نوآوري قرآن درمفاهيم ديني -اخلاقي عصر جاهليت

تقريبا" تمامي انبياء به نوعي درميان قوم خويش نوآوري و ابداعاتي داشته اند چرا که عادات و سنت ها ورسم هاي رايج دربين اين اقوام گاهي خارج از محدوده انساني وبيرون از دايره عقل بود واين امر ضرورت ولزوم بعثت را درپي داشته است.خداوند از ميان همان قوم پيامبري را که مثل آنها سخن مي گفت برمي انگيخت وبه رهبري وهدايت آنان مي فرستاد.دردوره جاهلي نيز که دوران شرک وبت پرستي پيش از ظهوراسلام است آداب وانديشه هاي عجيب وغريبي در ارتباط با عقايد بت پرستانه و
شنبه، 4 ارديبهشت 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نوآوري قرآن درمفاهيم ديني -اخلاقي عصر جاهليت
نوآوري قرآن درمفاهيم ديني -اخلاقي عصر جاهليت
نوآوري قرآن درمفاهيم ديني -اخلاقي عصر جاهليت


 

نويسنده:دکتر رمضان رضايي*




 

چکيده
 

تقريبا" تمامي انبياء به نوعي درميان قوم خويش نوآوري و ابداعاتي داشته اند چرا که عادات و سنت ها ورسم هاي رايج دربين اين اقوام گاهي خارج از محدوده انساني وبيرون از دايره عقل بود واين امر ضرورت ولزوم بعثت را درپي داشته است.خداوند از ميان همان قوم پيامبري را که مثل آنها سخن مي گفت برمي انگيخت وبه رهبري وهدايت آنان مي فرستاد.دردوره جاهلي نيز که دوران شرک وبت پرستي پيش از ظهوراسلام است آداب وانديشه هاي عجيب وغريبي در ارتباط با عقايد بت پرستانه و نيز درحوزه تعامل با ديگران درميان اعراب بدوي متداول بود .اسلام بيشتر اين آداب وانديشه ها را که از اساس ناسازگار ومغاير با وحي وسنت الهي بود مردود شمرد، اما برخي از آنها را با اصلاحاتي درشکل و جوهر آنها پذيرفت وموفق شد ازآنها انديشه هاي اخلاقي متعالي ساخته ودرآيين نامه جديد، همان اخلاقيات اسلامي را جاي دهد، مفاهيم ديني - اخلاقي درقرآن از گسترده فراواني برخوردارند- همانگونه که محدوده اخلاق در دوره جاهلي نيز محدود نبوده است- و حتي بسياري از اين مفاهيم از نظر لغوي يک مفهوم واز نظر ساختاري مفهوم ديگري را دربرمي گيرند؛ بنابراين صحبت کردن ازآنها دشواري خاص خود را دارد.
اصطلاحات ديني- اخلاقي را مي توان به بنيادي ترين مفاهيم اخلاقي تفسيرکرد که گاهي بين آنهاتضاد شديدي وجوددارد، به تعبيري ديگر مي توان از مفاهيم ديني- اخلاقي اين معني را برداشت کرد: که اعتماد وتسليم کامل به خداوند و ترس پرهيزگارانه از او، اخلاقيات انساني يعني نگرش وبينش ديني - اخلاقي انسان نسبت به خداوند که دراين معنا ، انعکاسي از اخلاقيات الهي است.در اخلاق الهي نسان هرگز نبايد به ديگران ظلم کند زيرا خداوند نيز هرگز به کسي ظلم نمي کند.مفاهيم اخلاقي در جاي قرآن به گونه اي هويداست که مي توان گفت قرآن کريم سرتاسرمفاهيم ديني واخلاقي است.
دراين مقال در پي پاسخ به اين سوال هستيم که ابداع وانگيختگي اخلاقي که بزرگترين پيامد بعثت نبوي است دقيقا" در کدام موضع و موقف روي داده است؟ اعراب چه نداشتند که پس از بعثت آن را دارا شدندويا به عبارت ديگر چه داشتند که نبايد مي داشتند.
کليد واژه
اخلاق درقرآن تفسير موضوعي جاهليت واسلام ،سيره نبوي

مقدمه
 

هرکسي که مي خواهد درک صحيحي از اسلام و شناخت بهتري از قرآن کريم ومحتواي آن داشته باشد بايد مطالعاتي در احوال عادات وسنت ها ورسم هاي اعراف پيش از اسلام داشته باشد.اينجاست که اهميت ودشواري کار پيامبراسلام ونيز قرآن به عنوان يک مبدع مشخص خواهد شد.مردمان عصر جاهليت براي خود باورهايي داشتند که آنها را در برخي حوزه هاي بشري شکوفا نموده بودند.ادب وشعر دراين دوره در اوج خود قرار داشت، با اين وجود پس چرا به دوره قبل از اسلام دوره جاهلي اطلاق مي شود. اين اطلاق از خود قرآن اخذ شده که مي فرمايد: وعبادالرحمن الذين يمشون علي الارض هونا واذا خاطبهم الجهلون قالوا سلما"، (فرقان،آيه 63) وبندگان خداي رحمان کساني اند ک روي زمين به نرمي گام برمي دارند وچون نادانان ايشان را طرف خطاب قرار دهند به ملايمت پاسخ مي دهند شايد اين آيه کليد فهم معناي جاهليت باشد.جاهليت از جهل به معناي ضد علم نيست بلکه به معناي سفاهت وغضب و کبر است (امين ،1969،ص69) اين معني نقطه مقابل معناي کلمه اسلام است که به خضوع واطاعت از خداوند دلالت دارد و دربرگيرنده سلوک ومنش اخلاقي
نيکو و کريمانه است .اين کلمه درقرآن کريم، حديث نبوي وشعرجاهلي نيز به همين معناي حميت و غضب به کاررفته است. (ضيف ،شوقي ،1426 ،ج1ص39) تمامي اينها براين دلالت دارند که کلمه جاهليت معناهايي چون سبکسري ،کبر، حميت ومفاخرت و حماقت را شامل مي شود.

باورها، عادات و خرافات
 

درحوزه اديان نيز اعراب برخي باورهاي ديني وشبه ديني داشتند، اما اغلب آنها بت پرست بودند. ياقوت حموي ضمن اشاره به آثار قديمي به دست آمده بيان مي کند که برخي از بت ها و الهه هاي اعراب تمامي اينها را تکريم مي نمودند و به آنهاتفأل به خير مي زدند و نام آنها را به خود يا فرزندانشان مي گذاشتند (حموي ، 1968،ج4،ص913)آنها نوعي شرک نيز داشتند که درميان ساير ملل نيز رايج بود وآن تکريم مظاهر طبيعت از قبيل جماد ونبات و حيوان بود. ازجمله اينکه برخي سنگ هاي سياه و سفيد را براي تجلي نيروهاي آسماني قرار مي دادند. (شيخ واليسوعي ،1989 ص 12) دين آنها آميزه هاي زيادي از خرافات را در درون خودجاي داده بود به گونه اي که حتي باتوجه به آن باورها، گاهي فرزندان خود را در پاي معبودهاي خود قرباني مي کردند. برخي از اين معبودها همان طور که ذکر شد از جمادات بودند، يکي از آن ها انصاب نام داشت. انصاب سنگي بود که به منزله ذکر وياد الهه قرباني مي کردند ازخون آن قرباني ،به آن سنگ مي ماليدند تاشايد قرباني شان مقبول افتد.(شيخ واليسوعي 1989، ص 12) اعراب اطراف انصاب طواف مي کردند واين طواف را دوار مي ناميدند . کلمه دوار از دار گرفته شده که به معناي جاي مشخصي است که آنها اطراف آن طواف مي نمودند. واژه دوار دراين معني در شعر شاعران جاهلي چون امري ء القيس ،عنتره بن شداد وعبسي به کار رفته است. علماي لغت درباره واژه دوار مي گويند که آن بتي است که اعراب درجايي قرار مي دادند و اطرافش مي چرخيدند ، نام آن بت وآن محل دوار است(علي 1978،ج4 ،ص 746) امري ءالقيس دراين معنا گويد:

فعن لنا سرب کان نعاجه
عذاري دوار في ملاء مذيل

(الشيباني،2001 ،ص167)
دسته اي از گاوان وحشي از دور برما نمايان شد گويي ماده گاوان آن مثل دختران مراسم دوار با لباس هاي خط دارد ودنباله دار بودند.
وعنتره بن شدادنيزگويد:
عبادت سنگ نقش مهمي درمراسم دوار داشت زيرا قومي از مردمان جاهلي سنگ ها را روي زمين قرارداده ودور آن طواف مي کردندومراسم دوار را به عنوان عبادتي براي خويش درنظر مي گرفتند. گاهي اين سنگ تراشيده شده وصنم بودگاهي سنگ را تميز مي کردندوبه طواف آن مي پرداختند( علي، 1978،ج4،ص747)هرکدام از اين باورها وانديشه از قبيله اي به قبيله اي ديگر وازيک منطقه جغرافيايي به منطقه اي ديگر تغيير مي کرد و شکل ثابتي نداشت، دليل اين امر تسلط قدرتمند قبيله به زندگي اعراب جاهلي بود. جز قبيله هيچ وحدت کلمه وفکري آنها را دور هم جمع نمي کرد ودولت متمرکز هم محلي از اعراب نداشت وبراين اساس نمي توانيم از مناسک ومراسم ديني يگانه و واحدي براي اعراب نام ببريم.علاوه بر اين برخي اساطير نيز دربين آنان رواج داشته وبسيار شايع بود که بسياري ازآنها درمنابع قديمي آمده است که ازآن جمله عقد الرتم است؛ هنگامي مردي قصد سفر داشت به طرف درخت رتم مي رفت و شاخه اي از آن را با نخي گره مي زد وهنگام مراجعت اگر آن گره را باز شده مي يافت، مي گفت زنم به من خيانت کرده واگر آن گره همچنان بسته بود، خيانتي در کارنبود(علي 1978،ج4،ص840)گاهي دو شاخه يا دو گياه را به هم گره مي زدند واگر ازهم باز مي شد دليل قانع کننده اي برخيانت زن بود اما اگر باز نمي شد نشانه عفاف وي به شمار مي رفت. عقدالرتم بعنوان يک تهديد در اختيار مردان بود.آنهامي گفتند :مبادا در غيبت ما دست از پا خطا کنيد که راه کشف خطا برما آسان است.کاري نکنيد که آن گره باز شود وچه بسا آن گره ها براثر ورزش بادي يا به دست شخصي يا به دست شوهر به منظور اذيت زن وغيره باز مي شد( نوري ،1354،ص547)اشعار فراواني در ادبيات عرب وجوددارند که بياگراين سنت است ؛ اما اين خرافه با ظهور اسلام باطل شدواصول اخلاقي جايگزين آن گرديد وبعدها به عنوان ضرب المثل براي هرچيز باطلي به کار رفت که در مجمع الامثال ميداني به اين مثل اشاره شده است : امحل من تعقاد الرتم ؛ البته اين مثل از امثال بعد از اسلام است. يکي ديگر از خرافه هاي اعراب اين بود که وقتي دختري يا زني خواستگاري نمي داشت براي سهولت رسيدن به خواستگار مو گيسوي يک طرف سرش را پريشان نموده وبه يک چشمش سرمه مي کشيد و با يک کفش شبانه در کوچه ها به راه مي افتاد و ميگفت: يا لنکاح ابغي النکاح قبل الصباح .بدين ترتيب کار براو آسان گشته و به زودي ازدواج مي کرد(علي 1978،ج4 ،ص841)درادبيات نيز امثال اينها بسيار آمده است از جمله شاعري به دختري يا زني که به اين کارپرداخته مي گويد:

تصنعي ما شئت ان تصنعي
وکحلي عينيک اولا قدعي

ثم احجلي في البيت او في المجمع
مالک في بعل اري من مطمع

(نوري ،1354،ص581)
هرکاري مي خواهي انجام بده يک چشمت را سرمه بکش وبا يک کفش در خانه يا بيرون راه برو، تصورنمي کنم که براي تو شوهر پيدا شود، شايد اين امر به خاطر دور ماندن پدران وبرادران از ننگ وعار بود که از شدت تعصب جاهلانه دختران وخواهران خود را شوهر نمي دانند اما اسلام راه حل مناسبي را براي دختران دم بخت ارائه نمود تا جلو چنين خرافاتي گرفته شود .اسلام به پدران و برادران توصيه مي کند تا دختران وخواهران خود را بر افراد با فضيلت ومناسب عرضه کنند. معناي اين سخن آن است که از مردان مناسب با تمام صراحت خواستگاري کرده ومقدمات شوهر دادن دختر را فراهم آورند که در فقه وحديث ني زاصطلاح باب العرض علي اهل الفضل به همين خاطر وضع شده است.
بي مناسبت نيست بعداز بيان خرافه خواستگاري ها ،اشاره اي نيز به چگونگي ازدواج در دوره جاهلي ونوآوري اسلام دراين زمينه داشته باشيم. در محيط جزيره العرب علاوه بر ازدواج معمولي واختصاصي که مردي، زني را از بستگانش خواستگاري کرده وبا وي ازدواج مي نمود وبه اومنحصر بود انواع ديگري از زناشويي ونکاح معمول بود که سنت ها و رسم هاي رايج آن زمان نيز برآنها مهر تاييد مي زد که برخي از آنها عبارت اند از: نکاح الاستبضاع ، نکاح الرهط ،نکاح البدل، نکاح المقت، نکاح الجمع، نکاح الخدن ، نکاح الشغار ونکاح السفاح.
اما اسلام نکاح جاهلي را باطل اعلام کرده و آنرا حرام نمود وتنها همان نکاح شرحي که برپايه خواستگاري و مهريه وعقد است را باقي گذاشت و آنرا معيار قرار داد. اولين چيزي که اسلام حرام کرد زنا بود، در تحريم آن راه تدريجي را در پيش گرفت همانطور که در شراب و ربا نيز چنين کرد چرا که برداشتن عادات و سنت هاي ريشه دار يک دفعه نمي تواند اتفاق بيفتد،بلکه با تغيير راه و روش امکانپذير است ؛ بدني ترتيب که شيوه جاهلي به تدريج به شيوه ايماني وديني تبديل شده وايمان ، مهمترين حافظ براي اجراي آن تحريم، گرديد (الترمانيني،1988،ص37)
تحريم زنا اول از مکه شروع شد زماني که قرآن شروع به بيان اوصاف مومنان کرد . والذين لايدعون مع الله الها ء اخر ولايقتلون النفس التي حرم الله الا بالحق ولا يزنون ومن ثفعل ذلک يلق اثاما" ؛(فرقان ،63-68)... و کساني اند که با خدا معبودي ديگر نمي خوانند وکسي را که خدا خونش را حرام کرده است جز به حق نمي کشند وزنا نمي کنندوهرکس اين کار را انجام دهد سزايش را دريافت خواهد کرد.
پس اسلام به نهي از زنا پرداخت واين در کنار نهي از ساير افعال نکوهيد ه وناپسند بود ولاتقتلوا اولدکم خشيه املق نحن نرزقهم و اياکم ان قتلهم کان خطئا کبيرا . ولاتقربوا الزني انه کان فحشه و ساء سبيلا" (اسراء 31-32) ... وازبيم تنگ دستي فرزندان خود را مشکيد ماييم که به آنها وشما روزي مي بخشيم آري، کشتن آنان همواره خطايي بزرگ است وبه زنا نزديک مي شويد چرا که آن همواره زشت وبد راهي است.
اسلام نکاح المقت يا نکاح الضيزن را نيز تحريم کرد وآن نکاحي است پسري زن پدرش را که مادر حقيقي اش نيست بعدازمرگ پدر يا طلاق به نکاح خود درآورد. معمولا" زن متوفي نيز مانند ساير اموال و ماترکش در مرحله اول به پسر بزرگ تعلق داشت.اگر اين زن زيبا و جوان بود پسر خود ازآن بهره مي گرفت واگر چنين نبود به ديگري داده ،صداقش را مي گرفت. اما اگر اصلا پسري نداشت ،آن زن به مردان فاميل تعلق داشت؛بنابراين هريک ازمردان فاميل که به عنوان اظهار تمايل به وي زودتر پارچه اي را به سمتش پرت مي کرد يا بر سرش مي افکندند اين زن به او تعلق مي گرفت. سنت ها ورسم جامعه نيز حق هرگونه اعتراض ومقاومت را از زن سلب کرده و او چاره اي جز تسليم شدن نداشت( نوري 1354،صص607-608)
اين آيه شريفه در تحريم نکاح المقت است که مي فرمايد: يايها الذين ءامنوا لايحل لکم ان ترثوا النساء کرها ولا تعضلو هن لتذهبوا ببعض ما ء اتيتموهن (نساء19) ؛ اي کساني که ايمان آورده ايد براي شما حلال نيست که زنان را به اکراه ارث بريد و آنان را زير فشار مگذاريد تا بخشي از آنچه که به آنان داده ايد از چنگشان به در بريد. پساز نزول اين آيه و هرکس که از زني که براي نکاح به ارث برده بود جدا شد؛ چرا که براي وي مجازاتي همسن با زنا تعيين شده بود ومردان مسلمان شد؛ چرا که براي وي مجازاتي همسنگ با زنا تعيين شده بود ومردان مسلمان ترسيدند که با به ارث بردن بيوگان اين مجازات برآنها اجرا شود(الترمانيني، 1998،صص 39-40)
منظور از اين تحريم ها وجايگزين نمودن اصول ديني- اخلاقي ايجاد جامعه اي جديد بود که درآن بنيان خانواده وارگان آن محکم واستوار باشد و روابط افراد جامعه وخانواده براساس حق وحقوقي مشخص باشد و ارتباط زن و مرد برپايه دوستي و وفاداري تداوم يابد و اين درحالي بود که ازدواج هاي جاهلي از عوامل طغيان وآشوب و فساد به شمار مي رفت و جامعه بدوي وحضري جاهلي از آن رنج مي برد.
 

عصبيت
 

پس از بيان اساطير وخرافات،سنن و رسوم،آنچه بايد مورد توجه واقع شود عصبيت قومي- قبيله اي است . قسمت اعظم اعراب در باديه زندگي مي کردند و البته عصبيت نيز لازمه زندگي باديه نشيني بود؛ چراکه انسان به طور فطري حريص خلق شده وبراي رسيدن به حرص وخواسته هايش تخاصم وتنازع مي کند.پس درميان بدويان جنگ و ستيز امري عادي بوده است. اگر دشمن به محدوده آنها تجاوز وتعرض مي کرد آنها به واسطه جوانان و دلاورانشان به دفاع برمي خاستند.دراينجاست که تعصب برشوکت و عظمت آنها مي افزود. (زيدان ، جرجي ،1973 ،ج4،ص16) پس هويت اجتماعي اعراب بويژه باديه نشينان در ضمن يک هويت منسجم و متمرکز قبيله اي شکل مي گرفت. اصول اخلاقي که آنان به آن باور داشتند و درنتيجه آنها را در زندگي به کار مي بستند نيز چنين وضعيتي داشت، يعني قبيله نقطه اتکال هر فردي از افراد قبيله بود. حلقه اتصال افراد به قبيله وقبيله به افراد همان عصبيت قبيله اي بود. دراين عصبيت به طور کلي احساس تعصب به عربيت نبود بلکه تعصب به قبيله بود. (ضيف، شوقي، 1426 ،ج1،ص57)شايد اين سخن معروف باديه نشينان مثال بسيار روشني باشد که مي گفتند : افراد قبيله ات را ياري کن، خواه ستمديده وخواه ستمگر. از يگانه استدلالي که درقوانين اخلاقي به کار مي بردند کاملا" هويداست که آن عمل خواب است. زيرا پدران ونياکان ما انجام مي داده اند. قرآن دراين باره مي گويد: و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه ءاباءنا اولو کان ءاباوهم لا يعقلون شيئا" ولا يهتدون ،(بقره ،آيه 170) وچون به آنان گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پيروي کنيد مي گويند نه ، بلکه از چيزي که پدران خود را برآن يافته ايم پيروي مي کنيم.
تبعيت از قانون نياکان يعني پايبندي کامل به قبيله وارزش دادن به عصبيت قبيله اي ، آنها اين نوع پايبندي وعصبيت را مقدس مي شمردند وحتي فراتر از تقدس شعائر ديني مي دانستند ،آنها اگر در شعائر ديني با قبيله هاي ديگر مشارکت داشتند اما شعائر ومناسک قبيله اي مخصوص قبيله وفرزندان آنان بود، که يک خون ويک نسبت آنها را دورجمع مي نمود.(ضعيف ،شوقي ،1426 ،ج1،ص61) تعهد به نسبت وخون ودرنهايت به قبيله همانند قيدي بسيار محکم و سنگين آنها را به هم گره مي زد اگر به آنان گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده پيروي کنيد. مي گويند: نه بلکه از چيزي که پدران خود را برآن يافته ايم پيروي مي کنيم. معناي استدلال اخلاقي آنان اين بود که هرچه متضمن آسيب رساندن به اصول اخلاقي ما باشد مردود است واين دقيقا" همان نقطه اي بود که پيامبر اصلاحات اخلاقي خود را دقيقا" از آنجا آغاز نمود.
پيامبرگرامي اسلام با درک صحيح از اين نقطه که قبيله بسيار تعيين کننده است آنرا کانون توجه قرار دادند. البته ساخت اجتماعي شبه جزيره عرب اساسا" يک ساخت قبيله اي بود وحتي امروزه نيزدربرخي از کشورهاي عربي اين وضعيت کاملا" مشهود است. همانطور که ذکر کرديم شعائر مشترک قبيله اي باعث بوجودآمدن حس مسئوليت مشترک درميان همه اعضاي يک قبيله مي شدواينامر مايه حيات بخشي به اخلاقيات جامعه مي گرديد. روح قبيله گرايي گوهر تمام انديشه هايي بود که جامعه عرب برآن بنا شده بود. احترام گذاردن به روابط خوني وخويشاوندي بيش از هرچيز مورد تأکيد بود. کوشيدن براي مجد وعظمت قبيله وظيفه اخلاقي تک تک افراد قبيله بود،شوقي ضيف براي بيان اين حس بهترين مثال را شعر دريد بن الصمه ميداند(ضيف،شوقي ،1426،ج1ص61)

 

