نقش عمّار ياسر در جنگ صفين (2)
نويسنده: محمد محمدی اشتهاردی
نبرد شديد عمّار در روز سوم جنگ و تبيينگری او
"ای مسلمانان! آيا میخواهيد نظارهگر شخصی باشيد كه خدا و رسولش را دشمن دارد و با خدا و رسولش میجنگد و بر مسلمين ظلم و تجاوز میكند و مشركان را تقويت مینمايد؟ همان كسی كه وقتی خداوند (در فتح مكه) پيروزی دينش و نصرت رسولش را خواست، نزد پيامبر آمد و در ظاهر مسلمان شد. سوگند به خدا! اسلام او از روی ميل نبود؛ بلكه با كمال بیاعتنايی اسلام را پذيرفت و پس از رحلت رسول خدا(ص) سوگند به خدا ما او را به عنوان دشمن مسلمين و دوست مجرمين شناختيم! آگاه باشيد كه او معاويه است. با او نبرد كنيد و او را لعنت نماييد كه او از كسانی است كه نور خدا را خاموش میكنند و موجب پيروزی دشمنان خدا میشوند!"
عمّار با همراهان دلاور خود در آن روز، عمروعاص و دشمن را تا پايگاه خودشان عقب راند و آن روز پيروزی نصيب سپاه اميرمؤمنان علی عليهالسلام شد و عمرعاص در آخر آن روز با فرار و گريز خود را نجات داد.
مناجاتها و رجزهای عمّار در جههی صفّين
سپس عمّار و همراهان، در جبهه به دشمن نزديك شدند. وقتی عمّار، عمروعاص را در نزديك خود ديد، به او فرمود: "ای عمرو! دين خود را به استان مصر فروختی! خدا تو را هلاك كند كه از دير زمان در رابطه با اسلام به راه كج رفتی و میروی." سپس به دشمن حمله كرد در حالی كه چنين رَجَز میخواند:
"خدا راست فرمود و او شايستهی راستی است و بزرگتر و بالاتر از همهچيز است. خدايا! بهزودی مقام شهادت را نصيبم گردان! در پرتو كشته شدن در راستای آرمان كسی كه كشته شدن را نيك دوست دارد. شهيدان در پيشگاه خدا در بهشت، از شراب طهور و زلال آن مینوشند. از شراب نيكان كه آميخته با مُشك است، با جامهايی كه لبريز از شراب طهور آميخته با زنجبيل بهشتی است."
... عمّار در يكی از مناجاتهای خود، در جبههی صفّين به خدا چنين عرض میكند: "أللهم إنی أعلم ممن علمنی انی لا أعمل عملاً صالحاً هذا اليوم، هو أرضی من جهاد هولاء الفاسقين و لو أعلم اليوم عملاً هو أرضی لك منه لفعلته؛ خدايا! از آنچه به من آموختهای، میدانم كه من كار نيكی را امروز انجام نمیدهم كه در پيشگاه تو پسنديدهتر از جهاد با اين فاسقان (معاويه و سپاهش) باشد و اگر امروز من میدانستم كه كاری پسنديدهتر از جهاد با اين فاسقان در پيشگاه تو هست، همان را انجام میدادم."
انتقاد شديد عمّار به عُبيدالله بن عمر
عبيدالله گفت: "نه، هرگز." عمّار گفت: "نه، هرگز چنين نيتی نداری؛ و من از روی آگاهی گواهی میدهم كه هيچيك از كارهايت برای خدا نيست. اگر امروز مرگ سراغ تو نيايد، فردا میميری. اكنون بنگر، هنگامی كه خداوند با بندگانش بر اساس نيتشان روبهرو میشود، نيت تو چيست. (نيت عبيدالله اين بود كه در پيشگاه معاويه محبوب گردد و دنيايش آباد شود و خون عثمان را بهانه قرار داده بود.)
نظر عمّار درباره هواداران معاويه
عمّار جواب داد: آری همينگونه است؛ ولی اينها (طرفداران معاويه) مسلمان نيستند، بلكه در ظاهر اسلام را پذيرفتند و كفر خود را پنهان داشتند، تا آن هنگام كه دارای يار و ياور شدند، كفرشان را ظاهر كنند."
