اي صبا نکهتي از کوي فلاني به من آر
شاعر : حافظ
زار و بيمار غمم راحت جاني به من آر |
|
اي صبا نکهتي از کوي فلاني به من آر |
يعني از خاک در دوست نشاني به من آر |
|
قلب بيحاصل ما را بزن اکسير مراد |
ز ابرو و غمزه او تير و کماني به من آر |
|
در کمينگاه نظر با دل خويشم جنگ است |
ساغر مي ز کف تازه جواني به من آر |
|
در غريبي و فراق و غم دل پير شدم |
وگر ايشان نستانند رواني به من آر |
|
منکران را هم از اين مي دو سه ساغر بچشان |
يا ز ديوان قضا خط اماني به من آر |
|
ساقيا عشرت امروز به فردا مفکن |
کاي صبا نکهتي از کوي فلاني به من آر |
|
دلم از دست بشد دوش چو حافظ ميگفت |
|