صوفي از پرتو مي راز نهاني دانست
شاعر : حافظ
گوهر هر کس از اين لعل تواني دانست |
|
صوفي از پرتو مي راز نهاني دانست |
که نه هر کو ورقي خواند معاني دانست |
|
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس |
بجز از عشق تو باقي همه فاني دانست |
|
عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده |
محتسب نيز در اين عيش نهاني دانست |
|
آن شد اکنون که ز ابناي عوام انديشم |
ور نه از جانب ما دل نگراني دانست |
|
دلبر آسايش ما مصلحت وقت نديد |
هر که قدر نفس باد يماني دانست |
|
سنگ و گل را کند از يمن نظر لعل و عقيق |
ترسم اين نکته به تحقيق نداني دانست |
|
اي که از دفتر عقل آيت عشق آموزي |
هر که غارتگري باد خزاني دانست |
|
مي بياور که ننازد به گل باغ جهان |
ز اثر تربيت آصف ثاني دانست |
|
حافظ اين گوهر منظوم که از طبع انگيخت |
|