خالدبن سعيد (4)

خالد بن سعيد از طرف پيامبر اسلام«ص» فرماندار يمن بود، وى پس از رحلت پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)وارد مدينه شد و ديد مردم با ابوبكر بيعت كرده‏اند، او مدتى از بيعت خود دارى ورزيد و نزد بنى هاشم رفت و به آنان چنين گفت: برون و درون اسلام، شما هستيد، قلب اسلام و خاندان رسالت، شما هستيد، اگر شما راضى باشيد، مانيز راضى هستيم، و اگر خشمگين باشيد، ما نيز خشگين خواهيم بود.
چهارشنبه، 14 بهمن 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خالدبن سعيد (4)
خالدبن سعيد (4)
خالدبن سعيد (4)

نويسنده:آیت الله سبحانى




خشم گردانندگان خلافت !

چنانكه درقسمت قبل اشاره شد، خالد، پيونداستوارى بابنى هاشم داشت و تا زمانى كه آنان از بيعت با ابوبكر خودارى و رزيدند، خالد نيز بيعت نكرد، و به همين جهت مورد خشم خليفه و دارو دسته وى قرار گرفت
«ابن ابى الحديد» مى‏نويسد:
خالد بن سعيد از طرف پيامبر اسلام«ص» فرماندار يمن بود، وى پس از رحلت پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)وارد مدينه شد و ديد مردم با ابوبكر بيعت كرده‏اند، او مدتى از بيعت خود دارى ورزيد و نزد بنى هاشم رفت و به آنان چنين گفت:
برون و درون اسلام، شما هستيد، قلب اسلام و خاندان رسالت، شما هستيد، اگر شما راضى باشيد، مانيز راضى هستيم، و اگر خشمگين باشيد، ما نيز خشگين خواهيم بود. حال بگوئيد ببينم آيا با اين مرد (ابوبكر) بيعت كرده‏ايد؟ گفتند: بلى. گفت آيا با ميل و رضاى خود؟ گفتند: بلى(40)
گفت: پس من هم با رضايت شما راضى شده و بيعت مى‏كنم، آنگاه افزود: «اى بنى هاشم! به خدا سوگند، شما درختان بلند و برومند باغ رسالت هستيد، از شاخسار درختان اين باغ، ميوه‏هاى پاك و پاكيزه آويزانست» و سپس با ابوبكر بيعت كرد.
گفتگوى خالد با بنى هاشم، به گوش ابوبكر رسيد، ابوبكر ناراحت نشد، اما سخنان خالد، براى عمر گران آمد، از اين رو هنگامى كه ابوبكر او را به فرماندهى سپاهى كه به سوى شام اعزام مى‏كرد، منصوب نمود(41) به ابوبكر گفت: آيا كسى را به فرماندهى سپاه منصوب مى‏كنى كه از بيعت با تو خوددارى مى‏كرد و با بنى هاشم چنين و چنان مى‏گفت و پول‏ها و غلامان و زره‏هاى جنگى و نيزه هائى از يمن براى خود آورده بود؟!، من صلاح نمى‏دانم او را به اين سمت منصوب كنى و از مخالفت او اطمينان ندارم.
ابوبكر بر اثر اصرار عمر: او را بركنار كرد و «ابوعبيده بن جراح»، «يزيد بن ابى سفيان» و «شر حبيل بن حسنه» را به عنوان اعضاى شوارى فرماندهى سپاه، منصوب كرد(42)
چنانكه ملاحظه مى‏شود، در اين جا عمر، جرم اصلى خالد را كه همان جانبدارى از امير مؤمنان(علیه السلام)بود، صاف و پوست كنده بيان كرده است، ولى براى اينكه به انتقا مجوئى خود جنبه حق به جانبى بدهد، ضمن سخنان خود، خالد را متهم به سؤ استفاده مالى كرده است، او ادعا نموده كه خالد، اموالى از يمن براى خود اورده بوده است!
در صورتى كه اگر اين ادعا صحت داشت، لازم بود، به محض ورود او به مدينه، مطرح شود، نه پس از انتصاب او به فرماندهى سپاه و در رابطه با موضوع خلافت!. اين معنى نشان مى‏دهد كه هدف، صرفاً متهم ساختن او بوده است تا مجوزى براى بر كنارى وى فراهم شود و گرنه موضوع سؤ استفاده مالى از ريشه بى اساس بوده است.
اگر خالد بن سعيد از اموال عمومى به نفع خود استفاده كرده بود، چرا ابوبكر اصرار داشت كه او به حوزه مأموريت خود بر گردد، و چرا مى‏گفت: كسى از فرمانداران پيامبر بهتر نيست؟!
آيا اين تناقض گوئى‏ها، ما هيت قضايا را روشن نمى‏سازد؟!
در اين جا بد نيست گوشه‏اى از تصفيه حساب شخصى عمر با خالد را از زبان دختر او بشنويم:
«محمد بن سعد» در كتاب خود، از قول دختر خالد بن سعيد چنين نقل مى‏كند:
«پدرم پس از ماجراى سقيفه و خلافت ابوبكر، از يمن به مدينه بازگشت و به على(علیه السلام)گفت: چرا اجازه داديد ابوبكر برمسند خلافت تكيه بزند؟ و چون بنى هاشم با ابوبكر بيعت نكرده بودند، او نيز تا سه ماه بيعت نكرد(43) تا آنكه روزى (پس از بيعت بنى هاشم) ابوبكر او را بر در خانه وى ملاقات كرد، خالد اظهار تمايل به بيعت نمود و ابوبكر نيز از اين موضوع استقبال كرد وهنگامى كه ابوبكر بر فراز منبر بود، با او بيعت نمود.
پس از اين جريان، روزى ابوبكر سپاهى را به شام اعزام مى‏كرد، فرماندهى سپاه را به خالد محول نمود و پرچم فرماندهى را شخصاً در منزل وى، به دست او سپرد. عمر كه مخالفت او را با خلافت ابوبكر فراموش نكرده بود، به ابوبكر اعتراض كرد كه: آيا كسى را به فرماندهى سپاه منصوب مى‏كنى كه چند وقت پيش در باره خلافت تو، چنين و چنان مى‏گفت؟!
عمر به قدرى اصرار كرد كه سرانجام ابوبكر، «ابوارواى دوسى» را به منزل خالد فرستاد، وى به خالد گفت: خليفه پيامبر مى‏گويد: پرچم ما را پس بده!، خالد پرچم را آورد و پس داد و به ابوبكر چنين پيامبر فرستاد:
«به خدا سوگند نه منصبى كه داديد، ما را خوشحال كرد و نه اكنون كه بر كنار گرديد، ناراحتمان ساخت»!
دختر خالد مى‏گويد: ابوبكر به منزل پدرم آمده از او عذر خواهى مى‏كرد (كه من تقصير ندارم! و اين كار، روى اصرار عمر صورت گرفت!) و تأكيد مى‏نمود كه در اين زمينه چيزى به عمر نگويد!(44)

