان» مناسب داشته باشد، شبیه به موجود زندهای که نمیتواند بدون سر یا پا زنده بماند؛ بایستی تنه و اندام را چنان با هم درآمیخت که برای همدیگر و کل اثر مناسب باشند. یک نقاش تنها با ارائه صحیح هر یک از اجزاء میتواند یک کل زیبا خلق کند. برای دستیابی به این امر، هنرمند بایستی قوانین ابدی حاکم بر جهان را بشناسد و آنها را به کار گیرد.
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص241-238، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392