قذف از دیدگاه فقه (2)
منبع : راسخون
کاربرد واژه حد در اخبار
حد از دیدگاه اصطلاح فقه
گرچه این تعریف به صورت مختصر و موجز آمده اما دو اشکال به آن وارد است. «الف ـ ان الحد و التعزیر اسمان لنفس العقوبه لا لمافیه العقوبه.
ب ـ ان التعریفه للحد غیر مطرد، اذ کل من القصاص و الدیات عقوبه مقدره و لیساجدو و کذلک الکافرات.»
و قال الشهید الثانی رحمه الله فی مسالک الأفهام: « الحدود جمع حد . و هو لغه للمنع ... و شرعا: عقوبه خاصه تتعلق بایلام البدن بواسطه تلبس المکلف بمعیته خاصه عین الشارع کمیتها فی جمیع افراده.» (19)
صاحب جواهر نیز در ابتدای کتاب الحدود و التعزیرات می نویسد: «الحدود و التعزیرات جمع حد و تعزیر است و این دو لغت همانطور که در کتاب مسالک و غیر مسالک آمده به معنی منع و تادیب است. در کتاب مسالک آمده : «حد شرعی از این واژه است چون راهی است برای جلوگیری مردم از انجام معصیت به دلیل ترس از وقوع معصیت و «حد» و حیث از شرع عقوبت خاصی است که تعلق می گیرد به دردی که به بدن وارد می شود به دلیل ارتکاب شخص مکلف معصیت خاصی که شارع کمیت آن در جمیع افرادش معین کرده است. [و تعزیر] عقوبت و اهانتی است که شرع برای آن تقدیری مشخص ننموده است.» مانند این تعریف در کتاب التقیح و الریاض نیز آمده با این تفاوت که در این دو کتاب قید« الغیه» در مورد آخر [یعنی تعزیر] نیامده است.» صاحب جواهر پس از تعریف حد و تعزیر از دیدگاه شهید ثانی می نویسد: قد تلقاه بالقبول الشیخ محمد حسن نجفی رحمه الله) اما در جواهر به این نکته تصریح نشده و نظر صاحب جواهر در مورد اینکه کدام تعریف را می پذیرد مشخص نیست.
در مورد اصلاح «حد» و «تعزیر» در بسیاری از کتب فقها توضیحی داده نشده است. از کتب اهل سنت للکافی که از امام احمد حنبل است که زمان تولدش به 541 هجری قمری و وفاتش به 620 بر می گردد او این اصطلاح را تعریف نمی کند و از کتب شیعه الخلاف که مولف آن شیخ طوسی که در سال 385 متولد شده و در سال 460 هجری قمری نیز وفات یافته است هیچ توضیحی در این باره نیامده و همچنین در المهذب البارع فی شرح المختصر النافع از علامه حلی این توضیح محدوده آمده است. «الحدفی اللغه: المنفع و التقدیر و فی الشرع: عقوبه مقدره علی فعل م لا یجوز شرعا و مالین له مقدر سیمی تعزیراً."(20)
در کتاب مختر الفقه الاسلامی «حد» اینگونه تعریف شده : هو عقوبه مقدره شرعاً فی معصیه لا جل حق الله تعالی. (21)
معانی لغوی و اصطلاح قرآنی قذف
قذف از دیدگاه لغت
قذف در بین مردم عرب زبان گذشته به بالاترین نقطة کوه گفته می شده و به همین جهت در شرف به کار رفته است. «و القذفة: ما أشرف من رءوس الجبال، و ثلاث قذف و الجمع القذفات، و بها سميت الشرف.» (25)
در لسان العرب نیز قذف به معنای رمی «پرتاب» به کار رفته است. « قذف: قذَفَ بالشيء يَقْذِف قَذْفاً فانْقَذَف: رمى.»(26) و قذف زن پاکدامن به معنای دشنام دادن به او می باشد. «و قَذَفَ المُحْصَنَةَ أَي سَبَّها.»(27) قذف با سنگ به معنای پرتاب با سنگ می باشد. « و القَذْفُ بالحجاره: الرَّمْيُ بها.»(28) در حدیث هلال بن امیه آمده قذف زن به شریک به معنای نسبت زنا و آنچه به معنای زناست می باشد. اصل قذف به معنای رمی است و در معنای زنا استعمال شده تا اینکه به این معنا غلبه یافته است. « في حديث هلال بن أُميّة: أَنه قَذَفَ امرأَته بِشَريكٍ؛ القَذْف ههنا رَمْيُ المرأَة بالزنا أَو ما كان في معناه، و أَصله الرّمْيُ ثم استُعْمل في هذا المعنى حتى غَلب عليه.» (29)
از آنجا که یکی از مهمترین روشهای لسان العرب در تبین معانی لغات نقل معنای واژه ها از دیدگاه زبان شناسان است، در اینجا نیز به چند نقل قول می پردازیم.
