فنآوري رسانه؛ قدرت تحميق يا روشنگري تودهها
نويسنده:مريم آخوندي
اختراع، برادر نياز است. سخن جامع، مختصر و زيبايي است؛ چرا كه انسان موجودي نيازمند است و براي رفع نياز هاي خود و حتي كنجكاوي – كه خود نوعي نياز فطري است – و جهت رسيدن به هدف غايي، نيازمند ابزار، مكمل ها و اختراعات و فنآوري ها است. انسان مي آفريند، براي اين كه به پيشرفت و موفقيت دست يابد و به حوائج خود پاسخ دهد. بشر دست به اختراع مي زند و فنآوري هاي متعددي را خلق مي كند؛ چون قصد دارد به كشف برسد، بر جهان سلطه يابد و نوع رابطه ي خود با طبيعت و ديگران را به شكل خاصي تعريف كند. در ابتدا انسان غرور آميز، خود را نه تنها خالق و آفريننده ي مادي، بلكه خالق معنوي تكنولوژي مي ديد و مي پنداشت اوست كه فنآوري را هدايت مي كند و به شكل دلخواه در مي آورد و از سويي به اقتضاي فنآوري به سرعت به آگاهي، دانش، ابتكار عمل و قدرت خواهد رسيد ولي از اين مسئله غافل بود كه در آينده ي نزديك و در عصر فنآوري هاي پيشرفته، اين فنآوري است كه بر انسان ها حكومت مي کند و بر آن ها فرمان مي راند و بر موقعيت انسان اثر مي گذارد. به صورتي كه خود را به عنوان يك ايدئولوژي نمايش مي دهد. همانطور كه ميلز معتقد است، فن آوري نقش هاي تازه اي را ايجاد مي كند و ممكن است نقش هايي را درون يك نهاد متروك سازد و قلمرو آموزش تازه اي براي ايفاگران اين نقش ها ايفا كند. (ميلز، 1380)
زماني انسان ها در جهت مهم ترين نياز خود – برقراري ارتباط با ديگران و انتقال مفاهيم و مبادله ي افكار خود – از ابزار ابتدايي چون دود و آتش استفاده مي كردند ولي به تدريج مراحل مختلف عصر ارتباطات شفاهي،كتبي و چاپ سپري شد تا اين كه فنآوري هاي همزمان ارتباطات و رسانه ها پديد آمدند كه بسياري از انديشمندان از آن به عامل توسعه ي جوامع تعبير(1) و اثرات قابل تأملي براي آن ذكر كرده اند به گونه اي كه ماهيت نظام جهاني امروزه به طور فزاينده اي تحت تأثير فنآوري رسانه و پيشرفت آن است و شايد به دليل نقش برجسته ي وسايل ارتباط جمعي در عصر حاضر در انتقال اطلاعات و مباده ي افكار و به دليل تأثيرگذاري آن ها است كه برخي از دانشمندان، اين عصر را عصر ارتباطات ناميده اند؛ براي نمونه مك لوهان بيان مي كند:
براي حصول به درك واضح و شناخت روشني از يك فرهنگ، بايد به مطالعه ي ابزار هايي پرداخت كه در آن فرهنگ، براي تبادل افكار و مبادله ي پيام ها به كار گرفته مي شود. (پستمن، 1373)
حال با عنايت به مطالب بالا با اين پرسش مقدماتي روبهرو هستيم كه فن آوري رسانه با مخاطب چه كند؟
عده اي از متفكران با نگاهي نه چندان خوشبينانه براي توصيف اين كه در درون رسانه چه مي گذرد،به طور كلي توجه خود را از يك سو به بعد سازماني رسانه و چيستي و ماهيت فنآوري معطوف كرده اند و آن را يكي از مؤلفه هاي تغيير، حتي در الگو هاي زندگي روزمره مي دانند. ماكس وبر(2) بيان مي كند كه:
وسايل ارتباط جمعي و رسانه ها به منزله ي يكي از منابع تغيير نظام ارزش ها از خارج از نظام، مي توانند ساخت نظام اجتماعي را نامتعادل كنند يا حالت رواني اش را تضعيف و متحول سازند. (پنابادي، 1380)
از سوي ديگر، برخي متفكران بر روي مخاطبان به منزله ي يك حلقه ي مفقوده متمركز هستند و معتقدند كه كاركنان رسانه اي اغلب شناختي از مخاطب خود ندارند و بر اساس يادگيري تك حلقه اي، ذهنيت خاصي از مخاطب را بسط مي دهند. آلتايد مي گويد:
زماني كه بسياري از كاركنان برخي رسانه ها در تلاش براي كسب رتبه بندي بالا، نوعي ديد نسبتاً منتفي از مخاطب را بسط مي دهند، نتيجه اي جز ايجاد نگاهي بدبينانه به مخاطب ايجاد نخواهند كرد و بينندگان افرادي احمق، نالايق و قدرناشناس تلقي مي شوند. (هيگن، 1380)
روشن است كه در اين صورت هر چيزي را مي توان به مخاطب عرضه داشت.
در مقابل، عده اي سعي مي كنند در مطالعه ي اين نوع فنآوري، نگاهي مثبت داشته و به قدرت رسانه ها در برقراري ارتباط با جهان و افزايش آگاهي و روشنگري توده ها توجه كنند گرچه در كنار اين بيان مثبت و برجسته، اثرات مضر را نيز مطرح كرده اند؛ براي نمونه اُمبرتو اكو، نظريه پرداز ايتاليايي، تلويزيون را براي مردم عادي، عامل پيشرفت ميداند؛ چون معتقد است عامل برقراري ارتباط با جهان از طريق تصوير است در حالي كه مردم عادي، عملاً هيچ راهي براي برقراري ارتباط با جهان ندارند.
پاسخ به اين پرسش كه رسانه با مخاطب چه مي كند و چه تأثيراتي بر روي آن ها دارد و نيز ارائه ي تصويري روشن از قدرت آگاهي يا تحميق توده ها توسط رسانه، مستلزم طرح سه پرسش و پاسخ به آن است:
1. فن آوري رسانه چيست و چه خصوصياتي دارد؟
2. ماهيت و خصوصيات اين فنآوري چيست و آيا مي تواند بر چگونگي انتقال محتوا اثر بگذارد؟
3. آيا واقعاً اين فنآوري، قدرت آگاهي و روشنگري ما را افزايش مي دهد يا باعث تحميق تودههاي مخاطب خواهد شد؟
البته تأكيد و توجه در اين مقاله معطوف به فنآوري رسانه ي تلويزيون به علت همگاني بودن، قابليت دسترسي بيشتر و دامنه ي وسيع پوشش آن است و محدود به كشوري خاص نمي شود.
هر چند اين نوشتار قادر نخواهد بود به همه ي پرسش ها پاسخ مشروح و تحليلي به صورت گسترده بدهد ولي تلاش خواهد كرد به جنبهها و ابعاد مختلف پاسخ ها اشاره كرده و دستكم بتواند در اين زمينه كدهايي را ارائه كند ولي به هر حال مي كوشد در انتهاي نوشتار، راهكاري را جهت استفاده از فن آوري همه جايي تلويزيون، با توجه به نتيجهاي كه به آن خواهد رسيد، ارائه كند.
شايد در وهله ي اول به نظر برسد كه هايدگر بيشتر توجه خود را بر روي فن آوري هاي فني و صنعتي معطوف نموده است كه در حال بهره گيري و انكشاف مادي هستند ولي در فنآوري ارتباطات و به طور خاص تلويزيون نيز همين فرآيند قابل درك است. تلويزيون هم به لحاظ محتوا و هم به وسيله ي جنبه ي صنعتي خود كه مربوط به فضاي مجازي و ماهيت تلويزيون است، در واقع همان ذات رسانه محسوب مي شود(3) و سعي كرده است همه ي جهان را در عين پراكندگي در يك نقطه جمع كرده و مفهوم فضاي واحد (رابرتسن، 1992) را تحقق بخشد، همين هدف انكشاف را دنبال مي كند.
دو ديدگاه در تعريف فن آوري (تكنولوژي) وجود دارد:
ديدگاه اول، فنآوري را يك ابزار مي داند كه تنها وسيله اي براي وصول به هدف بوده و في نفسه واجد هيچ معنايي نيست. اين تعريف، فن آوري را خنثي مي داند و معتقد است از خود خاصيتي ندارد و ابزاري است كه قابليت انتقال و رساندن هر آنچه آفرينندگانش اراده كنند را دارد و همه چيز بستگي به اين دارد كه ما چگونه آن را به كار ببريم؛ يعني ماهيت و ذاتي براي فن آوري قائل نيست.
نگاه هايدگري، فنآوري را به عنوان ابزار هاي مصنوع دست بشر براي رسيدن به اهداف خاص خود، درست ولي ناكافي و نارسا مي داند و تعريف حقيقي قلمداد نمي كند. بنابراين تعريف دوم - كه هايدگر از حاميان سخت آن است - جلوه مي كند كه در نهاد فنآوري، اقتضائات و غاياتي نهفته است و با وجود آن عجين شده است که هرگز نمي توان، فن آوري را از اين اقتضائات عريان كرد. هايدگر بيان مي دارد كه فنآوري يك امر خنثي نيست بلكه از يك زبان و بيان جدي برخوردار است و اين نگاه را بارها تكرار مي كند. از نظر او خنثي پنداشتن فنآوري، موجب تسليم شدن و بي توجهي به ماهيت يك پديده ي تكنولوژيك مي شود. (علي زماني، 1379)
هايدگر مي گويد:
وقتي كه از فنآوري به عنوان امري خنثي سخن مي گوييم به بدترين نحو درباره ي آن داوري كرده و با آن مواجه شده ايم. اين تصور كه امروزه از آن تجليل مي كنيم ما را از ماهيت و ذات فنآوري كاملاً گمراه ساخته است. (پهلوانيان، 1386)
مفهوم گشتل در نگاه هايدگر، همان چيزي است كه از آن تعبير به ماهيت فنآوري مي شود. در واقع گشتل نحوي از انكشاف است كه بر ماهيت فنآوري جديد استيلا دارد و انسان را وامي دارد تا به واقعيت ها به گونه اي خاص نگاه كند و خودش به هيچ وجه امر تكنولوژيکي نيست. به عبارتي هايدگر معتقد است ماهيت فنآوري با فنآوري معادل نيست. (علي زماني، 1379)
فنآوري ارتباطات و به ويژه تلويزيون نيز از همين منظر اهميت پيدا مي كند؛ چرا كه شايد بيش از محتوا و گزينش هاي محتوايي، وجه ماهيتي اين صنعت كه توليد كننده ي نوعي فرهنگ جديد و يا فرهنگ مجازي مي شود، بايد مورد توجه قرار بگيرد. اين مقاله نيز رويكرد خود را توجه به همين زاويه ديد هايدگري – خنثي نبودن فنآوري و ذات و ماهيت داشتن آن – قرار داده است؛ همانطور كه مك لوهان ذات فن آوري را در برگيرنده ي فرهنگ و پيام خاصي مي دان كه موجب تغيير در معيار ها، آهنگ حركات و مدل هاي زيستي انسان مي شود. (دادگران، 1385) مك لوهان در جاي ديگري مي گويد:
اگر فن آوري منبعث از ذهن و عمل انسان است ولي انسان، هر دوره، خود، زائيده ي فن آوري زمان خويش است. به عبارت ديگر هر فنآوري، بشر را به تدريج در فضاي تازه اي قرار مي دهد و هر فضاي تازه عاملي تعيين كننده در سرنوشت و زندگي بشر به شمار مي رود. (دادگران، 1385)
عبارات «رسانه پيام است» و «جادوي وسايل و بار ناخودآگاه آنان»(4) (مك لوهان)، «جادوي پنهان و خلسه ي نارسيستي» (شهيد آويني) و ... نيز در همين راستا قابل ارزيابي هستند.
