مسائل فلسفه سیاسى در اندیشه رهبرى (1)
مقدمه
1. مسئله فرد و جامعه
2. مسئله قدرت سیاسى
3. مسئله حکومت اسلامى
اما بـا عـنـایـت بـه ابـهـامـاتـى کـه در مـفـهـوم « فـلسـفـه سـیاسى اسلام » ممکن است به ذهن خـوانـنـدگـان مـحـتـرم خـطـور کند ، ترجیح داد که در آغاز نوشتار ، چیستى فلسفه سیاسى اسلام از دیدگاه مقام معظم رهبرى را به اختصار مورد توجه قرار دهد.
چیستى فلسفه سیاسى اسلام از دیدگاه مقام معظم رهبرى
ایـن نـوشـتـار بـر پـیش فرض امکان و وجود فلسفه سیاسى در اسلام استوار شده است و بـالطـبـع وظـیـفـه خـود مـى دانـد تـا مـسـائل فـلسـفـه سـیـاسـى اسـلام را کـه مـتـاءخـر از اصل دانش یا نگرش و مترتب بر وجود آن است بررسى نماید.
مـقـام مـعـظـم رهـبرى عقل و وحى را در مقام تفکر قابل جمع مى دانند و مى فرمایند: « سیاست اسـلامـى بر مبناى فلسفه اسلامى استوار است ؛ بریده از فلسفه الهام گرفته از قرآن نـیـسـت . بـه طـور مـجـمـل سـیـاسـت مـا بـرمـبـنـاى ایـجـاد یـک روابـط مـنـطـقـى و مـعـقـول و دور از هـرگـونـه سـتـیـزه گـرى بـیـجـا و هـمـچـنـیـن دور از قبول هرگونه سلطه و تحمیل در رابطه با مردم جهان است .» (2)
و در جاى دیگر در مورد نسبت فلسفه اسلامى و کلام مى فرمایند:
حـکـمـت و کـلام هـم لازم اسـت . حـکـمت و کلام هم به مثابه تاءمین کننده شالوده اساسى نظام فـکـرى و نـظـام عـمـلى و امـروز نظام سیاسى است . مبادا تصوّر بشود که ما یک مشت فقیه عـالى مـقـام تـربـیت کنیم و حکمت و کلام را بیندازیم کنار! ابداً! این اشتباه بزرگى است ! حـالا مـذاقـهـاى افراد در زمینه حکمت الهى ، متفاوت است . بعضى معتقد به شیوه یى در کار فـهـم فـلسـفـه اسـلامـى هـسـتـنـد. بـرخـى مـعـتـقـد بـه شـیـوه دیـگـرى هـسـتـنـد. بـه هـر حـال فـلسفه اسلامى و کلام اسلامى ، که به گفته بعضى از صاحبنظران ، کلام اسلامى هم در دوره هاى متوسط و اخیر، در حقیقت همان فلسفه است . که لباس کلام پوشیده است که حرف بیراهى هم نیست . (3)
فـلسـفـه سـیاسى ( قید وصفى ) یا فلسفه سیاست ( قید اضافى ) در تعریف پسینى به تـعـبـیـر برخى از فیلسوفان سیاسى (4) عبارت از آن چیزى است که موضوع مشترک یک سـلسـله کـتـاب هـاى مـشـهـور مـانـنـد جـمـهـور افـلاطـون ، سـیـاسـت ارسـطـو ، آراء اهـل المـدیـنةُ الفاضله فارابى است . در جهان اسلام این اصطلاح اولین بار توسط حکیم ابـونـصـر فـارابـى در کـتـاب « التنبیه على سبیل السعادة » به کار رفت . او مفهوم عام « فـلسفه مدنى » را شامل دو نوع دانش مى داند و در تعریف آن مى گوید:
فلسفه مدنى دو قـسـم اسـت :
قـسم نخست به شناخت افعال خوب و اخلاق جمیله که از آن صادر مى شود و تـوانایى بر اسباب آن ها و... مى پردازد و صناعه خلقى نامیده مى شودو قسم دوم عملى اسـت شـامـل معرفت بر امورى که موجب تحصیل اشیاء جمیله براى اهالى شهرها و توانایى کـسـب و حـفـظ آن هـا تـوسـط آنـان مى شود و این علم را « فلسفه سیاسى » نامیده اند.» (5)
بـرخـى از مـتـفـکران معاصر هم در تعریف خود به همان مضمون فارابى اشاره دارند و مى نـویـسند:
« تمام اعمال سیاسى ذاتاً جهتى به سوى معرفت به ماهیت خیر دارند؛ یعنى به سـوى مـعـرفـت بـه زنـدگـى خـوب یـا جـامـعـه خـوب ؛ زیـرا جـامـعـه خـوب هـمـان سعادت کـامـل سـیـاسى است . اگر این جهت گیرى به سوى معرفت به خیر تصریح شود و اگر انـسـان ها هدف صریح خود را کسب معرفت نسبت به زندگى خوب و جامعه خوب قرار دهند، فلسفه سیاسى پدیدار مى شود... در اصطلاحِ « فلسفه سیاسى » کلمه فلسفه بیانگر روش بـحـث از مـقـوله سـیـاسـى است ؛ روشى که هم فراگیر است و هم به ریشه مسأله تـوجـه دارد. کـلمه سیاسى هم بیانگر موضوع بحث است و هم کار ویژه این مشغله را نشان مـى دهـد... فـلسـفـه سـیـاسـى شـاخـه اى از فـلسفه است که با زندگى سیاسى ، یعنى زنـدگى غیر فلسفى و زندگى بشرى ، بیشترین نزدیکى را دارد.» (6) در حقیقت « فلسفه بـایـد مـا را بـه مـعـرفـت کـامل برساند. باید ببینیم در جامعه بشرى در وادى معرفت چه کـارهـایـى مى شود. باید در حوزه هاى پى در پى ، کارهاى جدید، افکار جدید، روشها و متدهاى جدید مطرح بشود.»
در عنوان « مسائل فلسفه سیاسى اسلام از منظر مقام معظم رهبرى » لازم است مقصود از دو قیـد « مـسـائل » و « اسلام » نیز روشن شود. در بررسى یک دانش معمولاً به زوایاى هشت گـانـه آن پـرداخـتـه مـى شـود (7) کـه مـسـائل هـر دانـشـى بـیشترین حجم مباحث را به خود اخـتـصـاص مـى دهـد، امـا در ایـن مـقـاله کـه بـنـا بـر اخـتـصـار است ، به ناچار به کلیات مسائل و یا بـرخى از مسائل اساسى فلسفه سیاسى از منظر مقام معظم رهبرى اشاره مى شـود. در مورد قید « اسلام » هم نگارنده از مجموع کاربردهاى رایج براى این قید ، پنج معنا را در نظر دارد که آن را در اندیشه سیاسى ایشان ردیابى مى کند:
1. فلسفه سیاسى اسلام به معناى فلسفه سیاسى مسلمانان است . و هر متفکرى مى تواند با توجه به درک و فهم خویش از اسلام یک فلسفه سیاسى داشته باشد همان طورى که فـارابـى ، خواجه ، ملاصدرا و امام خمینى فلسفه سیاسى اسلامى دارند. مقام معظم رهبرى هم براى خویش فلسفه سیاسى اسلامى دارند.
