نسخه اى نفيس در شرح دعاى عرفه (3)
نويسنده:سيد محمد باقر حجتى حسينى
هـ ـ تجريد :
آنكه داراى چنين حالى باشد، حالش همانند حال كسى است كه فرمانِ «فَاخْلَع نعلَيكَ اِنَّكَ بِالْوادِ المقدّسِ طُوى[15]» به او رسيد.
تجريد، داراى درجات و مراحلى است كه اولين مرحله آن، تجريد ديدگانِ كشف از جامه سبب يقين و اكتساب آن مى باشد. مرحله دوم، تجريدِ مقامِ «جمع» از دَرْكِ علم است كه مقام جمع از مرتبه علم منزه مى گردد و از آن پس، هيچ اثرى از علم در اين مرحله مشاهده نمى شود. مرحله سومِ تجريد، خلاص و رهايى از خودِ تجريد است كه در اين مرحله، نه تجريدى مشهود است و نه مجردى. اين مرحله را بايد رفيع ترين مراحل تجريد برشمرد، و همان مرحله اى است كه سيدالشهدا (عليه السلام) با تعبير زير، آن را از خدا درخواست نمود، آنجا كه عرض كرد: «... مَصون السِّرِّعَنِ النظرِ اليها و مَرفوعَ الهمّةِ عَن الاعتمادِ عَلَيها».
بخشِ نخستِ اين عبارت، داراى مبالغه فزونترى از بخش دوم مى باشد؛ چرا كه گسستن نظر و التفات درونى ـ كه به طور مطلق مطرح است ـ رساتر از اعتماد مى باشد؛ زيرا گاهى نظر ـ بدون فراهم آمدن اعتماد ـ امكان پذير است، اما عكس آن، يعنى به هم رسيدنِ اعتماد ـ منهاى نظر ـ امكان ندارد.
بنابراين، بخش دوم اين سخن ـ اگر چه مندرج در مقام «توكل» مى باشد ـ لكن هدف از آن، اين است كه ديگران بدان تأسى كرده و از آن رهنمود برگيرند.
همين نكته ـ يعنى اينكه امام حسين (عليه السلام) از خدا خواست كه اهتمام او فراتر از اعتماد به آثار باشد، و فقط به خود او تكيه كند، ـ مكرراً در اخبار و روايات جلب نظر مى كند؛ مانند:
«رَبِّ لا تَكِلْنى اِلى نَفْسى طَرْفَةَ عَيْنٍ اَبَداً وَلا اِلى اَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ»...
پروردگارا، هرگز مرا ـ حتى به اندازه يك لحظه چشم به هم زدن ـ به خودم وَاَحَدى از خلقِ خود وامگذار!
واقع اين است كه تكيه بر آثار و اشكالِ آن و اعتمادِ بر موجودات ـ منهاى اعتماد به حق ـ موجب نقصان و زمينه اى براى خسران و زيان است. به همين جهت ، سيدالشهدا (عليه السلام) از خدا درخواست كرد كه اهتمام و عنايت و توجه او را از اعتماد بر آثار و تكيه و اتكال بر آنها فراتر بَرَدْ و التفات و اعتمادِ وى را از هر اثرى گسسته سازد و صرفاً به خود بپيوندد. چون خداست كه مى تواند اهتمام و اتكالها را والا سازد و انسان را بر توكل و اعتماد به خود تقويت كند.
و ـ همت :
همت، داراى مراحل و درجات متفاوتى است كه فروترين درجه آن، همت مريدانِ طالب است. در چنين مرحله اى براى مريد، رغبت و علاقه اى به دنياى فانى و متاع و زخارف آن باقى نمى ماند؛ بلكه توجه و التفاتش منحصراً به سراى باقى و آخرت و نعمتهاى
آن معطوف مى گردد و همين رغبت به دار بقا، او را بر سر نشاط مى آورد كه از آن پس به خاطر كسالت، گرفتار هيچ گونه حالات ناخوش نمى گردد، و يا به علت غفلت ، به سستى دچار نمى شود.
همتِ والاتر از همت مذكور، همتى است كه صاحب آن ، نفس خود را بر هيچ چيزى، جز مقصود و معبود، وابسته نسازد، و حتى به نعيم آخرت نيز چشم ندوخته باشد. چنين فردى هيچ گاه دچار ضعف و سستى نمى گردد؛ و اصولاً ارباب اهتمام ، گرفتار ملال نمى شوند و در اشاره به همين همت اخير است كه خداوند متعال درباره پيامبرش مى فرمايد: «مازاغَ البصرُ وَ ماطَغى».