پاسخ قاطع عمّار در رفع ترديد
او گفت: ابويقظان تو هستی؟! عمّار گفت: آری. او گفت: من نيازی به تو دارم. عمّار گفت: بگو. او گفت: آيا آشكارا بگويم يا محرمانه؟ عمّار گفت: اختيار با خودت است.
او گفت: "بلكه آشكارا میگويم. من هنگامی كه از خانه بيرون آمدم، اطمينان داشتم كه ما در مسير حق هستيم و شكی نداشتم كه اين قوم (معاويه و طرفدارانش) بر باطل و گمراهی هستند. تا شب گذشته، همين عقيده و اطمينان را داشتم؛ ولی ديشب ديدم كه اذانگوی ما، در جملههای اذان گواهی به يكتايی و رسالت محمد(ص) میدهد و اذانگوی آنها (معاويه و هوادارانش) نيز گواهی به يكتايی خدا و رسالت محمد(ص) میدهد؛ و بعد از اذان هم ما نماز میخوانيم، هم آنها و كتاب ما يعنی قرآن هم يكی است. دعوت ما يكی است. رسول ما نيز يكی است. از اين رو، ديشب شك و ترديد بر من راه يافته است. ديشب بیآنكه كسی جز خدا بداند، شب را به سر آوردم و صبح نزد اميرمؤمنان علی عليهالسلام آمدم و ماجرا را گفتم. به من فرمود: "آيا عمّار را ملاقات كردی؟" گفتم: "نه." فرمود: "نزد عمّار برو ببين چه میگويد. از گفتهی او پيروی كن. اينك برای همين مسأله نزد تو آمدهام."
عمّار به او گفت: "آيا آن صاحب پرچم سياه را كه در مقابل من قرار گرفته است، (اشاره به پرچم عمروعاص) میشناسی؟ من با اين شخص در عصر رسول خدا(ص) در ركاب آن حضرت، سه بار جنگيدم و اينك اين چهارمين بار است كه با او میجنگم و اين بار بهتر و نيكتر از سهبار قبل نيست؛ بلكه بدتر و زشتتر از آنهاست. من در جنگ بدر و احد و حُنين، در برابر او جنگيدم. آيا پدرت اينجاست تا تو را به آن خبر دهد؟" آن مرد گفت: "نه."
عمّار گفت: "آن روز در عصر پيامبر(ص) تجمّع ما در مركز پرچمهای رسول خدا(ص) بود ولی تجمّع اين قوم (عمروعاص و معاويه و سپاه آنها) در مركز پرچمهای مشركان بود. آيا اين لشكر (معاويه) و كسانی را كه در آن هستند میبينی؟ سوگند به خدا! دوست دارم كه همهی آنها، به صورت يك فرد بودند و من آن فرد را سر به نيست میكردم. سوگند به خدا ريختن خون همهی آنها حلالتر از ريختن خون گنجشك است! آيا ريختن خون گنجشك حرام است؟"
آن مرد گفت: "نه، بلكه حلال است." عمّار گفت: "ريختن خون آنها نيز حلال است، آيا مطلب را خوب بيان كردم؟" آن مرد گفت: "آری، خوب روشن كردی." عمّار گفت: "اينك برو، هركدام از دو لشكر را خواستی انتخاب كن، بهزودی آنها (معاويه و پيروانش) با شمشيرهای خود شما را میزنند تا حدّی كه باطلگرايان شما، به شك و ترديد میافتند." آنگاه عمّار (با يقين و احساسات پاك خود) اين جملههای تاريخی را فرمود: "والله ما هم من الحق علی ما يقذی عين ذباب، والله لو ضربونا بأسيافهم حتی يبلغونا سعفات هجر لعلمنا انا علی الحق و انهم علی باطل؛ سوگند به خدا! به اندازهی خاشاكی كه در چشم پشه رفته، آنها بر حق نيستند. سوگند به خدا! اگر آنها با شمشيرهای خود ما را بزنند و تا كنار نخلهای سرزمين هَجَر (بحرين) ما را به عقب برانند، ما علم و اطمينان داريم كه بر حق هستيم و آنها بر باطل میباشند."