ابن عربی قذف را پرتاب با سنگ می داند و حذف را پرتاب با سنگ های کوچک. « ابن الأَعرابي: القَذْف بالحجر و الحَذْف بالحصى.» و لیث قذف را پرتاب با تیر و سنگ و سخن و هرچیز دیگری می داند.« الليث: القذْف الرَّمْيُ بالسَّهْم و الحَصى و الكلام و كلّ شيء.» ابن سیده و افراد دیگری معتقدند که یکی از معانی قذف قلّه کوه می باشد. «ابن سيده و غيره: و قُذُفاتُ الجبال و قُذَفها ما أَشْرَفَ منها.» و ابن شمیل در معنای قذف گفته: چیزی است که با دستت می گیری و کف دست را پر می کند و سپس آن را پرتاب می کنی. « ابن شميل: القِذافُ ما قَبَضْتَ بيَدك مما يَمْلأُ الكفّ فرَمَيْتَ به.» (30)
در کتاب مجمع البحرین نیز قذف به معنای رمی آمده: قذف در معنای پرتاب است و گفته می شود با سنگ پرتاب کرد آن هم پرتاب بسیار خوبی. قذف از باب ضرب است و به معنای پرتاب است. «و القذف: الرمي، يقال قذفت بالحجارة قذفا من باب ضرب: رميت بها.»(31) قذف زن شوهردار پاکدامن به معنای نسبت فحشا به او دادن است. « و قذف المحصنه: رماها بالفاحشه.» قذف به معنای واقع شدن و القا نیز آمده است. « و يقذف في قلوبكما شرا أي يوقع یلقي.» (32)
واژه قذف در قرآن
در سورة انبیاء آیه 18 آمده: " بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُون."«بلكه حقّ را بر باطل مىكوبيم و آن را فرو مىشكافد، آنگاه است كه آن نابود مىگردد، واى بر شما از توصيفى كه مىكنيد.» در اینجا قذف به مهنای پرتاب در قلب هر کس که بخواهد می باشد. « قوله تعالى نقذف بالحق أي نرمي به في قلب من نشاء.» (33)
در سورة سبأ آیه 53آمده: " وَ قَدْ كَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ." «و پيشتر هم به آن انكار ورزيده بودن و از دوردستها تيرى در تاريكى مىاندازند.» در این آیه قذف به غیب به معنای امیدواری به غیب می باشد. « قوله يقذفون بالغيب [34/53] أي يرجون به.» (34)
در سورة طه آیه 39 آمده: "أَنِ اقْذِفيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لي وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْني." «كه او را در صندوق بگذار و آن را در دريا بيفكن، تا او را به ساحل افكند تا [سر انجام] دشمن من و دشمن او، او را بيابد و برگيرد در حقّت مهربانى كردم تا زير نظر من بارآيى.» در اینجا قذف به معنای قرار دادن و وضع می باشد. « قوله اقذفيه في التابوت [20/39] أي ضعيه و ألقيه فيه.» (35)
در سورة طه آیه 78 آمده: "قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا وَ لكِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ." «گفتند: در وعدهى تو به اختيار خود خلاف نكرديم، بلكه از زر و زيور مردم انبوهى به ما داده شد و آنها را [در آتش] انداختيم، و سامرى چنين راهنمايى كرد.» در اینجا نیز قذف به معنای طرح می باشد. و آیه اینگونه معنا می شود، طرح کردیم ما در آتش سامری، آن آتشی که در گودال برافروخته کردیم و دستور دادیم که در آن زیورآلات بیندازند. «قوله حملنا أوزارا من زينة القوم فقذفناها [20/87] أي طرحناها في نار السامري التي أوقدها في الحفرة و أمرنا أن نطرح فيها الحلي.» (36)
در دعا آمده است: اقذف فی قلبی رجاءک یعنی در قلب من رجای خودت را القا کن.«و في الدعاء و اقذف في قلبي رجاءك أي اطرحه فيه و ألقه.» (37)
از مجموع این سه کتاب برجسته لغت قابل برداشت است که قذف به معنای رمی و پرتاب کردن می باشد. و اگر در مورد زن پاکدامن به کار رود به معنای نسبت ناروا می باشد.