و ما أنا الا من غزيه ان غوت
غويت و ان ترشد غزيه ارشد

من تنها از عشيره غزيه هستم اگر غزيه به خطا رفت من نيز به خطا خواهم رفت واگر او به راه راست رود من نيز با او به راه راست خواهم رفت.
اين بيت به خوبي اين مسأله را نشان مي دهد که چگونه عصبيت قبيله اي مي تواند الگوي بي چون وچراي رفتار فردي و اجتماعي يک عضو قبيله عربي باشد. براين اساس پيوند خويشاوندي نسبي وسببي ؛ احساس افتخار مبتني بر اهميت روابط خوني- که لازمه آن جانبداري از برادران واعضاي قبيله ، صرف نظر از درستي ونادرستي آنان بود - عشق به قبيله وسرزنش وشماتت نمودن جانبداري بيگانگان ،معيارهاي نهايي ارزش هاي اخلاقي درعصر جاهلي بود.
البته واقعيت اين است که قانون عصبيت قومي مانند هر قاعده رفتاري ديگر، بعضي اوقات نقض مي شد.گاه وبيگاه اشخاصي حتي در صحرا وباديه پيدا مي شدند که فرديت آنها قوي تر و متعين تر از آن بود که براي هميشه به قبيله وفادار بمانند. چنين اشخاصي طبعا" با رفتار وکارهاي بي پرواي خويش در داخل و خارج قبيله مشکلاتي به وجود مي آوردند وحتي ممکن بود که برادران هم قبيله خود را در خونين ترين جنگ ها درگيرسازند، زيرا در روزگار شرک همه افراد قبيله شخص دربرابر کارهاي ناشايست او مسئول ومتعهد بودند، دراينگونه موارد، تنها راه نجات وخلاصي قبيله از گرفتاري ها وانداختن بار مسئوليت از دوش خويش، اعلام طرد وي از قبيله بود که دراين حال او راخلع مي نمودند. چني قبيله يا عشيره کرا خلع وطرد را انجام مي داد بدين ترتيب که گروهي از افراد قبيله به بازار عکاظ به همراه آن خلع شده رفته و از افراد حاضر گواهي مي گرفتند که آن فرد را از قبيله طرد کرده اند وبه اين ترتيب قبيله در قبال رفتارهاي جنايت بار وي مسئول نبود. نمونه آن طرد قيس بن حداديه شاعر جاهلي از قبيله خزاعه مي باشد.( جرجي زيدان 1973 ،ج4،ص25)
با توجه به مباحث مذکور روزگار شرک وجاهليت عملا" چيزي را به عنوان معيار شناخت خوبي وبدي، وراي قبيله نمي شناخت .پيامبراسلام در برابر اين رفتار واخلاقيات به پاخاست ونهضتي را هدايت کرد که پيش از هرچيز برانتقاد از سنت هاي قبيلگي وبراساس معيار اخلاقي بودن آنها استوار بود.ايشان اگرچه در ابتداي دعوتشان خود را موردحمايت قبيله خويش مي ديدند واز آن نيز به بهترين شکل بهره برداري نمودند اما همبستگي هاي ديني را بر همبستگي هاي نسبي وسبب ، تفوق مي دادند وهرگز در طول حياتشان مشاهده نشد که خويشاوندي خود را در امري دخالت دهند. برخورد ايشان با ابولهب،عموي خويش ، مي تواند بهترين شاهد براين مسأله باشد که او از پارادايم قبيلگي گذر نموده بود و پارادايم دين مداري را تعليم مي داد.
جامعه جديد براين انديشه که همه بندگان خداي يکتاي مطلق هستيم و هيچ گونه برتري بر يکديگر نداريم مگر در تقوا ،شکل گرفت. محمد صلي الله عليه واله پيش از هرچيز از سوي قبيله خود به اين متهم بود که از صف قبيله خارج شده است و ارزش ها وقوانين قبيله را يکجا زير پانهاده .ابوجهل ، هم قبيله پيامبر،يکبار ايشان را اينگونه توصيف کرد: او کسي است که بيش از هرکسي پيوند خويشاوندي خوني را قطع نموده است وآنچه ناشايسته است کرده .حارث بن هشام ،شاعر قريشي پس از غزوه بدر، در مرثيه کساني که درجنگ با محمد صلي الله عليه واله به خاک افتاده بودند اينگونه سرود: بزرگوارانه کشته شدند وقوم وقبيله خود را به قومي که از تبار و خاندان آنان نبود نفروختند اما شما، همين که غسانيان به دوستي شما درآمدند وجاي ما را (قريشي ها را ) نزد شما گرفتند ما را بدانها فروختيد. واي بر شما که چه کار زشتي مرتکب شديد، خيانت وگناهي آشکار کردي صله رحم را قطع کرديد و اين ستم شما را همه کساني که داراي رأي وانديشه هستند مي بينند.
جالب است که در شعر، علاوه بر نکوهش پيامبرصلي الله عليه واله به قطع رحم، برگسست ديرين قحطانيان- که قريش از آنان بودند- وغسانيان- که يثربي بودند - وعرب عدناني نيز تأکيد شده است. دراين شعر قبيله به مثابه ترازوي عمل قلمداد شده است.چيزي که ابن خلدون جامعه شناس بزرگ مسلمان ازآن با عنوان عصبيت قبيلگي ياد مي کنند. باوجود اين محمد صلي الله عليه واله با الغاء اصل همبستگي قبيلگي و قراردادن باور به توحيد به جاي آن ،قدمي شجاعانه برداشت وبا استقرار اصل توحيد، امکان ايجاد يک سازمان اجتماعي به جاي قبيله را با شيوه زندگي مناسکي - شعائر به عنوان بازتابي از تجلي الوهي درجهان خاکي ،فراهم ساخت. روشن است که اين انقلاب ،نخست با يک انگيزه ومحرک ناب ديني صورت گرفت،اما به تدريج وبا گذشت زمان اصل وابستگي ديني واعتقادي هرچه بيشتر رنگ سياسي به خود گرفت.به هرحال واقعيت اين است که اسلام نوع نويني از برادري وهمبستگي را مقرر داشت که بربنياد هم کيشي وهم باوري استوار بود وچه بسا اين نوع پيوند محکم تر وقويتر از پيوند خوني است.
جالب است که الغاي نظام قبيلگي را در باور به روز رستاخيز جستجو کنيم. زيرا در آن روز تمامي پيونده و روابط خانوادگي که اينک مورد اعتنا وستايش است بي ثمر و بي فائده خواهد بود.يوم لا ينفع مال ولابنون. الا من اتي الله بقلب سليم؛ (شعراء 89-88) روزي که هيچ مال وفرزندي سود نمي دهد ؛ مگر کسي که دلي پاک به سوي خدا بياورد.يوم يفر المرء من اخيه . و امه وابيه .وصحبته وبنيه؛(عبس36-34)روزي که آدمي از برادرش واز مادرش و پدرش واز همسر وفرزندانش مي گريزد و هيچ يک براي او سودي ندارند . در حقيقت اصل اصالت فرد است .آدميان هريک به تنهايي نزد قادر متعال حاضر مي گردند وهرکس تنها در برابر کارنامه شخصي خود پاسخ گوست. اما اين اصالت فرد تنها به لحاظ اخلاقي محقق مي گردد. چون مسلمان در اجتماع به عنوان امت هم مورد خطاب است همانگونه که به عنوان فرد مورد خطاب است .
اصول اخلاقي جديد البته نمي توانست به يکباره جايگزين پيوندها و پيوستگي هاي قبيله اي شود لذا مي توانيم رد نزاع هاي سابق را در دوره اسلامي نيز ،پي گيري کنيم ابوقيس ،زاهد وعابد نامداري که پس از هجرت حضرت محمد صلي الله عليه واله به مدينه به دين اسلام گرويد هنوز روحيه قبيلگي را فراموش نکرده بود و مي گفت: اي پيروان من رشته هاي خانوادگي وخويشي را قطع نکنيد ونسبت به تقصيرات خويش بزرگوار باشدي.احساس وابستگي قبيله اي به کردار مسلمانان نسبت به خويشان خود حتي آن زمان که زير رأيت دشمن رفته بودند ،اثر مي گذاشت واين امري بود که در عربستان پس از اسلام بارها اتفاق افتاده بود.به عنوان مثال درميان دسته اي از ياران پيامبر که از مکه گريختند و به حبشه پناهنده شدند ،مردي خدا ترس و پرهيزگار بود؛ هنگامي که يکي از ياران خشمگين قصد داشت به اقدام تندي نسبت به قلع و قمع مخالفان دست بزند گفت: چنين مکن ،آنان خويشان ما هستند، هرچند امروز با ما مخالفت مي کنند. به هرحال محمد صلي الله عليه واله در مدينه نداي اخوت سرداد وبرپرده ريگ پيوندهاي قبلي، بناي همبستگي اعتقادي خود را بنا گذارد. پيامبر سياستمداري حيله گر هم نبود که با قريب قدرت را به چنگ آورد واهدافش را محقق کند. رسول خدا با کردار گفتار وانديشه خود بامردم سخن مي گفت و در واقع بيش از همه با کردار،محمد صلي الله عليه وآله يک پيامبر بود. و مهمترين هدف وي همان بود که مي فرمود: اني بعثت لاتمم مکارم الاخلاق اتمام مکارم اخلاق يعني پالايش و پيرايش مفاهيم ديني - اخلاقي به صورت تدريجي ومستمر،پس پيرايش ، گوهر برانگيختگي است که ابتدا پيرايش باورهاست و سپس پيرايش کردارها ، فسخ يا پالايش اخلاقيات پيشين و جايگزيني اخلاقيات دين محور جديد، حال به بررسي برخي از اين نوآوري ها پرداخته مي شود.
 

سخاوت
 

از بارزترين خصيصه ها درميان اعراب که از ديرباز رايج بوده سخاوت است و علت آن محيط زندگي و اوضاع و احوال صحراست که باعث ايجاد روحيه سخاوت وخيرخواهي مي گردد. در باديه ضروري ترين نيازمندي هاي مادي گاهي نادر و کمياب مي شود ودر رفع نيازهاي اوليه و اساسي مثل آب و غذا مشکلات جدي به وجود مي آيد، دراين لحظات است که سخاوت پا به ميدان مي گذارد، طرفه بن العبد دراين باره گويد:

 

نحن في المشتاه ندعوا الجفلي
لاتري الادب فينا ينتقر

(افرام البستاني،1960،ص 71)
ما در فصل زمستان ، در اوج نداري و فقر همگان را برسر سفره غذا وخوان گسترده خويش دعوت مي کنيم دعوت شده خاصي برسر سفره ما نمي بيني و اين معناي حقيقي سخاوت است که دعوت درآن همگاني و عمومي مي باشد،ارزش اصل اين کار زماني است که مردم بسيار نيازمند باشند، مهمان نوازي و يا پي گيري ،بدون شک يکي از مصاديق تلاش براي زنده ماندن در محيط باديه است، اما مطلب برتر از اين است چرا که در ذهن اعراب دوران جاهليت سخاوت با مفهوم عزت و شرف ارتباط بسيار نزديکي داشت. زهير بن ابي سلمي گويد:

و من يجعل المعروف من دون عرضه
يفره و من لا يتق الشتم يشتم

(الشيباني ،2001 ،ص 212)
اگر کسي کار نيکي در حق مردم انجام دهد آن کار نيک همچون زره و حفاظي او را از مذمت وشماتت حفظ مي کند پس تا مي تواني نيکي کن ، تا مراقب تو از مذمت و نکوهش شود.
براي اعراب جاهلي سخاوت دليل اصالت، نجابت و شرافت بود و هرچه عمل سخاوت مفرط تر و چشمگيرتر مي بود تحسين بيشتري بر مي انگيخت . براي آنها جود وبخشندگي تنها تجلي طبيعي حس پيوستگي و همبستگي با قبيله نبود ، بلکه بيش از هرچيزي ناشي از مردانگي بود و مردانگي فرد را به تدريج به قهرمان باديه تبديل مي کرد و اين غايت خواسته هاي يک عرب بدوي بود. درحقيقت اين نوع سخاوت يک معني بيشتر ندارد و آن خودنمايي ونمايشي شاهانه از سخاوتمندي خويش است .اما اسلام هر عمل سخاوتمندانه اي را که از ميل به خودنمايي سرچشمه گرفته باشد، نهي و طرد مي کند . بذل و بخشش وابراز فتوت به خاطر تظاهر، از اين ديدگاه جز يک عمل شيطاني نيست، ازنظر اسلام آنچه مهم است بخشيدن و سخاوتمندي نيست ،بلکه نيت و انگيزه نهفته در پشت آن است(ايزوتسو 1360،بدره اي (مترجم)ص 95)
نص صريح آيات قرآني اين نوع سخاوت را درهم کوبيده وباطل اعلام مي کند: يا يها لذين ءامنوا لا تبطلوا صدقتکم بالمن والاذي کالذي ينفق ماله رئاء الناس ولا يومن بالله واليوم الاخر فمثله کمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فترکه صلدا لايقدرون علي شيء مما کسبوا والله لايهدي القوم الکفرين ؛(بقره 264)
اي کساني که ايمان آورده ايد صدقه هاي خود را با منت و آزار باطل مي کنيد، مانند کسي که مالش را براي خودنمايي به مردم انفاق مي کند و به خدا و روز بازپسين ايمان ندارد پس مثل او هم چون مثل سنگ خارايي است که بر روي آن خاکي نشسته است و رگبارهايي به آن رسيده وآن سنگ را سخت وصاف برجاي نهاده است آنان (رياکاران) نيز از آنچه بدست آورده اند بهره اي نمي برند وخداوند گروه کافران را هدايت نمي کند. اسلام براي بخشش و احسان ارزش فراواني قائل شده است اما اگر اين بخشش ريشه در خودستايي وارضاي غرور باشد، بي ارزش بوده و چنين کسي در رديف کافران قرار مي گيرد.
بخل واژه اي که در تقابل با سخاوت معني پيدا کرده ومعني سخاوت را بيشتر تبيين مي کند، تنگ چشمي، ترس از نداري درآينده و غيره از مصاديق بخل مي باشند، برخي از اعراب باديه حتي اجازه نمي دادند بچه شتر در صحرا شير مادرش را بخورد که مبادا عطش او را گرفتار کند .همانطور که شنفري گويد:

و لست بمهياف يعشي سوامه
مجدعه سقبانها وهي بهل

(افرام البستاني، فواد،1960 ،ص6)
من مثل آن شترچراني نيستم که مانع بچه شتر مي شود و نمي گذارد از شير مادرش بخورد تا اينکه براي آنها شيري باقي بماند تا آز آن سيراب شود.
از نظر اسلام بخل وخست به مال ودارايي از فرومايگي وسفلگي است وآن را يک نقص و عيب اخلاقي ميداند: ولايجعل يدک مغلوله الي عنقک ولا تبسطها کل البسط فتقعد ملوما" محسورا". ان ربک يبسط الرزق لمن يشاء ويقدر انه کان بعباده خبيرا بصيرا( اسراء 29-30) و دستت را به گردنت زنجير مکن وبسيار هم گشاده دستي منما تا ملامت شده وحسرت زده بر جاي ماني ، بي گما ن پروردگار تو براي هر که بخواهد روزي را گشاده يا تنگ مي گرداند درحقيقت او به حال بندگانش آگاه بينا است.
زهير بن ابي سلمي شاعر عصر جاهلي صاحب يکي از معلقات سبع که يکي از اخلاقي ترين معلقه هاست دربيتي از آن گويد:

و من يک ذا فضل فيبخل بفضله
علي قومه يستغن عنه ويذمم

زهير بخل را چنين تعريف کرده که کسي با وجود اينکه از مال وثروت برخوردار است ،اما به مال خود بخل مي ورزد وآنرا از قوم خويش دريغ مي دارد، اينجاست که مردم از چنين شخصي رويگردان مي شوند و وي را شماتت مي نمايند. پيامبراسلام نيز از بخل به عنوان يک مرض ياد کرده است. شايد بتوان نمونه چنين کساني را ثروتمندان مکه دانست، چنين کساني حتي بعد از اسلام و ايمان آوردن نيز از بخل به عنوان يک مرض ياد کرده است . شايد بتوان نمونه چنين کساني را ثروتمندان مکه دانست ، چنين کساني حتي بعد از اسلام و ايمان آوردن نيز مطابق تعبير آيه قرآني فوق الذکر دستانشان را مي بستند و در دادن زکات وصدقاتي که به آنان فرض بود بخل مي ورزيدند وگاه حتي صريحا" از دادن آن خودداري مي کردند.از اين رو کاملا" طبيعي است که قرآن آنها را اينگونه توصيف نمايد: و مهم من عهد الله لئن ءاتئنا من فضله لنصدقن ولنکونن من الصلحين. فلما ء اتئهم من فضله فخلوا به وتولوا وهم معرضون ؛(توبه ؛75-76) و ازآنان کساني اند که با خدا عهد کرده اند که اگر از کرم خويش به ما عطا کند قطعا" صدقه خواهيم داد واز شايستگان خواهيم شد. پس چون از فضل خويش به آنان بخشيد بدان بخل ورزيدند وبه حال اعراض روي برتافتند. هدف محکوم ساختن بخل به طور کلي نيست ، بلکه بخل در حوزه خاص فعاليت هاي ديني است. به عبارت ديگر آنان که درانفاق در راه خدا بخل مي ورزند آنان که شهامت طبع خود را در انجام فرائض مذهبي همچون خمس و زکات پديدار مي سازند، آنان هستند که به عذاب ابدي در آتش جهنمي محکوم اند. زيرا همين کافران با کمال ميل حاضرند که مال ودارائي خود را سخاوتمندانه براي کمک به هر مقاومتي که در برابر نهضت ديني محمد صلي الله عليه واله به وجود آيد، بپردازند.(ايزوتسو،1360،ص 101) آيات قرآن به طور صريح از تگ چشمي بخل وافراط در سخاوت ، منع کرده وراه اعتدال وميانه اي را براي بندگاني خدا معرفي مي کند که عمل به توصيه هاي قرآني ونيز پوييدن اين راه باعث سعادت و موفقيت خواهد بود ومومنان نيز بايستي از قانون پيروي نمايند.
اکنون که با سخاوت و بخشش جاهلي آشنا شديم بايد ابداع قرآني را جهت مقابله با ان به بحث بگذاريم اسلام فريضه انفاق و دادن صدقات را به عنوان قالب مناسبي که مسلمانان مي توانستند سخاوت طبع خود را بي آنکه دچار رذيلت هاي شيطاني غرور وتکبر و اسراف شوند ، در قالب آن بريزند، به آنها عرضه داشت. از اين طريق انفاق و دادن صدقات مجراي جديد براي غريزه کهن سخا و بخشش- که ريشه اي عميق در روح اعراب داشت- فراهم آورد؛ ولي درعين حال مقدار وکميت آنچنان تعيين شده بود که به مثابه يک دستگاه تنظيم کننده ، فقط به نيرو و انرژي زايد( مال مازاد) اجازه خروج مي داد. (ايزوتسو ،1360 ، ص 97)
در آموزه هاي ديني و سفارشات بزرگان دين ، همچنين احاديث رسيده از ائمه معصومين به انفاق محرمانه سفارش شده است و دليل اطلاق اين امر زدودن خودنمايي و ريا از اين رفتار اخلاقي است.
آيات قرآني که در آنها به مومنان دستور انفاق وزکات و صدقات داده شده است. فراوان است ،برخي از آنها براي انفاق به جاي خودنمايي غايت و هدفي تعيين کرده اند که همان پاداش روز قيامت است: ءامنوا بالله و رسوله و انفقوا مما جعلکم مستخلفين فيه فالذين ءامنوا منکم وأنفقوا لهم اجرکبير(حديد7) به خدا و پيامبر او ايمان آوريد واز آنچه شما را در استفاده از آن جانشين ديگران کرده انفاق کنيد، پس کساني از شما که ايمان آورده و انفاق کرده باشند پاداش بزرگي خواهند داشت. همچنين مي فرمايد: مثل الذين ينفقون امولهم في سبيل الله کمثل حبه انبتت سبع سنابل في کل سنبله مائه حبه والله يضعف لمن يشاء والله وسمع عليم. الذين ينفقون امولهم في سبيل الله ثم لا يتبعون ما انفقوا منا ولا اذي لهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم ولا هم يحزنون ؛(بقره 261-262) مثل کساني که اموال خود را در راه خدا انفاق مي کنند مانند دانه اي است که هفت خوشه بروياند که در هر خوشه اي صد دانه باشد و خداوند براي هرکس که بخواهد آن را چند برابر مي کند وخداوند گشايشگر دانا است. کساني که اموال خود را در راه خدا انفاق مي کنند سپس در پي آنچه انفاق کرده اند منت و آزاري روا نمي دارند پاداش آنان بر ايشان نزد پروردگارشان محفوظ است و بيمي برآنان نيست و اندوهگين نمي شوند.
 

شجاعت
 

موضوع ديگري که اسلام درآن تحول بنيادي به وجود آوردند شجاعت است ، باتوجه به شرايط واوضاع و احوال حاکم بر زندگي باديه نشيني ،کاملا" طبيعي است که شجاع افضل فضيلت ها باشد. شجاعت رويارويي با دردها و رنج ها و خطر به هنگام نيازمندي است وبدين ترتيب نمي تواند مترادف نترسي باشد، هر چند که برخي چنين دانسته اند : هرکسي که نتيجه کاري را مي داند واز وقوع آن مي ترسد، اما با آن روبرو مي شود، انسان شجاعي است .تا زماني که انسان در جاي خود بهترين کار را انجام دهد باز آدم شجاعي است. فرماندهي که در خط آتش مي ايستد و به خود مي لرزد و از مرگ مي ترسد اما خويشتن داري مي کند و در نتيجه کارش منجر به موفقيت و پيروزي مي شود چنين کسي نيز شجاع است . پس شجاعت آن نيست که برپايه اقدام وجسارت يا بر پايه ترس وعدم آن باشد بلکه شجاعت فقط خويشتن داري وعمل به آنچه که شايسته است ، مي باشد. لذا اگر کسي خويشتن داري کرد و با وجود خطرات وحتي احساس ترس به چيزي عمل کرد که لازم بود عمل کند آن شخص شجاع است (امين ،1931 ،ص151)
شجاعت يکي از اجزاي سازنده اصلي مروت است . در صحراي عرب، آنجا که طبيعت برانسان بسيار قهار بوده وبراو سخت گيري مي کرد و آنجا که اغلب راهزني برادر خوانده مرگ به شمار مي رفت، قدرت ، نيروي جسماني، قوت و شجاعت جنگي و قلدري از اهميت فوق العاده اي زيادي برخوردار بود. مجد وشرف قبيله اي درميان اعراب جاهلي تا حدودي وابسته به قدرت و شجاعت بود. براي اعراب باديه خونين
ترين جنگ ها ، چه جنگ قبيله اي وچه جنگ شخصي منبع و سرچشمه حيات و شرافت بود. زهير چقدر نيکو اين وضعيت را به تصوير کشيده آنجا که گفته است:

 