همچنين خصوصيت تقليل گرايانه(5) تلويزيون، همچنان كه امكاناتي را براي بشر فراهم مي آورد، او را از يك سلسله چيز هاي ديگر محروم مي كند. اين امر همچنين نشان دهنده ي اين است كه تلويزيون به عنوان يك فن آوري، خود و ايدئولوژي خود را بر پيام تحميل مي كند و بر آن تأثير مي گذارد.
از اين منظر تلويزيون – همان طور كه مك لوهان، رسانه هاي جديد را ادامه ي يك يا چند حس آدمي مي داند – حس شنوايي و بينايي را تقويت كرده است و باعث حذف حس لامسه و ارتباطات مستقيم و چهره به چهره شده است.
درباره ي مبحث ماهيت تلويزيون در آينده با جزئيات بيشتر بحث خواهد شد.
آنتوني گيدنز نيز معتقد است رسانه تأثير گذار است؛ چون وسيله ي دسترسي به اطلاعاتي است كه بسياري از فعاليت هاي اجتماعي انسان بدان بستگي دارد. (دانش، 1380) بسياري از انديشمندان اين نكته را به قدري مهم مي دانند كه از نقش حياتي و تأثيرگذار وسايل ارتباط جمعي به عنوان يك تمدن بزرگ ياد مي كنند و معتقدند رسانه هاي همگاني تأثير چشم گيري بر زيبايي شناسي، حالت رواني، اخلاقي، قومي و اجتماعي دارند، به گونه اي كه هيچ گوشه اي از وجود جسمي و روان انسان را دست نخورده و رها شده باقي نمي گذارند و بيان مي دارند رسانه ها در پيدايش عادات تازه، تكوين فرهنگ هاي جهاني، تغيير در رفتار و خلق و خوي انسان ها سهم بزرگي بر عهده دارد، به گونه اي كه اُزكمپ(6) آثار وسايل ارتباط جمعي را در طيفي گسترده اين گونه دسته بندي مي كند:
فرهنگ پذيري(7)، اثر هاي شناختي و تربيتي، اثر هاي سياسي، اثر هاي تبليغاتي، تأثير جنسي، تأثير بر خشونت و پرخاشگري، اثرات اجتماع خواهي.
در همين راستا كلاپر، سه دسته تأثير را بر اساس نوع و جهت تأثير بيان مي كند. او معتقد است بايد ميان اثر از نوع تبديل(8)، تغيير جزيي(9)، و تقويت(10) تمايز قائل شد و ژان كازنو، هم رنگ گرايي، فعل پذيري و اشاعه ي مصرف را جزو تأثيرات وسايل ارتباط جمعي مي داند. (پنابادي، 1380)
با عنايت به مطالب فوق و تأثيرات گسترده اي كه تلويزيون مي تواند با خود به همراه داشته باشد، اين پرسش مطرح خواهد شد. تلويزيون با مخاطب چه مي كند؟! آيا تلاش مي كند مخاطب را به آگاهي رسانده و به آرمان روشنگري دست يابد؟ و يا اين كه جهان مجازي جديدي را خلق مي كند و طبق گفته ي مك لوهان، برنامه ريزي مجددي براي مردم انجام داده و نگاه مردم از جهان و تجارب آن ها را عوض مي كند (صادقي، 1386) و آگاهي مخدوشي ارائه مي دهد؟
فرضيه اي در اين خصوص مي توان مطرح كرد كه رسانه ها و مؤسسات تلويزيوني را به طور كلي از جهت ميزان توجه به مخاطب و آگاه سازي او به دو قسمت تقسيم مي كند: مؤسسه هاي پخش عمومي و مؤسسه هاي پخش تجاري؛ مؤسسه هاي پخش عمومي كه از آن تعبير به تلويزيون با مسئوليت اجتماعي نيز مي شود، از لحظا فرهنگي و اجتماعي احساس مسئوليت مي كند و اغلب رابطه اي هنجاري يا مخاطب خود دارند. تصور اين گونه شبكه ها از مخاطب، تصويري از يك شهروند است كه قرار است آگاه و مطلع باشد و مسئوليت اين كار به اقتضاي تعهد اجتماعي اين شبكه ها بر عهده ي خود شبكه ها است. بنابراين، اين گونه تلويزيون ها به مخاطب چيزي را ارائه خواهند كرد كه به آن نياز دارد و برايش مفيد است.
در مقابل تلويزيون هاي تجاري روندي كاملاً معكوس را طي مي كنند. در اين گونه تلويزيون ها، منافع و اهداف خود رسانه مهم است. از اين رو روشن است كه آن ها براي موجه جلوه دادن خود، سود بيشتر و جذب مخاطب فعاليت مي كنند. شناخت پيشين از مخاطب براي آن ها مهم نيست. اهميتي نمي دهند كه نياز به آگاهي مخاطب حل شود و اقناع گردد. (هيگن، 1380) بلكه در پي كسب مشروعيت و جلب توجه عمومي از سوي بينندگان هستند و به سمت تحميق توده ها پيش مي روند. در نتيجه لزوماً آنچه انسان ها به آن نياز دارند، به آن ها عرضه نخواهند كرد. به عبارتي آن ها خود، نياز براي مخاطب توليد مي كنند بدون آن كه به نياز واقعي مخاطب توجه داشته باشند. تبليغات بازرگاني را مي توان نمونه ي ملموس اين دست نيازآفريني ها كه رنگ و بوي تحميق مي دهد، دانست كه تلاش مي كند تغيير را در جهت دلخواه سازمان انجام دهد.
شايد براساس منطق علمي، درست نباشد كه به آساني از روي اين تقسيم بندي كلي (پخش عمومي و تجاري) به نتيجه گيري روشني برسيم و بدانيم تلويزيون مشغول انجام چه كاري است و از او بايد چه وظيفه اي را انتظار داشت؟ چون شايد امروزه شمار ناچيزي از ملل، معتقد به ايجاد و داشتن تلويزيون با مسئوليت اجتماعي باشند و از سويي به فرض ايجاد، مي توانند ناخواسته تحت تأثير شرايط و ضوابطي قرار گيرند كه تعهد اجتماعي آن ها را دچار اختلال كند.
بنابراين گرچه فرضيه ي مطرح شده در جايگاه خود مي تواند كاربرد داشته باشد ولي به نظر مي رسد، نتيجه گيري شتاب زده از آن باعث ايجاد جوابي چكشي و بي منطق و بدون در نظر گرفتن همه ي ابعاد آن شود.
از اين رو نگارنده معتقد است بايد شرايط و خصوصيات خواسته و ناخواسته اي كه مي تواند بر روي بازنمايي و انتقال آگاهي و يا حتي ايجاد جهل و تحميق توده ها تأثير گذار باشد، مورد توجه و بررسي قرار داد و از خلال آن ها، خود به خود ميزان قدرت روشنگري تلويزيون و عدم آن مشخص خواهد شد.
1. سرگرمي: امروزه در هر خانه اي دست كم يك دستگاه تلويزيون يافت مي شود كه اغلب با يكي از كاركرد هاي خود يعني سرگرمي شناخته مي شود و جايگزين سرگرمي ها و تفريحات سنتي مردم شده است. كودكان به جاي بازي هاي دسته جمعي، از برنامه هاي كودك كه حجم زيادي را به خود اختصاص داده است به عنوان نوعي تفريح جانشين بازي استفاده مي كنند. پدران خستگي روزانه ي خود را با تماشاي سريال ها و فيلم هاي تلويزيوني رفع مي كنند. حتي كساني كه به حل جدول هاي روزنامه ها علاقه نشان مي دادند، اكنون به تماشاي مسابقه هاي تلويزيون مي پردازند.
سريال ها، طنز ها و تماشاي تصاوير عجيب و گاه غير واقعي و تكراري كه تا ساعت هاي پاياني شب ادامه دارد، جايگزين مطالعه و مهماني هاي سنتي شبانه و گرد هم آمدن اعضاي خانواده در كنار هم شده است. مي توان گفت تلويزيون به يكي از اعضاي خانواده تبديل شده است. تلويزيون به همگن سازي پرداخته و فرديت را رواج داده است. تلويزيون سعي مي كند براي هر گروه سني، برنامه داشته باشد و آن ها را سرگرم كند و مهم نيست تا چه اندازه توانسته، حقيقت را بيان كند و باعث آگاهي شود.(11)
در هر حال با وجود اين كه برنامه هاي تفريحي و سرگرمي، شكل منطقي و تفكر استدلالي و جديت را در افكار عامه تخريب مي كنند و باعث ايجاد تحريك و تهييج مي شوند، هيچگاه مخاطب از آن اظهار نارضايتي نمي كند و اين گونه برنامه ها هنوز با تحميق مخاطب نفس مي كشند؛ چرا كه تلويزيون به لحاظ سرگرمي، مردم را تا جايي برده است كه آن ها دوست دارند براي فرار از غوغاسالاري زندگي مدرن گول بخورند و احمق فرض شوند.
