خالدبن سعيد (4)
خشم گردانندگان خلافت !
«ابن ابى الحديد» مىنويسد:
خالد بن سعيد از طرف پيامبر اسلام«ص» فرماندار يمن بود، وى پس از رحلت پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)وارد مدينه شد و ديد مردم با ابوبكر بيعت كردهاند، او مدتى از بيعت خود دارى ورزيد و نزد بنى هاشم رفت و به آنان چنين گفت:
برون و درون اسلام، شما هستيد، قلب اسلام و خاندان رسالت، شما هستيد، اگر شما راضى باشيد، مانيز راضى هستيم، و اگر خشمگين باشيد، ما نيز خشگين خواهيم بود. حال بگوئيد ببينم آيا با اين مرد (ابوبكر) بيعت كردهايد؟ گفتند: بلى. گفت آيا با ميل و رضاى خود؟ گفتند: بلى(40)
گفت: پس من هم با رضايت شما راضى شده و بيعت مىكنم، آنگاه افزود: «اى بنى هاشم! به خدا سوگند، شما درختان بلند و برومند باغ رسالت هستيد، از شاخسار درختان اين باغ، ميوههاى پاك و پاكيزه آويزانست» و سپس با ابوبكر بيعت كرد.
گفتگوى خالد با بنى هاشم، به گوش ابوبكر رسيد، ابوبكر ناراحت نشد، اما سخنان خالد، براى عمر گران آمد، از اين رو هنگامى كه ابوبكر او را به فرماندهى سپاهى كه به سوى شام اعزام مىكرد، منصوب نمود(41) به ابوبكر گفت: آيا كسى را به فرماندهى سپاه منصوب مىكنى كه از بيعت با تو خوددارى مىكرد و با بنى هاشم چنين و چنان مىگفت و پولها و غلامان و زرههاى جنگى و نيزه هائى از يمن براى خود آورده بود؟!، من صلاح نمىدانم او را به اين سمت منصوب كنى و از مخالفت او اطمينان ندارم.
ابوبكر بر اثر اصرار عمر: او را بركنار كرد و «ابوعبيده بن جراح»، «يزيد بن ابى سفيان» و «شر حبيل بن حسنه» را به عنوان اعضاى شوارى فرماندهى سپاه، منصوب كرد(42)
چنانكه ملاحظه مىشود، در اين جا عمر، جرم اصلى خالد را كه همان جانبدارى از امير مؤمنان(علیه السلام)بود، صاف و پوست كنده بيان كرده است، ولى براى اينكه به انتقا مجوئى خود جنبه حق به جانبى بدهد، ضمن سخنان خود، خالد را متهم به سؤ استفاده مالى كرده است، او ادعا نموده كه خالد، اموالى از يمن براى خود اورده بوده است!
در صورتى كه اگر اين ادعا صحت داشت، لازم بود، به محض ورود او به مدينه، مطرح شود، نه پس از انتصاب او به فرماندهى سپاه و در رابطه با موضوع خلافت!. اين معنى نشان مىدهد كه هدف، صرفاً متهم ساختن او بوده است تا مجوزى براى بر كنارى وى فراهم شود و گرنه موضوع سؤ استفاده مالى از ريشه بى اساس بوده است.
اگر خالد بن سعيد از اموال عمومى به نفع خود استفاده كرده بود، چرا ابوبكر اصرار داشت كه او به حوزه مأموريت خود بر گردد، و چرا مىگفت: كسى از فرمانداران پيامبر بهتر نيست؟!
آيا اين تناقض گوئىها، ما هيت قضايا را روشن نمىسازد؟!
در اين جا بد نيست گوشهاى از تصفيه حساب شخصى عمر با خالد را از زبان دختر او بشنويم:
«محمد بن سعد» در كتاب خود، از قول دختر خالد بن سعيد چنين نقل مىكند:
«پدرم پس از ماجراى سقيفه و خلافت ابوبكر، از يمن به مدينه بازگشت و به على(علیه السلام)گفت: چرا اجازه داديد ابوبكر برمسند خلافت تكيه بزند؟ و چون بنى هاشم با ابوبكر بيعت نكرده بودند، او نيز تا سه ماه بيعت نكرد(43) تا آنكه روزى (پس از بيعت بنى هاشم) ابوبكر او را بر در خانه وى ملاقات كرد، خالد اظهار تمايل به بيعت نمود و ابوبكر نيز از اين موضوع استقبال كرد وهنگامى كه ابوبكر بر فراز منبر بود، با او بيعت نمود.
پس از اين جريان، روزى ابوبكر سپاهى را به شام اعزام مىكرد، فرماندهى سپاه را به خالد محول نمود و پرچم فرماندهى را شخصاً در منزل وى، به دست او سپرد. عمر كه مخالفت او را با خلافت ابوبكر فراموش نكرده بود، به ابوبكر اعتراض كرد كه: آيا كسى را به فرماندهى سپاه منصوب مىكنى كه چند وقت پيش در باره خلافت تو، چنين و چنان مىگفت؟!
عمر به قدرى اصرار كرد كه سرانجام ابوبكر، «ابوارواى دوسى» را به منزل خالد فرستاد، وى به خالد گفت: خليفه پيامبر مىگويد: پرچم ما را پس بده!، خالد پرچم را آورد و پس داد و به ابوبكر چنين پيامبر فرستاد:
«به خدا سوگند نه منصبى كه داديد، ما را خوشحال كرد و نه اكنون كه بر كنار گرديد، ناراحتمان ساخت»!
