امام صادق(علیهالسلام) در حدیثی میفرمایند: «خداوند برای بندگانش مقرر فرموده مقاصدشان را با اسبابی از او درخواست کنند که برای رسیدن به آنها قرار داده است و آنان را به این قانون امر کرده است.»(1) همچنین مىفرمایند: «خداوند کارى را بدون استفاده از اسباب انجام نمیدهد.»(2) از آنجا که تحقق امور فقط مربوط به اراده و تصمیم ما نمیشود و مسائل فراوان دیگری در این باره باید دست به دست هم بدهند، با دعا کردن از خداوند میخواهیم دیگر امور را که در اختیار ما نیست، در راه تحقق این خواسته برای ما فراهم کند؛ ازاینرو در روایات ما، عمل و اراده انسان با دعا کردن همراه شده است؛ یعنی از طرفی به ما دستور داده شده است برای تحقق خواستههایمان دعا کنیم و از طرفی باید برای تحقق آنها تلاش کنیم.
جمع احزاب جمع است
یکی از غزوات مهم اسلام، جنگ خندق بود که در ۱۷ شوال سال پنجم هجری قمری رخ داد. این جنگ با توطئه قبیله بنینضیر آغاز شد. وقتی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بنینضیر را به دلیل خیانت از سرزمینشان اخراج کردند، آنان راهی مکانی به نام خیبر شدند و دیگر یهودیان را به جنگ با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) تحریک کردند. پس از آن، یهودیانی از بنینضیر و بنیوائل به مکه رفتند و ابوسفیان و قریش را به جنگ با رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) برانگیختند. ابوسفیان از پیشنهاد آنان استقبال کرد و یهودیان و قریش با یکدیگر همپیمان شدند؛ سپس آن یهودیان نزد قبیله غَطفان رفتند و با وعده دادن یک سال خرمای خیبر، آنان را برای جنگ با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با خود همراه کردند. آنگاه نزد بنیسُلَیمبنمنصور رفتند و موافقت ایشان را نیز به دست آوردند. با این همراهیها جمعیت دشمنان به ۱۰هزار نفر رسید، در حالی که تعداد مسلمانان فقط ۳ هزار نفر بود.(3) به همین دلیل این جنگ به جنگ احزاب شهرت یافت. وقتی دشمنان به قصد فتح مدینه عزیمت کردند، پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) با یاران خود مشورت و پیشنهادهای مختلف را بررسی کردند. از میان پیشنهادها، کندن خندق را که طرح سلمان فارسی بود، پذیرفتند و دستور دادند مسلمانان راههای ورودی مدینه را با حفر خندق مسدود کنند؛جنگ در درون و بیرون خانه
اما خیانت قوم بنیقریظه کار را بر مسلمانان سختتر کرد. مسلمانان از پشت سر خود از جانب بنیقریظه نسبت به خانوادههایشان ایمنی نداشتند و نیز از مقابل، با سپاه انبوه مشرکان که هرچندگاه از قسمتهای تنگ خندق میگذشتند، درگیر بودند.(4) از شاخصترین اتفاقات این جنگ، نبرد امیرالمؤمنین(علیه السلام) با عمروبنعبدود بود. وقتی عمرو هماورد میطلبید، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عمامه خود را به حضرت علی(علیه السلام) دادند و ایشان را رهسپار میدان جنگ کردند. عمرو میخواست جنگ با یک جوان کمسن را رد کند، اما درگیر شد و با ضربات شمشیر حضرت علی(علیه السلام) از پا درآمد. حدیث معروف پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پس از این پیروزی شنیده شد که: «ضربه علی(علیه السلام) از عبادت ثقلین (جن و انس) بهتر یا برتر بود و به روایتی دیگر فرمود مبارزه علی(علیه السلام) با عمرو، از همه اعمال امت من تا روز قیامت برتر است.»(5) رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) این رویارویی را چنین نیز تصویر کردند: «همه اسلام (یا ایمان) در برابر همه کفر (یا شرک) قرار گرفته است.»(6) مشرکان ۱۵ روز پس از کشته شدن عمرو پشت خندق منتظر ماندند، اما جز چند حرکت نمایشی کار دیگری نکردند.(7) در این ۱۵ روز حضرت علی(علیه السلام) از خندق عبور و در کنار مشرکان نماز اقامه میکردند، اما هیچکس جرئت نزدیک شدن به ایشان را نداشت.پیامبر(ص) دست بر دعا دارد
بر «کوه ذباب» و «کوه سلع»، در جایی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بر کار حفر خندق نظارت میکردند و خیمه آن حضرت برپا بود و نماز میگذاردند و جایی که حین جنگ خیمه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برپا بود و نماز میگذاردند و برای پیروزی مسلمانان دعا میکردند، مساجدی بنا شد که به مساجد فتح و مساجد سبعه (هفتگانه) موسوماند.ابنسعد در الطبقات الکبری به نقش دعای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، استجابت آن و امدادهای غیبی اشاره کرده است. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دوشنبه، سهشنبه و چهارشنبه در مسجد احزاب دعا کردند: «خدایا، احزاب را فراری و شکست بده».(8) قرآن نیز از این امداد الهی آیه ۲۳ در سوره احزاب یاد کرده است و کسانی را که با دعا از خداوند پیروزی درخواست کردند، مؤمن نامیده و فرموده است: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلا».
پینوشت:
[1] بصائر، ج ۱، ص ۶
[2] کافى، ج ۱، ص ۱۸۳
[3] تاریخ طبری، ج ۲، ص ۵۷۰ـ۵۶۶
[4] المغازی، ج ۲، ص ۴۶۴
[5] المستدرک علی الصحیحین، ج ۳، ص ۳۲
[6] شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید، ج ۱۳، ص ۲۶
[7] أنساب الأشراف، ج ۱، ص ۴۱۲
[8]تاریخ طبری، ج ۲، ص ۵۷۹