نيل پستمن معتقد است تلويزيون نه تنها يك سرگرمي و سرگرم كننده است – و مشكل اساسي آن، اين نيست كه برنامه هاي سرگرم كننده هديه مي دهد – بلكه مشكل اساسي اين جاست كه هر موضوعي را به عنوان موضوعي سرگرم كننده و به صورت سرگرمي به نمايش در مي آورد و چهارچوبي طبيعي براي توليد برنامه ها در همه ي شئون زندگي شده است. (پستمن، 1373)
به همين علت، پستمن ورود تلويزيون را يكي از عوامل بحران در آگاهي بخشي و تعليم و تربيت مي داند. همچنين وي معتقد است اخبار را نيز جدي تلقي نمي كنيم؛ زيرا آن هم براي سرگرمي ما به نمايش درآمده است و چهارچوبي براي سرگرمي است نه آموزش و آگاهي و به فكر فرو رفتن و انديشيدن.
او بيان مي كند:
سامانه ي يك بخش خبري، خود اين واقعيت را به ما آموخته است كه قيافه ي خوش و شايسته ي مهرورزي گوينده ي خبر، شوخي هاي لطيف، موزيك هاي همراه عناوين خبر، تيتر هاي برنامه ي خبري در آغاز و پايان گزارش هاي مصور متنوع، همه و همه گويي به اين منظور عرضه مي شوند كه آنچه را شنيديم و ديديم دليلي براي نگراني و افسردگي و آه و ناله ندانيم. (پستمن، 173)
در نتيجه با وجود اين كه تلويزيون قادر است ارتباط دائمي ما را با جهان تضمين و تأمين كند و سعي داشته باشد به مخاطب اطلاعات بدهد ولي با تبسم هاي بي دليل بر روي چهره، نمي توان از آن توقع آگاهي بخشي و روشنگري داشت؛ چون تلويزيون نوع نگاه و زاويه ديد را عوض كرده است و بينندگان اين چنين آموخته اند كه همواره براي گذران اوقات فراغت بايد به برنامه هاي سرگرم كننده توجه كنند نه آموزشي و تربيتي.
2. منطق موزاييكي: تلويزيون به پيروي از خصلت هاي خاص و استعاري خود، جهان را تجزيه و مثله مي كند و بر روي يك جزء پافشاري كرده (برجسته سازي) و قطعه ي ديگر را ناديده مي گيرد. همانطور كه جان كندري و نيل پستمن بر اين باورند كه آنچه تلويزيون ارائه مي كند، غالباً مقطع، مشخص و مجزا است؛ چون از ساعت فرمان مي گيرد و وقت و زمان را بر حسب ثانيه و دقيقه مي فروشد و معمولاً فكر و احساسي كه از برنامه ي قبل حاصل شده، به برنامه ي آينده منتقل نمي شود و به علت اين عدم پيوستگي و انفكاك، انتظار هيچ گونه چهارچوب فكري و عملي را از آن نمي توان داشت.
جرج اورول نويسنده ي انگليسي مي گويد:
انسان امروز همان قدر ساده و زودباور است كه انسان قرون وسطي اين چنين بود ولي نيل پستمن عبارت دقيقتر را اين گونه مي داند كه وضعيت انسان قرون وسطي تا حدودي بهتر از انسان امروزي بوده است؛ چون در قرون وسطي مسيحيت، جهان بيني و چهارچوب فكري لازم را براي انسان هاي آن عصر فراهم مي كرد ولي امروز، در عصر تفوق علم و فنآوري در غرب، چهارچوب فكري و عملي مشخصي كه بتواند جايگاه هر چيزي را تعيين كند، وجود ندارد، چون انسان امروزي در ميان سيل اخبار و اطلاعات پراكنده و پاره پاره اي حيران و سرگردان است كه نمي تواند آن ها را در يك مسير خاص قرار دهد و راهنماي عمل خود سازد. (عباسي، 1382) و زماني كه چهارچوب و مجموعه واحد از ميان رفت، تناقضات موجود نيز ناديده گرفته مي شود؛ زيرا شرط اصلي تناقض وجود يك مجموعه ي واحد مشترك است. تلويزيون با منطق موزاييكي داراي اجزايي است كه با يكديگر انسجام و پيوستگي و ارتباط ندارند؛ دو مسئله ي متناقض به نظر نخواهند آمد و يكديگر را نفي نخواهند كرد. در اين صورت هر چيزي را مي توان به مخاطب عرضه كرد و ديگر نيازي به درك و شناخت درست از مخاطب و نياز هاي واقعي او نيست. تنها كافي است آنچه سياستگزاران و تهيهكنندگان ميپسندند، حتي اگر به ضرر مخاطب باشد، جمعآوري كرد، طبقه بندي نمود، چيزي به آن اضافه يا كم كرد و سپس بازنمايي و به مخاطب عرضه نمود. در اين صورت نيز نگراني براي باور و يا عدم باور از سوي مخاطب وجود ندارد؛ زيرا فقدان يك چهارچوب منسجم باعث مي شود هر چيزي پذيرفتني شود. مخاطب فاقد چهارچوب همه چيز را باور مي كند و هيچ دليلي براي باور كردن لازم ندارد.
همچنين عدم وجود يك نگرش و تصور منسجم يكي از عواملي تلقي مي شود كه كنترل بر اطلاعات را از دست بدهيم و در نتيجه نظام امنيت اطلاعاتي ما بي اثر شود. (عباسي، 1382)
عبارت «و حالا»(13) در تلويزيون نمونه اي ملموس از توضيحات بالا است كه نمايشگر جهان قطعات منفك شده از يكديگر است كه در آن حوادث هيچ گونه رابطه اي با گذشته و آينده و حوادث ديگر ندارند و براي خود مستقل مي نمايند و به علت اين عدم انسجام و چهارچوب، هر گونه تناقض نيز از ميان مي رود. اين عبارت بدين معني است كه شما به اندازه ي كافي درباره ي موضوع پيشين تأمل و انديشه كردهايد و لزومي ندارد خود را نگران سازيد، انديشه كنيد و آن را جدي تلقي كنيد، بلكه از همين حالا توجه خود را به قطعه اي ديگر معطوف سازيد.(14)
3. ايدئولوژي: در هر فنآوري بزرگ، پيشداوريها و تعصبات اجتماعي و سياسي يا معرفتشناسانهاي وجود دارد كه گاه اين پيشداوريها و گرايشات نهفته براي ما بسيار سودمند است و گاهي نيز اين چنين نيست. به اين جهتگيريها ايدئولوژي گفته ميشود.
تلويزيون عموماً از يك بستر و زمينه ي ايدئولوژيك برميخيزد و همان ايدئولوژي را باز توليد مي كند و به همين ترتيب در انعكاس رويدادها، آفريننده ي واقعيات نيست بلكه به برداشت افراد از دنياي اطرافشان بر طبق ايدئولوژي پذيرفته شده هستي مي بخشد. همان گونه كه ايدئولوژي با كاركرد هاي توجيه و پرده پوشي و انتخاب شناخته مي شود.(15)
هيچ تلويزيوني را نميتوان يافت كه از اولويتها و سياستگذاريها برخوردار نباشد؛ چون به هر حال تلويزيون هم براي تحكيم جايگاه خود و از دست ندادن مخاطب و شايد حفظ وضعيت موجود به يك سلسله بايد ها و نبايد هايي احتياج دارد و نمي تواند آنها را ناديده بگيرد و در اين وضعيت هيچ لزومي به بيان همه ي حقيقت و مطلع نگه داشتن مخاطب نيست. حتي اگر تلويزيون نيز در انتقال اطلاعات و آگاهي قصد داشته باشد متعهدانه عمل كند، ولي به خاطر قوانين نانوشتهاش باز هم سعي نمي كند همه ي اطلاعات درست را بدهد، بلكه بخشي از آنها را عرضه مي كند.
تئودور آدورنو، از بزرگترين متفكران مكتب فرانكفورت، بر حضور ايدئولوژي در لايه هاي پنهان تلويزيون پافشاري مي كند و آن را از كار هاي ويژه ي اساسي صنعت فرهنگ دانسته و اين ايدئولوژي را ايدئولوژي سرمايهداري مي داند. به گونهاي كه باعث تسليم تلويزيون در برابر سرمايهداري شده و در نتيجه بيهدف شدن زندگي روزمره، افزايش توقعات، يكپارچه ساختن مصرف كننده، سيطره ي آگاهي كاذب سرمايهداري و برده ي مصرف گرايي شدن توده ها را به همراه خواهد داشت.
4. ماهيت فضاي مجازي: همان گونه كه از ديرباز زبان، شكلي خاص از محاوره و افكار عامه را شكل مي داد، هر ابزار و وسيله و فنآوري جديدي نيز قادر است فارغ از محتوا، شكل و بيان ويژه ي خود را به افكار و بيان عامه تحميل كند و به دنبال آن، نوعي تفكر و شيوه تبيين و توان احساس و عاطفي افراد را نيز تعيين كند. همانطور كه نوئل پرين فنآوري را وراي كنترل كساني قرار ميدهد كه يا سازنده ي آن هستند و يا از آن استفاده مي كنند (عباسي، 1382) و جري ماندر و هايدگر، فنآوري را امري خنثي نمي دانند.
البته همه ي اين مطالب، تفسيري ابتدايي از جمله ي جاودانه ي مكلوهان است كه روح اين قسمت نيز در آن نهفته است: رسانه پيام است.
مك لوهان مي گويد:
پيام واقعي رسانه محتواي ظاهري آن نيست، بلكه روش هايي است كه رسانه ها حواس ما را از آن بسط مي دهند، سبك و روابط انساني را شكل مي دهند و زندگي اجتماعي را دستخوش تغيير مي كنند. (عميد، 1386)
در واقع مكلوهان در اين جمله به اين نكته اشاره دارد كه نبايد ذات رسانه ها و به طور خاص در اين جا تلويزيون را ناديده گرفت؛ بلكه موجبات و اقتضائاتي در تلويزيون وجود دارند كه هرگز نمي توان از آن ها گريخت، به طوري كه اذعان مي كند حتي تجزيه و تحليل برنامه و محتوا، هيچ نشانه و مدركي از جادوي ذاتي اين رسانه به دست نميدهد. (آويني، 1387)
جمله ي رسانه پيام است، خود رسانه را پيام مي داند، يعني رسانه است كه ما را تغيير مي دهد و بر ما حكومت مي كند كه در بيان كاستلز(16) اين گونه منعكس شده است:
رسانه پيام است بر پويايي دروني فنآوري و ايجاد زمينه اي از اضطرارات و امكان ها تأكيد مي كند. (مانوئل كاستلز، 1385)
حال سوال اينجاست كه چگونه تلويزيون خود مي تواند پيام باشد؟ موجبات و عناصر ذاتي آن چيست؟ پاسخ بسيار آسان است. تلويزيون خالق جهاني مجازي است كه با دنياي واقعي مخاطب فاصله دارد. ارتباطات انساني در آن متفاوت است و به تبع، ادراك فرهنگي نيز متفاوت خواهد شد ولي با اين همه آن را دوست داريم؛ چون تلويزيون ما را دوست دارد و نمي خواهد ما را از دست بدهد و از تعداد مخاطبان خود بكاهد. در نتيجه تلاش مي كند تا آنچه دوست داريم بر قاب جادويي خود نمايش دهد. تلويزيون ما را به گذشته پرتاب مي كند، حال را بازنمايي مي كند و حتي با وجود همه ي زشتيهايش با پاياني خوش(17) تمام مي كند، در زمان حال، آينده را دسترس پذير مي سازد، ناكجاآباد ها را نشان مي دهد و همه چيز را موجود مي كند ولي وجود مجازي و ... .
