پرهيز از شعار دادن

اکبر صحرايي ، رواني قلم و نوشته هايش را در پيچ و تاب هاي فراوان زندگي اش يافته است. از دوران نوجواني و جواني و علاقه اش به فوتبال و خواندن و داستان هاي کلاسيک با فرمان حضرت امام خميني درباره ي غائله ي کردستان از اردوي تيم فوتبال به اردوي جنگ نقل مکان مي کند و پس از آن وارد سپاه مي شود. در همان روزگار است که در دهلاويه شهادت شهيد چمران را به چشم مي بيند. سي و پنج ماه حضور در جبهه هاي نبرد و حضور در شش عمليات جنگي را از افتخارات
يکشنبه، 20 دی 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پرهيز از شعار دادن
 پرهيز از شعار دادن
پرهيز از شعار دادن






گفت و گو با اکبر صحرايي نويسنده ي داستان هاي جنگي

اکبر صحرايي ، رواني قلم و نوشته هايش را در پيچ و تاب هاي فراوان زندگي اش يافته است. از دوران نوجواني و جواني و علاقه اش به فوتبال و خواندن و داستان هاي کلاسيک با فرمان حضرت امام خميني درباره ي غائله ي کردستان از اردوي تيم فوتبال به اردوي جنگ نقل مکان مي کند و پس از آن وارد سپاه مي شود.
در همان روزگار است که در دهلاويه شهادت شهيد چمران را به چشم مي بيند. سي و پنج ماه حضور در جبهه هاي نبرد و حضور در شش عمليات جنگي را از افتخارات خود مي داند و به آن مي بالد. او که زاده ي شهر شعر و ادب شيراز است در سال 1339 به دنيا آمده است. "آنا هنوز مي خندد"،" پرونده 312 "و" مجموعه ي داستان کانال و مهتاب" از آثار اوست. به همين بهانه گفت و گويي با او ترتيب داديم که مي خوانيد:
چرا پس از جنگ به داستان نويسي روي آورديد؟
جنگ که تمام شد ، حس غريبي داشتم ، فکر دوستاني که تنها در يک شب جنگ در جزيره ي مجنون دوازده تن شان را با گاز سيانور از دست دادم . حرهايم نمي کرد. انگار به آن ها مديون بودم . تنها چيزي که به ذهن رسيد و مي توانستم انجام دهم ، نوشتن از آدم هاي جنگ بود. جنگ مسير زندگي ام را تغيير و مرا به طرف نوشتن سوق داد. جدا از ذات پليد ، مخرب و نفرت انگيز جنگ ، توي دل آن ، اتفاقات و لحظات ناب انساني شکل مي گير، وقايعي غير قابل تصور. با فاصله گرفتن از جنگ فرصتي پيش آمد تا از بالا با نگاهي عميق تر به جنگ ، آثار و بازماندگانش را نگاه کنم.
در آن سال ها خيلي از قله هاي داستان نويسي ، اهل شيراز بودند. فضاي شهر داستاني بود. از اين فضا بي بهره نماندم. دريچه تازه اي از روايت به رويم باز شد. مي توانستم نقب بزنم به خاطرات مکتوب و شفاهي که توي هشت سال جنگ شکار کرده بودم. مگر نه اينکه نگره اي وجود دارد که مي گويد از نظر گاه ادبيات ، بيشترين اهميت فاجعه اي مثل جنگ ، موقعيت هاي انساني متفاوت ، نا آشنا و مهجوري است که در آن پديد مي آيد و ارزش اين موقعيت ها تنها در محملي است که براي آفرينش ادبي به خصوص داستان مهيا مي شود.و در برزخي قرار گرفته بودم که چگونه مي توان از پتانسيل تأثير گذار داستان استفاده کرد و موقعيت هاي انساني و مهجور جنگ را آفريد تا بيشترين تأثير را بر خواننده ي حرفه اي و حتي عام بگذارد. بارها به اين معادله فکر کردم. مجموعه داستان کانال و مهتاب را در سال 1378 نوشتم و چاپ شد.سال بعد مجموعه داستان هزار و نه انتشار يافت. کتاب بعدي مجموعه داستاني با موضوع طنز خمپاره ي خواب آلود بود که در 1382 به چاپ رسيد و چند بار تجديد چاپ شد. همان سال جايزه بخش داستان پنجمين جشن فرهنگ فارس را بردم و سال 85 جايزه بخش داستان دومين دوره ي پاسداران اهل قلم را . اولين رمانم پرونده 312 سال 1384 در نشر شاهد و آخرين کارم مجموعه داستان کوتاه کوتاه آنا هنوز هم مي خندد در انتشارات سوره مهر به سال 1386 به چاپ رسيد.
