دردم از يار است و درمان نيز هم
شاعر : حافظ
دل فداي او شد و جان نيز هم |
|
دردم از يار است و درمان نيز هم |
يار ما اين دارد و آن نيز هم |
|
اين که ميگويند آن خوشتر ز حسن |
عهد را بشکست و پيمان نيز هم |
|
ياد باد آن کو به قصد خون ما |
گفته خواهد شد به دستان نيز هم |
|
دوستان در پرده ميگويم سخن |
بگذرد ايام هجران نيز هم |
|
چون سر آمد دولت شبهاي وصل |
گفتمت پيدا و پنهان نيز هم |
|
هر دو عالم يک فروغ روي اوست |
بلکه بر گردون گردان نيز هم |
|
اعتمادي نيست بر کار جهان |
بلکه از يرغوي ديوان نيز هم |
|
عاشق از قاضي نترسد مي بيار |
و آصف ملک سليمان نيز هم |
|
محتسب داند که حافظ عاشق است |
|