2. فـلسـفـه سـیـاسـى اسـلام در مـعـنـاى عـام بـه کـار رفـتـه اسـت و تـسـامـحـاً مـعـادل انـدیـشـه سـیـاسـى اسـلام اسـتـعـمـال شـده اسـت و بـیـانـگـر هـر نـوع تـفـکـر و تاءمل با هر نوع روشى در باب سیاست است . در این معنا رویکرد کلامى و فقهى سیاسى هـم داخـل در اطـلاق فـلسفه سیاسى شده است . « اسلام ، حکومت را با تعبیر ولایت بیان مى کـنـد و شـخـصـى را کـه در راءس حـکـومـت قـرار دارد، به عنوان والى ، ولى ، مولا ـ یعنى اشـتـقـاقـات کلمه ولایت ـ معرفى مى نماید. معناى آن چیست ؟ معناى آن ، این است که در نظام سـیـاسـى اسلام ، آن کسى که در راءس قدرت قرار دارد و آن کسانى که قدرت حکومت بر آنـهـا در اخـتـیـار اوسـت ، ارتـبـاط و اتصال و پیوستگى جدایى ناپذیرى از هم دارند. این مـعـناى این قضیه است . این « فلسفه سیاسى اسلام » را در مساءله حکومت براى ما معنا مى کـنـد. هـر حکومتى که این طور نباشد، این ولایت نیست ؛ یعنى حاکمیتى که اسلام پیش بینى کـرده اسـت نـیـسـت . اگر فرض کنیم در راءس قدرت کسانى باشند که با مردم ارتباطى نداشته باشند، این ولایت نیست .» (8)
3. مـقـصـود از فلسفه سیاسى اسلام ، مجموعه تأملات عقلانى در باب زندگى سیاسى اسـت کـه در حـوزه تـمـدن اسـلامـى جـریـان داشـتـه ؛ خواه منشاء بومى و اسلامى براى آن قـائل بـاشـیـم و یـا از یـونـان و... اقـتـبـاس شـده بـاشـد. بـه هـر حال فیلسوفان مسلمان در آن تفکر کرده اند و بعضاً آن را در کنار سایر معارف اسلامى و یا در خدمت دین قرار داده اند.
4. اضـافـه شـدن قـیـد اسـلام بـه فـلسـفـه سـیـاسـى بـه دلیل ابتناء آن بر پیش فرض هاى اسلامى است . تفکر عقلى و فلسفى بر مبناى توحید و مـعـتـقدات اسلامى فلسفه سیاسى را متصف به قید اسلام مى کند. همان طورى که مقام معظم رهبرى مى فرماید:
هـمـچنین « له الملک » ( تغابن / 1 ) مبناى فلسفه سیاسى و نظام سیاسى و اجتماعى اسلام هم هـسـت . نـظـام سـیـاسى اسلام ، نظام حکومت الهى است ، حاکمیت الهى است . حاکمیت الهى به معناى همه جانبه کامل . حاکمیت الهى یعنى هم قانون از سوى خداست هم مجرى قانون منصوب خداست . (9)
5. فلسفه سیاسى اسلام به آن بخش از آموزه هاى سیاسى عقلى اسلام به مثابه یک مکتب اشاره دارد که به زندگى سیاسى انسان ها توجه دارد.
این تفکر نوین اسلامى ناظر بر این است که اسلام را به صورت یک مکتبى مطرح کند که هـم شـامـل یـک نـظـام فـکرى است که گره هاى ذهنى مردم جهان را باز مى کند به سؤ الات پـاسـخ مـى دهـد... و پـاسـخـگـوى نـیـاز فـکـرى بـشـر متحول و مترقى این زمان است . و همچنین یک نظام اجتماعى را، یک نظام زندگى را ارائه مى کند. و به اصطلاح رایج ، اسلام به عنوان مکتب زندگى ، فلسفه اى براى اداره زندگى انسان دارد. (10)
این نوشتار بر اساس قدر متیقّنى از معانى اول ، سوم و چهارم بنا شده است ؛ یعنى آن چه بـا عـنـوان فـلسـفه سیاسى توسط فیلسوفان مسلمان برمبناى پیش فرض هاى اسلامى بـیـان شـده اسـت . (11) بنـابـرایـن تـلاش خـواهیم کرد از به کار بردن معناى عام فلسفه سیاسى خوددارى کنیم .