به عقيده ي شما بين تاريخ شفاهي جنگ و ادبيات جنگ نسبتي وجود دارد؟
اگر منظور شما از تاريخ شفاهي جنگ ، آن بخشي باشد که خاطرات شفاهي و مکتوب را در دل خود جاي داده ، نه بخشي که شامل اعداد و ارقام نجومي جنگ باشد ، آن وقت من جلوتر از اين هم مي روم و مي گويم حتي اگر کلمه ي جنگ را از کنار ادبيات جنگ برداريد ، باز هم پاسخ من مثبت است.
در اين صورت چه نسبتي بين آن ها وجود دارد؟
براي روشن تر شدن بحث ناچارم در اين بحث دايره تاريخ شفاهي جنگ را به خاطره محدود کنم تا به همين نسبت محدوده ي ادبيات جنگ هم به داستان جنگ محدود شود و دو اصطلاح کلي تاريخ شفاهي جنگ و ادبيات جنگ به دو اصطلاح تخصصي تر خاطرات جنگ و داستان جنگ تبديل شود ، حال دقيق تر مي توان به نسبت اين دو مقوله و ارتباط آن ها با هم پرداخت. تاريخ شفاهي منابع بکر و ارزشمند ادبيات است. اگر تاريخ شفاهي را در معدن سنگ الماس فرض کنيم ، نويسنده بايد رگه هاي خالص و مناسب سنگ الماس را در اين معدن کشف و انتخاب کند ، سپس با فکر و خلاقيت و ابزار آن را تراش و شکل دهد و در نهايت به الماس تبديل کند.
فکر مي کنيد تاريخ شفاهي جنگ تا چه اندازه مي تواند به ادبيات جنگ کمک کند؟
بي شک منبع و الهام ادبيات جنگ ، خاطرات شفاهي است. هر چند در صد تأثير پذيري برمي گردد و، به تخيل و خلاقيت هنرمند. در يک جمله ، تاريخ شفاهي جنگ سرچشمه ادبيات جنگ است. ادبيات جنگ وامدار تاريخ شفاهي جنگ است و بدون آن نمي تواند به حيات خود ادامه مي دهد.
فرق يک خاطره جنگي با داستان کوتاه جنگ چيست؟
در خاطره جنگ ، دست نويسنده براي استفاده از عناصر داستاني محدود است و نمي تواند ماهيت و ذات خاطره ، تاريخ مستند جنگ را مي نويسيد، اما وقتي که اسم داستان به خود گرفت ، دست نويسنده باز مي شود تا با الهام از يک يا چند خاطره جنگ ، داستاني متفاوت و بديع خلق کند. خاطره تاريخ است و چيزي که در تاريخ اهميت دارد ، اطلاعات درست و دقيق است ؛ اما در داستان و رمان ايجاد فضاي مناسب اهميت دارد. همان طور که مي دانيم فضا را هم در داستان فقط با جزئيات مناسب و به کمک تکنيک هاي خاص مي شود خلق کرد. خاطرات شفاهي جنگ مي تواند در حد طرح و ايده در داستان مورد استفاده قرار گيرد. البته اين بدان معنا نيست که بايد همه داستان ها چنين ويژگي داشته باشند. چه بسا خاطرات جنگي که پتانسيل خوبي براي تبديل شدن به داستان دارند و نيازي به تغيير ماهيت آن نيست. در اين نوع خاطرات جنگ ، نويسنده با استفاده از عناصر و تکنيک داستان مثل ديالوگ ، فرم ، زبان و حتي مونولوگ خاطره را تبديل به داستان مي کند. در خاطره ، نويسنده نمي تواند متن واقعي را تحريف و خيال پردازي کند. او فقط مي تواند با استفاده از ابزارهاي داستاني خاطره را باز آفريني و با فرمي مناسب بنويسد که به اين گونه متن ها خاطره داستان هم مي گويند. در خاطرات جنگ ذهن و تخيل نويسنده بسيار محدود است. او برخلاف داستان جنگ بايد وفادار به تاريخ شفاهي جنگ باشد.