ظاهر سازى

ابوبكر كه خالد بن سعيد را به جرم طرفدارى از امير مؤمنان(علیه السلام)از فرماندهى سپاه بر كنار كرده بود، مى‏خواست با يك ظاهر سازى پوششى روى اقدام خود بكشد، و به خيال خود، از وى تجديد حيثيت نمايد! و به اين منظور به «شرحبيل» (يكى از فرماندهان جديد) توصيه كرد كه احترام خالد را حفظ كند!
«محمد بن سعد» در اين زمينه چنين مى‏نويسد:
«هنگامى كه ابوبكر، خالد را بر كنار كرد، به «شرحبيل» (يكى از فرماندهان سه گانه) توصيه كرد كه مقام و موقيعيت خالد را بشناسد و آنچنان نسبت به او احترام كند كه اگر فرمانده لشكر بود لازم بود چنان احترامى را رعايت نمايد.
ابوبكر اضافه كرد: مى‏دانى كه او در اسلام داراى چه ارزشى است، او نماينده پيامبر اسلام در يمن بود و تا موقع رحلت پيامبر، در اين سمت باقى بود، من اگر چه اورا از مقام فرماندهى بر كنار نمودم و شايد اين كار به نفع او بود، ولى از او پرسيدم: چه كسى را شايسته تصدى اين مسؤليت مى‏داند، او تو را معرفى كرد و تو را بر پسر عموى خويش ترجيح داد، او سومين نفر است كه پس از «ابوعبيده بن جراح» و «معاذ بن جبل» بايد موردمشاوره قرار گيرد، اين سه نفر، خير خواه و صلاح انديشند. نبايد خود سرانه كارى انجام بدهى ونيايد اخبار و گزارش‏ها را از آنان مخفى نگهدارى»(45)
در اينجا بايد از خليفه پرسيد كه اگر راستى خالد داراى چنين ارزشى بود، پس چرا او را از اين مقام بر كنار نمود وبا وجودارجحيت او، ديگران را بر او ترجيح داد؟! و اگر داراى چنين ارزشى نبود: پس چرا احترام او را توصيه مى‏كرد؟ آيا جز اين است كه خالدبن سعيد قربانى طرفدارى از امير مؤمنان شده بود؟!

