در میان تواریخ یکی از پر سوال ترین دوره های تاریخی تاریخ چند روزه و یا چند ماهه بعد از رسول خداست، دوره ای که اگر عاملانه به آن نگاه نشود تصور این همه اتفاق در این بازه کوتاه زمانی بعید به نظر می رسد.
یکی از اصلی ترین شبهات که در مورد وقایع بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مطرح می شود این است که منکران رخداد این اتفاقات می گویند شخصیتی که شیعه از علی(علیه السلام) تصویر کرده است شخصیت کسی است که در شجاعت یکه تاز عرب و در غیرت سرآمد عصر خود است؛ کسی که درب قلعه خیبر را می کند، زرهش پشت ندارد، در بدر و احد و خندق و خیبر و حنین شمشیر کجش کمر اسلام را صاف کرد و آنچنان جنگید که ندای "لا فتی الا علی و لا سیف الا ذوالفقار" در همه عالم پیچید! چنین کسی که یکه حریف یک لشکر است چگونه ایستاد تا به خانه اش یورش برند و همسرش را مورد ضرب و شتم قرار دهند و دارائی هایش را غصب کنند؟! آن ها می گویند یا علی(علیه السلام) آن که شما می گوئید نیست و یا آن اتفاقات که از آتش زدن خانه حضرت زهرا(سلام الله علیها) و شهادت او نقل می کنید افسانه است!
یک مثل برای روشنگری
مثال ها همیشه گویا ترین کلمات برای توضیح و تبیین واقعیت ها هستند و بهتر است برای پاسخ به این شبهه از مثالی شروع کنیم:نقل است که در زمان خلافت خلیفه دوم عمر بن خطاب دو زن بر سر کودکی نزاع میکردند و هر کدام او را فرزند خود میخواند، نزاع به نزد خلیفه بردند اما او که از حل مسئله نا توان مانده بود دست به دامان امیرالمومنین(علیه السلام) گردید. امیرالمومنین(علیه السلام) ابتداء آن دو زن را فراخوانده آنان را موعظه و نصیحت فرمود ولیکن سودی نبخشید و ایشان همچنان به مشاجره خود ادامه میدادند. امیرالمومنین(علیه السلام) که این اصرار را دیدند دستور داد اره ای بیاورند، در این موقع آن دو زن گفتند: یا امیرالمومنین! میخواهی با این اره چکار کنی؟ امام(علیه السلام) فرمود: میخواهم فرزند را دو نصف کنم برای هر کدامتان یک نصف! از شنیدن این سخن یکی از آن دو ساکت ماند، ولی دیگر فریاد برآورد: خدا را خدا را! یا اباالحسن! اگر حکم کودک این است که باید دو نیم شود من از حق خودم صرف نظر کردم و راضی نمیشوم عزیزم کشته شود. آنگاه امیرالمومنین(علیه السلام) فرمود: الله اکبر! این کودک پسر توست و اگر پسر آن دیگری می بود او نیز به حالش رحم می کرد و بدین عمل راضی نمی شد، در این موقع آن زن هم اقرار به حق نموده به کذب خود اعتراف کرد، و به واسطه قضاوت آن حضرت خلیفه از مخمصه قضاوت درمیان آن دو زن نجات پیدا کرد.[1]
این مثال گویای آن است که بین مهم و مهم تر عقل حکم می کند که جانب مهم تر را بگیریم. در اهمیت ماندن نوزاد نزد مادر و علاقه بیش از حد مادر به فرزندش شکی نیست و مادر این را درک می کند و برایش مهم است اما زنده ماندن کودک به مراتب اهمیتش نزد مادر بیشتر است؛ بنابراین مادر با درک اهمیت علاقه به فرزند و بزرگ شدن فرزند دست نامادری که ممکن است تبعات بسیار بدی داشته باشد اما در اینجا مهم را فدای مهم تر کرد که همان زنده ماندن کودک بود.
جریان حضرت علی(علیه السلام) بعد از شهادت رسول خدا (صلی الله علیه واله) نیز چنین است. غصب خلافت و زمین ماندن دستور خدا و پیامبر (صلی الله علیه واله)، غصب فدک، شهادت حضرت محسن و شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) بسیار مهم است اما مهم تر از آن بقای اسلام است. نوزادی به نام اسلام است که و نفر ادعای پدری آن را دارند، حضرت علی(علیه السلام) که پدر واقعی است و جریا خلافت که ادعای پدری دارد.