1. مسئله فرد و جامعه
یکایک انسانها و افرادى که در جامعه و نظام توحیدى زندگى مى کنند، روش تفکرشان ، رفتارشان با برادرانشان ، رفتارشان با همه انسانها، رفتارشان با زندگى شخصى خـودشـان وضعیتى دارد جدا از وضعیت مردمى که در نظامهاى مادى زندگى مى کنند: با خدا زندگى مى کنند، از خدا مى خواهند، به خدا عشق مى ورزند، از خدا مى ترسند، به خدا پناه مـى بـرنـد، خود را بنده خدا مى دانند، به بندگان خدا احساس مهر و عطوفت مى کنند، به بـنـدگـان خـدا سـتـم نـمـى کـنـنـد، بـه آنـها حسد نمى ورزند، به آنها نمى خواهند حرص بـورزنـد، و هـمـه اخلاقیات فاضله اى که در کتب اخلاق ذکر شده است ناشى از ایمان به خـدا اسـت و پایه ا خلاق اسلامى ایمان به خدا است . همان طورى که ملاحظه مى کنید اعتقاد بـه خـدا و بـه تـوحـیـد مـبـنـاى سـاخـت اجـتـمـاعـى جـامـعـه اسـلامـى اسـت و هـمـه مسائل اجتماعى باید از این چاشنى اساسى بهره مند باشد. (14)
« پیغمبران همه آمدند تا جامعه اى را به وجود بیاورند براساس ارزشهاى الهى . یعنى در واقـعـیـت زندگى مردم تاءثیر بگذارند. بعضى توانستند، بعضى هم نتوانستند. بعضى مـبـارزاتـشـان بـه نـتیجه رسید، بعضى هم نرسید؛ ولى این جنبه در زندگى پیغمبر یک جـنـبـه اصـلى اسـت که مظهر قدرت خدا در زمین و در میان بشر و مظهر حاکمیت الهى و ولایت الهى در میان مردم هستند.» (15) و در مورد حقیقت وجودى فرد انسانى مى فرماید:
انـبـیـاء بـراى تـفـهیم این حقیقت مبعوث شده اند و به میان بشر قدم نهاده اند تا به بشر بـفـهـمـانـنـد که این اختلافات ظاهرى است ، سطحى است . همه آنچه که در اختیار شماست ـ اراده شـمـا، چـشـم شـمـا، زبان شما، ثروت شما، قدرت شما، مقام شما، آگاهیهاى سیاسى شما، آگاهیهاى فنى شما، علم شما، صنعت شما، قدرت بازوى شما، همه و همه ـ مى تواند در خدمت هدف عالم وجود قرار بگیرد؛ مثل انسانى که در یک رودخانه اى در مسیر آب شنا مى کند، نه برخلاف مسیر. زندگى راحت مى شود، روح آسایش پیدا مى کند. امنیّت ، بر تمام وجود انسان سایه مى اندازد، از درگیریها، از حسدها، از بغضها، از کینه ها در درون انسان خـبـرى بـاقـى نـمـى ماند. این زندگى توصیه شده به وسیله پیامبران الهى است ، عکس آنـچه که در زندگى شیطانها و شیطان صفتهاست که همه درگیرى است ، همه تنازع است ، همه شنا کردن برخلاف جریان عالم وجود است ، در جهت عکس هدف خلقت است . (16)
پـس جـامعه سازى در فلسفه سیاسى اسلام بر پایه خمیر مایه دینى ابتدا توسط انبیا الهـى شـکل گرفته است ؛ همان طورى که در قرآن تعابیر « قریه »، « مدینه »، « مدین »، « مـصـر » هـم زمـان بـا پـیـامـبـران اولواالعـزم اسـتـعـمـال شـده اسـت . تـا قـبل از حضرت نوح ، زندگى کوچ نشینى و اقتصاد بر پایه دامـدارى اسـت . امـا بـا آمـدن حـضرت نوح با رواج کشاورزى زندگى یک جانشینى و اولین نطفه «جامعه » به وجود آمد: (17) «انبیا این را مى خواهند به وجود بیاورند. جامعه اى الهى ، جـامـعـه اى با دل انسانى ، جامعه اى با احساسات و عواطف صحیح و سالم ، جامعه اى که در آن کـسـى بـه کسى و