مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
شاعر : حافظ
قضاي آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد |
|
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد |
مگر آه سحرخيزان سوي گردون نخواهد شد |
|
رقيب آزارها فرمود و جاي آشتي نگذاشت |
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد |
|
مرا روز ازل کاري بجز رندي نفرمودند |
که ساز شرع از اين افسانه بيقانون نخواهد شد |
|
خدا را محتسب ما را به فرياد دف و ني بخش |
کنار و بوس و آغوشش چه گويم چون نخواهد شد |
|
مجال من همين باشد که پنهان عشق او ورزم |
دلا کي به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد |
|
شراب لعل و جاي امن و يار مهربان ساقي |
که زخم تيغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد |
|
مشوي اي ديده نقش غم ز لوح سينه حافظ |
|