کس نيست که افتاده آن زلف دوتا نيست
شاعر : حافظ
در رهگذر کيست که دامي ز بلا نيست |
|
کس نيست که افتاده آن زلف دوتا نيست |
همراه تو بودن گنه از جانب ما نيست |
|
چون چشم تو دل ميبرد از گوشه نشينان |
حقا که چنين است و در اين روي و ريا نيست |
|
روي تو مگر آينه لطف الهيست |
مسکين خبرش از سر و در ديده حيا نيست |
|
نرگس طلبد شيوه چشم تو زهي چشم |
شب نيست که صد عربده با باد صبا نيست |
|
از بهر خدا زلف مپيراي که ما را |
در بزم حريفان اثر نور و صفا نيست |
|
بازآي که بي روي تو اي شمع دل افروز |
جانا مگر اين قاعده در شهر شما نيست |
|
تيمار غريبان اثر ذکر جميل است |
گفتا غلطي خواجه در اين عهد وفا نيست |
|
دي ميشد و گفتم صنما عهد به جاي آر |
در هيچ سري نيست که سري ز خدا نيست |
|
گر پير مغان مرشد من شد چه تفاوت |
با هيچ دلاور سپر تير قضا نيست |
|
عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت |
جز گوشه ابروي تو محراب دعا نيست |
|
در صومعه زاهد و در خلوت صوفي |
فکرت مگر از غيرت قرآن و خدا نيست |
|
اي چنگ فروبرده به خون دل حافظ |
|