آن جامعه به جوامع دیگر ظلم نکند... . جامعه اى که مردم آن جامعه دچـار غـفـلت نـبـاشند، غرق در مادّیت نباشند، غرق در خودخواهى و خودپرستى نباشند. کار بـراى خـدا، کـار بـراى رسـیـدن بـه آسـتـان لقـاء ربـوبـیـت . ایـن انـسـان کـامـل اسـت . ایـن جـامعـه کـامـل است . خوب ، انبیا مى آیند تا این جور جامعه اى را به وجود بـیـاورنـد، آن وقـت اگـر جـامعـه اى که انسانهایش و مردمش درست فکر مى کنند، درست عـمـل مى کننـد، داراى رحم و مروّتند، داراى احساس مسئولیت در پیش خداى بزرگند، داراى احساس معنویت اند، غرق در مادّه نیستند، همه چیز را براى خود نمى خواهند.» (18)
بـنـابراین در این فلسفه سیاسى « اعتقاد به خدا و به توحید مبناى ساخت اجتماعى جامعه اسـلامـى اسـت و هـمـه مـسائل اجتماعى باید از این چاشنى اساسى بهره مند باشد» (19) و جـامـعـه بـر اساس اسلام اداره شود. (20) در این نوشتار ابتدا دیدگاه مقام معظم رهبرى در مـورد جـامـعـه اسـلامـى و در پـایـان درباره جامعه جاهلى مطرح خواهد شد. ایشان در تعریف جامعه اسلامى مى فرمایند:
« جـامـعـه اسـلامـى یـعـنـى آن جامعه اى ... که در رأس آن جامعه خدا حکومت مى کند، قوانین آن جـامـعـه ، قـوانـیـن خـدایى اسـت حـدود الهـى در آن جـامـعـه جـارى مـى شـود، عـزل و نـصـب را خـدا مـى کـنـد، در مـخـروط اجتمـاعـى اگـر جـامـعـه را بـه شـکـل مـخـروط فـرض و تـرسـیـم کـنـیـم ، هـمـچـنـان کـه معمول و مرسوم عده اى از جامعه شناسان است ، در رأس مخروط خدا است و پایین تر از خدا همه انسانیت و همه انسانها هستند. تشکیلات را دین خدا به وجود مى آورد، قانون صلح و جنگ را مـقـررات الهى ایجاد مى کند، روابط اجتماعى را اقتصاد را، حکومت را، حقوق را همه و همه را دیـن خـدا تـعـیـیـن مـى کـنـد و دیـن خـدا اجـرا مـى کـنـد و دیـن خـدا دنبال این قانون مى ایستد و این جامعه اسلامى است .» (21)
و در جاى دیگر آمده است :
« جامعه اسلامى آن جامعه اى است که بر طبق تعالیم و توصیه هاى پیغمبران خدا مردم داراى انـدیـشـه و فـکر شده اند، قدرت تصمیم گیرى پیدا کرده اند ، خودشان انتخاب مى کنند ، خودشان دشمن را مى شناسند ، دشمن را دفع مى کنند.» (22)
« جـامـعـه اسـلامى آن جامعه اى است که ... در آن از تبعیض و ظلم و نابرابرها هیچ نشانه اى نباشد در آن از فقر از محرومیت خبرى نباشد.» (23)
و در تعریف جامعه دینى هم مى فرمایند:
« جامعه ، جامعه معنوى ـ یعنى متوجه به اصول و معارف دینى و متکى به اهداف الهى و هدف گـیـرنـده آخـرت از طـریق دنیا ( این خصوصیت دین و جامعه دینى ، اینهاست )؛ غرق نشدن و محدود نشدن در چهارچوب ظواهر مادى .» (24)
و در تعریف جامعه توحیدى مى فرمایند:
« آن جامعه اى که نبى در آن ظهور مى کند و مى خواهد آن جامعه را آن نظم را دگرگون کند و عـوض کـنـد و یـک نظم بهترى برقرار بکند و نظام بهترى مستقر کند. این نظم جاهلى به اصـطـلاح کـه بـه تـعـبـیـر مـتـشـرعـه و بـه تـعـبـیـر اسـلام ، نـظـم قبل از نبى را نظم جاهلى مى گوییم ، نظم نبى را نظم توحیدى مى گوییم .» (25)
ادامه دارد...