فصل دوم : قذف انسان از دیدگاه قرآن و حدیث
اخلاق گفتگو از دیدگاه قرآن
این حرمت شامل حیوانات نیز می شود. انسان حق ندارد به حیوانات هم توهین کند؛ چون هنگام توهین فرد توهین کننده نفس خود را به سوی پلیدی می کشاند و با این کار اخلاق خود را فاسد می کند. در مورد توهین به انسان علاوه بر اینکه چنین ضربه ای به خود فرد می خورد انسان دیگری نیز مورد آزار و عذیت قرار می گیرد. اما هنگام توهین به حیوان فرد توهین کننده نفس خود را به پلیدی می کشاند ولی آن حیوان مورد آزار قرار نمی گیرد و این امر دلیل بر این نیست که فحش به حیوانات جایز است. حال اگر به فرض بنا عصبانی شد و به دیوار خانه توهین کرد آنچه که از دین قابل برداشت است این است که چنین کاری را جایز نمی شمرد. از نظر جنبه انسانی این کار در انسان اثر منفی می گذارد. گرچه دیوار از شنیدن این سخن ناراحت نشود.
از ویژگی های پیامبر این بوده است که برای هر وسیله اش یک نام خاصی قرار می داده. عصا و کاسه ها و حیوانات او هر کدام نام خاص خود را داشتند و این نشان می دهد که پیامبر در زندگی برای همه چیز احترام قایل است. انسان باید نفسش را به گونه ای تربیت کند که حرف زشت نزند. برخورد انسان با دیگران مانند فریاد زدن در کوه است. صدای انسان در کوه منعکس می شود و هرچه فریاد بکشید همان پاسخ شنیده می شود. اگر با دیگران با نیکی سخن بگوید اجتماع نیز به شخصیت او احترام می گذارد و اگر ادب را رعایت نکند مردم جامعه وی نیز او را محترم نمی شمرند.
در مباحث فقهی نیز آنچه در بحث قذف و نظایر آن مطرح است از این دیدگاه است که فردی مورد عذیت و توهین قرار می گیرد. و در جامعه نباید کسی مزاحم دیگری نشود. و مورد آزار قرار گیرد. به همین جهت است که قاضی باید خطاکار را تعزیر و در مواردی نیز حد جاری کند. نه اینکه اگر شکایتی مطرح نشد و پرونده ای تشکیل نگردید این کار قبیح نباشد. علت اینکه تعزیر در این موارد بهتر است تبدیل به پول و غیر شلاق نشود این است که با همین جسمی که معصیت را مرتکب شده مجازات نیز بگردد.
قذف یعنی به انسان پاک دامن نسبت زنا یا لواط و یا سایر فواحش این گونه ای را نسبت دادن. این کار از دیدگاه شریعت جرم محسوب می شود. کمترین اثر آن تحقیر انسان در برابر خودش است و در جامعه آبرو و حیثیت انسانها را از بین می برد. قبح این عمل گذشته از این که از طریق عقل قابل اثبات است و انسان عاقل مورد تایید قرار می دهد، از دیدگاه اسلام نیز حرام است و همه فرق و مذاهب اسلامی در زشتی و حرمت آن اتفاق نظر دارند. و در قرآن به آن تصریح شده و در گنجینه های روایی شیعه و سنی سخنانی از پیامبر و معصومین وجود دارد که حرمت آن را تبیین می کند.
