خواص گروهی هستند که مسائل فردی زندگیشان آنان را از مسائل اجتماعی اطرافشان غافل نمی کند. در مقابل، گروهی در هر جامعه ای نفس می کشند که برخلاف گروه اول، به خودشان زحمت ورود به مسائل اجتماعی را نمی دهند و به قول برخی تابع جو حاکم بر اطراف خود هستند؛ بدون اینکه فکر کنند عمل می کنند و به سمتی می روند که جامعه خود به خود به همان سمت در حرکت است. اگر خوش شانس باشند و امیر حکومتشان طرفدار حق باشد، ناخداگاه به دست امیرشان به سمت سعادت حرکت می کنند؛ وگرنه در اکثر موارد، ناخواسته قافیه را به شیطان می بازند. از این روست که قرآن کریم در سوره قصص می فرماید:« وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»[1] آنان پیشگامان دعوت به آتش هستند و همین کافیست که عوام جامعه مسیر جهنم را پیش بگیرند! به این گروه سست عنصر عوام هر جامعه گفته می شود.
کیستی عوام و خواص
البته رابطه قشر عوام با قشر بی سواد و درس نخوانده جامعه میتواند متفاوت باشد به این معنا که گاهی فردی از یک جامعه، ممکن است با اینکه کلمه ای درس نخوانده، جزء خواص آن جامعه باشد و توان فهم و درک مسائل اطراف خود را داشته باشد و نیز ممکن است کسانی که به ظاهر نام اندیشمند و دانشمند را یدک میکشند از دسته عوام آن جامعه باشند و کارگر ساختمان همان جامعه عضوی از قشر خواص! البته باید اشاره کنم که خود خواص و عوام هر جامعه تقسیم به حق و باطل می شوند. خواص جبهه حق و خواص جبهه باطل. همین طور عوام. پس تا به اینجا روشن شد که مهم ترین نقش را در جهت دهی حرکت جامعه، خواص اجرا می کنند. و عوام به دنبال آنها در حرکتند و ناخواسته آن ها را در اهدافشان یاری می کنند. به همین علت است که حضرت می فرمایند:« اذا فَسَدَ الْعالِمُ فَسَدَ العالَم».[2]
نقش دنیا پرستی در انحراف خواص
یکی از مهم ترین عواملی که باعث شد در جریان کربلا، جامعه پشت امام خود را خالی کند، دنیا پرستی خواص جامعه بود. دل سپردگی خواص آن جامعه به دنیا باعث شد که کسی مثل حسین بن علی(علیه السلام) در صحرای کربلا تنها بماند؛ البته دنیا فقط پول نیست؛ شهرت و شهوت و جان و زن و فرزند هم از مصادیق دنیاست. اگر بخواهیم ردپای این جریان را دنبال کنیم به زمان پیامبر اسلام(صلوات الله علیه) می رسیم. به عنوان مثال اولین شعله های دنیا دوستی در اسلام در زمان رسول اکرم(صلوات الله علیه)، هنگامی بود که برخی از صحابه و همراهان ایشان به امید خدمات و همراهی هایشان با پیامبر اکرم(صلوات الله علیه)، انتظار جدایی از دیگران را داشتند.دو نمونه از همین صحابه، طلحه و زبیری بودند که علی رغم خدماتشان در اوایل اسلام، آن شعله های متولد شده در زمان همراهیشان با رسول خدا (صلوات الله علیه)، در دوران حکومت عثمان زبانه کشید. در آن زمان خادمین و همراهان پیامبر در بدر و حنین و خندق، سرمایه داران درجه یک حکومت عثمان بودند! این طور که در نقل های تاریخی معتبر آمده است، بعد از مرگ طلحه، طلا های خانه اش را با تبر قطعه قطعه می کردند! دیگر در این موقعیت مثقال و قیراط کاربردی ندارد! مقدار درهم و دیناری که از آن دو به جا مانده بود به افسانه شبیه تر بود تا واقعیت! امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم در حکومتش با جامعه ای مواجه شد که «یأخذون مال الله دولا و عباد الله خولا و دین الله دخلا بینکم».[3] مال خدا را میان خود دست به دست میکنند ، بندگان خدا را بنده خود قرار میدهند و دین خدا را مغشوش میسازند.
جامعه ای بود که ارزش های آن حول محور دنیا پرستی می گشت. جامعه ای که سخت ترین کار برای حاکمش، مهیا ساختن لشگر است برای رویارویی با کفر و شقاوت! سرانجام هم به دست همان خواص به شهادت می رسد. پس از آن هم نوبت به خریدن فرماندهان لشگر اسلام با درهم و دینار توسط معاویه و عاقبت تنهایی حسن بن علی (علیه السلام) می رسد....
