در هواي ترنم
نويسنده :آرش شفاعي
خلق چرخيدند ...
آب و گل بودند تا ديروز ،جان و دل شدند
خلق چونان قطره هاي گيج چرخي مي زدند
تا که رحمت اذن داد و بر زمين نازل شدند
بر زمين نازل شدند و خاک جاني تازه يافت
آسمان ها غرق در عطر گلاب و هل شدند
عنصري بي خاصيت بودند خيل شاعران
آسمان و خاک را ديدند تا بيدل شدند
عارفان در محضر او عاشقي آموختند
فيلسوفان در حريم حضرتش عاقل شدند
جام را پر کن صفاي خاطر آن خوشدلان
سعي کردند و زهر چه غير از او زائل شدند
خلق تا از زمزم معنا لبي تر کرده اند
قطره اي خورده نخورده مست لايعقل شدند
خلق برگشتند نزد همسر و فرزندشان
جان و دل بودند تا ديروز آب و گل شدند!
حضرت باران
به کام ما بچشان جرعه هاي آخر را
سلام حضرت باران !...ببار تا شايد
تو مرهمي بشوي قلب درد پرور را
تويي که شيوه پرواز را مي آموزي
تويي که بال و پري داده اي کبوتر را
يتيم مي شود اين خاک در نبود شما
و باد مي شکند شاخه صنوبر را
گلوي بره و دندان گرگ هاي سياه !
بيا تمام کن اين جنگ نابرابر را
بتاز در صف نيرنگ کوفيان زمان
و ازنيام بکش ذوالفقار حيدر را
صداي پاي تو را لحظه لحظه مي شنوم
و تيز کرده ام اين بار گوش باور را
کمي به حال دلم رحم کن که محتاجم
و پاسخي بده اين خواهش مکرر را
چرا سراغي از اين درد ما نمي گيري ؟
دلت به رحم بيايد دو چشم بر در را
خلاصه مي کنم و دردسر نمي دهمت
و صادقانه بگويم دو بيت آخر را
به ما نيامده دل کندن از شما حتي ...
خريده ايم به جان زخم تيغ خنجر را
بيا....و اين تب ترديد را زما برگير
دنيا حساب دارد
ليلي گذشت و مجنون حال خراب دارد
گفتم نگويم اما ديدم ثواب دارد
مجنون منم که ماندم اين خاک ،خاک ليلي ست
اي کاروان بياييد اين چاه ،آب دارد
چرخي زنيم در خود بي خود زخود ،بچرخيم
دنيا پر است از چرخ ،دنيا شتاب دارد
سر مي گذارم امشب بر بالش قيامت
مژگان سر به زيرم ،عمري ست خواب دارد
از وحشت قيامت،زاهد مر ا مترسان
ترس از قيامتم نيست ،دنيا حساب دارد
بکش به روي جهان دست عدل گستر را
دلت شکسته اگر ،در کنار کعبه گذار!
دو تکه پارچه ساده و سپيد بگير
بپيچ بر تن خود ،بوي صبح عيد بگير
گرفته سينه تو ،در تراکم ابري!
براي باز شدن بارش شديد بگير
بگير سر بالا ،مثل نخل در شجره
که گفته سر پايي چون درخت بيد بگير
گناه کردي ؟باشد !مگر چه کرده خدا؟
بگو ببخش نفهميده ام !نديد بگير
بيا و فکر نکن بسته مي شود اين در
چقدر قفل به خود بسته اي کليد بگير
نياز نيست به ذکر و دعا بيا نزديک
و ذکر ساده يارب و يا مجير بگير
دلت شکسته اگر در کنار کعبه گذار!
بيا زدست خدا يک دل جديد بگير
چقدر بوي رضايت گرفته اي ،حاجي!
خدا خريده ترا ،حالت شهيد بگير
تولد تو مبارک برو!خداحافظ
قبول شد حج ات ،از خدا رسيد بگير !
برسيم به سايه دل
دنيا با تموم غم هاش
مارو مي خونه به فردا
به ترنم شنيدن
به طراوت تماشا
ما رو مي خونه به صبحي
صبحي از شادي و اميد
مارو مي خونه به دريا
ما رو مي خونه به خورشيد
توي جاده پا بذارم
کوله بارمون توکل
برسيم به سايه دل
برسيم به حضرت گل
سمت عاشقي يه راهه
راه رفتن و رسيدن
راهي که مي بره مارو
به شنيده ها رو ديدن
از زبان ذوالفقار
دلگرمي ام از دست هاي توست دلگرمي ات از دست هاي من
ديگر زبان سرخ من بسته است حرفي بزن اي مقتداي من !
آري زيادي بودم از اول ؛اين را خودم هم خوب مي دانم
وقتي تو عدل کامل ديگر ،جايي نمي ماند براي من
هر چند من تنديسي از خشمم -تاريخي از سرکش ترين سرها-
شاعر شدم مثل تو مي بيني ؟زيبا شده حال و هواي من
يادت مي آيد ؟روزهاي جنگ ...ما دستمان در دست يکديگر ...
من زخم مي خورم به جاي تو...تو زخم مي خوردي به جاي من..
تقويم ها ياد غديرت را ،از ذهن دنيا پاک مي کردند
اي واي بر من ...واي بر من ...واي ..بيرون نمي آمد صداي من
يک روز ما همرزم هم بوديم امروز ما همدرد هم هستيم
فرق دوتاي تو سخن دارد از حکمت فرق دوتاي من !
تو رستگار لحظه هايي سرخ...من سوگوار لحظه هايي که
دلگرمي ام از دست هايت بود دلگرمي ات از دست هاي من
منبع: ماهنامه فرهنگي اجتماعي ديدار شماره 110