و من لا يذد عن حوضه بسلاحه
يهدم ومن لا يظلم الناس يظلم

(الشيباني ،2001 ص 211)
هرکس از قرقگاه خويش بوسيله سلاحش دفاع نکند آنجا لگدمال شده وبه ويراني کشيده مي شود و هرآنکه ظلم نکند مورد ظلم واقع مي شود. شجاعت به عنوان اسلحه اي است که به تعبير زهير بايستي حالت تهاجمي داشته باشد نه تدافعي هرچند که گاهي به عنوان اسلحه تدافعي نيز مورد استفاده است. اسلام در اين فضيلت نيز همانند سخاوت و بخشندگي همه عوامل وعناصر افراطي را قطع کرد و آن را به صورت يک فضيلت تازه اسلامي درآورد. در دوران قبل از اسلام ، افراد فقط به خاطر ابراز شجاعت بود که از خود شجاعت نشان مي دادند. بررسي اجمالي شعر عرب پيش از اسلام اين احساس را در آدمي برمي انگيزد که جنگجويان جاهلي در ميدان تنها به خاطر سيراب ساختن واغناي ميل پايداري، آن همه دليري و بي باکي و تهور از خود نشان مي دادند، بنابراين شجاعت عمدتا" موضوع يک کشش اجتناب ناپذير بود. در اسلام اين کشش وانگيزش بي آنکه ذره اي از قدرت و قوت آن کاسته شود ، استحاله خاصي پذيرفته و به صورتي ديگر درآمد. اکنون ديگر آن تمايل کور وسرکش بي معني نبود بلکه شجاعتي منضبط ،شريف و با هدفي متعالي ،درخدمت دين حق و در راه خدا بود . يايها الذين ءامنوا قتلوا الذين يلونکم من الکفار وليجدوا فيکم غلظه واعلموا ان الله مع المتقين (توبه 123) اي کساني که ايمان آورده ايد با کافراني که مجاور شما هستند کارزار کنيد و آنان بايد در شما خشونت بيابند و بدانيد که خدا با تقوا پيشه گان است) و باز در جايي ديگر مي فرمايد: الا تفتلون قوما نکثوا ايمنهم وهموا باخراج الرسول وهم بدءوکم اول مره اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان کنتم مومنين. قتلوهم يعذبهم الله بايديکم ويخزهم وينصرکم عليهم ويشف صدور قوم مومنين .ويذهب غيظ قلوبهم ويتوب الله علي من يشاء والله عليم حکيم ؛(توبه 13-15) چرا با گروهي که سوگندهاي خود را شکستند وبرآن شدند که فرستاده خدا را بيرون کنند و آنان بودند که نخستين بار جنگ را با شما آغاز کردند نمي جنگيد؛ آيا از آنان مي ترسيد؟ با اينکه اگر مومن ايد خدا سزاوارتر است که از او بترسيد،با آنان بجنگيد. تا آنان به دست شما عذاب و رسوايشان کنند و شما را بر ايشان پيروزي بخشند و دل هاي گروه مومنان را خنک گرداند. و خشم دلهايشان را ببرد وخداتوبه هرکه را بخواهد مي پذيرد و خدا داناي حکيم است.
براي عرب جاهلي هيچ چيز شرم آورتر و ننگين تر از اين نبود که بگويند در ميدان جنگ پشت به دشمن کرده و از برابرآنان گريخته است .اين امر نه تنها براي خود او فضاحت و روسوايي بزرگي بود بلکه به مجد وشرف قبيله نيز لطمه اي سنگين وارد مي ساخت . براي يک مسلمان هم ،گريختن از برابر دشمن در جنگ براي خدا ارتکاب وهني بزرگ عليه دين وخدا بود.در طول تاريخ ملت ها با همديگر در ستيز ودشمني بسر مي برده و اگر ملت قصد تجاوز و تهاجم به سرزمين ملت ديگر را داشت حس دفاع از ناموس و حس وطن پرستي آنها را تا مرحله نثارجان در ميدان نبرد نگه مي داشت. اگر گاهي افرادي پيدا مي شدند که از ميدان نبرد مي گريختند نفرين ابدي قومشان دامن آنها را مي گرفت ولکه ننگ فرار از دامنشان پاک نمي شد. اين اصل اجتماعي به عنوان قيد و زنجيري محکم در پاي مردان جامعه بود تا هرگز از ميدان نبرد پا به فرار نگذارند.
در جنگ موته که درسال هشتم هجري روي داد سپاه اسلام با سپاه دشمن که تعدادشان بسيار زيادتر از مسلمانان بود جنگيدند و بسياري ز آنان کشته شدند ،خالد بن وليد ،سردار بزرگ اسلام و ملقب به سيف الاسلام براي جلوگيري از ريختن خون بدون نتيجه مسلمانان دستور عقب نشيني داد. هنگامي که سپاه به مدينه بازگشت مردم خشمگين برآنان سنگ وکلوخ مي افکندندوفرياد مي زدند: اي فراريان ! چگونه جرأت کرديد از راه خدا بگريزيد حتي پيامبر هم نتوانست موج احساسات مردم را فرو نشاند (ابن هشام 1975 ج 3-4 ص 373-375) با توجه به بار معنايي منفي که از واژه فرار در ذهن اعراب نقش بسته بود لذا نمي توانستند درک صحيحي از مفاهيم وهدف هاي استراتژيکي داشته باشند و به همين دليل همه آنها را در رديف فرار قرار يکي نمي داند. و مي فرمايد: يايها الذين ءامنوا اذا لقيتم الذين کفروا زحفا" فلا تولوهم الادبار. و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا" لقتال او متحيزا الي فئه فقد باء بغضب من الله و ماوئه جهنم و بئس المصير(انفال 15-16) اي کساني که ايمان آورده ايد هرگاه در ميدان به کافران برخورد کرديد که به سوي شما روي مي آورند به آنان پشت مکنيد. وهرکه درآن هنگام به آنان پشت کند مگر آنکه هدفش کناره گيري براي نبردي مجدد يا پيوستن به جمعي ديگر از همرزمانش باشد قطعا" به خشم خدا گرفتار خواهد شد و جايگاهش دوزخ است وچه بد سرانجامي است.
شجاعت جاهلي که شجاعتي وحشيانه وسبعانه در تعبير کساني چون زهير و ساير شاعران جاهلي آمده بود با شجاعتي که تعبير اسلامي دارد متفاوت است ،شجاعت اسلامي نو؛ تازه و بديع بود وعبارت از دليري در جهاد است که ماحصل ايمان به خدا وباور به رزو قيامت است ؛ در صورتي که در دوره جاهلي فاقد هدف و جهت بوده است واين قرآن بود که با آن جهت و معنا بخشيد و موفق شد تا از آن سلاحي ارزشمند ومفيد ساخته وبراي جنگ با دشمنان اسلام و اعتلاي دين ، در اختيار مسلمانان قرار دهد.
 