به عقيده ي شما ادبيات داستاني جنگ تا چه اندازه وامدار تاريخ شفاهي جنگ بوده . آيا مي توان براي آن محدوديت ايجاد کرد ؛ و بايد چگونه و به چه شکل داستان جنگ نوشت؟
پاسخ قسمت اول شما را فکر مي کنم در پرسش هاي قبل داده باشم. منظورم همان نسبت و ارتباط داستان جنگ با خاطره است ، اما در جواب قسمت دوم سؤال بايد عرض کنم ، پاسخ منفي است. به اعتقاد نمي توان محدوديت و قالب خاصي را براي نويسنده جنگ ايجاد کرد و گفت بايد به اين سبک و سياق نوشت. ممکن است نويسنده اي توانايي نوشتن داستان ذهني داشته باشد و ديگري رئال.
برگرديم به پرسش هاي قبل به نظر آقاي صحرايي بده و بستان هاي دو مقوله داستان جنگ و خاطرات شفاهي در چيست؟
من اعتقادي به بده و بستان به معناي عامي که رايج است ، ندارم. داستان نويس جنگ براي خلق داستان آدم هاي جنگ ناچار است سراغ تاريخ شفاهي خاطرات مردان جنگ برود. داستان نويس جنگ بدون خاطرات نمي تواند نفس بکشد.
آيا مي توان هنگام تدوين خاطرات شفاهي از عناصر داستاني استفاده کرد؟
چشم پوشي از عناصر داستاني در تدوين خاطرات شفاهي مثل اين است که نقاشي در خلق تابلوي خود تنها به سه رنگ اصلي تکيه کند و از تکنيک تلفيق رنگ ها استفاده نکند و خود را از رنگ هاي فرعي که گاه از رنگ اصلي زيباترند ، محروم سازد. عناصر داستاني قادرند فرم ، زيبايي و معناي خاصي به خاطرات شفاهي ببخشيد.
برويم سراغ جديدترين کتاب شما مجموعه داستان جنگ آنا هنوز هم مي خند ، آن طور که از محتواي آن بر مي آيد به نظر مي رسد نشئت گرفته از خاطرات شما است، اين خاطرات سرگذشت شخصي شماست يا از اين و آن شنيديد؟ چه مقدار از داستان هاي کتاب تخيل است؟
من با خاطرات جنگ عجينم ! در دل آن ها بوده ام . چه خاطرات شخصي خودم ، چه خاطرات دوستان و چه آن هايي را که خوانده ام. حجم زيادي از خواندني هاي روزانه ام اختصاص دارد به خاطرات و تحقيق در اين حوزه. بايد بگويم ايده و الهام ابتداي خيلي از داستان هاي مجموعه داستان آنا هنوز هم مي خندد ،خاطره است. ايده هايي که ابتدا تبديل به طرح شدند. با ذهن و تخيلم تلفيق شدند و بعد گسترش پيدا کردند و تراش در پايان داستان وقتي منابع الهام را کنار آن ها گذاشتم ، شباهتي پيدا نکردم . خاطرات شخصي ام وقتي تبديل به داستان مي شوند، حس مي کنم تازه در ذهنم شکل گرفته اند. علي رغم ايده اوليه داستان بيشتر حجم داستان هايم حتي خصوصيات ظاهري و باطني شخصيت ها را در ذهن و تخيلم ساخته ام.