و چون ارتفاعِ از اعتماد بر آثار، و فرا رفتن از اين پايگاه از طريق همت، جز به مدد الهى و توان آفرينى او امكان پذير نمى باشد، حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) به دنبال اين درخواست، به خدا عرض مى كند:
«انك على كل شَى ءٍ قدير»... و محققاً تو بر هر چيزى قادر هستى.
با چنين تعبيرى است كه روشن مى شود قدرت الهى، شامل هر مقدورى مى گردد؛ زيرا هر مقدور، عبارت از «شى ء» است.
آنگاه امام حسين (عليه السلام) عرض مى كند: «اِلهى هذا ذُلّى ظاهرٌ بَيْنَ يَدَيْك، وَهذا حالى لايَخْفَى عَلَيْكَ، مِنْكَ اَطْلُبُ الْوُصوُلَ اِلَيْكَ، وَبِكَ اَسْتَدِلُّ عَلَيْكَ»...
خدايا! اين ذُلّ و خوارى و تواضع من است كه آشكارا در برابر تو نمايان مى باشد ، و اين حال من است كه بر تو پوشيده نيست، از خود تو جوياى وصول به تو هستم، و به وسيله تو بر وجود تو استدلال مى كنم و از ناحيه تو، به خود تو راه مى برم.
هدف امام (عليه السلام) اين است كه ذُل و تواضع او از طريق تذلل و دعا و تبتل و التماس، قبلاً در آغاز همين دعا مطرح شده است؛ لذا «ذُلّ» خود را ، با كلمه «هذا» كه اشاره به نزديك است بازگو مى نمايد، و عرض مى كند: «هذا ذلى». بنابراين، ظهورِ ذُلّ و خاكسارى آن حضرت ، از آن رُوست كه هيچ نكته باريكى از نكات دقيقِ تذلل، در كيفيت خاكسارى اش مخفى نبوده است. پس ذُلّ و خاكسارى او در برابر خدا آشكارا و ظاهر و پديدار بوده است ؛ بخصوص در شرايطى كه آن حضرت در آن به سر مى برد؛ چون در روز عرفه و در مِنى به وسيله احرام و برهنه ساختن سر و پوشيدن لباس احرام ـ كه به سانِ كفن است ـ و كندن لباسهاى عادى، منتهاى خضوع و تذلل را در برابر خدا ابراز داشته است.
سيدالشهدا با اين شرايط و شرايطى كه قبلاً در آغاز دعا اعلام كرده بود، منتهاى خضوع و خاكسارى خود را در پيشگاه خداوند متعال ارائه كرد.
سپس عرض مى كند: «وَهَذا حالى...» و اين، حال من است كه بر تو مخفى نيست.
آنگاه از او وصول به وى را درخواست مى كند و مى گويد: «اَطْلُبُ الْوُصُول اِليْكَ». و اين درخواست نشان مى دهد كه احرازِ مقامِ وصولِ به حق (تعالى) جز به مدد توفيق و هدايت و ارشاد واسعاد حق (تعالى) امكان پذير نمى باشد؛ زيرا صِرْفِ كوشش و اكتساب نمى تواند در سوى اين هدف، كارساز باشد؛ و براى كوبيدن اين در، تنها دامن همت به كمر زدن رسا نيست؛ چون مسافت ميان انسان تا سر منزل وصول، بسيار دور و دراز است، و آفات و پيش آمدهاى مُخِل فراوان ، و موانعى بس عظيم، سر راه وجود دارد كه در نورديدن اين راه با تمام آفات و موانعش جز به يارى عنايتِ ازلى ممكن نيست.
و اما اينكه عرض كرد: «بِكَ اَسْتَدِلّ عَلَيْكَ»، اشاره به اين نكته و حقيقت است كه دليلى بيرون از وجود حق، وجود ندارد كه بتوان از رهگذر آن به حق (تعالى) راه بُرْد. دليل وجود حق، از ديدگاه اهل عرفان، خود حق (تعالى) است؛ چنانكه براى اثبات روشنايى و پرتو آفتاب در روشنترين لحظاتِ روز به خود آفتاب استدلال مى شود: «آفتاب آمد دليل آفتاب»... «ىا مَنْ دَلَّ عَلى ذاته بذاته»؛ چون حق (تعالى) نيز همچنان كه خورشيد، كاملاً ظاهر و پيداست ، و هيچ شهودى غير از آن دو نمى تواند وجود آنها را اثبات كند.
آنگاه سيد الشهدا عرض مى كند: «فَاْهدِنى بِنُورِكَ اِليْكَ، وَاَقِمنى بَصِدْقِ الْعُبُوديّةِ بَيْنَ يَدَيْكَ»...
خدايا مرا به مدد نور و تجلى خويش، به كوى وصال خويش راهبرى كن، و به يارى صدقِ بندگى ام در پيشگاه تو، مرا پايدار نگاه دار!