کفر
 

موضوع ديگري که شايد در ابتدا از مباحث اخلاقي به شمار نيايد، هرچند که ديني بودن واژه بسيار روشن است واژه کفر است .اين واژه از مفاهيم جامع و فراگيري است که همه صفات متعلق به خصايص نکوهيده ، به نوعي با آن ارتباط دارند. مفهوم کفر به منزله قطبي است که ديگر مفاهيم همسان و صفات منفي ديگر به گرد آن مي چرخند.
با وجود تلاش هاي گسترده انديشمندان در شناخت ماهيت کفر، درباره اين مفهوم تاکنون چنانچه بايد وشايد تحقيق روشمند ومحققانه اي نشده است .همچنين ارتباط کفر با مفاهيم همسان و متضادآن مشخص نگرديده ودر زمينه ها و پيامدهاي کفر ورزي از بيان قرآن کريم استخراج نشده است.
معناي اساسي کفر، ناسپاسي کردن و ناسپاس بودن در مقابل خير واحساني است که به شخصي از طرف شخص ديگر رسيده باشد. اين معنا درميان همه افرادي که به زبان عربي تکلم مي کنند، مشترک است ، به طوري که در همه زمان ها هم اين معنا حفظ شده است. براي نمونه ، واژه کافرين در آيه : قال الم نربک فينا وليدا" ولبثت فينا من عمرک سنين. و فعلت فعلتک ا
لتي فعلت وانت من الکفرين ؛(شعراء18-19) گفت:
آيا تو را نزد خودمان به هنگام کودکي پرورش نداديم و تو چندسال از عمرت را دريمان ما نگذراندي وکاري را که از تو سرزد مرتکب شدي وتو از ناسپاساني ؛ که از زبان فرعون به حضرت موسي * گفته شد دريک بافت معنايي غيرديني مفهوم ناسپاسي را برا ي کفر به خوبي روشن مي سازد(طباطبايي 1397،ج 15،ص284)
اما در نظام قرآني بين کلمه کفر وکلمه الله ارتباطي مستقيم به وجود آمد در حوزه اين ميدان معنا شناختي ديگر کفر بيان کننده مفهوم ساده ناسپاسي نبود بلکه مفهوم ناسپاسي به خدا وقدرنشناسي به احسان وعنايت الهي پيدا کرد.
قرآن به انسان مي آموزد که از وابستگي و نيازمندي خويش به خدا غافل نباشد. اين غافل نبودن ، همان آغاز ايمان واعتقاد واقعي انسان به خداست. از همين جا، معلوم مي شود که چگونه کفر به تدريج از معناي اساسي خود منحرف شده و به معناي بي اعتقادي و نفي تصور ايمان نزديک شده است .درآيات قرآني که نزديک اواخر زندگي حضرت محمد صلي الله عليه واله به او وحي شده ديگر کفر معناي ضد شکر يعني سپاسگزار بودن ندارد بلکه کلمه اي ضد آمن است و اسم فاعل آن يعني کافر به سادگي معناي غيرمومن پيدا کرد.(ايزوتسو،بي تا،ص 19)
البته به نظر مي آيد قبول برخي از اين سخنان بويژه اينکه : ديگر کفر معناي ضد شکر يعني سپاسگزار بودن ندارد به صورت مطلق پذيرفته نيست، زيرا نمونه هايي از تقابل کفر وشکر در سوره هاي مدني مشاهده مي شود.درسوره مدني بقره آمده است : فاذکروني اذکرکم واشکروا لي ولاتکفرون (بقره 152) پس مرا ياد کنيد تا شما را ياد کنم و مرا شکر کنيد و ناسپاسي مکنيد.
کفر وايمان با هم درتقابل بوده واز مفاهيم عمده وکليدي قرآن کريم مي باشند که هرکدام حوزه معنايي مستقلي را تشکيل داده اند. در مقايسه دو حوزه معنايي کفر وايمان در مي يابيم که آن دو به منزل دو قطب متضادند که همه صفات مطلوب و نامطلوب برمحور آنها مي چرخد.
باوجود برقراري رابطه تضاد ميان کفر وايمان ، فهم اين دو، چنان لازم و ملزوم يکديگرند که درک درست هريک ازآن دو بدوي ديگري امکان ندارد.به عبارت ديگر فهم درست ساختمان معنايي کفر و ايمان ، منوط به درک صحيح هر دوي آنهاست. دراين ميان مفهوم هرکدام که روشن شود ،مفهوم ديگري نيز مشخص خواهد شد بويژه درباره کفر که دانستن مفهوم آن تا حدود زيادي لازمه دريافت صحيح ويژگي هاي مربوط به حوزه معنايي ايمان است. ايزوتسو، در فهم معناي کفر و درباره اين تقابل وتقدم مي گويد: به عقيده من حتي مفهوم ايمان را به عنوان بالاترين و والاترين ارزش اخلاقي وديني در اسلام از طريق تجزيه و تحليل مفهوم کفر، يعني از جنبه منفي ايمان ، و بطور غيرمستقيم بهتر مي توان روشن ساخت تا از طريق مستقيم (ايزوتسو،1360ص 239)
براين اساس براي تجزيه وتحليل کفروايمان برخي از آياتي که درآنها تضاد ميان کفر وايمان به روشني نمايان است با دسته بندي ذيل ذکر مي شود:
1-آياتي که سيرو سلوک جداگانه اي را براي هرکدام از اهل کفر و ايمان بيان ميکنند ،همچون آيه : الذين ءامنوا يفتلون في سبيل الله والذين کفروا يقتلون في سبيل الطغوت (نساء 76) کساني که ايمان آوردند در راه خدا مي جنگند وکساني که کافر شدند در راه طاغوت مي جنگند. اين آيه نشان ميدهد که اهل ايمان در را ه خدا و کافران در راه شيطان جهاد مي کنند. درآيه ان الله يدخل الذين ءامنوا وعملوا الصلحت جنت تجري من تحتها الانهر والذين کفروا يتمتعوت ويا کلون کما تاکل الانعم والنار مثوي لهم (محمد 12)به درستي که خداوند کساني را که ايمان آوردند و کارهاي شايسته کردند، به بهشت هايي که نهرها از زير آن جاري است وارد مي کند وکساني که کافر شدندبهره مند مي شوند ومي خورند همانگونه که چهارپايان مي خورند و آتش جايگاه آنان است .تقابل ميان کفر و ايمان از دو جهت بازگو شده است:
الف- اختلاف در سير وسلوک دنيوي، که مومنان در پي کارهاي خير و صلاحند. درحالي که کافران دائم به دنبال تن پروري وبهره جويي از لذت هاي مادي اند.
ب- اختلاف در پاداش اعمال که مومنان به دليل همان کارهاي نيکشان روانه بهشت مي شوند ولي کافران به دليل عيش و نوش و زندگي حيواني شان وارد دوزخ و گرفتار آتش الهي مي گردند (فخر رازي ،بي تا ،ج 28،ص 51)
2- آياتي که به دليل اختلاف عملکرد مومنان وکافران پيامدهاي گوناگوني را براي اعمال ايشان بازگو مي کنند. بيان تشابه و يکساني يا تقابل ودوگانگي عقوبت در آيات متعدد قرآن کريم ، يکي از بهترين شيوه ها و وجوه اشتراک يا افتراق مفاهيم عمده ومهم قرآني - از جمله دو حوزه به معاني کفر وايمان - است.
آيه : الملک يومئذ لله يحکم بينهم فالذين ءامنوا وعملوا الصلحت في جنت النعيم. والذين کفروا و کذبوا بايتنا فاولئک لهم عذاب مهين(حج 56-57) فرمانروايي درآن روز براي خداست برايشان حکم مي کند پس کساني که ايمان آوردند و کارهاي شايسته کردند در بهشت هاي پر نعمتند وکساني که کفر ورزيدند و آيات ما را دروغ شمردند، پس براي آنان عذاب خوارکننده اي است. اين آيه نيز همانند آيه 12 سوره محمد تقابل وتضاد ميان کفر وايمان را از دوجنبه بيان مي کند:
الف- افتراق در سير وسلوک مومنان وکافران وپيامدهاي ناشي از کفر وايمان.
ب- افتراق واختلاف درعقاب وثواب به عنوان آخرين پيامد کفر وايمان به طوري که هرکدام از مومنان يا کافران با انتخاب يکي از راه هاي کفر وضلالت يا ايمان وهدايت مسير جداگانه اي را طي مي کنند و با پيگيري رفتارهاي جداگانه اي دراين عالم ،آينده و آخرت متفاوت خويش را رسم مي کنند.
3-آياتي که يار ومعين متفاوتي را براي مومنان و کافران بيان مي کنند، همچون آيه : الله ولي الذين ءامنوا يخرجهم من الظلمت الي النور والذين کفروا اولياوهم الطغوت يخرجونهم من النور الي الظلمت اولئک اصحب النار هم فيها خلدون (بقره 257) خداوند يار کساني است که ايمان آوردند آنان را از تاريکي ها به روشنايي بيرون مي برد و آنان که کافر شدند يارانشان طاغوت است، آنان را از روشنايي به تاريکي ها بيرون مي برد
از آنجا که ولي حقيقي و واقعي خداوند باري تعالي است اولياي ديگر غير از او ارزش واعتباري ندارند. به عبارت ديگر بودن يانبودن آنها ، سودي به حال کافران نخواهد داشت. به همين خاطر، جاي هيچگونه تعجب نيست که در مثال ذيل کافران را مطلقا"بي ياور معرفي مي کند ، افلم يسيروا في الارض فينظروا کيف کان غنقبه الذين من قبلهم دمرالله عليهم وللکفرين امثلها . ذلک بان الله مولي الذين ءامنوا وان الکفرين لا مولي لهم (محمد 10-11) پس آيا در زمين سير نکردند پس بنگريد که عاقبت کساني که پيش از آن بودند ، چگونه بود.خداوند آنان را هلاک کرد و برا يکافران امثال آن (عاقبت) خواهد بود. اين بدان سبب است که به درستي خداوند ياور کساني است که ايمان آوردند و به درستي کافران هيچ ياوري ندارند.
فخررازي در ذيل اين آيات مي گويد: در اين کلام تباين عظيمي ميان کافر ومومن است زيراکه مومن مورد نصرت وحمايت خداوند- که بهترين ناصر است- ميباشد درحالي که کافر- باتوجه به لاي نفي جنس- هيچ ياري نخواهيم داشت (فخر رازي، بي تا ،ج 5 ص 28) چون لاي نفي جنس براي نفي مطلق جنس بکار مي رود.
4- آياتي که حالات دروني و قلوب کافران ومومنان را مختلف وصف مي کند. يکي از آثار مهم ايمان در زندگي انسان دست يافتن به آرامش روحي ورواني است .اين آرامش به دو جهت است : اولا" بدان جهت است که خداگرايي درانسان فطري است .فطرت انسان ناخودآگاه در تب وتاب است تا به اين خواسته خود، دست يابد وتا به آن نرسد آرام و قرار نمي يابد ورسيدن به هيچ خواست هاي ، نمي تواند جاي آنرا بگيرد. به همين خاطر، انساني که ياد خدا را در دل خويش جاي دهد و ارتباط روحي ميان خود وخدا برقرار کند، آرامش عميقي توأم با رضايت وخشنودي به دست مي آورد.
ثانيا" از آن جهت است که فرد مومن با توکل واعتمادبه خداودل بستن به الطاف وعنايات او هرگز ياس ونااميدي را به دل خويش راه نمي دهد.از اين رو با ايمان به مبدا و معاد ودل نبستن به زخارف دنيوي، به هنگام از دست دادن آنها مضطرب وناراحت نمي شود. اماکافران که به دليل بي اعتمادي به مبدا ومعاد فقط هدف و خواسته شان را در دنيا و نعمت هاي فاني آن جستجو مي کنند ، طبيعتا" نگران از دست دادن آنها هستند وحسرت نداشته ها را مي خورند و به اين ترتيب، آنان هرگز روي آرامش و قرار را نمي بينند.
از اين رو برخي از آيات قلب مومنان را به دليل ذکر نام خداوند مالامال از صفا وآرامش ملکوتي وصف مي کنند درمقابل قلب هاي کافران همانند سنگ و بلکه سخت تر ازآن وصف مي شوند. دراين باره قرآن مي فرمايد: الذين ءامنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله الا بذکر الله تطمئن القلوب (رعد 28) آنان که ايمان آوردندودل هايشان را به ياد خدا آرامش مي يابد. آگاه باشيد که دل ها به ياد خدا آرامش مي يابد.
ميزان آرامش روحي هرکس ، متناسب با ايمان وپيوند قلبي او با خداوند است.هرچه ايمان قوي تر باشد ، آرامش روحي نيز به همان ميزان افزايش مي يابد. اماکساني که ايمان سست وضعيفي دارند، آرامش ايشان نيز کمتر خواهد بود. به همين خاطر، کافران بي ايمان ، هيچ بهره اي از آرامش وثبات ندارند و قلب و دلشان همچون سنگ ،سفت وسخت است.
ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهي کالحجاره او اشد قسواه و ان من الحجاره لما يتفجر منه الانهر وان منها لما يشقق فيخرج من الماء وان منها لما يهبط من خشيه الله وما الله بغفل عما تعملون ؛( بقره 74) پس دلهاي شما پس از آن چون سنگ سخت گرديد يا سخت تر ( ازسنگ) که به درستي که از سنگ گاه جوي ها روان شود و چون شکافته شود آب از آن بيرون جهد وگاه از ترس خدا از فراز به نشيب فرو غلتد و خدا از آنچه مي کنيد غافل نيست. قلب هاي قوم بهانه جو وکافر بني اسرائيل را که بعد از ديدن معجزات متعدد باز کافر شده بودند مثل سنگ وبلکه سخت تر از آن وصف مي کند چه آنکه سنگ با وجود سفت و سخت بودنش در مقابل عظمت پروردگار خاشع مي شود و حال آنکه دل کافران خاشع نمي شود.
5- آياتي که با ارائه سيما متفاوتي از مومنان وکافران صف آرائي جداگانه ايشان را در روز قيامت به تصوير مي کشاند همچون يوم تبيض وجوه و تسود وجوه فاما الذين اسودت وجوهم اکفرتم بعد ايمنکم فذوقوا لعذاب بما کنتم تکفرون . واما الذين ابيضت وجوهم ففي رحمه الله هم فيها خلدون (آل عمران ،106-107) آن روزي که گروهي سپيد روي و گروهي سيه روي شوند، پس اما (به ) آنان که سيه روي شدند (گفته مي شود) آيا شما پس از ايمانتان کافر شديد. پس به سبب کافر شدنتان عذاب را بچشيد واما کساني که سپيد روي شدند پس همواره در رحمت خداوندند.
نظير اين عبارات را در سوره عبس نيز مشاهده مي کنيم که همگي تقابل وتضاد کفر وايمان را به وضوح بيان مي کنند: وجوه يومئذ مسفره .ضاحکه مستبشره .و وجوه يومئذ عليها غيره.ترهقها فتره.اولئک هم الکفره الفجره ؛ (عبس 38-42) چهره هايي که درآن روز درخشانند، خندانند و شادانند و چهره هايي که درآن روز غبار آلودند در سياهي فرو رفته اند ، اينان کافران و فاجرانند.
6- آياتي که مقوله ايمان را ارزش ، ولي مقوله کفر را ضد ارزش معرفي مي کنند: از ديدگاه اسلام يکي از ملاک هاي اساسي درامر ازدواج ايمان و تقواست. انتخاب همسر وتشکيل زندگي مشترک بايستي براساس همين معيار و مواردي از اين قبيل که در متون ديني به آنها اشاره شده است- باشد. اسلام ضمن نفي هرگونه مقياس هاي مادي وظاهري، ملاک اصلي براي ازدواج و تشکيل خانواده را ، ارزش هاي ديني معرفي مي کند و قوام خانواده و به تبع آن پايداري جامعه را بسته به ايمان وخلق وخوي نيک افراد مي داند. عواملي همچون: رئيس ومرئوس بودن، با سواد و بي سوار بودن ،فقير و غني بودن وبنده وآزاد بودن ،هيچ کدام ملاک انتخاب همسر نيستند. آنچه از نظر اسلام اهميت دارد ،ايمان وارزش هاي ديني است به همين خاطر، درآيه ولانتکحوا المشرکت حتي يومن ولامه مومنه خير من مشرکه ولوا اعجبتکم و لا تنکحوا المشرکين حتي يومنوا ولعبد مومن خير من مشرک ولو اعجبکم اولئک يدعون الي النار والله يدعوا الي الجنه والمغفره باذنه ويبين ءايته للناس لعلهم يتذکرون (بقره 221) زنان مشرکه را تا ايمان نياورده اند به زندگي ميگريد و کنيز مومنه بهتر از آزاد زن مشرکه است ، هرچند شما را از او خوش آيد و به مردان مشرک تاايمان نياورده اند زن مومنه ندهيد و بنده مومن بهتر از مشرک است هرچند شما را از او خوش آيد. اينان به سوي آتش دعوت مي کنندوخدا به جانب بهشت وآمرزش وآيات خود را براي مردم آشکارا بيان مي کند ، باشد که به ياد آورند . ضمن بي ارزش قلمداد کردن شرک که نمودبارزي از کفر است ايمان را صراحتا" به عنوان مهمترين ملاک همسرگزيني بيان مي کند( هاشمي رفسنجاني ،1371،ج2،ص 94)
7-آياتي که از تبديل ايمان به کفر وکفر به ايمان سخن مي گويند.برخي از آيات قرآن کريم ضمن هشدار به مومن درباره خطر ارتداد کفر وايمان را به عنوان دو خصلت متضاد معرفي مي کنند که با وجود عدم امکان جمع در شخص واحد به صورت همزمان ممکن است به مرور زمان انساني به صورت متبادل منصف به يکي از آنها بشود در واقع خطر کفر وارتداد همواره براي انسان وجود دراد دراين باره به دو آيه اشاره مي شود:
الف. من کفربالله من بعد ايمنه الا من اکره و قلبه مطمئن بالايمن ولکن من شرح بالکفر صدرا" فعليهم غضب من الله ولهم عذاب عظيم(نحل 106) کسي که پس از ايمانش به خدا کافر شود ، مگر کسي را که به زور واداشته اند وحال آنکه قلبش به ايمان مطمئن است ؛ بلکه آنان که دردل را به روي کفر مي گشايند ، مورد خشم خدايند و عذابي بزرگ برايشان است.
ب-يا ايها الذين ءامنوا ان تطيعوا الذين کفروا يردوکم علي اعقبکم فتنقلبوا خسرين .(آل عمران ،149) اي کساني که ايمان آورديد اگر از کساني که کافر شدند پيروي کنيد شما را به آيين پيشين برمي گردانند پس زيانديده باز مي گرديد.
آيات فراواني با تعبيرهاي مختلف ومتنوعي تقابل کفر وايمان را از جهات متعدد بيان مي کنند که ذکر همه آنها امکانپذير نيست وتنها يادآوري مي گردد که باتوجه به تضاد کفر با ايمان مفاهمي مربوط به اين دو حوزه نيز با يکديگر در تضادند.