حد و تعزیر نشانة خشونت نیست
اعتبار انسان به آبرو وشخصیت او منتهی می شود و کمتر مربوط به توان بدنی اوست. بدیهی است که با ازبین رفتن آبروی انسان ضربة شدیدی به او می خورد. ضرری که به سادگی قابل جبران نیست. به عنوان نمونه سخن یک مرجع تقلید به واسطه اعتبار اوست که در دنیا نفوذ دارد. اگر این اعتبار از بین برود نفوذ کلمه اش از کل عالم گرفته می شود. اگر فردی انسان دیگری را مرد آزار و عذیت زبانی قرار دهد خشم خدا را برافروخته و در قیامت مورد بازخواست قرار می گیرد. و برای اینکه در جامعه چنین اتفاقاتی نیفتد مجازات هایی تعیین شده است. که هر کدام به میزان قبحش با شرایط مشخص، قابل اجراست. از دیدگاه اسلام مال و جان و آبروی انسانها دارای ارزش است و کسی نمی تواند آن را مورد تعرّض قرار دهد. چنین قوانینی برای برخی از انسانها که حقوق حیثیت دیگران را سبک می شمارند تهدید محسوب می شود و جنبه بازدارندگی دارد. حدود و تعزیرات در جامعه قبل از اینکه اجرا شود به مردم ابلاغ می گردد و به شکل قانون در می آید تا انسانهایی که نسبت به زبان و رفتارشان بی تفاوت اند احساس خطر کنند و بدانند انجام کارهای قبیح احتمال ضرر برای آنان دارد.
از طرف دیگر یرای اجرای حد یا تعزیر شرایطی وجود دارد که تا این شرایط حاصل نشود قابل اجرا نیست. و معمولا این شرایط به سادگی حاصل نمی شود؛ برای مثال قاعده «حدود به واسطة شبهه اجرا نمی شود.» مانع اجرای بسیاری از حدود می گردد.
از همه مهمتر اینکه قاضی نیز وظیفه دارد تا تلاش خود را بکند و بین طرفین دعوا صلح ایجاد کند. اگر فردی کار زشتی انجام داده او را نصیحت کند و از شاکی بخواهد وی را ببخشد. سفارش به حقیقت و گذشت کند و روحیه عفو را جایگزین انتقام نماید.
قذف از دیدگاه قرآن
این دو آیه هیچ تنافی با هم ندارند؛ چون هر دو مُتبِتَین هستند و در مقام اثبات دو گزاره مستقل می باشند. گرچه این دو قضیه از نظر گستره معنا متفاوت اند و یکی دارای وسعت بیشتر و دیگری گستره کمتری دارد، اما هیچ برخوردی با همدیگر ندارند. در آیه 4سوره نور حکم کسانی که به زنان پاکدامن نسبت ناروا دهند را تبیین می کند. در این آیه زنان پاکدامن به صورت مطلق ذکر شده و هیچ قیدی برای آن نیامده است. از این آیه استنباط می شود به زن پاکدامن نباید نسبت ناروا داد و در این حکم اعتقاد آنان تاثیری ندارد. بین مسلمان و غیر مسلمان تفاوتی نیست. دایره این حکم زنان پاکدامن مشرک را هم در برمی گیرد. اینکه زنی اعتقاد به خدا ندارد دلیل نمی شود که با هر مرد ارتباط زناشویی برقرار کند. ممکن است او خانواده تشکیل دهد و به آن پایبند باشد. و از طرف دیگر نسبت ناروا یک عمل غیر اخلاقی و غیر انسانی است. و پذیرش حکم حرمت نسبت ناروا به زنان پاکدامن از قرآن امر غیر معقول وسخت نیست. قرآن قصد تربیت انسانها را در همه ابعاد اخلاقی و اجتماعی دارد. و این حکم با دستورات اخلاقی و فطرت انسان سازگار است.
آیه 23 سوره نور از دیدگاه معنا از آیه قبل وسعت کمتری دارد. و پیرامون نسبت ناروا به زنان مؤمن سخن می گوید. در این آیه آمده که هرکس به زنان پاکدامن مؤمن نسبت ناروا دهد در دنیا و آخرت مورد لعن قرار می گیرد و برای او عذاب بزرگی است. این آیه زنان اهل کتاب و مشرکین و حتی کنیز را در بر نمی گیرد. و بدیهی است که در صدد استثنا نیست. و این قصد را ندارد که حکم جواز نسبت ناروا را به این گروه از زنان پاکدامن صادرکند.