دهها ترفند تلويزيوني را مي توان نام برد كه برخاسته از همين ماهيت و فرهنگ فضاي مجازي هستند و مي توانند بيننده را جلوي رسانه ميخكوب كنند و از همين كانال، پيام هاي خواسته و ناخواسته اي را به او تحميل كنند و واقعيت را به او نشان دهند و يا پنهان كنند؛ چون پرداختن به همه ي اجزاي اين فضا در مجال اين مقاله نميگنجد، تنها به يكي از غالب ترين و پررنگ ترين اين عناصر كه ارتباطي تنگاتنگ در انتقال آگاهي و يا عدم آن دارد، يعني جادوي تصوير ميپردازم:
روزانه انبوهي از شبهرويداد ها در قالبت تصاوير زيبا، مهيج، غمناك، سياه، سفيد و خاكستري به ما عرضه مي شود به طوري كه در اين تحريكات بصري، چشم هرگز آرام نميگيرد و همواره حركت جديدي را با موضوعات متنوع و گوناگون دريافت مي كند.
ولي ارتباط تصوير با بيان واقعيت چيست؟
پاسخ اين است كه تصاوير به اندازهاي در هوشياري و آگاهي ما ريشه دواندهاند كه معمولاً نمي توان به تفاوت ميان تصوير و واقعيت پي برد؛ يعني طبق گفته ي نيل پستمن معناي دقيق يك موضوع يا حقيقت، با معطوف شدن توجه ما بر تصوير يك عكس تغيير مي كند؛ چرا كه تصاوير در تلويزيون، تنها عكسي دستكاري شده هستند و از زوايا و نماهاي مختلف فني نمايش داده مي شوند و به اين ترتيب ديگر با انديشه ي منطقي به حقيقت دست نمي يابيم؛ در حالي كه از طريق خواندن به اين انديشه ميرسيم. دانيل بورستين نيز بيان مي كند كه رواج تصاوير بصري مفهوم حقيقت را تغيير مي دهد. (عميد، 1386)
البته نبايد پنداشت كه تصاوير، توانايي انديشيدن را از ما سلب مي كنند، بلكه تفكر و انديشيدن به صورت بالقوه در ما وجود دارد ولي عرضه ي تصاوير با اين همه تنوع اين نكته را مي رساند كه پخش انواع تصاوير، انتظار حداقل توقع را از قدرت درك و شعور بيننده دارد و هرگز احساس نياز به فكر كردن را در او بيدار نمي كند و غالباً احساسات را برميانگيزد و سپس ارضا مي كند. (پستمن، 1377)
ولي نكته اين جاست كه به طور معمول نمايشهاي تصويري از يك ظرفيت پر رنگ تر و نمايشي تر برخوردارند و حتي اگر بخواهند خيلي هم صادق و وفادار به واقعيت باشند ولي باز هم بخشي اندك از حقيقت هستند و همه ي آن را منعكس نمي كنند و به قول بودريار فرد با يك واقعيت تند شده در اين فرآيند مواجه مي شود. (عاملي، 1382)
1. استفاده از رسانه هاي آلترناتيو براي تكميل اطلاعات تلويزيون و يا حتي جايگزيني با آن ها: مانند فضاي سايبر كه از عرصه ي عمومي بيشتري برخوردار است.
2. يادگيري مفهوم سواد رسانه اي(19) و لزوم استفاده از آن، كه از اهميت بيشتري نسبت به مورد اول برخوردار است.
اين مفهوم كه قدرت درك نحوه ي كار رسانه و معناسازي در آن هاست، مي كوشد خواندن سطر هاي نانوشته ي رسانه هاي نوشتاري، تماشاي پلان هاي به نمايش درنيامده و يا شنيدن صداي پخش نشده از رسانه را به مخاطب بياموزد و او را با اهداف و ميثاق هاي رسانهها آشنا سازد تا بتواند به گونهاي فعالانه و آگاهانه از آن استفاده كند. (شكر خواه، 1380)
مفهوم سواد رسانه را در سه سطح مي توان بررسي كرد:
1. ارتقاي آگاهي نسبت به رژيم مصرف رسانهاي؛ به اين معني كه در مصرف رسانهاي توازن ايجاد كنيم تا انتخابهاي ما شكل هدفمندتري به خود بگيرند.
2. تماشاي انتقادي رسانه؛ بدين معني كه آن چه مي بينيم در چه كادري قرار داده شده و به مفهومها چگونه عينيت بخشيده شده و چه چيز هايي را بيرون از كادر قرار داده است (اصلاً مطرح نكرده است)؟
3. تجزيه و تحليل اجتماعي، سياسي و اقتصادي كه مسائل فراتر از كادر مورد تماشا را شامل مي شود. در واقع مسائلي مورد نظر است كه در پشت كادر قرار گرفته اند و قابل مشاهده نيست. اين جنبه به اين نكته رهنمون مي شود كه براي كشف مسائل عميق بايد به پشت كادر ها رفت. كشف اين كه مالك و خالق تلويزيون كيست؟ تأثيرات آن بر فرهنگ چيست و با مسالي هم چون مصرف گرايي و خشونت و ... چگونه برخورد مي كند. (شكرخواه، 1380)
گرچه بحث سواد رسانه اي با توجه به موضوع مقاله به حوزه ي فنآوري تلويزيون اشاره دارد ولي براي همه ي انواع رسانه ها مانند روزنامه، اينترنت و ... نيز كاربرد خواهد داشت.
پي نوشتها:
1. از جمله ي اين انديشمندان مك لوهان است كه سه مرحله را در جوامع در نظر مي گيرد: (1) عصر شفاهي، (2) عصر گوتنبرگ (چاپ)، (3) عصر ماركني (الكترونيك) كه عصر ماركني را ورود به عصر همه جايي و منطق موزائيكي مي داند. از طرفي دانيل لرنر چهار دوره را مطرح مي كند: (1) شهرنشيني، (2) سوادآموزي، (3) استفاده از رسانه، (4) جامعه ي نوين و مشاركتي. وي استفاده از رسانه ها را عامل توسعه ي جهان سوم ميداند.
2- Max Weber
3. درباره ي اين نكته كه آيا مي توان براي رسانه، ذات در نظر گرفت يا نه، در مراحل بعد صحبت خواهد شد.
4. Subliminal charge
5. reductive
6. Oskamp
7. Enculturation
8. Conversion
9. Minorchang
10. Reinforcement
11. البته اين نگاهي بسيار كلي و سراسري است ولي نگارنده معتقد است با توجه به اين كه تلويزيون در چه مكان و چه جهانبينياي قرار گرفته باشد، مي تواند متفاوت جلوه كند.
13. نيل پستمن مي گويد: تئوري تعليم و تربيت تلويزيون بر سه فرمان استوار است: فرمان اول بيان مي كند كه هيچ اندوخته و آموزش پيشين و مقدمه اي نياز نداري؛ يعني هر برنامه ي تلويزيوني براي خود مستقل است و نبايد به اين مطلب اشاره شود كه آموختن بنايي است كه بايد بر شالودههاي پيشين بنا شود. عبارت «و حالا» نيز اشاره به همين فرمان دارد. (پستمن، 1373)
14. پستمن مي گويد: در تلويزيون هر نيم ساعت با حادثه و مطلبي مستقل از مطالب پيشين سر و كار داريم كه به لحاظ معنوي و از نظر چهارچوب و مواضع عاطفي و احساسي، هيچ وجه مشترك و اشتراكي با برنامه ي پيشين و آنچه بعدها مي آيد، ندارد (پستمن، 1373)) (پستمن، 1373)
15. (چگونگي بازنمايي رسانه ها از جنگ اخير 22 روزه ي غزه، دقيقاً مويد اين مطلب است.)
16.(Manual Castles)
17. Happy End
18. نظريه هايي هم چون كشف مارپيچ سكوت، امپرياليسم فرهنگي، گلوله ي جادويي و...
19. Media Literacy
منابع:
1. آويني، م (1387). جادوي پنهان و خلسه ي نارسيستي. Www.Aviny.Com
2. پستمن، نيل (1373). زندگي در عيش، مردن در خوشي. صادق طباطبايي. انتشارات سروش. تهران
3. پنابادي، ا (1380). تعامل محتواي رسانه و مخاطب. فصل نامه ي پژوهش و سنجش. صدا و سيماي جمهوري اسلامي. ش 26. ص 271-293
4. پهلوانيان، 1 (1386)، تلويزيون، ابزار يا بخشي از پيام. ماهنامه ي رواق هنر و انديشه. مركز پژوهشهاي اسلامي صدا و سيما. ش 9. سال پنجم. ص 18-9
5. دادگران، م (1385). مباني ارتباط جمعي. نشر مرواريد. چاپ نهم. تهران
6. دانش، ض (1380). نقش رسانه هاي جمعي در تحولات اجتماعي. بنگريد به: Www.Mataleateaf.Org
7. شكرخواه، ي (1380). نياز مخاطبان به سواد رسانهاي. فصلنامه ي پژوهش و سنجش. صدا و سيماي جمهوري اسلامي. ش 26. ص 81-73
8. صادقي، ه (1386). جهان مجازي تلويزيون. مجموعه مقالات سراسري رسانه ي تلويزيون و سكولارسيم. دفتر عقل. قم. چاپ اول. ص 74-44
9. عاملي، س (1382). تكنولوژي هم زمان ارتباطات و دو فضايي شدن فرهنگ. بنگريد به: Www.Iranictnews.Ir
10. عباسي، ش (1382). دين، فنآوري و تلويزيون از ديد نيل پستمن. فصل نامه ي پژوهش و سنجش. صدا و سيماي جمهوري اسلامي. ش 35. سال دهم.