هدف اين گفتار ، بيان حقيقتى است كه در اين آيه مطرح است ، آنجا كه خداوند متعال مى فرمايد:
«وَمنْ لَمْ يَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُورَاً فَمالَهُ مِنْ نُورٍ»[16]...
و آنكه خداوند متعال نورى از خويش در جهت هدايت وى به حق، براى او مقرر نكرد، از آن پس نورى براى او نخواهد بود.
چون خداوند است كه: «... وَلىُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الّظُلُماتِ اِلىَ النُّورِ»[17]...
آرى او ولى و دوستدار و سرپرست كسانى است كه داراى ايمان هستند، و آنان را از تاريكيها به نور و روشنايى بيرون مى برد.
يعنى آنان را به نور، هدايت و راهبرى مى كند، و نور الهى، آنها را زير پوشش خود مى گيرد؛ آن هم به گونه اى كه تاريكى غربت و خلأ انس به دنيا، در اسرار و درون آنها راهى براى خود نخواهد يافت ، و نيز تيرگيهاى جهل و نادانى، مجال و عرصه اى براى تركتازى خويش پيدا نخواهند كرد.
ز ـ صدق و عبوديت :
صدق، عبارت از مقامى است كه خداوند متعال اهل آن را ستوده و فرمان داده است كه بايد در معيت اهل آن به سر برد؛ چنانكه فرموده است: «یا اَيُّهَا الّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَكُونُوا مَعَ الصّادِقينَ»[18]...
اى مؤمنين، خويشتن را از عذاب خدا حفاظت كنيد و با راستان به سر بريد.
حسن و زيبايى راستى ـ از نظر منطق عقل ـ بر هيچ كسى مخفى نيست. صدق ـ هم در اقوال و هم در احوال ـ قابل جريان است. و در هر حال، صدق و راستى در تمام موارد، اعم از اقوال و احوال، يك امر پسنديده و قابل تحسين مى باشد. امّا حسنِ صدق در اقوال به دليل روايتى است كه در «الكافى» به صورت «مرفوع» به محمد بن مسلم، از نبى اكرم (صلى الله عليه و آله وسلم) نقل شده است كه فرمود: «كسى كه زبانش راستگو باشد، عملش پاكيزه خواهد بود».
در همان كتاب «الكافى» از ابى العلاء، از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه فرمود:
«خداوند متعال هيچ پيامبرى را جز به راستىِ در سخن و اداى امانت مبعوث نكرد».
در تعريف صدق مى توان گفت: عبارت از گزارش راجع به چيزى است، همانگونه كه هست.
اما صدق در احوال و افعال عبارت از اين است كه سِرّ و عَلَن و ظاهر و باطنِ فرد، هماهنگ و همسان باشد. فردى كه اين چنين باشد، مى توان او را «صدوق» ناميد.
درباره صدق، سخنى نيافتم كه همه حدود صدق را بيانگر باشد؛ در تعريف صدق مى توان گفت: آن است كه فرد، سخنانش مطابق با حق و اعمالش از نظر طاعت، پاكيزه و داراى عزم درستى در نيت باشد. وقتى اين مزايا در فردى به هم رسد و به اين مرتبت نايل آيد، مى توان او را «صديق» ناميد؛ چرا كه گام وى در پيشگاه پروردگارش راستين است، و از كسانى است كه پايگاهى همراه با خدا را براى خويش احراز كرده اند: «اِنّ الله مَعَ الصّادقينَ». و همواره بايد او را مظهر و نمودار اين سخن پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله وسلم) برشمرد كه فرمود:
«مَنْ كانَ مَعَ اللهِ كانَ اللهُ مَعَهُ»... آنكه با خدا راستين باشد و راه او را بپيمايد، خدا نيز همراه با او خواهد بود.
چون او از كسانى است كه خداوند راجع به آنها مى فرمايد: «فَاُولئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النبيّين وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهداء وَالْصّالحين وَحَسُنَ اُولئك رَفيقاً»[19]...
اينان با كسانى همرهند كه خداوند آنان را مشمول انعام و احسان خود قرار داد و اينان عبارتند از پيامبران و افراد راستين و شهدا، و صالحان؛ و چه خوب رفيقان و همرهانى هستند!
هدف سيدالشهدا (عليه السلام) از اين صدق، عبارت از صدق در احوال است نه صدق در اقوال و افعال؛ زيرا اضافه صدق به عبوديت در «وَاَقمنى بِصدق العبودية» ، بيانگر همين هدف است.