از مجموع هر دو آیه بر می آید که خدا برای این عمل زشت 5 مجازات قرار داده است. حد، فسق، لعنت، عدم قبول شهادت و عذاب عظیم روز قیامت.
در اینجا دقت در دو نکته لازم است. نخست اینکه از نظر اصولی «مُتبِتَین همدیگر را قید نمی زنند.» و این دو آیه هر دو مثبت هستند و در مقام اثبات حکم می باشند. به عنوان نمونه اگر در قضیه ای آمده باشد: «به همه انسانها نیکی کنید.» و در قضیه دوم آمده باشد: «به انسانهای دروغگو نیکی نکنید.» این دو قضیه یکی مثبت است و دیگری منفی،به همین جهت با همدیگر برخورد دارند. چون در جمله نخست سفارش به نیکی در مورد همه انسانهاست. و در جمله دوم توصیه شده به انسانهای دروغگو نیکی نشود. در این موارد جمله منفی که دارای وسعت معنای کمتری است جمله مثبت که دارای معنای گسترده تری است را قید می زند. و حاصل دو جمله این است که به همه انسانها نیکی کنید به غیر از انسانهای دروغگو. اما اگر در در جمله ای آمده باشد: «به همه انسانها نیکی کنید.» و در جمله دیگر بیاید: «به انسانهای دانشمند نیکی کنید.» این دو قضیه با همدیگر برخوردی ندارند و هر دو در مقام سفارش به نیکوکاری هستند.در جمله اول این سفارش در مورد همه انسانهاست و در جمله دوم در خصوص دانشمندان. دو آیه مورد بحث نیز همین حکم را دارند.
دوم اینکه سوره نور مدنی است و نزول آن، زمانی است که مسلمانان در مدینه به همدیگر پیوسته اند و پیامبر حکومت تشکیل داده است. و به جهت اینکه مخاطب آن زمان آیه ها مسلمان می باشند. این آیه حکم نسبت ناروا به زنان مؤمن را بیان نموده، نه اینکه این حکم منحصر در آنان باشد. بدیهی است که در چنین شرایطی آنان نسبت به سایر زنان از این جهت بیشتر مورد تعرض قرار می گیرند به همین دلیل آیه نسبت به آنان تمرکز بیشتری دارد. مثل اینکه استاد اخلاق در جمع طلبه ها بگوید: طلبه نباید دروغ بگویید. معنای جمله وی این نیست که مردم عادی می توانند دروغ بگویند.
پی نوشت ها :
17- سید عبد الکریم موسوی اردبیلی:فقه الحدود و التعزیرات ، چاپ دوم،قم، موسسه النشر لجامعه للمفید،1728 هـ ق،ج1، ص11- 9.
18- حلّى، نجم الدين جعفر بن حسن: شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، محقق و مصحّح عبد الحسين محمد على بقال، چاپ دوم، قم، مؤسسه اسماعيليان،1408 ه ق،ج4، ص 136.
19- زين الدين بن على بن احمد عاملى، مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، چاپ اول، قم، مؤسسة المعارف الإسلامية، 1413 ه ق، ج14، ص 325.
20- جمال الدین احمد بن محمد فهد حلی، المهذهب البارع، قم، موسسه نشر اسلامی، 1413 هـ ق، ج5، ص5.
21- محمد بن ابراهیم بن عبدالله التویجری: مختصر الفقه الاسلامی، ریاض، بیت الاافکار الدولیه، بی تا فقه اهل سنت.
22 تا 25- خليل بن احمد فراهيدى، العين، چاپ دوم، قم، انتشارات هجرت، 1410 ق، ج، 5، ص، 135.
26 تا 30- محمد بن مكرمابن منظور، لسان العرب، چاپ سوم، بيروت، دار صادر، 1414 ق، ج، 9، ص276.
31 تا 37- فخرالدينطريحى، مجمع البحرين، تحقيق سيد احمد حسينى، چاپ سوم، تهران، كتابفروشى مرتضوى، 1375 ش، ج5، ص، 107.
38- سورة بقره، آیه83 .
39- سورة مؤمنون، آیه 3.
40- سورة انعام، آیه 108، ترجمه از محمدمهدی فولادوند.
41- ترجمه از محمد مهدی فولادند.