11. علي زماني، ا (1379). ماهيت تكنولوژي رسانه و تحولات اجتماعي. ماهنامه ي رواق هنر و انديشه. مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما. ش 21. ص 24-12
13. كاستلر، م (1385). رسانه پيام است: گفت و گو با مانوئل كاستلز. مقداد مهرابي. Www.Hccmr.Com
14. ميلز، س (1380). نقش فرد و ساختار اجتماعي. اكبر افسري. تهران. نشر آگاه
15. هيگن، ا (1380). تصورات رسانه از مخاطب. پرويز صدارت. فصلنامه ي پژوهش و سنجش. صدا و سيماي جمهوري اسلامي. ش 26. ص 269-247
رواق هنر و انديشه- ش 38.
/ج
زماني انسان ها در جهت مهم ترين نياز خود – برقراري ارتباط با ديگران و انتقال مفاهيم و مبادله ي افكار خود – از ابزار ابتدايي چون دود و آتش استفاده مي كردند ولي به تدريج مراحل مختلف عصر ارتباطات شفاهي،كتبي و چاپ سپري شد تا اين كه فنآوري هاي همزمان ارتباطات و رسانه ها پديد آمدند كه بسياري از انديشمندان از آن به عامل توسعه ي جوامع تعبير(1) و اثرات قابل تأملي براي آن ذكر كرده اند به گونه اي كه ماهيت نظام جهاني امروزه به طور فزاينده اي تحت تأثير فنآوري رسانه و پيشرفت آن است و شايد به دليل نقش برجسته ي وسايل ارتباط جمعي در عصر حاضر در انتقال اطلاعات و مباده ي افكار و به دليل تأثيرگذاري آن ها است كه برخي از دانشمندان، اين عصر را عصر ارتباطات ناميده اند؛ براي نمونه مك لوهان بيان مي كند:
براي حصول به درك واضح و شناخت روشني از يك فرهنگ، بايد به مطالعه ي ابزار هايي پرداخت كه در آن فرهنگ، براي تبادل افكار و مبادله ي پيام ها به كار گرفته مي شود. (پستمن، 1373)
حال با عنايت به مطالب بالا با اين پرسش مقدماتي روبهرو هستيم كه فن آوري رسانه با مخاطب چه كند؟
عده اي از متفكران با نگاهي نه چندان خوشبينانه براي توصيف اين كه در درون رسانه چه مي گذرد،به طور كلي توجه خود را از يك سو به بعد سازماني رسانه و چيستي و ماهيت فنآوري معطوف كرده اند و آن را يكي از مؤلفه هاي تغيير، حتي در الگو هاي زندگي روزمره مي دانند. ماكس وبر(2) بيان مي كند كه:
وسايل ارتباط جمعي و رسانه ها به منزله ي يكي از منابع تغيير نظام ارزش ها از خارج از نظام، مي توانند ساخت نظام اجتماعي را نامتعادل كنند يا حالت رواني اش را تضعيف و متحول سازند. (پنابادي، 1380)
از سوي ديگر، برخي متفكران بر روي مخاطبان به منزله ي يك حلقه ي مفقوده متمركز هستند و معتقدند كه كاركنان رسانه اي اغلب شناختي از مخاطب خود ندارند و بر اساس يادگيري تك حلقه اي، ذهنيت خاصي از مخاطب را بسط مي دهند. آلتايد مي گويد:
زماني كه بسياري از كاركنان برخي رسانه ها در تلاش براي كسب رتبه بندي بالا، نوعي ديد نسبتاً منتفي از مخاطب را بسط مي دهند، نتيجه اي جز ايجاد نگاهي بدبينانه به مخاطب ايجاد نخواهند كرد و بينندگان افرادي احمق، نالايق و قدرناشناس تلقي مي شوند. (هيگن، 1380)
روشن است كه در اين صورت هر چيزي را مي توان به مخاطب عرضه داشت.
در مقابل، عده اي سعي مي كنند در مطالعه ي اين نوع فنآوري، نگاهي مثبت داشته و به قدرت رسانه ها در برقراري ارتباط با جهان و افزايش آگاهي و روشنگري توده ها توجه كنند گرچه در كنار اين بيان مثبت و برجسته، اثرات مضر را نيز مطرح كرده اند؛ براي نمونه اُمبرتو اكو، نظريه پرداز ايتاليايي، تلويزيون را براي مردم عادي، عامل پيشرفت ميداند؛ چون معتقد است عامل برقراري ارتباط با جهان از طريق تصوير است در حالي كه مردم عادي، عملاً هيچ راهي براي برقراري ارتباط با جهان ندارند.
پاسخ به اين پرسش كه رسانه با مخاطب چه مي كند و چه تأثيراتي بر روي آن ها دارد و نيز ارائه ي تصويري روشن از قدرت آگاهي يا تحميق توده ها توسط رسانه، مستلزم طرح سه پرسش و پاسخ به آن است:
1. فن آوري رسانه چيست و چه خصوصياتي دارد؟
2. ماهيت و خصوصيات اين فنآوري چيست و آيا مي تواند بر چگونگي انتقال محتوا اثر بگذارد؟
3. آيا واقعاً اين فنآوري، قدرت آگاهي و روشنگري ما را افزايش مي دهد يا باعث تحميق تودههاي مخاطب خواهد شد؟
البته تأكيد و توجه در اين مقاله معطوف به فنآوري رسانه ي تلويزيون به علت همگاني بودن، قابليت دسترسي بيشتر و دامنه ي وسيع پوشش آن است و محدود به كشوري خاص نمي شود.
هر چند اين نوشتار قادر نخواهد بود به همه ي پرسش ها پاسخ مشروح و تحليلي به صورت گسترده بدهد ولي تلاش خواهد كرد به جنبهها و ابعاد مختلف پاسخ ها اشاره كرده و دستكم بتواند در اين زمينه كدهايي را ارائه كند ولي به هر حال مي كوشد در انتهاي نوشتار، راهكاري را جهت استفاده از فن آوري همه جايي تلويزيون، با توجه به نتيجهاي كه به آن خواهد رسيد، ارائه كند.
فنآوري و تلويزيون
شايد در وهله ي اول به نظر برسد كه هايدگر بيشتر توجه خود را بر روي فن آوري هاي فني و صنعتي معطوف نموده است كه در حال بهره گيري و انكشاف مادي هستند ولي در فنآوري ارتباطات و به طور خاص تلويزيون نيز همين فرآيند قابل درك است. تلويزيون هم به لحاظ محتوا و هم به وسيله ي جنبه ي صنعتي خود كه مربوط به فضاي مجازي و ماهيت تلويزيون است، در واقع همان ذات رسانه محسوب مي شود(3) و سعي كرده است همه ي جهان را در عين پراكندگي در يك نقطه جمع كرده و مفهوم فضاي واحد (رابرتسن، 1992) را تحقق بخشد، همين هدف انكشاف را دنبال مي كند.
دو ديدگاه در تعريف فن آوري (تكنولوژي) وجود دارد:
ديدگاه اول، فنآوري را يك ابزار مي داند كه تنها وسيله اي براي وصول به هدف بوده و في نفسه واجد هيچ معنايي نيست. اين تعريف، فن آوري را خنثي مي داند و معتقد است از خود خاصيتي ندارد و ابزاري است كه قابليت انتقال و رساندن هر آنچه آفرينندگانش اراده كنند را دارد و همه چيز بستگي به اين دارد كه ما چگونه آن را به كار ببريم؛ يعني ماهيت و ذاتي براي فن آوري قائل نيست.
نگاه هايدگري، فنآوري را به عنوان ابزار هاي مصنوع دست بشر براي رسيدن به اهداف خاص خود، درست ولي ناكافي و نارسا مي داند و تعريف حقيقي قلمداد نمي كند. بنابراين تعريف دوم - كه هايدگر از حاميان سخت آن است - جلوه مي كند كه در نهاد فنآوري، اقتضائات و غاياتي نهفته است و با وجود آن عجين شده است که هرگز نمي توان، فن آوري را از اين اقتضائات عريان كرد. هايدگر بيان مي دارد كه فنآوري يك امر خنثي نيست بلكه از يك زبان و بيان جدي برخوردار است و اين نگاه را بارها تكرار مي كند. از نظر او خنثي پنداشتن فنآوري، موجب تسليم شدن و بي توجهي به ماهيت يك پديده ي تكنولوژيك مي شود. (علي زماني، 1379)
هايدگر مي گويد:
وقتي كه از فنآوري به عنوان امري خنثي سخن مي گوييم به بدترين نحو درباره ي آن داوري كرده و با آن مواجه شده ايم. اين تصور كه امروزه از آن تجليل مي كنيم ما را از ماهيت و ذات فنآوري كاملاً گمراه ساخته است. (پهلوانيان، 1386)
مفهوم گشتل در نگاه هايدگر، همان چيزي است كه از آن تعبير به ماهيت فنآوري مي شود. در واقع گشتل نحوي از انكشاف است كه بر ماهيت فنآوري جديد استيلا دارد و انسان را وامي دارد تا به واقعيت ها به گونه اي خاص نگاه كند و خودش به هيچ وجه امر تكنولوژيکي نيست. به عبارتي هايدگر معتقد است ماهيت فنآوري با فنآوري معادل نيست. (علي زماني، 1379)
فنآوري ارتباطات و به ويژه تلويزيون نيز از همين منظر اهميت پيدا مي كند؛ چرا كه شايد بيش از محتوا و گزينش هاي محتوايي، وجه ماهيتي اين صنعت كه توليد كننده ي نوعي فرهنگ جديد و يا فرهنگ مجازي مي شود، بايد مورد توجه قرار بگيرد. اين مقاله نيز رويكرد خود را توجه به همين زاويه ديد هايدگري – خنثي نبودن فنآوري و ذات و ماهيت داشتن آن – قرار داده است؛ همانطور كه مك لوهان ذات فن آوري را در برگيرنده ي فرهنگ و پيام خاصي مي دان كه موجب تغيير در معيار ها، آهنگ حركات و مدل هاي زيستي انسان مي شود. (دادگران، 1385) مك لوهان در جاي ديگري مي گويد:
اگر فن آوري منبعث از ذهن و عمل انسان است ولي انسان، هر دوره، خود، زائيده ي فن آوري زمان خويش است. به عبارت ديگر هر فنآوري، بشر را به تدريج در فضاي تازه اي قرار مي دهد و هر فضاي تازه عاملي تعيين كننده در سرنوشت و زندگي بشر به شمار مي رود. (دادگران، 1385)
عبارات «رسانه پيام است» و «جادوي وسايل و بار ناخودآگاه آنان»(4) (مك لوهان)، «جادوي پنهان و خلسه ي نارسيستي» (شهيد آويني) و ... نيز در همين راستا قابل ارزيابي هستند.
همچنين خصوصيت تقليل گرايانه(5) تلويزيون، همچنان كه امكاناتي را براي بشر فراهم مي آورد، او را از يك سلسله چيز هاي ديگر محروم مي كند. اين امر همچنين نشان دهنده ي اين است كه تلويزيون به عنوان يك فن آوري، خود و ايدئولوژي خود را بر پيام تحميل مي كند و بر آن تأثير مي گذارد.
از اين منظر تلويزيون – همان طور كه مك لوهان، رسانه هاي جديد را ادامه ي يك يا چند حس آدمي مي داند – حس شنوايي و بينايي را تقويت كرده است و باعث حذف حس لامسه و ارتباطات مستقيم و چهره به چهره شده است.
درباره ي مبحث ماهيت تلويزيون در آينده با جزئيات بيشتر بحث خواهد شد.
فنآوري تلويزيون: آگاهي يا تحميق توده ها
آنتوني گيدنز نيز معتقد است رسانه تأثير گذار است؛ چون وسيله ي دسترسي به اطلاعاتي است كه بسياري از فعاليت هاي اجتماعي انسان بدان بستگي دارد. (دانش، 1380) بسياري از انديشمندان اين نكته را به قدري مهم مي دانند كه از نقش حياتي و تأثيرگذار وسايل ارتباط جمعي به عنوان يك تمدن بزرگ ياد مي كنند و معتقدند رسانه هاي همگاني تأثير چشم گيري بر زيبايي شناسي، حالت رواني، اخلاقي، قومي و اجتماعي دارند، به گونه اي كه هيچ گوشه اي از وجود جسمي و روان انسان را دست نخورده و رها شده باقي نمي گذارند و بيان مي دارند رسانه ها در پيدايش عادات تازه، تكوين فرهنگ هاي جهاني، تغيير در رفتار و خلق و خوي انسان ها سهم بزرگي بر عهده دارد، به گونه اي كه اُزكمپ(6) آثار وسايل ارتباط جمعي را در طيفي گسترده اين گونه دسته بندي مي كند:
فرهنگ پذيري(7)، اثر هاي شناختي و تربيتي، اثر هاي سياسي، اثر هاي تبليغاتي، تأثير جنسي، تأثير بر خشونت و پرخاشگري، اثرات اجتماع خواهي.
در همين راستا كلاپر، سه دسته تأثير را بر اساس نوع و جهت تأثير بيان مي كند. او معتقد است بايد ميان اثر از نوع تبديل(8)، تغيير جزيي(9)، و تقويت(10) تمايز قائل شد و ژان كازنو، هم رنگ گرايي، فعل پذيري و اشاعه ي مصرف را جزو تأثيرات وسايل ارتباط جمعي مي داند. (پنابادي، 1380)
با عنايت به مطالب فوق و تأثيرات گسترده اي كه تلويزيون مي تواند با خود به همراه داشته باشد، اين پرسش مطرح خواهد شد. تلويزيون با مخاطب چه مي كند؟! آيا تلاش مي كند مخاطب را به آگاهي رسانده و به آرمان روشنگري دست يابد؟ و يا اين كه جهان مجازي جديدي را خلق مي كند و طبق گفته ي مك لوهان، برنامه ريزي مجددي براي مردم انجام داده و نگاه مردم از جهان و تجارب آن ها را عوض مي كند (صادقي، 1386) و آگاهي مخدوشي ارائه مي دهد؟
فرضيه اي در اين خصوص مي توان مطرح كرد كه رسانه ها و مؤسسات تلويزيوني را به طور كلي از جهت ميزان توجه به مخاطب و آگاه سازي او به دو قسمت تقسيم مي كند: مؤسسه هاي پخش عمومي و مؤسسه هاي پخش تجاري؛ مؤسسه هاي پخش عمومي كه از آن تعبير به تلويزيون با مسئوليت اجتماعي نيز مي شود، از لحظا فرهنگي و اجتماعي احساس مسئوليت مي كند و اغلب رابطه اي هنجاري يا مخاطب خود دارند. تصور اين گونه شبكه ها از مخاطب، تصويري از يك شهروند است كه قرار است آگاه و مطلع باشد و مسئوليت اين كار به اقتضاي تعهد اجتماعي اين شبكه ها بر عهده ي خود شبكه ها است. بنابراين، اين گونه تلويزيون ها به مخاطب چيزي را ارائه خواهند كرد كه به آن نياز دارد و برايش مفيد است.
در مقابل تلويزيون هاي تجاري روندي كاملاً معكوس را طي مي كنند. در اين گونه تلويزيون ها، منافع و اهداف خود رسانه مهم است. از اين رو روشن است كه آن ها براي موجه جلوه دادن خود، سود بيشتر و جذب مخاطب فعاليت مي كنند. شناخت پيشين از مخاطب براي آن ها مهم نيست. اهميتي نمي دهند كه نياز به آگاهي مخاطب حل شود و اقناع گردد. (هيگن، 1380) بلكه در پي كسب مشروعيت و جلب توجه عمومي از سوي بينندگان هستند و به سمت تحميق توده ها پيش مي روند. در نتيجه لزوماً آنچه انسان ها به آن نياز دارند، به آن ها عرضه نخواهند كرد. به عبارتي آن ها خود، نياز براي مخاطب توليد مي كنند بدون آن كه به نياز واقعي مخاطب توجه داشته باشند. تبليغات بازرگاني را مي توان نمونه ي ملموس اين دست نيازآفريني ها كه رنگ و بوي تحميق مي دهد، دانست كه تلاش مي كند تغيير را در جهت دلخواه سازمان انجام دهد.
شايد براساس منطق علمي، درست نباشد كه به آساني از روي اين تقسيم بندي كلي (پخش عمومي و تجاري) به نتيجه گيري روشني برسيم و بدانيم تلويزيون مشغول انجام چه كاري است و از او بايد چه وظيفه اي را انتظار داشت؟ چون شايد امروزه شمار ناچيزي از ملل، معتقد به ايجاد و داشتن تلويزيون با مسئوليت اجتماعي باشند و از سويي به فرض ايجاد، مي توانند ناخواسته تحت تأثير شرايط و ضوابطي قرار گيرند كه تعهد اجتماعي آن ها را دچار اختلال كند.
بنابراين گرچه فرضيه ي مطرح شده در جايگاه خود مي تواند كاربرد داشته باشد ولي به نظر مي رسد، نتيجه گيري شتاب زده از آن باعث ايجاد جوابي چكشي و بي منطق و بدون در نظر گرفتن همه ي ابعاد آن شود.
از اين رو نگارنده معتقد است بايد شرايط و خصوصيات خواسته و ناخواسته اي كه مي تواند بر روي بازنمايي و انتقال آگاهي و يا حتي ايجاد جهل و تحميق توده ها تأثير گذار باشد، مورد توجه و بررسي قرار داد و از خلال آن ها، خود به خود ميزان قدرت روشنگري تلويزيون و عدم آن مشخص خواهد شد.
1. سرگرمي: امروزه در هر خانه اي دست كم يك دستگاه تلويزيون يافت مي شود كه اغلب با يكي از كاركرد هاي خود يعني سرگرمي شناخته مي شود و جايگزين سرگرمي ها و تفريحات سنتي مردم شده است. كودكان به جاي بازي هاي دسته جمعي، از برنامه هاي كودك كه حجم زيادي را به خود اختصاص داده است به عنوان نوعي تفريح جانشين بازي استفاده مي كنند. پدران خستگي روزانه ي خود را با تماشاي سريال ها و فيلم هاي تلويزيوني رفع مي كنند. حتي كساني كه به حل جدول هاي روزنامه ها علاقه نشان مي دادند، اكنون به تماشاي مسابقه هاي تلويزيون مي پردازند.
سريال ها، طنز ها و تماشاي تصاوير عجيب و گاه غير واقعي و تكراري كه تا ساعت هاي پاياني شب ادامه دارد، جايگزين مطالعه و مهماني هاي سنتي شبانه و گرد هم آمدن اعضاي خانواده در كنار هم شده است. مي توان گفت تلويزيون به يكي از اعضاي خانواده تبديل شده است. تلويزيون به همگن سازي پرداخته و فرديت را رواج داده است. تلويزيون سعي مي كند براي هر گروه سني، برنامه داشته باشد و آن ها را سرگرم كند و مهم نيست تا چه اندازه توانسته، حقيقت را بيان كند و باعث آگاهي شود.(11)
در هر حال با وجود اين كه برنامه هاي تفريحي و سرگرمي، شكل منطقي و تفكر استدلالي و جديت را در افكار عامه تخريب مي كنند و باعث ايجاد تحريك و تهييج مي شوند، هيچگاه مخاطب از آن اظهار نارضايتي نمي كند و اين گونه برنامه ها هنوز با تحميق مخاطب نفس مي كشند؛ چرا كه تلويزيون به لحاظ سرگرمي، مردم را تا جايي برده است كه آن ها دوست دارند براي فرار از غوغاسالاري زندگي مدرن گول بخورند و احمق فرض شوند.
نيل پستمن معتقد است تلويزيون نه تنها يك سرگرمي و سرگرم كننده است – و مشكل اساسي آن، اين نيست كه برنامه هاي سرگرم كننده هديه مي دهد – بلكه مشكل اساسي اين جاست كه هر موضوعي را به عنوان موضوعي سرگرم كننده و به صورت سرگرمي به نمايش در مي آورد و چهارچوبي طبيعي براي توليد برنامه ها در همه ي شئون زندگي شده است. (پستمن، 1373)
به همين علت، پستمن ورود تلويزيون را يكي از عوامل بحران در آگاهي بخشي و تعليم و تربيت مي داند. همچنين وي معتقد است اخبار را نيز جدي تلقي نمي كنيم؛ زيرا آن هم براي سرگرمي ما به نمايش درآمده است و چهارچوبي براي سرگرمي است نه آموزش و آگاهي و به فكر فرو رفتن و انديشيدن.
او بيان مي كند:
سامانه ي يك بخش خبري، خود اين واقعيت را به ما آموخته است كه قيافه ي خوش و شايسته ي مهرورزي گوينده ي خبر، شوخي هاي لطيف، موزيك هاي همراه عناوين خبر، تيتر هاي برنامه ي خبري در آغاز و پايان گزارش هاي مصور متنوع، همه و همه گويي به اين منظور عرضه مي شوند كه آنچه را شنيديم و ديديم دليلي براي نگراني و افسردگي و آه و ناله ندانيم. (پستمن، 173)
در نتيجه با وجود اين كه تلويزيون قادر است ارتباط دائمي ما را با جهان تضمين و تأمين كند و سعي داشته باشد به مخاطب اطلاعات بدهد ولي با تبسم هاي بي دليل بر روي چهره، نمي توان از آن توقع آگاهي بخشي و روشنگري داشت؛ چون تلويزيون نوع نگاه و زاويه ديد را عوض كرده است و بينندگان اين چنين آموخته اند كه همواره براي گذران اوقات فراغت بايد به برنامه هاي سرگرم كننده توجه كنند نه آموزشي و تربيتي.
2. منطق موزاييكي: تلويزيون به پيروي از خصلت هاي خاص و استعاري خود، جهان را تجزيه و مثله مي كند و بر روي يك جزء پافشاري كرده (برجسته سازي) و قطعه ي ديگر را ناديده مي گيرد. همانطور كه جان كندري و نيل پستمن بر اين باورند كه آنچه تلويزيون ارائه مي كند، غالباً مقطع، مشخص و مجزا است؛ چون از ساعت فرمان مي گيرد و وقت و زمان را بر حسب ثانيه و دقيقه مي فروشد و معمولاً فكر و احساسي كه از برنامه ي قبل حاصل شده، به برنامه ي آينده منتقل نمي شود و به علت اين عدم پيوستگي و انفكاك، انتظار هيچ گونه چهارچوب فكري و عملي را از آن نمي توان داشت.
جرج اورول نويسنده ي انگليسي مي گويد:
انسان امروز همان قدر ساده و زودباور است كه انسان قرون وسطي اين چنين بود ولي نيل پستمن عبارت دقيقتر را اين گونه مي داند كه وضعيت انسان قرون وسطي تا حدودي بهتر از انسان امروزي بوده است؛ چون در قرون وسطي مسيحيت، جهان بيني و چهارچوب فكري لازم را براي انسان هاي آن عصر فراهم مي كرد ولي امروز، در عصر تفوق علم و فنآوري در غرب، چهارچوب فكري و عملي مشخصي كه بتواند جايگاه هر چيزي را تعيين كند، وجود ندارد، چون انسان امروزي در ميان سيل اخبار و اطلاعات پراكنده و پاره پاره اي حيران و سرگردان است كه نمي تواند آن ها را در يك مسير خاص قرار دهد و راهنماي عمل خود سازد. (عباسي، 1382) و زماني كه چهارچوب و مجموعه واحد از ميان رفت، تناقضات موجود نيز ناديده گرفته مي شود؛ زيرا شرط اصلي تناقض وجود يك مجموعه ي واحد مشترك است. تلويزيون با منطق موزاييكي داراي اجزايي است كه با يكديگر انسجام و پيوستگي و ارتباط ندارند؛ دو مسئله ي متناقض به نظر نخواهند آمد و يكديگر را نفي نخواهند كرد. در اين صورت هر چيزي را مي توان به مخاطب عرضه كرد و ديگر نيازي به درك و شناخت درست از مخاطب و نياز هاي واقعي او نيست. تنها كافي است آنچه سياستگزاران و تهيهكنندگان ميپسندند، حتي اگر به ضرر مخاطب باشد، جمعآوري كرد، طبقه بندي نمود، چيزي به آن اضافه يا كم كرد و سپس بازنمايي و به مخاطب عرضه نمود. در اين صورت نيز نگراني براي باور و يا عدم باور از سوي مخاطب وجود ندارد؛ زيرا فقدان يك چهارچوب منسجم باعث مي شود هر چيزي پذيرفتني شود. مخاطب فاقد چهارچوب همه چيز را باور مي كند و هيچ دليلي براي باور كردن لازم ندارد.
همچنين عدم وجود يك نگرش و تصور منسجم يكي از عواملي تلقي مي شود كه كنترل بر اطلاعات را از دست بدهيم و در نتيجه نظام امنيت اطلاعاتي ما بي اثر شود. (عباسي، 1382)
عبارت «و حالا»(13) در تلويزيون نمونه اي ملموس از توضيحات بالا است كه نمايشگر جهان قطعات منفك شده از يكديگر است كه در آن حوادث هيچ گونه رابطه اي با گذشته و آينده و حوادث ديگر ندارند و براي خود مستقل مي نمايند و به علت اين عدم انسجام و چهارچوب، هر گونه تناقض نيز از ميان مي رود. اين عبارت بدين معني است كه شما به اندازه ي كافي درباره ي موضوع پيشين تأمل و انديشه كردهايد و لزومي ندارد خود را نگران سازيد، انديشه كنيد و آن را جدي تلقي كنيد، بلكه از همين حالا توجه خود را به قطعه اي ديگر معطوف سازيد.(14)
3. ايدئولوژي: در هر فنآوري بزرگ، پيشداوريها و تعصبات اجتماعي و سياسي يا معرفتشناسانهاي وجود دارد كه گاه اين پيشداوريها و گرايشات نهفته براي ما بسيار سودمند است و گاهي نيز اين چنين نيست. به اين جهتگيريها ايدئولوژي گفته ميشود.
تلويزيون عموماً از يك بستر و زمينه ي ايدئولوژيك برميخيزد و همان ايدئولوژي را باز توليد مي كند و به همين ترتيب در انعكاس رويدادها، آفريننده ي واقعيات نيست بلكه به برداشت افراد از دنياي اطرافشان بر طبق ايدئولوژي پذيرفته شده هستي مي بخشد. همان گونه كه ايدئولوژي با كاركرد هاي توجيه و پرده پوشي و انتخاب شناخته مي شود.(15)
هيچ تلويزيوني را نميتوان يافت كه از اولويتها و سياستگذاريها برخوردار نباشد؛ چون به هر حال تلويزيون هم براي تحكيم جايگاه خود و از دست ندادن مخاطب و شايد حفظ وضعيت موجود به يك سلسله بايد ها و نبايد هايي احتياج دارد و نمي تواند آنها را ناديده بگيرد و در اين وضعيت هيچ لزومي به بيان همه ي حقيقت و مطلع نگه داشتن مخاطب نيست. حتي اگر تلويزيون نيز در انتقال اطلاعات و آگاهي قصد داشته باشد متعهدانه عمل كند، ولي به خاطر قوانين نانوشتهاش باز هم سعي نمي كند همه ي اطلاعات درست را بدهد، بلكه بخشي از آنها را عرضه مي كند.
تئودور آدورنو، از بزرگترين متفكران مكتب فرانكفورت، بر حضور ايدئولوژي در لايه هاي پنهان تلويزيون پافشاري مي كند و آن را از كار هاي ويژه ي اساسي صنعت فرهنگ دانسته و اين ايدئولوژي را ايدئولوژي سرمايهداري مي داند. به گونهاي كه باعث تسليم تلويزيون در برابر سرمايهداري شده و در نتيجه بيهدف شدن زندگي روزمره، افزايش توقعات، يكپارچه ساختن مصرف كننده، سيطره ي آگاهي كاذب سرمايهداري و برده ي مصرف گرايي شدن توده ها را به همراه خواهد داشت.
4. ماهيت فضاي مجازي: همان گونه كه از ديرباز زبان، شكلي خاص از محاوره و افكار عامه را شكل مي داد، هر ابزار و وسيله و فنآوري جديدي نيز قادر است فارغ از محتوا، شكل و بيان ويژه ي خود را به افكار و بيان عامه تحميل كند و به دنبال آن، نوعي تفكر و شيوه تبيين و توان احساس و عاطفي افراد را نيز تعيين كند. همانطور كه نوئل پرين فنآوري را وراي كنترل كساني قرار ميدهد كه يا سازنده ي آن هستند و يا از آن استفاده مي كنند (عباسي، 1382) و جري ماندر و هايدگر، فنآوري را امري خنثي نمي دانند.
البته همه ي اين مطالب، تفسيري ابتدايي از جمله ي جاودانه ي مكلوهان است كه روح اين قسمت نيز در آن نهفته است: رسانه پيام است.
مك لوهان مي گويد:
پيام واقعي رسانه محتواي ظاهري آن نيست، بلكه روش هايي است كه رسانه ها حواس ما را از آن بسط مي دهند، سبك و روابط انساني را شكل مي دهند و زندگي اجتماعي را دستخوش تغيير مي كنند. (عميد، 1386)
در واقع مكلوهان در اين جمله به اين نكته اشاره دارد كه نبايد ذات رسانه ها و به طور خاص در اين جا تلويزيون را ناديده گرفت؛ بلكه موجبات و اقتضائاتي در تلويزيون وجود دارند كه هرگز نمي توان از آن ها گريخت، به طوري كه اذعان مي كند حتي تجزيه و تحليل برنامه و محتوا، هيچ نشانه و مدركي از جادوي ذاتي اين رسانه به دست نميدهد. (آويني، 1387)
جمله ي رسانه پيام است، خود رسانه را پيام مي داند، يعني رسانه است كه ما را تغيير مي دهد و بر ما حكومت مي كند كه در بيان كاستلز(16) اين گونه منعكس شده است:
رسانه پيام است بر پويايي دروني فنآوري و ايجاد زمينه اي از اضطرارات و امكان ها تأكيد مي كند. (مانوئل كاستلز، 1385)
حال سوال اينجاست كه چگونه تلويزيون خود مي تواند پيام باشد؟ موجبات و عناصر ذاتي آن چيست؟ پاسخ بسيار آسان است. تلويزيون خالق جهاني مجازي است كه با دنياي واقعي مخاطب فاصله دارد. ارتباطات انساني در آن متفاوت است و به تبع، ادراك فرهنگي نيز متفاوت خواهد شد ولي با اين همه آن را دوست داريم؛ چون تلويزيون ما را دوست دارد و نمي خواهد ما را از دست بدهد و از تعداد مخاطبان خود بكاهد. در نتيجه تلاش مي كند تا آنچه دوست داريم بر قاب جادويي خود نمايش دهد. تلويزيون ما را به گذشته پرتاب مي كند، حال را بازنمايي مي كند و حتي با وجود همه ي زشتيهايش با پاياني خوش(17) تمام مي كند، در زمان حال، آينده را دسترس پذير مي سازد، ناكجاآباد ها را نشان مي دهد و همه چيز را موجود مي كند ولي وجود مجازي و ... .
دهها ترفند تلويزيوني را مي توان نام برد كه برخاسته از همين ماهيت و فرهنگ فضاي مجازي هستند و مي توانند بيننده را جلوي رسانه ميخكوب كنند و از همين كانال، پيام هاي خواسته و ناخواسته اي را به او تحميل كنند و واقعيت را به او نشان دهند و يا پنهان كنند؛ چون پرداختن به همه ي اجزاي اين فضا در مجال اين مقاله نميگنجد، تنها به يكي از غالب ترين و پررنگ ترين اين عناصر كه ارتباطي تنگاتنگ در انتقال آگاهي و يا عدم آن دارد، يعني جادوي تصوير ميپردازم:
روزانه انبوهي از شبهرويداد ها در قالبت تصاوير زيبا، مهيج، غمناك، سياه، سفيد و خاكستري به ما عرضه مي شود به طوري كه در اين تحريكات بصري، چشم هرگز آرام نميگيرد و همواره حركت جديدي را با موضوعات متنوع و گوناگون دريافت مي كند.
ولي ارتباط تصوير با بيان واقعيت چيست؟
پاسخ اين است كه تصاوير به اندازهاي در هوشياري و آگاهي ما ريشه دواندهاند كه معمولاً نمي توان به تفاوت ميان تصوير و واقعيت پي برد؛ يعني طبق گفته ي نيل پستمن معناي دقيق يك موضوع يا حقيقت، با معطوف شدن توجه ما بر تصوير يك عكس تغيير مي كند؛ چرا كه تصاوير در تلويزيون، تنها عكسي دستكاري شده هستند و از زوايا و نماهاي مختلف فني نمايش داده مي شوند و به اين ترتيب ديگر با انديشه ي منطقي به حقيقت دست نمي يابيم؛ در حالي كه از طريق خواندن به اين انديشه ميرسيم. دانيل بورستين نيز بيان مي كند كه رواج تصاوير بصري مفهوم حقيقت را تغيير مي دهد. (عميد، 1386)
البته نبايد پنداشت كه تصاوير، توانايي انديشيدن را از ما سلب مي كنند، بلكه تفكر و انديشيدن به صورت بالقوه در ما وجود دارد ولي عرضه ي تصاوير با اين همه تنوع اين نكته را مي رساند كه پخش انواع تصاوير، انتظار حداقل توقع را از قدرت درك و شعور بيننده دارد و هرگز احساس نياز به فكر كردن را در او بيدار نمي كند و غالباً احساسات را برميانگيزد و سپس ارضا مي كند. (پستمن، 1377)
ولي نكته اين جاست كه به طور معمول نمايشهاي تصويري از يك ظرفيت پر رنگ تر و نمايشي تر برخوردارند و حتي اگر بخواهند خيلي هم صادق و وفادار به واقعيت باشند ولي باز هم بخشي اندك از حقيقت هستند و همه ي آن را منعكس نمي كنند و به قول بودريار فرد با يك واقعيت تند شده در اين فرآيند مواجه مي شود. (عاملي، 1382)
نتيجه گيري
1. استفاده از رسانه هاي آلترناتيو براي تكميل اطلاعات تلويزيون و يا حتي جايگزيني با آن ها: مانند فضاي سايبر كه از عرصه ي عمومي بيشتري برخوردار است.
2. يادگيري مفهوم سواد رسانه اي(19) و لزوم استفاده از آن، كه از اهميت بيشتري نسبت به مورد اول برخوردار است.
اين مفهوم كه قدرت درك نحوه ي كار رسانه و معناسازي در آن هاست، مي كوشد خواندن سطر هاي نانوشته ي رسانه هاي نوشتاري، تماشاي پلان هاي به نمايش درنيامده و يا شنيدن صداي پخش نشده از رسانه را به مخاطب بياموزد و او را با اهداف و ميثاق هاي رسانهها آشنا سازد تا بتواند به گونهاي فعالانه و آگاهانه از آن استفاده كند. (شكر خواه، 1380)
مفهوم سواد رسانه را در سه سطح مي توان بررسي كرد:
1. ارتقاي آگاهي نسبت به رژيم مصرف رسانهاي؛ به اين معني كه در مصرف رسانهاي توازن ايجاد كنيم تا انتخابهاي ما شكل هدفمندتري به خود بگيرند.
2. تماشاي انتقادي رسانه؛ بدين معني كه آن چه مي بينيم در چه كادري قرار داده شده و به مفهومها چگونه عينيت بخشيده شده و چه چيز هايي را بيرون از كادر قرار داده است (اصلاً مطرح نكرده است)؟
3. تجزيه و تحليل اجتماعي، سياسي و اقتصادي كه مسائل فراتر از كادر مورد تماشا را شامل مي شود. در واقع مسائلي مورد نظر است كه در پشت كادر قرار گرفته اند و قابل مشاهده نيست. اين جنبه به اين نكته رهنمون مي شود كه براي كشف مسائل عميق بايد به پشت كادر ها رفت. كشف اين كه مالك و خالق تلويزيون كيست؟ تأثيرات آن بر فرهنگ چيست و با مسالي هم چون مصرف گرايي و خشونت و ... چگونه برخورد مي كند. (شكرخواه، 1380)
گرچه بحث سواد رسانه اي با توجه به موضوع مقاله به حوزه ي فنآوري تلويزيون اشاره دارد ولي براي همه ي انواع رسانه ها مانند روزنامه، اينترنت و ... نيز كاربرد خواهد داشت.
پي نوشتها:
1. از جمله ي اين انديشمندان مك لوهان است كه سه مرحله را در جوامع در نظر مي گيرد: (1) عصر شفاهي، (2) عصر گوتنبرگ (چاپ)، (3) عصر ماركني (الكترونيك) كه عصر ماركني را ورود به عصر همه جايي و منطق موزائيكي مي داند. از طرفي دانيل لرنر چهار دوره را مطرح مي كند: (1) شهرنشيني، (2) سوادآموزي، (3) استفاده از رسانه، (4) جامعه ي نوين و مشاركتي. وي استفاده از رسانه ها را عامل توسعه ي جهان سوم ميداند.
2- Max Weber
3. درباره ي اين نكته كه آيا مي توان براي رسانه، ذات در نظر گرفت يا نه، در مراحل بعد صحبت خواهد شد.
4. Subliminal charge
5. reductive
6. Oskamp
7. Enculturation
8. Conversion
9. Minorchang
10. Reinforcement
11. البته اين نگاهي بسيار كلي و سراسري است ولي نگارنده معتقد است با توجه به اين كه تلويزيون در چه مكان و چه جهانبينياي قرار گرفته باشد، مي تواند متفاوت جلوه كند.
13. نيل پستمن مي گويد: تئوري تعليم و تربيت تلويزيون بر سه فرمان استوار است: فرمان اول بيان مي كند كه هيچ اندوخته و آموزش پيشين و مقدمه اي نياز نداري؛ يعني هر برنامه ي تلويزيوني براي خود مستقل است و نبايد به اين مطلب اشاره شود كه آموختن بنايي است كه بايد بر شالودههاي پيشين بنا شود. عبارت «و حالا» نيز اشاره به همين فرمان دارد. (پستمن، 1373)
14. پستمن مي گويد: در تلويزيون هر نيم ساعت با حادثه و مطلبي مستقل از مطالب پيشين سر و كار داريم كه به لحاظ معنوي و از نظر چهارچوب و مواضع عاطفي و احساسي، هيچ وجه مشترك و اشتراكي با برنامه ي پيشين و آنچه بعدها مي آيد، ندارد (پستمن، 1373)) (پستمن، 1373)
15. (چگونگي بازنمايي رسانه ها از جنگ اخير 22 روزه ي غزه، دقيقاً مويد اين مطلب است.)
16.(Manual Castles)
17. Happy End
18. نظريه هايي هم چون كشف مارپيچ سكوت، امپرياليسم فرهنگي، گلوله ي جادويي و...
19. Media Literacy
منابع:
1. آويني، م (1387). جادوي پنهان و خلسه ي نارسيستي. Www.Aviny.Com
2. پستمن، نيل (1373). زندگي در عيش، مردن در خوشي. صادق طباطبايي. انتشارات سروش. تهران
3. پنابادي، ا (1380). تعامل محتواي رسانه و مخاطب. فصل نامه ي پژوهش و سنجش. صدا و سيماي جمهوري اسلامي. ش 26. ص 271-293
4. پهلوانيان، 1 (1386)، تلويزيون، ابزار يا بخشي از پيام. ماهنامه ي رواق هنر و انديشه. مركز پژوهشهاي اسلامي صدا و سيما. ش 9. سال پنجم. ص 18-9
5. دادگران، م (1385). مباني ارتباط جمعي. نشر مرواريد. چاپ نهم. تهران
6. دانش، ض (1380). نقش رسانه هاي جمعي در تحولات اجتماعي. بنگريد به: Www.Mataleateaf.Org
7. شكرخواه، ي (1380). نياز مخاطبان به سواد رسانهاي. فصلنامه ي پژوهش و سنجش. صدا و سيماي جمهوري اسلامي. ش 26. ص 81-73
8. صادقي، ه (1386). جهان مجازي تلويزيون. مجموعه مقالات سراسري رسانه ي تلويزيون و سكولارسيم. دفتر عقل. قم. چاپ اول. ص 74-44
9. عاملي، س (1382). تكنولوژي هم زمان ارتباطات و دو فضايي شدن فرهنگ. بنگريد به: Www.Iranictnews.Ir
10. عباسي، ش (1382). دين، فنآوري و تلويزيون از ديد نيل پستمن. فصل نامه ي پژوهش و سنجش. صدا و سيماي جمهوري اسلامي. ش 35. سال دهم.
11. علي زماني، ا (1379). ماهيت تكنولوژي رسانه و تحولات اجتماعي. ماهنامه ي رواق هنر و انديشه. مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما. ش 21. ص 24-12
13. كاستلر، م (1385). رسانه پيام است: گفت و گو با مانوئل كاستلز. مقداد مهرابي. Www.Hccmr.Com
14. ميلز، س (1380). نقش فرد و ساختار اجتماعي. اكبر افسري. تهران. نشر آگاه
15. هيگن، ا (1380). تصورات رسانه از مخاطب. پرويز صدارت. فصلنامه ي پژوهش و سنجش. صدا و سيماي جمهوري اسلامي. ش 26. ص 269-247
رواق هنر و انديشه- ش 38.
/ج