يك تهمت بى اساس!

تاريخ نويسان رسمى يا مغرض، كه تاريخ را به نفع قدرت‏هاى وقت، يا طبق اغراض و مقاصد انحرافى خود نوشته‏اند، همواره تاريخ را تحريف كرده و چهره‏هاى درخشان رجال مبارز و مخالف قدرت و قت را وارونه نشان داده‏اند. يكى از اين نوع مورخان، «محمدبن جرير طبرى» است. او دروغ‏هاى فراوانى در كتاب تاريخ خود آورده است كه يكى از آن‏ها مطلبى است كه وى از قول دروغپرداز و حديث ساز بزرگ تاريخ اسلام يعنى «سيف بن عمر» در باره خوددارى خالد از بيعت با ابوبكر، و بر كنارى وى از سمت فرماندهى سپاه نقل كرده و طى آن چهره خالد را وارونه جلوه داده است، سيف مى‏گويد: «خالد بن سعيد در زمان حيات پيامبر اسلام، دريمن بود، پس از يك ماه از وفات پيامبر، در حالى كه لباس ابريشمى به تن داشت، از يمن باز گشت، عمر او را ديد و فرياد كرد كه لباس او را پاره كنيد آيا او لباس حرير مى‏پوشد در حالى كه مردان ما، در حال صلح هرگز لباس حرير نمى‏پوشند (چه رسد به زمان جنگ؟!) به فرمان عمر مردم لباس خالد را پاره كردند.
سپس خالد روبه على كرد و گفت: آيا شما را (در امر خلافت) مغلوب كردند؟ على گفت: آيا غلبه است يا خلافت؟ خالد گفت: گمان نمى‏كنم شايسته‏تر از شما، كسى اين منصب را به عهده گرفته باشد عمر اين جمله را شنيد و گفت: خدا دهان تو را بشكند، دروغ مى‏گوئى و جز خود را ضرر نمى‏زنى. آنگاه عمر اين گفتگو را به اطلاع ابوبكر رسانيد و ابو بكر او را از مقام فرماندهى عزل كرد»(46)(47).
«سيف بن عمر» در اين داستان، براى كوچك كردن خالد، دو دروغ گفته است: يكى اين است كه گويا او لباس ابريشمى به تن داشته و خشم عمر را معلول آن معرفى كرده است، در صورتى كه بعيد است شخصيتى مانند خالد كه نماينده پيامبر بود، چنين كارى بكند و يا حكم آن را نداند.
دوم: صحه گذاشتن امير مؤمنان على(ع) بر خلاف غير قانونى ابوبكر (با تعبير آيا غلبه است يا خلافت) است كه دروغ بودن آن واضح است و خطبه‏ها و سخنان امير مؤمنان در باب خلافت، گواه آن مى‏باشد.

