ما درس سحر در ره ميخانه نهاديم
شاعر : حافظ
محصول دعا در ره جانانه نهاديم |
|
ما درس سحر در ره ميخانه نهاديم |
اين داغ که ما بر دل ديوانه نهاديم |
|
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش |
تا روي در اين منزل ويرانه نهاديم |
|
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد |
مهر لب او بر در اين خانه نهاديم |
|
در دل ندهم ره پس از اين مهر بتان را |
بنياد از اين شيوه رندانه نهاديم |
|
در خرقه از اين بيش منافق نتوان بود |
جان در سر آن گوهر يک دانه نهاديم |
|
چون ميرود اين کشتي سرگشته که آخر |
آن را که لقب عاقل و فرزانه نهاديم |
|
المنه لله که چو ما بيدل و دين بود |
يا رب چه گداهمت و بيگانه نهاديم |
|
قانع به خيالي ز تو بوديم چو حافظ |
|