چرا عنوان مجموعه داستان کوتاه کوتاه انتخاب شد؟
ببينيد لحظات و موقعيت هاي انساني بي شماري در جنگ تحميلي اتفاق افتاده ( چه در خاک ريز يا شهر) که در عين تأثير گذاري ممکن است قابليت ارائه به صورت داستان کوتاه يا رمان را نداشته باشند. خب تکليف من نويسنده با اين گونه سوژه ها چيست ؟ مي توانم از آن ها چشم پوشي کنم ، به صرف اينکه فعلا قابليت تبديل شدن به داستان کوتاه يا رمان را ندارد. اينجا است که نقش و کاربرد استفاده از تکنيک داستان کوتاه کوتاه نمود پيدا مي کند. حال اگر نويسنده اين فرم کار داستان را در حوزه جنگ نمي پسندد ، نظرش محترم است. يکي از تأثير گذارترين شيوه هاي روايت ، استفاده از تکنيک داستان کوتاه کوتاه است که متأسفانه در حوزه داستان جنگ به ندرت مورد استفاده قرار گرفته در مجموعه داستان آنا هنوز هم ميخندد سعي ام بر اين بود که به سوژه هايي از اين دست بپردازيم که مي توانست در اين قالب تأثير گذار تر باشد. در ادبيات جنگ از پتانسيل داستان کوتاه کوتاه يا به قول بعضي ميني مال استفاده کمتري شده ؛ غير از اين توجه ام از اين توجه ام به مخاطباني هم بود که حوصله خواندن داستان بيش از چند صفحه را ندارند.
در داستان هاي شما خواننده ميان برخي از داستان ها قرابت هاي محتوايي مي بيند مثل داستان « ساک از دستش افتاد» «آنا هنوز هم مي خندد» ، « حمام» و تعدادي ديگر و يا همين قرابت ها را بين شخصيت هاي دار علي ، هاشم ، نرگس و حتي سربازان دشمن مي بينيم و انگار خواننده اطلاعات و شناخت خود را به صورت سيلان داستان يا قطره اي مي گيرد.
داستان ها در اين مجموعه يک روايت واحد به نظر مي رسند که به شکل و فرم خاصي در سطح داستان ها پخش شده اند ، انگار همه تار و پودهاي يک پارچه هستند ، آيا اين تکنيک شما است يا مقصود ديگري داشته ايد؟
نويسنده بايد بتواند خواننده را ترغيب به خواندن داستان هايش بکند. در اين موارد فرم مي تواند کمک زيادي کند. فرمي که در خدمت محتوا باشد. لذا در اين مجموعه داستان شيوه بر اين اساس انتخاب شد که خواننده ابتدا داستاني را بچشد ، اگر پسنديد ، آن وقت بقيه را ميل کند. براي خواندن داستان هاي کتاب ، خواننده بايد انگيزه داشته باشد و چه چيزي بهتر از دغدغه سرنوشت شخصيت هاي داستان ها و تعليق! از طرفي در داستان کوتاه کوتاه نمي توان به همه جوانب زندگي شخصيت ها پرداخت، اما با اين فرم کار به قول شما « صورت سيلان» اين اجازه به نويسنده داده مي شود تا بتواند در حد امکان شخصيت ها را به خواننده اش بشناساند. در اين مجموعه هر داستان مي تواند از فضاي داستان هاي ديگر استفاده کند. مطلب بعد چينش پازلي داستان ها بود که به نظرم براي تعليق لازم بود.