پنج زاویه خطر
از طرفی پنج شمشیر قصد از بین بردن اصل اسلام را داشتند که اگر بین حضرت علی(علیه السلام) با جریان خلافت درگیری می شد یکی از این شمشیرها کافی بود تا اسلام را برای همیشه از بین ببرد. آن شمشیرها عبارت بودند از:1. منافقین داخل مدینه
پیش از هجرت پیامبر(صلی الله علیه واله) بنا بود عبدالله بن ابی به عنوان پادشاه مدینه انتخاب شود. با هجرت، این آروزی وی و دوستانش از بین رفت.[2] از این گروه همواره به عنوان منافقین در قرآن یاد شده است و یک سوره به آنها اختصاص داده شده و در برخی سوره های دیگر نیز از آنان سخن رفته است(سوره توبه،آیه10، 64) منافقین در کمین بودند تا در صورت اختلاف بین مسلمانان، اسلام را از بین ببرند تا به آروزی دیرینه خود برسند.2. باند طلقا
ابوسفیان و دار و دسته وی، بیش از 20 سال با پیامبر(صلی الله علیه واله) مبارزه کردند. در طول 13سالی که پیامبر (صلی الله علیه وآله) و مسلمانان در مکه حضور داشتند بیشترین اذیت را از این گروه دیدند و عزیرانی چون یاسر و سمیه تحت شکنجه های آن ها به شهادت رسدیدند. پس از هجرت نیز تا سال هشتم با مسلمانان جنگیدند و جنگ هایی چون بدر،احد و خندق و بسیاری سریه بر مسلمانان تحمیل کردند. اما در سال های آخر عمر پیامبر (صلی الله علیه و آله) به ظاهر اسلام آوردند اینان در صدد بودند تا در صورت اختلاف بین مسلمانان، دوباره پرچم شرک را بالا ببرند؛ لذا ابوسفیان با وجود سکوت حضرت علی (علیه السلام) قصد تحریک ایشان را داشت تا در مقابل ابوبکر و عمر دست به اقدام عملی بزند و حتی پیشنهاد کرد که از حضرت در این جریان حمایت می کند؛ اما از آنجا که حضرت علی (علیه السلام) از قصد وی اطلاع داشت دست رد به سینه اش زد.[3]3. پیامبران دروغین
در اوخر عمر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ظهور کردند، مسیلمه کذاب، سجاح، اسود عنسی از آن جمله بودند. اسود در یمن اعلام پیامبری کرده و نماینده پیامبر (صلی الله علیه و آله) به نام باذان ایرانی در یمن را به شهادت رسانده و به سوی مدینه پیشروی کرد.[4]4. مرتدین
مرتدین کسانی بودند که پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله) از اسلام برگشتند و حتی در اوایل خلافت ابوبکر مدینه را محاصره نمود. عثمان نزد حضرت علی (علیه السلام) آمده و گفت اگر شمشیر به دستت نگیری و از مدینه حمایت نکنی مدینه سقوط خواهد کرد؛[5] لذا برای اولین و آخرین مرتبه حضرت علی (علیه السلام) در 25 سال خلفا شمشیر به دستش گرفتند.5. امپراطوری روم:
در جنگ موته، مسلمانان شکست خوردند و پیامبر (صلی الله علیه وآله) به قصد مبارزه با آنان به تبوک رفتند. در روزهای آخر عمرمبارک حضرت نیز، سپاهی را تحت فرماندهی اسامه بن زید به مقابله با آنان اعزام نمودند[6] پس خطر امپراطوری روم قوی بود.در چنین شرایطی حضرت علی (علیه السلام) همانند همان مادر واقعی مجبور به صبر بودند تا اصل اسلام بماند؛ زیرا حضرت بر سر دو راهی قرار داشت یا با کمک دوستان واقعی خود که حکومت جدید را مشروع نمی دانستند به پا می خاست و با توسل به قدرت، خلافت و حکومت غصب شده را از آنان باز پس می گرفت؛ یا آن که وضع پیش آمده را تحمل می کرد و در حدّ امکان نسبت به حلّ مشکلات مسلمانان و انجام وظایف خود، اقدام می کرد.