ترس خواص از همراهی حق
با روی کار آمدن یزید، جنگیدن در راه اسلام آسان تر شد. چرا که مسلمین که از حال و روز یزید تا حدودی آگاه بودند گمان میکردند که کشته شده در مقابل لشگر یزید، خونش پایمال نخواهد شد! اما وقتی حسین بن علی(علیه السلام) علم قیام را برافراشت، جز عده اندکی زیر بیرق او جمع نشدند و این در حالی است که بسیاری از خواص مانند عبدالله بن زبیر و ابن عباس و عبدالله بن جعفر در مقابل امام خضوع می کنند و حکومت یزید را قبول ندارند. حتی در بین آنها شیعیانی وجود دارند که خلیفه اول را امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) می دانند! اما وقتی متوجه می شوند که حکومت وقت مال و مقام و جان و ناموس، خلاصه بهره دنیاییشان را تهدید کرده است، نوه پیامبرشان را در مقابل خطر حتمی تنها گذاشتند!همین طور در بین کسانی که نامه هایی خدمت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) به مضمون دعوت به کوفه نوشته بودند هم از خواص جبهه حق بودند. اما آیا حاضر شدند که دینشان را بر دنیایشان مقدم کنند؟ نعمان بن بشیر با این که حکومت کوفه را در دست داشت، در اوج ضعف به سر می برد؛ چراکه اعلام کرده بود تا زمانی که کسی با من سر جنگ نداشته باشد من با او نمی جنگم؛ آیا به وعده الهی شک داشت یا حکومت کوفه زیر زبانش مزه کرده بود؟
کم لطفی است که وقتی حرف از دنیادوستی به میان آمد، حرفی از خولی نزنیم! او به کربلا آمده بود که با جمع آوری غنائم، برای همسر رقاصه اش رقاص خانه بسازد! منظور از غنائم، کنیزان کفار یا اموال یهودیان ویا شتران مسیحیان نیست. منظور گوشواره های دختران سید شباب اهل بهشت است! پسر زیاد هم آنقدر زرنگ بود که بفهمد این طور می تواند لشگر مسلم بن عقیل را زمین بزند. خواص را از دور مسلم با وعده درهم و دینار دور کرد. دیگر وای به حال عوام! مگر می توان شریح قاضی را فراموش کرد؟ دیگر همه می دانند که او حکم قتل سیدالشهدا (علیه السلام) را با کیسه های درهم و دینار معامله کرد!
خواص شیعه و شک در همراهی
در اوصاف عوام، اشاره کردیم به اینکه توان تحلیل نداشتند. اما آیا از امثال سلیمان بن صرد خزاعی انتظار عدم تحلیل می رفت؟ هر چند بعد از کربلا اسم توابین را به دوش بکشد. چه فائده؟ وقتی تنور داغ است نان را نچسبانی، وقتی سرد شد دیگر نان درون خاکستر تنور می افتد. البته ابن زیاد این خصلت کوفیان را زودتر از بقیه در خواص دید و بازی حکومت کوفه را برد. او از عدم توان تحلیل مردم سوء استفاده کرد و تا در دارالعماره به اسم حسین بن علی تاخت. گیریم که عوام توان تحلیل نداشتند، خواص کجا بودند؟ بی خبر بودند یا شنیدند اما نفهمیدند؟ از همراهان کم تر از صد نفر ابن زیاد بر جان لشگر صدهزار نفری کوفه ترسیدند یا نگران رنگ پریدگی درهم و دینارشان بودند؟ یا شاید هم از لشگر دروغین شام پشت دروازه های کوفه هراس داشتند؟البته امثال شبث بن ربعی داستانشان متفاوت بود. او گودال قتلگاه را مکانی دور از دسترس خشم ابن زیاد دانست!
خلاصه اینکه مردم در سال 60 هجری بین دوراهی قرار گرفته بودند. یک طرف نوه پیامبرشان و طرف دیگر درهم و دینار. باید به آنها حق دهیم. انتخاب سختی است! دلیل اینکه یک طرف این دوراهی را میان ترس و عدم تحلیل و دنیاگرایی، فقط درهم و دینار را انتخاب کردیم این است که ترس هم در دل دنیا و ما فیها قرار می گیرد. چراکه مفهوم ترس مفهومی است که متعلق دارد. مثلا می گوییم «من از ........ میترسم». آیا می شود احتمال داد که خواص کوفه به خاطر اینکه از عذاب جهنم می ترسیدند با حسین(علیه السلام) همراه نشدند؟ آیا شبث بن ربعی نمی دانست که حسین(علیه السلام)، سلاله محبوب ترین بنده خداست؟ آیا او در رسالت نبی اکرم شک داشت یا در حقانیت حسین؟ بعید می دانم انسان منصفی وجود داشته باشد که نگوید او از این می ترسید که خشم ابن زیاد، دنیایش را تباه کند. بنابراین اگر هم در آن دوره کسی به خاطر ترس به قافله امام ملحق نشده باشد، ترس او ریشه در دنیاپرستی او داشته. پس ترس و دنیاپرستی زیر مجموعه یک مفهوم هستند.
عدم تحلیل و عدم همراهی خواص
اما عدم تحلیل! به جرأت میتوان گفت سردمدار این گروه، همان رزمنده سپاه علی بن ابی طالب(علیه السلام)، سلیمان بن صرد است. اگر بخواهیم به مسأله دقیق تر نگاه کنیم، او در همان برهه ظاهرا جزو خواص بود. اما در حقیقت طرز فکر او، سلیمان را در جرگه عوام قرار داد! او مانند عوام نتوانست بفهمد که هر کاری که امام انجام می دهد به صلاح اسلام و جامعه اسلامی است. ولو عاقبت آن گودال قتلگاه باشد...پینوشت:
[1] قرآن کریم، سوره قصص، آیه 41
[2] این روایت با این اسلوب در منابع روایی یافت نشد اما مشابه آن در روایت زیادی آمده است؛ «زلة العالم تفسد العوالم » غررالحکم . «اذا زل العالم زل بزلته عالم کثیر» بدایه و نهایه، ج 2، ص 91 .
[3] شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه ، شرح خطبه . 128