آقای شعبانی در اکثر قالبها شعرهایی دوستداشتنی دارد؛ مثلاً قالب غزل که خیلیها فکر میکنند برای نوجوانها مناسب نیست، در مجموعههای آقای شعبانی خوش نشسته است. خیلی از عاشقانههای او غزل هستند؛ البتّه...
موارد بیشتر برای شما
آن قدیمها که هنوز سوسولبازیهایی مثل افسردگی و شکستهای ریز و درشت اختراع نشده بود، آدمها تا خودشان را پیدا میکردند، میدویدند دنبال قطعههای جورچین زندگیشان. یک جورچین خاصِّ بدون مدلِ دردسرساز. آنقدر این در و آن در میزدند تا قطعهی مناسب پیدا شود. خیلی وقتها هم قطعهی اشتباه پیدا میکردند؛ مثلاً قطعهی پازل زندگی دوست و همسایه را میآوردند و وقتی میدیدند توی جورچین آنها جای ندارد، پسش میدادند. حالا همین آدمها جورچین زندگیشان را چیدهاند و دارند از آن لذّت میبرند؛ مثلاً اقای اسدالله شعبانی. فکر کن آدم ششصد تا کتاب داشته باشد و 32 سال به دیگران یاد بدهد که چطور قطعههای جورچین شعر و داستان زندگیشان را کامل کنند. او یک جایی توی کتاب «آواز توکا» خودش را مثل بوتهی گل آفتابگردان میبیند که سبد نور در دست دارد و دنبال خورشید است و از این کار خسته نمیشود یا در کتاب «زمین ما دل ما» میگوید: «هی تکّهتکّه کار کردم / هی چکّهچکّه درس خواندم / هی شعر گفتم شعر گفتم / تا شعر خود را پروراندم». آقای شعبانی پازل زندگیاش را با عشق میچیند. عاشقانههای نوجوان او مثل پیچکهای شببو در کتابهای مختلفش ساقه دواندهاند و حتّی یک شعر خیلی زلال دربارهی صفورا دارد. یک دختر ایلیاتی که در زمانهای خیلی دور، نیمای جوان، خاطرخواهش بوده؛ ولی حیف صفورا راضی نمیشود با او به شهر بیاید و با هم عروسی کنند. شاید اگر صفورا میدانست آقای نیما شاعری بزرگ و معروف میشود راضی میشد دل او را نمیشکست.
آقای شعبانی در اکثر قالبها شعرهایی دوستداشتنی دارد؛ مثلاً قالب غزل که خیلیها فکر میکنند برای نوجوانها مناسب نیست، در مجموعههای آقای شعبانی خوش نشسته است. خیلی از عاشقانههای او غزل هستند؛ البتّه با زبانی ساده و لحن صمیمی و دور از پیچیدگیهای شعر بزرگسال. این غزلها را میتوانی در کتاب «یک نفر رد شد از کنار دلم» بخوانی.
فکرش را بکن، آدمی که بتواند عاشقانههای قشنگ و خاطرهانگیز بگوید، عاشق شاهنامه هم باشد و آن را عمیقترین شعر جهان بداند و از شما بخواهد وقتی دور هم هستید، آن را بخوانید. نه اینکه فکر کنی چون اهل ادبیاتم از این کارش کیف کردهام، نه! بیشتر به خاطر این خوشحالم که آقای شعبانی در سینه دیوار بلند بین نوجوان و بزرگسال یک پنجرهی باصفا باز کرده تا از آن دنیای بزرگترها را بهتر ببینید.
پرچم درخت
درخت را نگاه!
که روی شانههای کوه
چه باشکوه
گشوده بالی از گیاه
به سوی مهر
به سوی ماه
درخت را نگاه!
که پرچمی
برای صلح و دوستی
به دست ماست
شکست او
شکست ماست
درخت و پرنده
آرزوی یک درخت خشک
سبز بودن است
آرزوی یک پرنده هم
پر گشودن است
من درختم و تو هم پرندهای
سوی من بیا
شاخههای من پر از جوانه است
آسمان سینهام برای تو
آشیانه است
غرور کوه
کوه را که دیدهای
چه باشکوه
سر فراکشیده تا به آسمان
خم نمیکند سری برای این
به پای آن
کوه، خود، منم که با غرور سنگیام
تا همیشه ایستادهام
دل به مهربانی تو دادهام
منبع: مجله باران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.