پی نوشت ها :
1. مـقـام مـعـظـم رهـبـرى در مـورد منکران اندیشه فلسفى در اسلام مى فرمایند: یک عده اى البـتـه مـعـتـقـدنـد کـه اسـلام فـلسـفـه نـمـى خـواهـد. ایـن مـثـل ایـن اسـت کـه آدم بـگـوید که این دندان انسان مینا نمى خواهد. مینا که دندان نیست که ، اصل دندان است ؛ یعنى واقعاً مثل این است . فلسفه ، حفاظ است ؛ حفاظ اعتقادى است . (بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار هیاءت امناى مذاهب اسلامى . 21 / 12 / 1380)
2. بیانات در تاریخ 17 / 10 / 1360.
3. بیانات در آغاز درس خارج فقه ، 21 / 6 / 1372.
4. آنـتونى کوئینتن ، فلسفه سیاسى ، ترجمه مرتضى اسعدى (تهران : انتشارات به آور، 1374) ص 11.
5. فـارابـى ، التـنـبـیـه على سبیل السعادة ، (حیدرآباد دکن : دائرة المعارف العثمانیة ، 1346 ق ) ص 21.
6. اشـتـراوس مـعـتـقد است که هدف فلسفه سیاسى کشف حقیقت سیاست توسط اندیشمندان اسـت . فـلسـفه سیاسى را مى توان به بنیادهاى فکرى با شیوه انتزاعى که به مباحثى هـم چـون غـایـات حـکـومـت هـا و ابـزارهـاى آن هـا، عدالت ، قدرت و ارتباط فرد و دولت مى پردازد، تعریف نمود. فلسفه سیاسى برخلاف اندیشه سیاسى قصد نشاندن معرفت به جـاى گـمـان را دارد، بـه زمان و مکان محدود نمى شود، و اصولا کار اندیشمندان حرفه اى اسـت . در مـقـابـل ، انـدیـشـه سـیـاسـى مـمـکـن اسـت تـخـمـیـنـى یا کار افراد غیر حرفه اى (مثل شعرا) باشد و همواره با زندگى اجتماعى خاص ملازمت دارد.
((فـلسفه سیاسى چیست ؟)) اثر لئو اشتراوس ترجمه فرهنگ رجائى (تهران : انتشارات علمى و فرهنگى ،1373) ص 6 ـ 15.
ـ کتاب انوار ولایت ، ص 6.
7. در اصطلاح کلاسیک به این هشت چیز ((رؤ وس ثمانیة )) در هر دانش گفته مى شود.
8. بیانات مقام معظم رهبرى در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام به مناسبت عید سعید غدیر، در تاریخ 6 / 2 / 1376.
9. 5 / 8 / 1382 رییس جمهور.
10. بیانات در برنامه تلویزیونى در مورد زندگى استاد مطهرى ، 12 / 2 / 1367.
11. در این نوشتار متعرض معناى عام فلسفه سیاسى و آموزه هاى سیاسى عقلى اسلام نمى شویم و تفصیل بحث را به مجالى دیگر وامى گذاریم .
12. در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام در سالروز عید سعید مبعث ، 2 / 7 / 1382.
13. کتاب پیشواى صادق ، ص 15 ـ 16.
14. بیانات در خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 21 / 6 / 1362.
15. بیانات در دیدار با کارگزاران به مناسبت عید غدیر خم .
16. بیانات در دیدار عمومى ، 18 / 7 / 1375.
17. محسن عبداللهى آرن (مهاجرنیا) اصول تفکر سیاسى در قرآن ، قبسات ، ش 20 ـ 21.
18. در اجـتـمـاع مردم مشهد مقدس و زائران حضرت ثامن الحجج على بن موسى الرضا(ع )، 15 / 1 / 1371.
19. بیانات در خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 21 / 6 / 1362.
20. در دیدار با طلاب و فضلاء در مدرسه فیضیه قم ، 11 / 9 / 1366.
21. کتاب ولایت ، ص 11.
22. خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 12 / 9 / 1361.
23. خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 31 / 4 / 1367.
24. در دیدار اعضاى ستاد ارتحال حضرت امام (ره )، 12 / 3 / 1380.
25. 31 / 2 / 1363.
/خ