شهادت سرخ

خالد بن سعيد از شخصيت هائى بود كه در خانه نشستن و بى احساس تعهد، آرميدن راروا نمى‏دانند، خالد همواره براى پيشرفت اسلام در تلاش و فعاليت بود و در انجام دادن هر گونه خدمت مقدور، كوچكترين فرصتى را از دست نمى‏داد. او گرچه از دستگاه خلافت ناراضى بود و آن را نامشروع مى‏دانست، اما انجا كه سرنوشت اسلام و مسلمانان و محافظت از مرزهاى كشور اسلامى به ميان مى‏آمد، با جان و دل، گام در ميدان فداكارى و جانبازى مى‏نهاد، به همين جهت، در زمان خلافت «ابوبكر»، چند مأموريت نظامى انجام داد(48) و نيزدر اواخر سال 13 هجرى (در زمان خلافت عمر) كه جنگى با روميان در شام پيش آمد، به جبهه جنگ شتافت و از شهادت سرخ استقبال كرد و در محرم سال 14 هجرى در منطقه «مرج‏الصفر»(49) به درجه شهادت نايل آمد.

در بامداد عروسى

در جريان فتح «اجنادين» كه پيش از جنگ «مرج‏الصفر» رخ داد، «عكرمه بنى ابى جهل» كشته شد و همسرش كه همراه وى بود به شركت در اردوى اسلام ادامه داد، پس از سپرى شدن عده وى، خالد با او كه «ام حكيم» نام داشت، ازدواج كرد. «ام‏حكيم» مايل بود كه عروس محول به پس از خاتمه جنگ شود ولى او مى‏گفت: به من الهام شده است كه در اين جنگ كشته خواهم شد، از اين رو در همان اردوگاه جنگى، عروسى را ترتيب دادند، فرداى شب عروسى، نيروهاى روميان آماده حمله شدند، خالد دومين نفرى بود كه از سپاه اسلام قدم به ميدان جنگ گذاشت و در اين پيكار به درجه شهادت رسيد(50) كشته شدن شوهر براى «ام حكيم» چنان تلخ و اندوهبار بود كه بى اختيار عمود خيمه‏اى را كه خالد شب را در آن صبح كرده بود، كشيد و به دشمن حمله كرد و هفت تن از روميان را با آن به قتل رسانيد(51)
درود به روان پاك خالد و همرزمان او، درود به همه شهيدان راه خدا و جانبازان راه اسلام!

پی نوشتها:

40- به شهادت قرائن، اين سخن بنى هاشم از روى تقيه بوده است، زيرا كسى كه از وضع سقيفه و حوادث آن روزها آگاه است مى‏داند كه على(علیه السلام) چگونه بيعت كرد تا چه رسد به بقيه بنى هاشم؟!
41- تاريخ اعزام اين سپاه، آغاز سال 13 هجرى بود (تاريخ طبرى ج 13 ص 279.
42- شرح نهج البلاغه ج 2 ص 58 به نقل از احمد بن عبدلغزيز جوهرى مؤلف كتاب «السقيفه» - الدرجات الرفيعه ص 393.
43- طبرى مدت خود دارى خالد از بيعت با ابوبكر را، دو ماه (تاريخ طبرى ج 13 ص 2447) و اين ابى الحديد، يك سال نوشته است (شرح نهج البلاغه ج 6 ص 41)
44- الطبقات الكبرى ج 4 ص 97 - حياه الصحابه ج 2 ص 118 - 119.
45- الطبقات الكبرى ج 4 ص 98 - حياه الصحابه ج 2 ص 266.
46- تاريخ طبرى ج 4 ص 28 و 30 (ضمن حوادث سال سيزدهم هجرى).
47- اين قضيه در كتاب «كنزالعمال» (ج 8 ص 59) نيز نقل شده ولى در سند آن هم همين (سيف بن عمر» واقع شده است و بنابر اين از درجه اعتبار ساقط است.
48- الكامل فى التاريخ ج 2 ص 402 - طبرى ج 4 ص 1880.
49- بروزن حجت.
50- عمروبن سعيد يكى از برادران خالد نيز در اين جنگ به شهادت رسيد (الاستيعاب ج 1 ص 400).
51- الطبقات الكبرى ج 4 ص 99

منبع: شخصيت‏هاى اسلامى شيعه – مهدی پيشوايى




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.