به نظر مي رسد نگاه شما در کتاب هايتان به سربازان دشمن نگاهي متفاوت است. به طوري که خواننده در عين اينکه دشمن را متجاوز مي داند ، اما آن ها را قابل ترحم هم مي داند تا حدي که در داستان « موسي کي بر مي گردد؟» مشخص مي شود که دار علي و نرگس به دعوت سيد عبد بطاط سرباز عراقي عازم بصره هستند. نگاه شما به سربازهاي دشمن در داستان هاي « ناشناس» ، « غريبه اي با لباس غواصي» و « کي انتقام بگيرم» همين طور است؟
بارها در محافل ادبي با اين پرسش روبه رو شدم : کي مي خواهي از نوشتن قصه جنگ دست برداري ؟ انگار نوشتن قصه جنگ جرم است. حرفم اين نيست که پرسش درست است يا غلط. حرفم اين است که چرا فضا به اين سمت و سو رفته، مقصر کيست ؟ به نظرم دليل اصلي بر مي گردد به عملکرد متوليان فرهنگي اين حوزه. کتابي را در حيطه ي دفاع مقدس خواندم که تصويرهاي کتاب سربازان عراقي با چشمان سرخ و کشيده به صورت اجنه نقاشي شده بودند و مواردي از اين دست که سربازان دشمن را ذليل و ترسو توصيف کرده اند. هر چند معتقدم توليد فيلم و سريال هاي کليشه اي دفاع مقدس به اين سوء تفاهم بيشتر از کتاب دامن زده. حال با اين ذهنيت به نظر شما خواننده بين قصه ي جنگ و غير جنگ کدام را انتخاب خواهد کرد؟ نويسنده ي جنگ به خاک ريز سوء تفاهم رو به روست. بايد آن قدر خوب بنويسد و بنويسد تا خاک ريز سوء تفاهم سقوط کند. در مجموعه آنا هنوز هم مي خندد سعي ام بر اين بوده که در حد توانم بزنم به دل خاک ريز سوء تفاهم. سرباز دشمن در عين متجاوز بودن مي تواند درموقعيت هايي هم به فکر فرو رود و به فطرت خود باز گردد. مگر نه اينکه سربازاني از دشمن بوده اند که بر خلاف مافوق به رزمندگان کمک کرده اند. سبد عبد بطاط يا آن غواص غريبه دو مورد از آن ها هستند. مي خواستم با آدم هاي درگير در دو طرف خاک ريز، منطقي و اصولي برخورد کنم و نگاهي انساني داشته باشم.
در بعضي از داستان ها آشکارا به شعار دادن پرداخته ايد. مثل جاهايي که اوضاع عمومي جبهه را شرح مي دهيد. آيا فکر نمي کنيد در يک اثر در اماتيک جاي اين گونه انشاء پردازي نيست؟
علي رغم اينکه ميانه خوبي با توصيف به خصوص توصيف طولاني بدتر از آن توصيف انشايي در داستان و حتي رمان ندارم ، اما بالاخره بايد قبول کرد که توصيف يکي از عناصر داستان است که مي توان در حد نياز ، با توجه به کارايي آن در متن از آن استفاده کرد. مثل توصيف هاي همينگوي در رمان وداع با اسلحه و داستان هاي کوتاه او يا داستان هاي کوتاه چخوف و کارور. بي شک يکي از ابزار هاي شرح اوضاع عمومي جبهه استفاده از توصيف است ، البته کوتاه و موجز . در مجموعه داستان آنا هنو زهم مي خندد. در معدود داستان هايي مثل « رو به ميهن» ، « امان از خمسه خمسه» ، « برف شادي» و ... براي شرح اوضاع جبهه جنگ در کنار ديگر عناصر داستان از شيوه توصيف استفاده شده ، اما کوتاه و دور از شعار و انشاء پردازي در پاسخ قسمت دوم پرسش شما هم بايد بگويم نه اينکه در يک اثر در اماتيک جاي شعار دادن نيست ، بلکه در هيچ متن داستاني ديگري هم شعار دادن جايز نيست. اگر در جايي از داستان يکي از شخصيت ها در ديالوگي شعار مي دهد ، اين به مفهوم شعار دادن نويسنده نيست ، بلکه نويسنده دارد روحيات و افکار شخصيت داستان خود را براي خواننده بازگو مي کند.