پاسخ ديگر عمّار برای رفع شك
عمّار ياسر نيز به او فرمود: "ثابتقدم باش و در مورد اين احزاب (پيروان معاويه) شك نكن؛ كه آنها دشمنان خدا و رسولش هستند." آنگاه عمّار به دشمن حمله كرد، در حالی كه چنين رجز میخواند: "حركت كنيد به سوی دستههايی كه دشمنان پيامبر(ص) هستند. حركت كنيد كه بهترين انسانها پيروان علی عليهالسلام میباشند. اكنون وقت كشيدن شمشير از نيام و تازاندن اسبها به سوی ميدان جنگ و پرتاب نيزههای بلند، میباشد." به اين ترتيب میبينيم عمّار از روی بينش و آگاهی و با كمال اطمينان و عقيده، بر اساس تولّی و تبرّی میجنگيد.
تلاشهای گوناگون عمّار در جنگ صفّين
عجيب اينكه: روزی اتفاق افتاد كه به فرمان معاويه، سپاهی با هفتاد پرچم به ميدان آمد و سپاه علی عليهالسلام با چند پرچم به فرماندهی عمّار ياسر در برابر سپاه معاويه قرار گرفتند و درگيری شديدی رخ داد. در اين درگيری هفتصد نفر از سپاه معاويه كشته شدند و دويست نفر از سپاه علی عليهالسلام به شهادت رسيدند.
پارهای از شعارها و سخنان عمّار در جبههی نبرد
نيز روايت شده: عمّار يك روز يا دو روز قبل از شهادتش در جبهه فرياد میزد: اَيْنَ مَنْ يَبْغِی رِضْوانَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ لا يَؤوبُ اِلی مالٍ وَ لا وَلَدٍ؛ كجاست آن كس كه رضوان خدا را میطلبد و دلبسته به ثروت و فرزند نيست."
گروهی به ندای عمّار لبيّك گفتند و نزد او برای حركت به سوی جبههی جنگ اجتماع كرند. عمّار آنها را مخاطب ساخته و گفت: "ای مردم! همراه ما به سوی اين قوم كه خواهان خون خليفه هستند و گمان میكنند او مظلوم كشته شد، حركت كنيد؛ سوگند به خدا او به خود ظلم كرد و به غير قانون خدا، حكم نمود."
هاشم مرقال يكی از قهرمانان سپاه اميرمؤمنان علی عليهالسلام بود، در يكی از روزهای جنگ، پرچم را به دست گرفت. عمّار ياسر، احساسات او را برای جنگ با دشمن تحريك میكرد... هاشم پرچم را به اهتزاز در میآورد و عمّار با شعارهای عميق، او را برای جنگ به هيجان میانداخت و به پيش میبرد. آن روز، حركت هاشم همراه عمّار و ديگران به قدری رعبآور بود كه عمروعاص فرماندهی دشمن گفت: "من صاحب پرچمی را مینگرم. او چنان به پيش میآيد كه اگر به پيشروی خود ادامه دهد، امروز همهی عرب را سر به نيست خواهد كرد."
آن روز، نبرد سختی رخ داد، و عمّار فرياد میزد: صَبْراً! وَاللهِ اِنَّ الجَنَّهَ تَحْتَ ظِلالِ الْبَيْضِ؛ مقاومت كنيد. سوگند به خدا! بهشت در زير سايهی شمشير است." عمّار، همچنان هاشم مرقال را به پيشروی فرامیخواند و آن روز آنچنان جنگ شديد و عظيم شد كه نظير آن ديده نشده بود و از دو طرف بسياری كشته شدند.
آشكار شدن حق با شهادت عمّار
فرياد ملكوتی عمّار
در آن روز كه عمّار اين فرياد را میكشيد، حدود 90 سال داشت، كه وقتی سوار بر اسب میشد (بر اثر لاغری آنچنان در ميان زين اسب فرو میرفت كه) تنها لگام اسب و زين آن ديده میشد." در عين حال فرياد ملكوتيش، به كالبدها جان میبخشيد.
منبع: http://farsi.khamenei.ir