اين صدق، يعنى صدق در احوال، داراى درجاتى است كه آغاز آن در سالك، عبارت از صحت و سلامت قصد و نيت اوست؛ لذا در اين مرحله، به انگيزه اى گرايش نمى يابد كه احساس نقص و كمبود كند، و با هيچ گونه ضدى همرهى نمى كند كه او را طرد نمايد، و در كوشش خود دچار ضعف نمى شود كه او را دچار انحطاط گرداند. سپس سالك به سوى مقام و مرتبتى ديگر اوج مى گيرد كه در آن مرحله نفسش جز به قيام و اقدام بر عبوديت و بندگى، به امر ديگرى گرايش نمى يابد و نسبت به نفس خويش جز با يك ديد خشم آلود، به گونه اى ديگر نمى نگرد؛ از آن پس، هيچ گونه هوسى او را به بى بند و بارى سوق نمى دهد تا آنكه سرانجام از رهگذر صدق ، به نورانيتى مجهز مى گردد كه او را براى درآمدن به رضاى حق ، شايستگى مى بخشد.
در چنين موضعى ، اگر از رهگذر مشهودات به نورانيتى نائل شود ، وجود خود را فراموش كرده و براى نفس خود هيچ اسم و رسمى را نمى پذيرد و در نتيجه ، به مقامى در صدق دست مى يابد كه حق (تعالى) از آن آگاه است.
اما مقام عبوديت ، مقامى است محمود كه براى همه بندگان خدا ضرورى و لازم است. و گاه بندگان كامل را هم به عبوديّت توصيف كرده و گفته اند: «هم من عبادالله الصالحين». و اين بندگان از آن جهت به «صالحين» توصيف شده اند كه تعبد آنها از هرگونه شائبه اى پاكيزه مى باشد و كاملترينِ بندگان، عبارت از كسى است كه بدون هيچ شائبه اى خداى را بندگى كند. چون سالك، مملوك غير خدا نيست؛ زيرا نزع و بريدن رابطه بندگى با ما سوى الله، يكى از شرائط سالك مى باشد. آيا نمى بينى كه خداوند متعال در حق پيامبر برگزيده اش مى فرمايد: «سُبْحانَ الّذى اَسْرى بِعبدِه لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ...»[20]
اين سير و معراج ، از آن رو فراهم آمد كه نبى اكرم (صلى الله عليه و آله وسلم)، ربقه مالكيت ماسوى الله را در تمام جهات از خويشتن گسست.
ممكن است سؤالى در مورد اين روايت معروف ـ در زمينه بحث ما ـ مطرح گردد كه عبادت را به سه دسته تقسيم مى كند:
1 ـ عبادت عده اى كه خداى را به علت ترس از آتش دوزخ بندگى مى كنند، كه اين گونه عبادت، عبارت از عبادت «عبيد» و بردگان مى باشد.
2 ـ عبادت گروهى كه خدا را به خاطر طمع در بهشت بندگى مى كنند، كه بايد عبادت آنها را عبادت تجار ناميد.
3 ـ و سرانجام عبادت فرقه اى كه خداى را به خاطر حُب و علاقه به او بندگى مى كنند، كه بايد عبادت آنها را عبادت «احرار» و آزاد مردان برشمرد.
با بحثى كه ما در پيش گرفتيم ممكن است به نظر رسد كه عبوديت ، ويژه دسته نخست است كه چون عبيد و همانند بردگان از روى ترس به بندگى و طاعت خداوند روى مى آورند ، و بندگانى كه به صورت دو نوع اخير، خداى را بندگى مى كنند، نمى توان كار آنها را عبوديت ناميد.
بايد در پاسخ گفت كه اين روايت، در مقام دسته بندى عبادت مردم، عبادت و طاعت عبيد و بردگان را به عنوان تمثيل و شاهد مثال ياد كرده است كه آنها جز از راهِ ترس از ضرب و تأديب، به طاعت و عبوديت قيام نمى كنند. كسى كه بدين نحوه خداى را بندگى مى كند، او در واقع از عذاب خدا مى ترسد و مانند يك فرد مجبور مى باشد؛ چرا كه از وظيفه محبت و دوستى حق، تهى است. و بدينسان، آن كسى كه در مسير عبادت، جوياى منافع و اعواض اخروى است نيز همانند شخص مجبور مى باشد. اما آن كسى كه فقط آهنگ مولاى خود دارد و طالب وجه كريم اوست و چون او را دوست مى دارد به عبادت و طاعت او روى مى آورد، او از آزاد مردان برجسته و مبرز، و شاخص ترين ابرار است و كسى است كه مى توان گفت، گوى سبقت را از ديگران ربوده است.
پي نوشت :
15 - طه، 12: اى موسى! پا افزار بيرون آور كه در وادى مقدس و فرخنده «طوى» هستى.
16 - نور /40
17 - بقره /257
18 - توبه /119
19 - نساء /69
20 - اسراء /1
/س