تحلیل شرایط از زبان علی (علیه السلام)
أمیرالمؤمنین (علیه السلام) با ارزیابی اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه اسلامی که مواردی از آن ذکر شد به این نتیجه رسید که اگر با اصرار به حق خود در مقابل ظلم به همسرش فاطمه (علیها السلام) می ایستاد، وضعی پیش می آید که زحمات پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) و خونهای پاک شهیدان به هدر می رفت، و لذا ترجیح داد که وضع پیش آمده را بپذیرد و به طور غیر مستقیم از کیان اسلام حراست نماید.[7] امام (علیه السلام) در نهج البلاغه اوضاع زمانه و علت سکوت خود را تبین فرمودند که به برخی از آن ها اشاره می شود:1. علی(علیه السلام) در خطبه معروف شقشقیه می فرمایند: «دامن از خلافت در چیدم، و پهلو از آن پیچیدم، و ژرف بیندیشیدم که چه باید، و از این دو کدام شاید؟ با دست تنها بستیزم یا صبر پیش گیرم و از ستیز بپرهیزم؟ که جهانى تیره است- و بلا بر همگان چیره- بلایى که پیران در آن فرسوده شوند و خردسالان پیر، و دیندار تا دیدار پروردگار در چنگال رنج اسیر. چون نیک سنجیدم، شکیبایى را خردمندانه تردیدم، و به صبر گراییدم حالى که دیده از خار غم خسته بود، و آوا در گلو شکسته. میراثم ربوده این و آن، و من بدان نگران.[8]
2. در جای دیگر در جواب شخصی از بستگان حضرت علی (علیه السلام) که در همان روزهای سقیفه فضائل حضرت را می ستود و از مردم بخاطر رها کردن او انتقاد می کرد فرمودند: سالم ماندن دین [از اختلافات و دودستگی ها] برای ما بهتر از هر چیز دیگر است.[9]
3. در جای دیگر فرمودند: چیزى مرا نگران نکرد و به شگفتم نیاورد، جز شتافتن مردم بر فلان از هر سو و بیعت کردن با او. پس دست خود بازکشیدم، تا آنکه دیدم گروهى در دین خود نماندند، و از اسلام روى برگرداندند و مردم را به نابود ساختن دین محمد (صلی الله علیه واله) خواندند. پس ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یارى نکنم، رخنهاى در آن بینم یا ویرانیى، که مصیبت آن بر من سختتر از- محروم ماندن از خلافت- است و از دست شدن حکومت شما، که روزهایى چند است که چون سرابى نهان شود، یا چون ابر که فراهم نشده پراکنده گردد. پس در میان آن آشوب و غوغا برخاستم تا جمع باطل بپراکنید و محو و نابود گردید، و دین استوار شد و بر جاى بیارمید[10]
خلاصه آنکه:
در آن شرایط هر حرکت نظامی حضرت مساوی بود با از بین رفتن این اسلام، همان اسلامی که امام حسین (علیه السلام) جان خود و یاران باوفایشان را برای بقای آن فدا کرده و حاضر به اسارت اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) شدند. حال با این شرایط چگونه حضرت علی (علیه السلام) می توانستند این مهم را نادیده گرفته و برای دفاع از حق خود یا انتقام از خون همسر گرامیشان و حضرت محسن (علیه السلام) دست به شمشیر ببرند. در این میان چاره ای جز سکوت برای حضرت باقی نماند بود به همین دلیل حضرت سکوت کردند. البته همکاری آن حضرت با حاکمان غاصب به صورت حداقلی آن هم برای پیشبرد اهداف اسلام و مصلحت مسلمین بود نه اینکه مانند زمان حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) همکاری حداکثری داشته باشند. شاهد بر این مطلب آن است که حضرت علی(علیه السلام) در زمان حیات رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در تمام غزوات به جز تبوک، آن هم به دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله) حضور تأثیر گذار داشتند؛ اما در طول 25 سال خلفا -بجز همان یک دفعه که شرحش گذشت- یعنی در فتوحات خلفای سه گانه حتی شمشیر به دست نگرفتند و اگر مشاوره ای داده اند نیز در راستای مصحلت اسلام و مسلمین است نه دفاع از خلفا، این جاست که سکوت برای حضرت علی (علیه السلام) به مراتب سخت تر از کشتن عمرو بن عبدود و کندن درب خیبر است.
پینوشت:
[1] . شیخ مفید الارشاد،، ج1، ص196
[2] . ابن هشام، السیرة النبویة، ج1، ص584-585
[3] . یعقوبی، تاریخ یعقوبى، ج1، ص526
[4] . تاریخ طبری، ج3، ص229-236
[5] . بلاذری، انساب الاشراف، ج1، ص587
[6] . ابن هشام، ج2، ص642، طبری، ج3، ص184.
[7] . مهدی پیشوایی سیره پیشوایان، ص 65.
[8] . سید رضی،نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، ص10
[9] . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6 ص 23- 45.
[10] . سید رضی،نهج البلاغه، ترجمه شهیدی،ص367-347