صبر
 

از جمله مفاهيم ديگري که در ميان اعراب جاهلي وجود داشت واسلام درآن نوآوري به وجودآورد مفهوم صبر است . صبر ضد جرغ و عبارت است از : ثبات واستقامت نفس ومضطرب ومتزلزل نشدنش، در رويدادهاي سخت و مصيب ها. به اين کيفيت که با همه آنها مقاومت و پايداري کند و از سعه صدر و وسعت سينه و آن حالتي از انبساط و استقامتي که پيش از آن داشته ، خارج نشود و زبانش را از شکايت واعضايش را از حرکت هاي غيرمتعارف ونابجا حفظ نمايد، اين معناي صبر برمکروه است که ضدش جزع است وبراي صبر انواع ديگري است که هر يک نيز به طور اختصاصي داراي نامي هستند مانند صبر در جنگ ها که از انواع شجاعت است و ضدش ترس است وصبر در مشقت ورنج عبادت که ضدش فسق به معناي سرباز زدن از عبادات شرعي است وصبر برشهوت بطن ومزج از لذت هاي ناشايسته که عفت است وضدش هتک (پرده دري) است وصبر از زيادي وسايل آسايش و مظاهر زندگاني که زهد است وضدش حرص است و صبر بر نگهداري اسرار که از اقسام تقيه است وضدش اذاعه (انتشار دادن) است (تهراني ، 1357،ج2،صص132-133)
دراوضاع واحوال و شرايط زندگي درصحرا يکي از فضيلت هاي دوران جاهلي صبر وشکيبايي بودهمانظور که ذکر شد صبربخشي از شجاعت و يکي از عناصر سازنده آن به شمار مي آيد معمولا" در شرايط دشوار وخشن زندگي باديه، هميشه و از همه کس انتظار مي رفت که براي حفظ هسيت خويش و معيشت قبيله و عشيره خود صبر وشکيبايي کنند. قدرت شکيبايي يعني عزم استوار و خلل ناپذير براي پايداري در برابر هر اتفاق که امکان وقوع آن بعيد نبود. پس صبر وبردباري نمايانگر مردي و جوانمردي و سلحشوري در ميدان نبرد است واز اين جهت است که صبر به مفهوم شجاعت کمک مي رساند.
در آموزه هاي ديني ونيز در روايات واحاديث ائمه معصومين بيانات فراواني در ستايش وبلندي مقام ولزوم صبر ونکوهش وپستي ونادرسيت جزع آمده است ، گاهي نسبت صبر به ايمان را به نسبت سر به بدن تشبيه کرده اند که اهميت و ضرورت و لزوم صبر را مي نماياند.اما قرآن به اين مفهوم اخلاقي کهن رنگ ديني بخشيده و به مسلمانان توصيه کردکه در ميدان نبرد با کافران از خويشتن صبر و شکيبايي نشان دهند. نتيجه اخلاقي اين امر آن بود که روحيه شهادت دربين مسلمانان به تکامل مي رسيدو به تدريج تبديل به يک نيرو و قدرت اخلاقي عظيمي براي استقبال قهرمانانه از مرگ و يا تحمل هر نوع شکنجه و رنجي در راه دين خدا مي شد آنجا که مي فرمايد: ... قال الذين يظنون انهم ملقوا الله کم من فئه قليله غلبت فئه کثيره باذن الله و الله مع الصبرين .ولما برزوا لجالوت وجنوده قالوا ربنا افرغ علينا صبرا وثبت اقدامنا وانصرنا علي القوم الکفرين (بقره،249-251) کساني که به ديدار خداوند يقين داشتند گفتند چه بسا گروهي اندک که بر گروهي بسياربه اذن خدا پيروز شدند وخداوند با شکيبايان است وهنگامي که با جالوت و سپاهيانش روبرو شدندگفتند پروردگارا بر دل هاي ما شکيبايي فرو ريز و گام هاي ما را استوار دار وما را بر گروه کافران پيروز فرما.
درجاي ديگر نيز به قصه اي اشاره مي کند که ساحران فرعون عزم خود را براي وفادار ماندن به خداي حضرت موسي تحت شديدترين وسخت ترين شکنجه ها و رنج ها جزم کردند دربيان صبر آنها چنين فرمود :قال فرعون ءامنتم به فبل ان ءاذن لک ان هذا لمکرمکرتموه في المدينه لتخرجوا منها اهلها فسوف تعامون.لاقطعن ايديکم وارجلکم من خلف ثم لاصلبنکم اجمعين.قالوا انا الي رنا منقلبون.وما تنقم منا الا ان ءامنا بايت ربنا لما جاء تنا ربنا افرغ علينا صبرا وتوفنا مسلمين ( اعراف ،122-126) فرعون گفت : آيا پيش از آنکه به شما رسخت دهم به او ايمان آورديد! قطعا" اين نيرنگي است که درشهر به راه انداخته ايد تا مردمش را ازآن بيرون کنيد پس به زودي خواهيد دانست .دست ها وپاهايتان را يکي ازچپ ويکي از راست خواهم بردي سپس همه شما را به دار خواهم آويخت. گفتند: ما به سوي پروردگارمان باز خواهيم گشت وتو جز براي اين ما را به کيفر نمي رساني که ما به معجزات پروردگارمان ايمان آورديم. پروردگارا بر ما شکيبايي فرو ريز وما را مسلمان بميران. ذکر اين نکته بسيار ضروري است که در اينجا فقط صبر در برابر شکنجه بدني وجسماني منظور نيست بلکه مشرکان با استهزاء وتمسخر و ريشخند و توهين وتحقير مسلمانان را مورد آزار قرار مي دادند صبر به صورت يک جنبه اساسي از ايمان واقعي به خدا تجلي مي نمايد. صبر آن جنبه خاص از ايمان است که هنگام قرار گرفتن در شرايط و اوضاع و احوال نامساعد بروز وظهور مي کند که اين امر درست مصداق دين اسلام درنخستين دوره تاريخي اش بود.مسلمانان که درميان کافران مي زيستند وهمه گونه وسوسه ها و فتنه هاي دنيوي پيرامونشان را فراگرفته بودناچار مي بايست موضع مقاومت جدي را اتخاذ نمايند و صبر بويژه به اين تصميم تزلزل ناپذير در پايدار ماندن برايمان واقعي در مقابل حملات بي امان دشمنان کمک شاياني نمود.

وفاي به عهد
 

يکي ديگر از مفاهيمي که درعصر جاهلي به عنوان فضيلت بود اما اسلام آن را مورد پالايش وتصفيه قرارداد، وفاي به عهد بوده که ضد آن غدر است. وفاداري که گاهي امانت داري نيز معنا مي شود از مهمترين فضايل باديه به شمار مي رفت وهرکس اندک جستجويي در اشعار قبل از اسلام داشته باشد اين سخن را تأييد خواهد نمود. آنجا که زندگي اجتماعي عرب جاهلي در قالب قبيله تعريف شده بود وفاداري هم درهمين حيطه موضوعي مربوط به خويشاوندي معنا مي شده است. از آنجا که اين حوزه قلمرو محدودي داشت وفاداري سلطه اي مطلق و رفيع داشت و معمولا" به صورت ايثار و فداکاري دربرابر خويشان و هم عشيره اي ها و پايبندي به ميثاق و تعهدات قبيله اي تجلي مي يافت.
علماي اخلاق در تعريف آن چنين گفته اند: وفا به معناي حفظ نمودن يا به انجام رسانيدن است وگفته مي شود: وفي بالوعد،يعني قراري که گذارده بود نگه داشت وازآن تخلف ننمود يا به انجام رسانيد وغدر به معناي شکستن عهد يعني نگاه نداشتن يا به انجام نرسانيدن است وبديهي است اولي از صفات حميده و از ياوران عقل و از لوازم غريزه سرشتي جب ذات خواستار کمال حقيقي و متصف به خيريت است ودومي از صفات ناپسند و از کمک کاران جهل وشيطان واز لوازم همين غريزه سرشتي است که گرفتار به بندهاي ماديان ومحجوب به پرده هاي تاريک طبيعت و متصف به شريت شده است و روايات بسياري در مدح وفا و تشويق برآن و در ذم غدر وتهديد برآن رسيده است.(تهراني ،1357 ،صص 197-198)
تعريف علماي اخلاق از وفا دربرگيرنده برداشت اعراب جاهلي از اين واژه است هر چند دامنه آن دراين تعريف گسترده تر است . زهير بن ابي سلمي در معناي وفا گويد:

 

و من يوف لايذمم ومن يغض قلبه
الي مطمئن البرالا يتجمجم

هرآن کس که به عهد خويش وفا کند مذمت نمي شود و آن کس که قلبش او را به معناي راستي وامانت راهبر شود ترديد و دو دلي روا نمي دارد.(الشيباني، 2001 ص 209)
همين واژه درقرآن نيز به کار رفته است آنجا که مي فرمايد:و اوفوا بعهدي اوف بعهدکم (بقره 40) علاوه براين با صيغه هاي وفي و اوفي و وفي به کار رفته و شکل اسم تفصيل آن نيز درآيه و من اوفي بعهده من الله (توبه 111) آمده است.
از آيات و روايات برمي آيد که وفا وامانت داري در اسلام از مقامي بس ارجمند برخوردار است واگر مشابهتي بين وفاي عهد جاهلي واسلامي وجود دارد درلفظ و ريشه آن است درصورتي که محتواي آنها با هم تفاوت دارد چرا که اسلام اين سجيه کهن را تکامل بخشيد و در مسير ديني و توحيدي به حرکت درآورده مي توان براي وفاي به عهد دو جنبه را متصور شد،يکي در قلمرو روابط اجتماعي و متعارف درميان مسلمين وديگري در قلمرو خاص ديني که مربوط به روابط عمومي ميان انسان و خدا مي باشد. در وجه دوم آن است که ملاحظه مي شود، اسلام همه انديشه هاي خام اعراب بدوي را تعالي مي بخشد و به مفهوم عهد وميثاق به عنوان رابطه اي ديني ميان خدا و انسان که از ويژگي هاي اديان سامي است دست مي يازد.
بيشتر نمود اين نوع پايبندي به عهد وميثاق را در داستان هاي بين اسرائيل که درقرآن آمده است ملاحظه مي کنيم دربرخي ازاين آيات خداوند از وعده خيوش سخن به ميان مي آورد وعده اي که هميشه عملي است واو هرگز وعده خويش را نمي شکنداما بيشتر مردم اين را نمي دانند. يخلف الله وعده ولکن اکثر الناس لا يعلمون (روم 6)
هدف از بيان داستان بني اسرائيل درقرآن شايد اين باشد که خداوند خواسته رابطه خاص ميان خداوند و قوم اسرائيل را به دين اسلام نيز انتقال دهد ودرميان مسلمانان و خداوند شکل بنيادي رابطه عهد وپيمان را به وجود آورد و مسلمانان را متوجه عهد وپيمان خودشان نمايد. درحقيقت مفهوم دين به عنوان امري که مبتني است برعهد وميثاق ميان دو طرف، همان اندازه که از ويژگي هاي تورات (عهد عتيق) به شمار مي رود از خصوصيات قرآن نيز هست ومي توان گفت عملا" همه ارزش هاي اخلاقي که در اسلام پرورده شده به طور مستقيم و يا دست کم به طور غيرمستقيم به نحوي با انديشه ميثاق ميان خدا وانسان سروکار دارد.
 

نتيجه
 

آنچه گذشت تنها روزنه بسيار کوچکي به دنياي نوآوري هاي قرآن درباورها وانديشه ها ومعتقدات واخلاقيات دوران جاهلي بود اما لازم به ذکر است که اين امر تنها به دوره جاهلي اختصاص نداشته ودر دوره هاي بعدي ودرعصر فتوحات وتعامل برخورد با ساير ملل نيز مسأله همساز کردن انديشه ها مطرح بود بويژه زماني که مسلمانان به انديشه هاي ايران ويونان و هند و غيره نيز آنها نيز رنگ ديني دهد.
شکي نيست که تعاليم ديني- اخلاقي سطح انديشه و تعقل را تا حد بسيار بالايي ارتقا بخشيد اسلام آنها را از عبادت بت ها که نشانه انحطاط ورکود فکر و عقل بود به عبادت خداوند يکتا متوجه کرد .خدايي که پروردگار جهانيان و بوجود آورنده هستي است وهمه چيز به دست اوست وبرهر چيز آگاه است. اسلام به اعراب فهماند که دينشان بهترين دين است وجهان اطرافشان در ضلالت و گمراهي است و پيامبرشان هدايت گر تمامي مردم است که براي هدايت امت ها او را به ارث برده اند تا ملت هاي ديگر را به دينشان دعوت کرده وبه آنها بشارت رستگاري دهند. اعراب درراه انتشار دعوت پيامبر جان خود را مي فروختند.
(امين 1969 ،ص 75) ان الله اشتري من المومنين انفسهم و امولهم بان لهم الجنه يقتلون في سبيل الله فيقتلون ويقتلون وعدا" عليه حقا في التورئه والانجيل والقرءان و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعکم الذي بايعتم به و ذلک هو الفوز العظيم (توبه 111) درحقيقت خدا از مومنان جان و مالشان را به بهاي اينکه بهشت براي آنان باشد خريده است همانا کساني که در راه خدا مي جنگند و مي کشند و کشته مي شوند اين به عنوان وعده حقي در تورات و انجيل و قرآن بر عهده اوست و چه کسي از خدا به عهد خويش وفادارتر است پس به اين معامله اي که با او کرده ايد شادمان باشيد و اين همان کاميابي بزرگ است.
اسلام تغيير شگرفي را در اخلاق اعراب جاهلي به وجود آورده وارزش آنرا بالا برد معناي اين سخن آن نيست که تمامي اين اتفاقات و تغيير و تحولات به راحتي و سادگي اتفاق افتاد بلکه پيامبر اسلام در تبديل تفکر جاهلي به تفکر اسلامي با سختي ها ورنج ها وگرفتاري هاي فراواني مواجه بودند ، حتي مسلمانان اوليه نيز با اقسام اين رنج ها دست وپنجه نرم مي کردند، دراين اوضاع واحوال به طور کلي دو جبهه کاملا" متفاوت در مقابل هم قرار داشت دريک جبهه عقيده دوگانه پرستي ،لذت پرستي،آزادي مطلق حيواني قرار داشت اما در جبهه اسلام يکتاپرستي بود و بت ها پايمال مي شدند. لذت پرستي محدود ومقدارش مشخص بود ،آزادي چارچوب داشت وحرمت انسان حفظ مي شد.
در سيره ابن هشام فرق بين اسلام وجاهليت از زبان جعفر ابن ابي طالب هنگام مهاجرت به حبشه به نجاشي مطرح شده است : ما قومي بوديم که درعهد جاهلي بت مي پرستيديم و گوشت مردار مي خورديم و زنا مي کرديم قطع رحم مي نموديم وحرمت همسايه نگه نمي داشتيم . قوي ،ضعيف را مي خورد وازبين مي برد. اوضاع ما سال ها بدين منوال بود تا اينکه خداوند از ميان ما پيامبري برگزيد که ما نسب ،صداقت ، امانت داري وعفت او را مي شناختيم او ما را به خدا فرا خواند تا جز او را نپرستيم و به وحدانيتش باور داشته باشيم واز آنچه که آبا و اجداد ما از سنگ و بت مورد پرستش قرار ميدهند دست برداريم. او ما را به راستگويي و امانتداري ،صله رحم ،حرمت همسايه فرا خواند واز زنا وريختن خون منع کرد واز تزوير و خوردن مال يتيم باز داشت وبه ما فرمود که خداي يکتا را عبادت کنيد و به او شريک قائل نشومي واينکه نماز به پا داريم و زکات بپردازيم و روزه بگيريم، ما نيز او را تصديق کرديم وبه او ايمان آورديم اما قوم ما برما شوريدند و آزار و اذيت نمودند وخواستند ما ار از پرستش خداي يکتا و قادر متعال به پرستش بت ها برگردانند و مي خواستند که ما آن پليدي هايي را که حرام مي دانستيم حلال بشماريم ، لذا برما خشم گرفتند و ظلم روا داشتند و سخت گيري کردن بين ما ودين مان فاصله انداختند تا اينکه ما آنجا را ترک گفته و به ديار شما آمديم.
شجاعت فردي ،شهامت بي حد وحصر، بخشش تا حداسراف، اخلاص کامل به قبيله ، قساوت در انتقام ، خون خواهي افراطي به خاطر خود يا قبيله تمامي اين ها اصول اخلاقي وفضائل جاهلي و بت پرستي است اما در اسلام خشوع و خضوع براي خداوند و اطاعت از دستورات او ،صبر و بردباري ،پيروي از دين در مقابل پيروي از قبيله ،قناعت عدم تفاخر وتکاثر وپرهيز از کبر ونخوت و خود بزرگ بيني که مثل اعلاي انساني در زندگي و فضائل اخلاقي اسلام بودند ( امين ، 1969،ص 76-77)
کتابنامه
1-قرآن کريم
2-امين ،احمد (1969)فجرالاسلام ،بيرت :دارالکتب العربي ،ط العاشره
3-ابن هشام الانصاري (1975)سيره النبويه ،تحقيق مصطفي السقا والاخرين ،مصر.
4-ابوعمرو الشيباني (2001) شرح المعلقات التسع ،تحقيق عبدالمجيد همو،بيروت :ط . الاولي
5-افرام البستاني ،فواد (1960) المجاني الحديثه بيروت: المکتبه الشرقيه
6-الترمانيني ،عبدالسلام (1998) الزواج عند العرب بيروت :عالم المعرفه ط .الاولي
7-امين ،احمد (1931)کتاب الاخلاق قاهره :دارالکتب المصريه ط .الثالثه
8-تهراني ؛علي (1357) اخلاق اسلامي تهران چاپ اول
9-توشيهيکو ،ايزوتسو(بي تا) خداوند وانسان در قرآن ترجمه احمد آرام ،تهران :موسسه تحقيقاتي و فرهنگي وزبان شناسي
10-ـــــــــــــ ــــــــــ (1360) ساختمان معناي مفاهيم اخلاق ديني در قرآن ترجمه فريدون بدره اي ،تهران انتشارات قلم.
11-حموي ،ياقوت (1968)معجم البلدان بيروت :دار صادر
12-زيدان ؛جرجي (1973)تاريخ التمدن الاسلامي تعليق حسين مونس ؛دارالهلال
13-شيخو اليسوعي ،اب لويس (1989) انصرانيه وآدابها بين العرب الجاهليه ، بيروت : دار المشرق ط الثانيه
14- ضيف ، شوقي (1426) تاريخ الادب العربي (العصر الجاهلي) نجف الاشرف : ذوي القربي ،ط ، الاولي
15-طباطبائي سيد محمدحسين (1397)الميزان في تفسير القرآن تهران :دارالکتب الاسلاميه
16-علي ،جواد (1978) المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام ،بيروت
17-فخر رازي ،محمدبن عمر (بي تا) التفسير الکبير،بيروت : داراحياء التراث العربي.
18-نوري ؛يحيي (1354) اسلام وعقايد و آراء بشري ، تهران : مجمع مطالعات و تحقيقات اسلامي ،چاپ ششم.
19-هاشمي رفسنجاني ،اکبر (1371) تفسير راهنما ،قم :دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم

پي نوشت:
 

*استاديار وعضو هيأت علمي دانشکده علوم قرآني سازمان اوقاف و امور خيريه مراغه
 

منبع:مجموعه مقالات 25 دوره مسابقات قرآن مرداد 87جلد چهارم (قرآن و نوآوري و شکوفائي)



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.