ندای عاشقی
سر آغاز
اي نور يزدان، اي مهر بیکران
اي فروغ بي پايان، اي خورشيد هميشه فروزان.
توبيا تا ز پرتو رويت، شب تاريک سحر گردد، ورنه اي مهر تابان، بي تو هر لحظه تيره تر گردد.
من در اين غار خسته و دلتنگ، انتظار تو را ستاره کنم، در اين شب تار وحشت زا، لحظه هاي تو را شماره کنم.
گر بيائي ستاره هاي سحر خيز، در نگاه تو رنگ مي بازند. گر بيائي کبوتران اميد، لانه ها را دوباره مي سازند.
دنيايي که در آن زندگي مي کنيم درد آلود و درد زاست، سراسر درد و اندوه است و آينده اي که در برابر ديدگانمان ترسيم مي شود: تاريک، ابهام آميز و يأس آور است.
انسانها مي آيند و مي روند و التهاب سوزان اين: «فرداي بهتر» را با خود به گور مي برند، لکن روزي ديگر، انساني ديگر، اين اميد بي پايان را از نو آغاز مي کند.
اميد به بهروزي و انتظار: « فردائي نکوتر» حديث نفس انسانها و خواست مشترک توده هاست.
اين انتظار و اميد به نوار خاصّي از مکان و مقطع خاصّي از زمان محدود نمي شود، بلکه همه ي انسانها، در همه ي اعصار و امصار، در تب و تاب اين انتظار مي سوزند و مي گدازند، تا روزي دست نيرومند الهي از آستين غيبت بيرون آيد و آرزوي ديرينه ي جامعه ي بشري را بر آورده سازد و رويا هاي طلائي افلاطون را تحقق بخشد و جامعه اي برتر از «مدينه ي فاضله » بر اساس عدالت و آزادي بنياد نهد.
ای مهر بیکران بیا که بی تو ...
بيا كه بىتو نه سحر را لطافتى است و نه صبح را صداقتى؛ كه سحر به شبنم لطف تو بيدار مىشود و صبح به سلام تو از جا بر مىخيزد.
بيا كه بىتو آينهها، زنگار غربت گرفتهاند و قطار آشنايىها، فرياد غريبى مىكشد، هيچ كس حريم اطلسىها را پاس نمىدارد و بر داغ لالهها مرهم نمىگذارد. بيا كه بىتو قنوت شاخهها، اجابتى جز غروب تلخ خزان ندارد.
ای مهر بیکران بيا كه بىتو كدام دست مهر، سرشك غم از ديدگان يتيمان بر مىگيرد؟ و كجاست آغوش مهربانى كه دلهاى زخمى را به ضيافت ابريشمى بخواند.
بيا كه بىتو آسمان دلم اسير تيرگى هاست و هرگز ستاره اميد در برج اقبال، رحل خوش بختى نمىافكند.
اى آبِ آب، رودخانهها عطش ديدار تو را دارند و در بستر انتظار به سوى درياى ظهور تو شتاباناند.
قامتى به استوارى كوه، دلى به بىكرانگى دريا، طراوتى به لطافت سبزينهها، سينهاى به فراخى آسمانها و صميميتى به گرمى خورشيد بايد تا تو را خواند و كاروان دلها را به منزلگاه اميد كشاند. اين همه را كه اندكى بيش نيست، از دل شكستهترين منتظران تاريخ دريغ مدار، كه ظهور تو اجابت دعای ماست.
منبع:http://mehrebikaran.blogfa.com
/ن
اي نور يزدان، اي مهر بیکران
اي فروغ بي پايان، اي خورشيد هميشه فروزان.
توبيا تا ز پرتو رويت، شب تاريک سحر گردد، ورنه اي مهر تابان، بي تو هر لحظه تيره تر گردد.
من در اين غار خسته و دلتنگ، انتظار تو را ستاره کنم، در اين شب تار وحشت زا، لحظه هاي تو را شماره کنم.
گر بيائي ستاره هاي سحر خيز، در نگاه تو رنگ مي بازند. گر بيائي کبوتران اميد، لانه ها را دوباره مي سازند.
دنيايي که در آن زندگي مي کنيم درد آلود و درد زاست، سراسر درد و اندوه است و آينده اي که در برابر ديدگانمان ترسيم مي شود: تاريک، ابهام آميز و يأس آور است.
انسانها مي آيند و مي روند و التهاب سوزان اين: «فرداي بهتر» را با خود به گور مي برند، لکن روزي ديگر، انساني ديگر، اين اميد بي پايان را از نو آغاز مي کند.
اميد به بهروزي و انتظار: « فردائي نکوتر» حديث نفس انسانها و خواست مشترک توده هاست.
اين انتظار و اميد به نوار خاصّي از مکان و مقطع خاصّي از زمان محدود نمي شود، بلکه همه ي انسانها، در همه ي اعصار و امصار، در تب و تاب اين انتظار مي سوزند و مي گدازند، تا روزي دست نيرومند الهي از آستين غيبت بيرون آيد و آرزوي ديرينه ي جامعه ي بشري را بر آورده سازد و رويا هاي طلائي افلاطون را تحقق بخشد و جامعه اي برتر از «مدينه ي فاضله » بر اساس عدالت و آزادي بنياد نهد.
ای مهر بیکران بیا که بی تو ...
بيا كه بىتو نه سحر را لطافتى است و نه صبح را صداقتى؛ كه سحر به شبنم لطف تو بيدار مىشود و صبح به سلام تو از جا بر مىخيزد.
بيا كه بىتو آينهها، زنگار غربت گرفتهاند و قطار آشنايىها، فرياد غريبى مىكشد، هيچ كس حريم اطلسىها را پاس نمىدارد و بر داغ لالهها مرهم نمىگذارد. بيا كه بىتو قنوت شاخهها، اجابتى جز غروب تلخ خزان ندارد.
ای مهر بیکران بيا كه بىتو كدام دست مهر، سرشك غم از ديدگان يتيمان بر مىگيرد؟ و كجاست آغوش مهربانى كه دلهاى زخمى را به ضيافت ابريشمى بخواند.
بيا كه بىتو آسمان دلم اسير تيرگى هاست و هرگز ستاره اميد در برج اقبال، رحل خوش بختى نمىافكند.
اى آبِ آب، رودخانهها عطش ديدار تو را دارند و در بستر انتظار به سوى درياى ظهور تو شتاباناند.
قامتى به استوارى كوه، دلى به بىكرانگى دريا، طراوتى به لطافت سبزينهها، سينهاى به فراخى آسمانها و صميميتى به گرمى خورشيد بايد تا تو را خواند و كاروان دلها را به منزلگاه اميد كشاند. اين همه را كه اندكى بيش نيست، از دل شكستهترين منتظران تاريخ دريغ مدار، كه ظهور تو اجابت دعای ماست.
منبع:http://mehrebikaran.blogfa.com
/ن