دختر خالد مىگويد: ابوبكر به منزل پدرم آمده از او عذر خواهى مىكرد (كه من تقصير ندارم! و اين كار، روى اصرار عمر صورت گرفت!) و تأكيد مىنمود كه در اين زمينه چيزى به عمر نگويد!(44)
ظاهر سازى
«محمد بن سعد» در اين زمينه چنين مىنويسد:
«هنگامى كه ابوبكر، خالد را بر كنار كرد، به «شرحبيل» (يكى از فرماندهان سه گانه) توصيه كرد كه مقام و موقيعيت خالد را بشناسد و آنچنان نسبت به او احترام كند كه اگر فرمانده لشكر بود لازم بود چنان احترامى را رعايت نمايد.
ابوبكر اضافه كرد: مىدانى كه او در اسلام داراى چه ارزشى است، او نماينده پيامبر اسلام در يمن بود و تا موقع رحلت پيامبر، در اين سمت باقى بود، من اگر چه اورا از مقام فرماندهى بر كنار نمودم و شايد اين كار به نفع او بود، ولى از او پرسيدم: چه كسى را شايسته تصدى اين مسؤليت مىداند، او تو را معرفى كرد و تو را بر پسر عموى خويش ترجيح داد، او سومين نفر است كه پس از «ابوعبيده بن جراح» و «معاذ بن جبل» بايد موردمشاوره قرار گيرد، اين سه نفر، خير خواه و صلاح انديشند. نبايد خود سرانه كارى انجام بدهى ونيايد اخبار و گزارشها را از آنان مخفى نگهدارى»(45)
در اينجا بايد از خليفه پرسيد كه اگر راستى خالد داراى چنين ارزشى بود، پس چرا او را از اين مقام بر كنار نمود وبا وجودارجحيت او، ديگران را بر او ترجيح داد؟! و اگر داراى چنين ارزشى نبود: پس چرا احترام او را توصيه مىكرد؟ آيا جز اين است كه خالدبن سعيد قربانى طرفدارى از امير مؤمنان شده بود؟!
يك تهمت بى اساس!
سپس خالد روبه على كرد و گفت: آيا شما را (در امر خلافت) مغلوب كردند؟ على گفت: آيا غلبه است يا خلافت؟ خالد گفت: گمان نمىكنم شايستهتر از شما، كسى اين منصب را به عهده گرفته باشد عمر اين جمله را شنيد و گفت: خدا دهان تو را بشكند، دروغ مىگوئى و جز خود را ضرر نمىزنى. آنگاه عمر اين گفتگو را به اطلاع ابوبكر رسانيد و ابو بكر او را از مقام فرماندهى عزل كرد»(46)(47).
«سيف بن عمر» در اين داستان، براى كوچك كردن خالد، دو دروغ گفته است: يكى اين است كه گويا او لباس ابريشمى به تن داشته و خشم عمر را معلول آن معرفى كرده است، در صورتى كه بعيد است شخصيتى مانند خالد كه نماينده پيامبر بود، چنين كارى بكند و يا حكم آن را نداند.
دوم: صحه گذاشتن امير مؤمنان على(ع) بر خلاف غير قانونى ابوبكر (با تعبير آيا غلبه است يا خلافت) است كه دروغ بودن آن واضح است و خطبهها و سخنان امير مؤمنان در باب خلافت، گواه آن مىباشد.
شهادت سرخ
در بامداد عروسى
درود به روان پاك خالد و همرزمان او، درود به همه شهيدان راه خدا و جانبازان راه اسلام!
پی نوشتها:
40- به شهادت قرائن، اين سخن بنى هاشم از روى تقيه بوده است، زيرا كسى كه از وضع سقيفه و حوادث آن روزها آگاه است مىداند كه على(علیه السلام) چگونه بيعت كرد تا چه رسد به بقيه بنى هاشم؟!
41- تاريخ اعزام اين سپاه، آغاز سال 13 هجرى بود (تاريخ طبرى ج 13 ص 279.
42- شرح نهج البلاغه ج 2 ص 58 به نقل از احمد بن عبدلغزيز جوهرى مؤلف كتاب «السقيفه» - الدرجات الرفيعه ص 393.
43- طبرى مدت خود دارى خالد از بيعت با ابوبكر را، دو ماه (تاريخ طبرى ج 13 ص 2447) و اين ابى الحديد، يك سال نوشته است (شرح نهج البلاغه ج 6 ص 41)
44- الطبقات الكبرى ج 4 ص 97 - حياه الصحابه ج 2 ص 118 - 119.
45- الطبقات الكبرى ج 4 ص 98 - حياه الصحابه ج 2 ص 266.
46- تاريخ طبرى ج 4 ص 28 و 30 (ضمن حوادث سال سيزدهم هجرى).
47- اين قضيه در كتاب «كنزالعمال» (ج 8 ص 59) نيز نقل شده ولى در سند آن هم همين (سيف بن عمر» واقع شده است و بنابر اين از درجه اعتبار ساقط است.
48- الكامل فى التاريخ ج 2 ص 402 - طبرى ج 4 ص 1880.
49- بروزن حجت.
50- عمروبن سعيد يكى از برادران خالد نيز در اين جنگ به شهادت رسيد (الاستيعاب ج 1 ص 400).
51- الطبقات الكبرى ج 4 ص 99
/خ