ما شبي دست برآريم و دعايي بکنيم
شاعر : حافظ
غم هجران تو را چاره ز جايي بکنيم |
|
ما شبي دست برآريم و دعايي بکنيم |
تا طبيبش به سر آريم و دوايي بکنيم |
|
دل بيمار شد از دست رفيقان مددي |
بازش آريد خدا را که صفايي بکنيم |
|
آن که بي جرم برنجيد و به تيغم زد و رفت |
تا در آن آب و هوا نشو و نمايي بکنيم |
|
خشک شد بيخ طرب راه خرابات کجاست |
کار صعب است مبادا که خطايي بکنيم |
|
مدد از خاطر رندان طلب اي دل ور نه |
طلب از سايه ميمون همايي بکنيم |
|
سايه طاير کم حوصله کاري نکند |
تا به قول و غزلش ساز نوايي بکنيم |
|
دلم از پرده بشد حافظ خوشگوي کجاست |
|