به مقوله ي طنز بپردازيم که در آثار ديگر شما مثل خمپاره ي خواب آلود و همين مجموعه ديده مي شود. انگار روي طنز جنگ تأکيد خاصي داريد ، طنزي که در اوج صحنه هاي تلخ و دل خراش خودش را نشان مي دهد. آنا تنهاست و خواننده با تنهايي آنا همراه مي شود و تأثير مي پذيرد، اما در عين حال در همين داستان اختر خانم ، آن پير دختر کر و لال و شوخ طبعي هاي آنا با مشکلات ، کار کرد طنز خود را دارد . مورد ديگر دار علي است که در خمپاره خواب آلود هم حضور دارد . او کيست؟
من روي دو کلمه دار و علي خيلي فکر کرده ام دوست دارم خواننده هم فکر کند . دار علي هنوز زنده است و نفس مي کشد ، مثل آنا. دار علي نماد بارز رزمنده هايي است که در اوج سختي و ناملايمتي با وجود تکه هاي چدن و مواد شيميايي توي تنشان ، مي خندند. دار علي و آنا از يک جنس هستند وجه مشترکي که خيلي از بچه هاي جبهه داشتند و دارند. همه لشکر و تيپ ها دار علي داشتند و دارند. مي پرسم چه شخصيت و سوژه اي براي نويسنده ، داستان تر از شخيصت دار علي ؟ هنوز هم مي توان صد ها داستان از آن ها نوشت. طنز اگر در لايه داستان استفاده شود ، مي تواند لذت و کارايي آن را چند برابر کند. استفاده از طنز در کارهاي جنگ به ندرت صورت گرفته. اين در حالي است که جبهه جنگ پر از نشاط و زندگي بوده و سرزنده بودن از شاخص هاي آدم هاي جبهه رفته بود. آن ها ماه ها و سال ها توي سنگر و چادري محقر دور هم حلقه مي زدند ، و به قول ما شيرازي ها گل مي گفتند و گل مي شنيدند. استفاده از طنز مي تواند کمک کند به تسخير خاک ريز سوء تفاهمي که اسم بردم. کاربردي که طنز در داستان هاي جنگ و در اماتيک دارد بيش از حوزه هاي ديگر است. طنز تنها در يک داستان کميک مصرف ندارد ، بر عکس در موقعيت هاي تراژيک ، در اماتيک و تلخ است که مي تواند به داستان لايه بدهد ، خوانند را غافلگير کند. به تعمق وا دار و تسکينش دهد.
ما در روايت داستان کوتاه ژانرهاي مختلفي چون روايت اول شخص ، داناي کل ، نامه نگاري ، ديالوگ و مونولوگ داريم ، آيا فکر نمي کنيد فرم تاريخ شفاهي هم مي تواند به عنوان يک ژانر ادبي وارد دنياي داستان شود؟
من فکر مي کنم از فرم مصاحبه در کارهاي داستاني استفاده شده لااقل در ادبيات داستاني غرب ، اما با شما موافقم که در ايران به خصوص داستان جنگ از اين فرم کمتر استفاده شده . در حالي که مي توانسته اين شيوه فرم در رمان و داستان کوتاه جنگ کاربرد بيشتري داشته باشد.
چه کار جديدي زير چاپ داريد؟
رماني با موضوع جنگ براي نوجوانان و جوانان به نام کاش کمي بزرگ تر بودم. توسط انتشارات علمي و فرهنگي ، مجموعه داستان خيابان پير نشر شاهد و رمان شمشاد و آروزي چهارم توسط دفتر آفرينش ادبي حوزه هنري زير چاپ دارم.
اين روزها مشغول چه کاري هستيد؟
دو کار را با هم انجام مي دهم. پنج سال است رماني را شروع کرده ام که تا امروز به پانصد صفحه رسيده . در آن به دغدغه هاي آدم هاي بعد از جنگ پرداخته ام و به بهانه هايي نقب مي زنم به زندگي و آدم هاي نسل خودم و نسل قبل تر. دومي کاري است تاريخي و پژوهشي به نام « باز خواني عمليات قدس سه» روزگاري جنگي بود و هم زمان لشکري به نام نوزده فجر و جواناني داوطلب که از اين شهر اعزام مي شدند به جبهه جنگ. سال 63 اين لشکر با استعداد سه گردان در نقطه مرزي به نام رودخانه ميمه به قصد باز پس گيري قسمت هايي از خاک اين کشور به دشن حمله مي برد و ... دارم اين عمليات را بازنويسي و باز خواني مي کنم. اين کار براي حفظ و نشر آثار دفاع مقدس استان است.
منبع: برگرفته از ماهنامه فرهنگي ، تحليلي سوره شماره ي 36




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط