دیباچه
به نام خالق هستی بخش؛ خدایی که اراده اش در راستای مصالح بندگان است؛ حکیم خبیری که سعادت و نیک بختی انسان را می خواهد و برای تحقق این امر مهم؛ هر آن چه را که انسان؛ نیاز دارد، فراهم آورده است. سپاس بیکران پروردگاری را که برای هدایت و نجات بشر، انبیاء را مبعوث کرد و با ارسال رسل و انزال کتب، راه و رسم زندگی صحیح را به انسان ها آموخت. حمد بی پایان خدایی را که با بعثت پیامبر خاتم و فرو فرستادن کامل ترین دین و نزول کتاب هدایت (قرآن کریم)، بر انسان ها منت نهاد و با قرار دادن اهل بیت پیامبر علیهم السلام به عنوان جانشینان او، هدایت را در میان جامعه بشری جاودانه نمود. صلوات و سلام خداوند بر رسول اکرم و نبی خاتم صلی الله علیه و آله و سلم و دودمان پاکش، که به حق، وجود و حیات انسانی ما، مرهون آن بزرگواران است.ضرورت بحث
انسان، موجودی برنامه ریز است. او برای زندگی و گذران عمر تا رسیدن به مقصد، برنامه دارد؛ چه برنامه روزانه و چه برنامه بلند مدت ماهیانه و سالیانه؛ مانند برنامه تحصیلی و یا برنامه کشت و زراعت. تمامی فعالیت ها و برنامه ریزی - های انسان، بر معرفت و شناخت او از زندگی و محیط پیرامون خود مبتنی است. وی با درک و شناختی که از حیات خود می یابد نوع و هدف از زندگی خود را تعیین کرده و متناسب با آن، عمل می کند.معرفت، اساس برنامه ریزی و حرکت؛ ذکر این نکته، حائز اهمیت است که علم و آگاهی، به تنهایی در زندگی انسان نداشته و باعث حرکت و تلاش او در مسیر آن علم نمی شود. از این رو، بسیاری از افراد، بر خلاف معلومات خود عمل می کنند؛ مثلا با آن که به ضررهای سیگار، علم دارند، اما باز هم سیگار مصرف می کنند. بلکه باید گفت، دانشی، تأثیر گزار است که از مرحله ذهن و فکر، عبور کرده و به عمق وجود آدمی نفوذ کند و به باور تبدیل شود. چنین علمی، عنوان معرفت به خود گرفته و در زندگی انسان، ایفای نقش می کند.
امام رضا (علیه السلام) از پدران گرامی خود، از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می فرماید: (الإیمان إقرار باللسان و معرفة بالقلب و عمل بالأرکان)؛ ایمان، اعتراف به زبان و معرفت به دل و عمل با اعضاء است(1). بر اساس این حدیث معرفت، زمانی معنا دارد که معلومات، به صفحه دل وارد شود تا عمل به دنبال آن بیاید. از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است: (لا یقبل الله عز و جل علما إلا بمعرفة و لا معرفة إلا بعمل فمن عرف دلته المعرفة على العمل ومن لم یعمل فلا معرفه له إن الإیمان بعضه من بعض؛ خدای عز و جل عملی را نپذیرد جز به معرفت، و معرفت هم نباشد جز با عمل، هر که معرفت پیدا کند، او را رهنمای به عمل است، و هر که عملی ندارد، معرفتی ندارد، ایمان هر قسمتی از قسمت دیگر پدید گردد.(2)
معرفت امام؛ در میان معارف گوناگون، معرفت و شناخت امام، جایگاه خاصی داشته و تأثیر غیر قابل انکاری در زندگی انسان می گذارد؛ زیرا جهت اصلی زندگی و راه رسیدن به آن را مشخص می سازد. خداوند در قرآن کریم به دو ولی و سرپرست در زندگی انسان اشاره می کند: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ؛ خداوند، ولی و سرپرست کسانی است که ایمان آورده اند. آنها را از ظلمت ها، به سوی نور بیرون می برد. (اما) کسانی که کافر شدند، اولیای آنها طاغوت هست که آنها را از نور، به سوی ظلمت ها بیرون می برند؛ آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند(3). سپس تجلی ولایت و امامت خود را در زندگی بشر، به واسطه اولیا و حجت های آسمانی پاک و معصوم خود معرفی کرده و می فرماید: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا... ؛ و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما، مردم را) هدایت می کردند.(4)
و در مورد پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم)و وصی حقیقی او فرمود: إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ؛ سرپرست و ولی شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند؛ همان ها که نماز را برپا می دارند، و در حال رکوع، زکات می دهند.(5)
اکنون معنای حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روشن تر می شود. از امام صادق علیه السلام نقل شده است که پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: (من مات وهو لا یعرف إمامه مات میتة جاهلیة فعلیکم بالطاعة)؛ هر کس بمیرد؛ در حالی که امام خویش را نمی شناسد، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است. سپس امام فرمود: سعی کنید فرمانبردار باشید.(6) و در روایت دیگر وارد شده است که سلیم بن قیس هلالی گفت: به حضرت امیر المؤمنین على علیه السلام عرض کردم: کمترین چیزی که موجب گمراه شدن شخص می شود چیست؟ فرمود: أن لا یعرف من أمر الله بطاعته و فرض ولایته و جعله حجه فی أرضه و شاهدة على خلقه؛ این که نشناسد خداوند دستور داده اطاعت از چه کسی بکند و ولایت او لازم شده و حجت در روی زمین و گواه بر خلق است. (7)
مرگ جاهلی به دنبال زندگی جاهلی است و زندگی جاهلی بر پایه درک غلط و اندیشه و معرفت جاهلانه بنا گذاشته می شود؛ چنانچه مرگ با سعادت و نورانی، به دنبال زندگی سعادت مندانه و نورانی است و این زندگی بر اساس معرفت صحیح، استوار می گردد. توضیح، آن که هر موجودی، دارای هدفی متناسب با سرشت و ذات خویش است؛ و هدف آدمی که نفخه الهی در او دمیده شده است: «نفخت فیه من روحی؛ در او از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم»(8)، نیز متناسب با ذات و فطرت الهی او، یعنی خداوند سبحان است که: «إنا لله وإنا إلیه راجعون؛ ما از آن خدائیم و به سوی او باز می گردیم»(9) «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبَادِی * وَ ادْخُلِی جَنَّتِی»(10) و برای حرکت به سوی خدا و تقرب به سوی او نیاز به معرفت صحیح داریم؛ و امامان نور هستند که با تبیین دقیق خود از آیات قرآنی معرفت صحیح الهی را در دل های ما جلوه گر می سازند «السلام على محال معرفة الله»، همان گونه که حرکت درست در مسیر توحید و عبودیت نیز به همراهی با آنان نیاز دارد: «من أراد الله بدأ بکم و من وحده قبل عنکم». از آن چه گذشت، این مطلب حاصل می شود که برای تحقق یک زندگی خوب انسانی، نیاز به معرفت امام است. و بهترین منبع برای این شناخت مهم و اساسی، قرآن کریم است که در این تحقیق، به آن می پردازیم.
جایگاه قرآن در تبیین معارف دین
اساسا اصلی ترین منبع معرفتی هر دین آسمانی، و حتی ادیان دیگر - که خود را آسمانی میدانند - کتاب مقدس آن است. کتاب مقدس، علاوه بر این که اولین و قدیمی ترین منبع شناخت معارف آن دین است، چون از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن آئین نقل شده و عنوان آسمانی و خدایی بودن را نیز دارد، از اهمیت بیشتری برخوردار است. و اگر بخواهیم با دینی آشنا شویم، طبیعی است که باید به کتاب مقدس آن کیش رجوع کنیم. قرآن کریم نیز به مثابه کتاب مقدس اسلام، اولین منبع برای شناخت معارف دین به شمار می رود و امتیازات ویژه ای نسبت به سایر کتب مقدس دارد.الف) عدم تحریف
در قرآن کریم، هیچ نوع تحریف و تغییری رخ نداده و آن چه از الفاظ و آیات در این کتاب موجود است، از خداوند صادر شده، و حتى در ترتیب آیات و کلمات نیز تغییری ایجاد نشده است.على بن سالم از پدرش نقل می کند: سألت الصادق جعفر بن محمد (علیهم السلام) فقلت له: یا ابن رسول الله ما تقول فی القرآن؟ قال: هو کلام الله و قول الله و کتاب الله و وحى الله و تنزیله و هو الکتاب العزیز الذی لا یأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه تنزیل من حکیم حمید؛ از امام صادق علیه السلام پرسیدم: یا ابن رسول الله! درباره قرآن چه می فرمایید؟ فرمود: آن، کلام خدا و گفتار خدا و کتاب خدا و وحی خدا و تنزیل او ست و آن کتابی است عزیز که باطل از پس و پیش، در آن راهی ندارد و نازل شده از حکیم حمید. (11)
ب) معجزه جاودانه فرهنگی و معرفتی
قرآن بر خلاف سایر کتب مقدس، معجزه اصلی پیامبر اسلام است. اهمیت این مطلب با توجه به معنای اعجاز (امر خارق العاده ای که کسی نمی تواند همانند آن را بیاورد) بیشتر روشن می شود. قرآن نیز کتابی است که کسی نتوانسته همانند آن را بیاورد، و چون معجزه جاوید پیامبر است، از این رو، تا پایان عمر دنیا نیز کتابی همانند آن نخواهد آمد. و چون کتاب هدایت و سعادت است، از نتیجه پیام ها و دستورات آن بر همه دستورالعمل های دیگر تا ابد برتری دارد و بشر هر مقدار نیز در مسیر رشد و شکوفایی گام بردارد، باز هم نمی تواند کتاب هدایت بخشی بیاورد که همانند قرآن باشد.خداوند در قرآن کریم می فرماید: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا؛ بگو: اگر انسان ها و پریان (جن و انس) اتفاق کنند که همانند این قرآن را بیاورند، همانند آن را نخواهند آورد؛ هر چند یکدیگر را در این کار کمک کنند.(12)
ج) جامعیت قرآن
از دیگر امتیازات قرآن، جامعیت آن است که شامل همه معارف و دستورالعمل های مورد نیاز انسان تا آخر حیات دنیا بوده و به تمامی نیازهای انسان در مسیر هدایت و رسیدن به کمال، در همه زمان ها پاسخ می دهد. خداوند در قرآن کریم می فرماید: إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا کَبِیرًا؛ این قرآن، به راهی که استوارترین راه هاست، هدایت می کند و به مؤمنانی که اعمال صالح انجام می دهند، بشارت میدهد که برای آنها پاداش بزرگی است.(13)اما امام علی (علیه السلام) می فرماید: اعلموا أنه لیس على أحد بعد القرآن من فاقة و لا لأحد قبل القرآن من غنی، قاستقوه من أدوائکم و استعینوا به على لأوائم؛ بدانید که هیچ کس را پس از آموختن قرآن، نیازمندی نیست و هیچ کس را پیش از آموختن آن توانگری و بی نیازی نیست. پس شفای دردهای خود را از قرآن بخواهید و در گرفتاری هایتان، از آن کمک بخواهید.(14)
امام رضا(علیه السلام) فرمود: إن الله عز و جل لم یقبض نبیه (صلی الله علیه وآله و سلم) حتى أکمل له الدین و أنزل علیه القرآن فیه تبیان کل شیء بین فیه الحلال والحرام و الحدود و الأحکام فی جمیع ما یحتاج إلیه الناس کما قال عز وجل: « مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِنْ شَیْءٍ » همانا خدای عز و جل پیغمبر خویش را قبض روح نفرمود تا دین را برایش کامل کرد و قرآن را بر او نازل فرمود که بیان هر چیز در اوست. حلال و حرام و حدود و احکام و تمام احتیاجات مردم را در قرآن بیان کرده است، و خدای عز و جل فرمود: «چیزی در این کتاب فرو گذار نکردیم». (15)
گونه های فهم معارف قرآنی
برای درک پیام های نورانی قرآن با توجه به چگونگی بیان آنها، از چند راه می توان استفاده کرد.الف) تفسیر
یکی از مهم ترین ابزاری که می توان به واسطه آن به درک واقعی و عمیق مضامین و مفاهیم آیات الهی دست یافت و از معارف ارزشمند آن بهره مند گردید، «تفسیر» صحیح آیات نورانی قرآن است. مراد از تفسیر، درک پیام هایی است که از ظاهر آیات قرآن کریم استفاده می شود. در این شیوه، مفسر قرآن با توجه به قواعد تفسیری و با تأمل در سایر آیات و با ژرف نگری و تجزیه و تحلیل الفاظ و چگونگی ترکیب آنها، محتوای کلام الهی را کشف می کند.ب) تأویل
مراد از تأویل، فهم پیام های باطنی آیات است. توضیح، آن که بر اساس روایات، برای آیات، قرآن ظهر و بطن (ظاهر و باطن) است، و بعضی از معارف آسمانی از ظاهر آیات، برداشت پذیر است و برخی دیگر، در لایه های درونی آیات پنهان است که باید کشف شود. روشن است که برای فهم پیام های باطنی آیات، نیازمند به فردی هستیم که به درستی، قرآن را بشناسد و علم کامل به حقایق آن داشته باشد.عن فضیل بن یسار قال: سألت أبا جعفر (علیه السلام) عن هذه الروایة «ما من القرآن آیة إلا ولها ظهر و بطن؟ قال: ظهره تنزیله وبطئه تأویله منه ما قد مضى و منه ما لم یکن، فضیل می گوید: از امام باقر(علیه السلام) پیرامون این روایت؛ «آیه ای از قرآن نیست؛ الا این که برای آن، ظهر و بطن است»؛ پرسیدم؟ فرمود: ظاهر آن تنزیلش است و باطن آن تأویلش، برخی از (حقایق) آن گذشته و برخی هنوز واقع نشده است.(16)
ج) جری و تطبیق
مراد از جری و تطبیق، آن است که حادثه و واقعیتی در عالم خارج، با توجه به روایات و قرائن و شواهد، به منزله یکی از مصادیق آیه مطرح شود. مثلا مرحوم علامه طباطبایی در ذیل آیه سوم از سوره بقره می فرماید: در کتاب معانی الاخبار از امام صادق(علیه السلام) روایت آمده، که در ذیل آیه: «الذین یؤمنون بالغیب» فرموده: یعنی کسی که ایمان به قیام قائم (عجل الله فرجه الشریف) داشته باشد، و آن را حق بداند)؛ این معنا در غیر این روایت نیز آمده، ولی این روایات، همه از باب تطبیق کلی بر مصداق بارز آن است.(17)ادامه روایت در فضیل از امام باقر علیه السلام که بیان آن گذشت - آمده است: یجری الشمس و القمر، جاری است همانگونه که خورشید و ماه جریان دارد. در مواردی که در روایت، مصداقی برای آیه ذکر می شود، تأویل و جری و تطبیق، یکی می شود.
شاید بتوان نوع دیگری از فهم معارف قرآنی را پذیرفت که می توان از آن به همگون سازی حوادث و عبرت گیری از آنها با توجه به جریان سنن الهی در عالم یاد کرد؛ بدین معنا که حوادث و رویدادهایی که برای امت های پیشین رخ داده است، مورد بازکاوی قرار گیرد و نکته های عبرت آموز آنها استخراج شود. سپس با توجه به این حقیقت که سنت های عام الهی، در عالم هستی جریان دارد و تبدیل و تغییر و تخلفی از آنها صورت نمی گیرد، اجتماعات کنونی بشری، بازبینی شده و عبرت ها و درس هایی که از حوادث گذشته بر جوامع کنونی انطباق پذیر است، لحاظ گردد. شاید بتوان به این برداشت از مفاهیم قرآنی و شبیه سازی آن، عنوان «تشبیه» داد. در ادامه مباحث به این مطلب اشاره خواهد شد.
جایگاه مفسر و روایات
نیاز به مفسر
آدمی با توجه به ویژگی های درونی اش، در راستای بهره مندی درست از نعمت های خداوندی و مواهب الهی برای رسیدن به هدف خویش و نیل به مقام قرب، با دو مشکل اساسی روبرو است:۱. درک بشر، ناقص و محدود است و آموخته های او بسیار اندک و ناچیز است؛ به گونه ای که می توان گفت علوم و آگاهی های انسان در برابر مجهولات و ناشناخته هایش، قطره ای در برابر دریاست.
۲. بشر، موجودی خطاپذیر است که در موارد متعدد، دچار اشتباه می شود و گاهی متوجه خطایش شده و به آن اعتراف می کند. وقتی از کنار این اشکالات اساسی - که تفکر انسان را دچار مشکل می کند. سهو و نسیان و گناه نیز قرار گیرد، حتی باعث می شود انسان در استفاده از قرآن نیز با مشکل روبه رو شود و نتواند به خوبی از آن بهره گیرد و با کوته نگری و تفسیر به رأى، از پیام حقیقی قرآن و روشنی بخشی آن غافل شود. بنابراین برای درک صحیح پیام های قرآن و تفسیر درست آن نیاز به مفسر داریم.
مرحوم علامه طباطبایی در مقدمه تفسیر شریف «المیزان» می گوید: هم کلمات قرآن، و هم جملات آن، و آیاتش کلامی است عربی، و آن هم عربی آشکار؛ آن چنان که در فهم آن هیچ عرب و غیر عربی که عارف به لغت و اسالیب کلام عربی است، توقف نمی کند. و در میان همه آیات قرآن، (که بیش از چند هزار آیه است)، حتی یک آیه نمی یابیم که در مفهومش، اغلاق و تعقیدی باشد؛ به طوری که ذهن خواننده در فهم معنای آن، دچار حیرت و سرگردانی شود، و چطور چنین نباشد و حال آن که قرآن، فصیح ترین کلام عرب است، و ابتدایی ترین شرط فصاحت، این است که اغلاق و تعقید نداشته باشد، و حتى آن آیاتی هم که جزو متشابهات قرآن به شمار می آیند، مانند آیات نسخ شده، و امثال آن، در مفهومش، غایت وضوح و روشنی را دارد، و تشابهش به خاطر این است که مراد از آن را نمیدانیم؛ نه این که معنای ظاهرش نامعلوم باشد.
پس این اختلاف از ناحیه معنای کلمات، پیدا نشده، بلکه همه آنها از اختلاف در مصداق کلمات پیدا شده، و هر مذهب و مسلکی، کلمات و جملات قرآن را به مصداقی حمل کرده اند، که آن دیگری، قبول ندارد، این از مدلول تصوری و تصدیقی کلمه، چیزی فهمیده، و آن دیگری چیزی دیگر.
منصور بن حازم گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: همانا خدا برتر و بزرگوار تر از این است که به خلقش شناخته شود (زیرا صفات مخلوق در او نیست و معرفت او موهبتی است از خودش و پیغمبران، فقط راهنمایی می کنند، بلکه مخلوق به خدا شناخته شوند، (به وسیله نور وجودی که از خدا به مخلوق، افاضه شود و آنها پدید آمده اند [بلکه مخلوق خدا را به سبب خود او بشناسند)، یعنی به وسیله صفاتی که خود او برای خودش بیان کرده است. فرمود: راست گفتی. عرض کردم: کسی که بداند برای او پروردگاریست، سزاوار است که بداند برای آن پروردگار، خرسندی و خشم است و خرسندی و خشم او جز به وسیله وحی یا فرستاده او معلوم نشود. و کسی که بر او وحی نازل نشود، باید که در جست و جوی پیغمبران باشد و چون ایشان را بیابد، باید بداند که ایشان، حجت خدایند و اطاعتشان لازم است. من به مردم (اهل سنت) گفتم: آیا شما می دانید که پیغمبر، حجت خدا بود در میان خلقش؟ گفتند: آری. گفتم: چون پیغمبر درگذشت، حجت خدا بر خلقش کیست؟ گفتند: قرآن، من در قرآن نظر کردم و دیدم سنی و تفویضی مذهب و زندیقی که به آن ایمان ندارد، برای مباحثه و غلبه بر مردان در مجادله به آن استدلال می کنند، (و آیات قرآن را به رأی و سلیقه خویش بر معتقد خود تطبیق می کنند، پس دانستم که قرآن، بدون قیم (سرپرستی که آن را طبق واقع و حقیقت تفسیر کند)، حجت نباشد و آن قیم، هر چه نسبت به قرآن گوید، حق است، پس به ایشان گفتم: قیم قرآن کیست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن را می دانست، عمر هم می دانست، حذیفه هم می دانست، گفتم: تمام قرآن را؟ گفتند: نه، من کسی را ندیدم که بگوید کسی جز علی (علیه السلام)، تمام قرآن را میدانست و چون مطلبی میان مردمی باشد که این گوید: نمی دانم و این گوید نمی دانم و این گوید نمی دانم و این (علی بن ابی طالب علیه السلام) گوید میدانم، پس گواهی دهم که علی (علیه السلام)، قیم قرآن باشد و اطاعتش لازم است و اوست حجت خدا بعد از پیغمبر بر مردم، و اوست که هر چه نسبت به قرآن گوید، حق است، حضرت فرمود: خدایت رحمت کند. (18)
ویژگی مفسر
از بیان گذشته، علاوه بر آن که لزوم مفسر اثبات می شود، صفات او نیز به دست می آید که بر پایه عقل است. اول، آن که مفسر واقعی و اصلی قرآن باید علم کامل و جامع به قرآن داشته باشد تا بتواند با توجه به نیاز و درک انسان، پیام های قرآنی را در اختیار او بگذارد. دوم، آن که از خطا و اشتباه دور باشد تا بتوان به او و گفتارش اعتماد کرد، یعنی واجد مقام عصمت باشد. امام رضا(علیه السلام) می فرماید: إن العبد إذا اختاره الله عز و جل لأمور عباده شرح صدره لذلک و أودع قلبه ینابیع الحکمة و ألهمه العلم إلهاما فلم یعی بعده بجواب و لا یکثر فیه عن الصواب - فهو معصوم مؤید موفق مسدد قد أمن من الخطایا و الزلل و العثار یخصه الله بذلک لیکون حجته على عباده و شاهد على خلقه؛ به راستی چون خدا، بنده ای را برای اصلاح کار بندگان خود انتخاب کند، به او شرح صدر عطا کند و در دلش، چشمه های حکمت و فرزانگی بجوشاند و دانش خود را از راه الهام به او آموزد که در پاسخ هیچ سؤال و پرسشی در نماند و از حق و حقیقت سرگردان نشود؛ زیرا از طرف خداوند، معصوم است و مشمول کمک و تأیید او ست. از خطا و لغزش و برخورد ناصواب، در امان است. خدا او را بدین صفات، اختصاص داده تا حجت بالغه بر هر کدام از خلقش باشد که او را درک کند.کیستی مفسر
آشکار است که اولین مفسر حقیقی قرآن، صاحب دین، یعنی وجود مقدس پیامبر اسلام(صلی الله علیه و اله و سلم) است، و پس از ایشان نیز اهل بیت گرامی آن بزرگوار، عهده دار تفسیر و تبیین آیات شریف قرآن می باشند. حدیث معروف و صحیح ثقلین، دلیل محکمی برای این همراهی است.امام علی (علیه السلام) در بیانی می فرماید: فما نزلت على رسول الله(صلی الله علیه و اله و سلم) آیة من القرآن، و لا شیء علمه الله تعالى من حلال أو حرام، أو أمر أو نهی، أو طاعة أو معصیة، أو شیء کان أو یکون إلا وقد علمنیه و قرآنیه، و أملاه على و کتبه بخطى وأخبرنی بتأویل ذلک وظهره وبطنه، حفظه ثم لم أنس منه حرفا؛ پس نازل نشد هیچ آیه از قرآن و نه هیچ چیزی را که دانسته بود آن جناب از حلال یا حرام یا امر یا نهی یا طاعت یا معصیت یا چیزی که می بوده؛ مگر آن که مرا تعلیم فرمود و مرا به خواندن آن داشت و بر من املاء فرمود و من نوشتم آن را به خط خود و خبر داد مرا به تأویل آن و ظاهر آن و باطن آن، پس من حفظش نمودم و دیگر فراموش نکردم هیچ حرفی از آن را. (19)
بررسی آیات مهدوی
شیعه بر این باور است که برخی از آیات قرآن کریم وجود امام و حجت خدا در هر زمان را ثابت می کند.نزول ملائکه در شب قدر
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ * إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ (۱) وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ (۲) لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (۳) تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ (۴) سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ (۵)؛ به نام خداوند بخشنده مهربان ما آن [قرآن] را در شب قدر نازل کردیم! و تو چه میدانی شب قدر چیست؟! شب قدر، بهتر از هزار ماه است! فرشتگان و «روح» در آن شب به اذن پروردگارشان برای (تقدیر) هر کاری نازل می شوند. شبی است سرشار از سلامت و برکت و رحمت) تا طلوع سپیده!»در این سوره، خداوند به نکات مهمی اشاره کرده است از جمله:
۱. جایگاه بلند و ارزشمند شب قدر، که در جای دیگر، از آن به شب مبارک باد می کند: « إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ؛ که ما آن را در شبی پر برکت نازل کردیم»(19)۲. نزول قرآن
۳. نزول ملائکه
4. تفریق و تقدیر امور، که در اینجا از تعبیر «کل امر» استفاده شده و در سوره دخان آمده: « فِیهَا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ؛ در آن شب، هر امری بر اساس حکمت (الهی) تدبیر و جدا می گردد.»(20)
برای آن که روشن شود این آیات نورانی، چگونه به وجود امام مهدی دلالت دارد، لازم است چند نکته مورد بررسی قرار گیرد:
نکته اول؛ در شب قدر چه اتفاقی می افتد؟
امام جواد (علیه السلام) از پدران گرامی اش از امیر مؤمنان على نقل می فرماید: که رسول خدا(صلی الله علیه و اله و سلم) به اصحابش فرمود: آمنوا بلیلة القدر فإنه ینزل فیها أمر السنة؛ به شب قدر ایمان بیاورید؛ زیرا امر سال در آن شب نازل می شود. (21)
در حدیث دیگری آمده است امام علی (علیه السلام) به ابن عباس فرمود: إن لیلة القدر فی کل سنة و إنه ینزل فی تلک اللیلة أمر السنة؛ همانا شب قدر در هر سالی هست، و در آن شب، کار همه سال فرود آید.(22)
مرحوم علامه طباطبایی در این زمینه می گوید: ظاهرة مراد از قدر، تقدیر و اندازه گیری است، پس شب قدر، شب اندازه گیری است. خدای تعالی در آن شب، حوادث یک سال را، یعنی از آن شب تا شب قدر سال آینده را تقدیر می کند؛ زندگی، مرگ، رزق، سعادت، شقاوت و چیزهایی دیگر از این قبیل را مقدر می سازد. آیه سوره دخان هم که در وصف شب قدر است، بر این معنا دلالت دارد: « فِیهَا یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ * أَمْرًا مِنْ عِنْدِنَا إِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ * رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»(23) چون «فرق»، به معنای جداسازی و مشخص کردن دو چیز از یکدیگر است، و فرق هر امر حکیم، جز این معنا ندارد که آن امر و آن واقعه ای که باید رخ دهد را با تقدیر و اندازه گیری مشخص سازند.(24)
در تفسیر نمونه نیز به این مطلب اشاره شده است: منظور از «من کل أمر»، این است که فرشتگان برای تقدیر و تعیین سرنوشت ها و آوردن هر خیر و برکتی در آن شب، نازل می شوند، و هدف از نزول آنها، انجام این امور است. با این که هر امر خیر و هر سرنوشت و تقدیری را با خود می آورند.(25)
نکته دوم؛ آیا شب قدر در هر سال است یا مخصوص زمان پیامبر اسلام بوده است؟
در مجمع البیان آمده است: روایتی از ابوذر رسیده که گوید: گفتم: یا رسول الله، شب قدر، آن شبی بود که بر عهد پیامبران بود، نازل می شد در آن، پس وقتی آنها از دنیا رفتند، آن شب برداشته شد؟ آن حضرت فرمود: نه بلکه آن هست تا روز قیامت.(26)
مرحوم علامه طباطبایی در پاسخ به این سؤال می گوید: از این مطالب گذشته استفاده می شود که شب قدر، منحصر در شب نزول قرآن و آن سالی که قرآن در آن شبش نازل شد، نیست، بلکه با تکرر سنوات، آن شب هم مکرر می شود. پس در هر ماه رمضان از هر سال قمری، شب قدری هست، که در آن شب، امور سال آینده تا شب قدر سال بعد، اندازه گیری و مقدر می شود.
برای این که این فرض، امکان دارد که در یکی از شب های قدر چهارده قرن گذشته، قرآن به صورت یکپارچه نازل شده باشد، ولی این فرض، معنا ندارد که در آن شب، حوادث تمامی سده های گذشته و آینده، تعیین گردد. علاوه بر این، کلمه «یفرق» به دلیل این که فعل مضارع است، استمرار را می رساند. در سوره مورد بحث هم که فرموده: «شب قدر از هزار ماه، بهتر است» و نیز فرموده: ملائکه در آن شب، نازل می شوند»، مؤید این معناست.(27)
در تفسیر نمونه در پاسخ به این سؤال چنین آمده است: با توجه به این که تنزل»، فعل مضارع است، و دلالت بر استمرار دارد (در اصل «تتنزل» بوده)، روشن می شود که شب قدر، مخصوص به زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و نزول قرآن مجید نبوده، بلکه امری است مستمر و شبی است مداوم که در همه سال تکرار می شود...، و همچنین تعبیر به جمله اسمیه «سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ» که نشانه دوام است، نیز گواه بر این معنی (استمرار شب قدر در هر سال است. به علاوه، روایات بسیاری که شاید در حد تواتر باشد، نیز این معنی را تأیید می کند. (28)
با رجوع به مفاتیح الجنان و اعمال شب قدر نیز می توان دریافت که از نظر اهل بیت علیهم السلام، شب قدر در هر سال وجود دارد.
امام صادق علیه السلام فرمود: إذا کان لیلة القدر و فیها یفرق کل امر حکیم نادى مناد، تلک اللیلة من بطنان العرش: ان الله تعالى قد غفر لمن أتى قبر الحسین علیه السلام فی هذه اللیلة؛ هنگامی که شب قدر باشد و در آن هر امر حکیم، جدا می شود، در دل شب، منادی ندا میدهد: خداوند بخشید کسی را که به زیارت قبر حسین آمد. (29)
نکته سوم؛ ملائکه در این شب به کجا و چه کسی نازل می شوند؟
وقتی شب قدر، هر ساله بوده و در آن شب، مقدرات سال، توسط فرشتگان نازل می شود، و می دانیم که در زمان حیات پیامبر، ملائکه بر ایشان وارد می شدند، اینک جای این پرسش است که: پس از پیامبر، فرشتگان بر چه کسى نازل می۔ شدند؟ بر زمین که نمی شود؛ زیرا زمین خاکی، نه لیاقت و نه توانایی تحمل این امر را دارد؛ در نتیجه، باید پس از پیامبر، کسی در درجات بلند قرب الهی، همچون پیامبر باشد که بتواند نزول ملائکه و مقدرات را تحمل کند و ملائکه بر او فرود آیند.
امام جواد (علیه السلام) از پدران گرامی اش از امیر مؤمنان علی (علیه السلام) نقل می فرماید: که رسول خدا(صلی الله علیه و اله و سلم) به اصحابش فرمود: آمنوا بلیلة القدر فإنه ینزل فیها أمر السنة و إن لذلک ولاة من بعدی على بن أبی طالب و أحد عشر من ولده؛ به شب قدر ایمان بیاورید؛ زیرا امر سال در آن شب، نازل می شود و دست های توانایی از آن امر حفاظت می کنند و در اجرای آن می کوشند و آنها علی و یازده فرزند او هستند.(30)
در حدیث دیگر آمده است: امام علی علیه السلام به ابن عباس فرمود: إن لیلة القدر فی کل سنة و إنه ینزل فی تلک اللیلة أمر السنة و لذلک الأمر ولاة من بعد رسول الله. فقال له ابن عباس: من هم؟ قال: أنا و أحد عشر من صلبی أئمة محدثون؛ همانا شب قدر در هر سالی هست، و در آن شب، کار همه سال فرود آید، و برای آن کار، پس از رسول خدا(صلی الله علیه و اله و سلم) سرپرستانی هست. ابن عباس عرض کرد: آن سرپرستان، کیانند؟ فرمود: من و یازده تن فرزندانم که از صثلب منند؛ امامانی هستند که فرشتگان با آنان حدیث کنند.(31)
از امام جواد(علیه السلام) نقل شده است: وَ ایْمُ اللَّهِ إِنَّ مَنْ صَدَّقَ بِلَیْلَةِ الْقَدْرِ لَیَعْلَمُ أَنَّهَا لَنَا خَاصَّةً لِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) لِعَلِیٍّ (علیه السلام) حِینَ دَنَا مَوْتُهُ هَذَا وَلِیُّکُمْ مِنْ بَعْدِی فَإِنْ أَطَعْتُمُوهُ رَشَدْتُمْ وَ لَکِنْ مَنْ لَا یُؤْمِنُ بِمَا فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ مُنْکِرٌ وَ مَنْ آمَنَ بِلَیْلَةِ الْقَدْرِ مِمَّنْ عَلَى غَیْرِ رَأْیِنَا فَإِنَّهُ لَا یَسَعُهُ فِی الصِّدْقِ إِلَّا أَنْ یَقُولَ إِنَّهَا لَنَا وَ مَنْ لَمْ یَقُلْ فَإِنَّهُ کَاذِبٌ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ یُنَزِّلَ الْأَمْرَ مَعَ الرُّوحِ وَ الْمَلَائِکَةِ إِلَى کَافِرٍ فَاسِقٍ فَإِنْ قَالَ إِنَّهُ یُنَزِّلُ إِلَى الْخَلِیفَةِ الَّذِی هُوَ عَلَیْهَا فَلَیْسَ قَوْلُهُمْ ذَلِکَ بِشَیْءٍ وَ إِنْ قَالُوا إِنَّهُ لَیْسَ یُنَزِّلُ إِلَى أَحَدٍ فَلَا یَکُونُ أَنْ یُنَزَّلَ شَیْءٌ إِلَى غَیْرِ شَیْءٍ وَ إِنْ قَالُوا وَ سَیَقُولُونَ لَیْسَ هَذَا بِشَیْءٍ فَقَدْ ضَلُّوا ضَلَالًا بَعِیداً؛ به خدا سوگند، کسی که شب قدر را باور دارد، می داند که آن شب، مخصوص ماست؛ زیرا چون وفات پیغمبر رسید، درباره على (به امتش) فرمود: ولی و سرپرست شما پس از من، این علی است، اگر از او اطاعت کنید، به هدایت رسید، اما کسی که به شب قدر ایمان ندارد، منکر است (امامت ما را و اختصاص شب قدر را به ما) و کسی که به شب قدر ایمان دارد و با ما هم رأی نیست (آن را مختص ما نمی داند)، در راستگویی، راهی ندارد؛ جز این که بگوید: آن شب، مختص به ماست، و هر که نگوید، دروغ گوست؛ زیرا خدای - عز وجلبزرگ تر از آن است که آن امر بزرگ را توسط جبرئیل و فرشتگان به سوی کافر فاسقی فرو فرستد و اگر بگوید: به خلیفه گمراهی [به خلیفه و پیشوای او نازل می کند، گفتارشان یاوه و بی ارزش است و اگر بگوید: به هیچ کس نازل نمی شود، ممکن نیست که چیزی به سوی هیچ چیز نازل شود و اگر بگویند و خواهند گفت - شب قدر، حقیقت ندارد، به گمراهی دوری افتاده اند. (32)
دیدگاه اهل سنت
و این امان الباندا مناسب است در اینجا دیدگاه اهل سنت را در تبیین این سوره در ضمن چند مطلب یادآور شویم.الف) عموم مفسران اهل سنت، شب قدر را در هر سال می دانند.
حسین بن مسعود بغوی می گوید: اختلفوا فی وقتها فقال بعضهم: إنها کانت على عهد رسول الله صلى الله علیه و سلم ثم رفعت، و عام الصحابة و العلماء على أنها باقیة إلى یوم القیامة. در وقت شب قدر اختلاف کردند. بعضی می گویند: این شب فقط در زمان پیامبر بود و سپس برداشته شد، و عموم صحابه و علما می گویند تا روز قیامت باقی است. (33)ابن کثیر ابتدا حدیث ابوذر را نقل می کند: راوی می گوید: سألت أباذر قلت: کیف سألت رسول الله صلى الله علیه و سلم عن لیلة القدر؟ قال: أنا کنت أسأل الناس عنها، قلت: یا رسول الله، أخبرنی عن لیلة القدر أفی رمضان هی أو فی غیره؟ قال: «بل هی فی رمضان» قلت: تکون مع الأنبیاء ما کانوا فإذا قبضوا رفعت أم هی إلى یوم القیامة؟ قال: «بل هی إلى یوم القیامة» از ابوذز پرسیدم: در مورد شب قدر چگونه از پیامبر سؤال کردی؟ گفت: پرسیدم ای رسول خدا، از سب قدر به من خبر بده، آیا در رمضان است یا غیر آن؟ پیامبر فرمود: در ماه رمضان است. گفتم: آیا همراه انبیاء است تا زمانی که هستند و هنگامی که از دنیا رفتند برداشته می شود یا تا روز قیامت باقی است؟ پیامبر فرمود: بلکه تا قیامت هست. سپس ابن کثیر می گوید: ففیه دلالة على ما ذکرناه و فیه أنها تکون باقیة إلى یوم القیامة فی کل سنة بعد النبی صلى الله علیه و ستم. این کلام دلالت دارد بر آنچه ما ذکر کردیم و این شب قدر تا روز قیامت باقی است. (34)
ب) عموم مفسران اهل سنت شب قدر را شب تقدیر امور میدانند.
ثعلبی نیشابوری می گوید: اختلف العلماء، فقال أکثرهم: هی لیلة الحکم و الفصل یقضى الله فیها قضاء السنة. بین علما اختلاف است، اکثر آنها می گویند: آن شب شب حکم و فصل است که خداوند قضاء سال را در آن جکم می کند. (35)فخر رازی نیز می گوید: أما قوله تعالى: من کل أمر فمعناه تنزل الملائکة و الروح فیها من أجل کل أمر، و المعنى أن کل واحد منهم إنما نزل لمهم آخر، ثم ذکروا فیه وجوها... و ثانیها: و هو قول الأکثرین من أجل کل أمر قدر فی تلک السنة من خیر أو شر. اما معنای کلام خداوند نزول ملائکه و روح است در آن شب برای هر امر؛ یعنی هر کدام از آنها برای مهمی نازل می شوند. و در این امر وجوهی ذکر شده است. وجه دوم که قول اکثر است این که (نزول) برای هر امری است که در آن سال مقدر می شود از خیر و شر. (36)
زمخشری می گوید: و معنى لیلة القدر: لیلة تقدیر الأمور و قضائها، من قوله تعالى فیها یفرق کل أمر حکیم... من کل أمر أی تتنزل من أجل کل أمر قضاه الله لتلک السنة إلى قابل. شى قدر یعنی شب تقدیر امور و قضاء آن (حتمیت) با تو که به قول خداوند «فیها یفرق کل أمر حکیم»... «من کل أمر» یعنی نزول برای هر امری است مه خداوند آن را حتمی کرده برای آن سال تا سال آینده. (37)
طبری اشاره دارد: هی لیلة الحکم التی یقضی الله فیها قضاء السنة... قال رجل للحسن و أنا أسمع: رأیت لیلة القدر فی کل رمضان هی؟ قال: نعم، و الله الذی لا إله إلا هو إنها لفی کل رمضان، و إنها للیلة القدر، فیها یفرق کل أمر حکیم، فیها یقضى الله کل أجل و عمل و رزق. شب حکم است که خداوند در آن قضاء سال را حکم می کند... فردی از حسن پرسید و من می شنیدم: آیا شب قدر در هر رمضان است؟ گفت: آری، قسم به خدایی که غیر او نیست در هر رمضان است، و آن شب قدر است که هر امر جدا می شود، پس در آن شب خداوند أجل و عمل و روزی هر که را جتمی می کند. (38)
ج) در تفاسیر اهل سنت تصریح شده است که در این شب ملائکه به زمین نازل می شوند.
البته در این که وجه این نزول برای چیست اختلاف نظر دارند. معمول تفاسیر عامه اشاره دارند که ملائکه بر مؤمنین سلام می کنند. طبری می گوید: قال آخرون: تنزل الملائکة و الروح فیها بإذن ربهم؛ لا یلقون مؤمنا و لا مؤمنة إلا سلموا علیه. ملاقات نمی کنند مؤمن ومؤمنه ای را مگر اینکه بر او سلام می کنند. (39)د) از نکات مهمی که در تفاسیر اهل سنت.
از نکات مهمی که در تفاسیر اهل سنت به آن اشاره شده است تحویل تقدیرات به ارباب آنها در این شب است. البته اینکه ارباب تقدرات چه کسانی هستند؟ ملائکه را ذکر کرده اند. فخر رازی می گوید: قیل: ألیس أنه قد روى أنه تقسم الآجال و الأرزاق لیلة النصف من شعبان، و الآن تقولون: إن ذلک یکون لیلة القدر؟ قلنا: عن النبی صلى الله علیه و سلم أنه قال: «إن الله یقدر المقادیر فی لیلة البراءة، فإذا کان لیلة القدر یسلمها إلى أربابها» اگر کسی پرسید: آیا روایت نشده که أجلها و روزی ها در شی نیمه شعبان تقسیم می شود؟ و اکنون می گویید این در شب قدر است؟ می گوییم: از پیامبر نقل شده است: خدا.ند در شب برائت (نیمه شعبان) تقدیرات را مقدر می کند، و در شب قدر به ارباب آنها تسلیم می کند. (40)ثعلبی نیشابوری می گوید: و روی أبو الضحى عن ابن عباس أن الله عز و جل یقضى الأقضیة فی لیلة النصف من شعبان و یسلمها إلى أربابها فی لیلة القدر. ایوضحی ای ابن عباس روایت کرده است که خداوند در شب نیمه شعبان قصاءها را حتمی می کند و در شی قدر به ارباب آنها تسلیم می کند. (41)
قرطبی می گوید: والمعنى لیلة التقدیر، سمیت بذلک لان الله تعالى یقدر فیها ما یشاء من أمره، إلى مثلها من السنة القابلة، من أمر الموت و - الأجل و - الرزق وغیره. و یسلمه إلى مدبرات الأمور، و هم أربعة من الملائکة: إسرافیل و میکائیل، و عزرائیل، و جبریل علیهم السلام. به آن شب قدر می گویند زیرا خداوند هر آنچه را که از امرش بخواهد در آن شب تقدیر می کند تا مثل این شب در سال آینده، از مرگ و روزی و غیر آن، و تسلیم مدبرات امور می کند که چهار ملک هستند: اسرافیل؛ میکائیل، عزرائیل و جبرائیل (علیهم السلام). (42)
برخی از مفسران اهل سنت بحث را به شکلی دیگر مطرح کردند. طبری: و قوله: تنزل الملائکة و الروح فیها بإذن ربهم من کل أمر اختلف أهل التأویل فی تأویل ذلک، فقال بعضهم: معنى ذلک: تنزل الملائکة و جبریل معهم، و هو الروح، فی لیلة القدر بإذن ربهم من کل أمر یعنی بإذن ربهم، من کل أمر قضاه الله فی تلک السنة، من رزق و أجل و غیر ذلک. در تفسیر آیه اختلاف کردند، بعضی می گویند معنای نزول ملائکه و جبرئیل در شی قدر به اذن خدا، یعنی هر امری که خدا در آن سال حکم کرده از روزی و مرگ و غیر آن را می آورند) (43)
اگر به نص آیه اشاره شود روشن می شود دیدگاه اهل سنت اشکال دارد. آیه شریفه می فرماید: «تنزل الملائکه و الروح فیها بإذن ربهم من کل أمر». و ارتباط آشکار بین نزول ملائکه به زمین و آوردن امر (تقدیرات) را مطرح می کند. این فراز از آیه چگونه با تفسیر اهل سنت مطابقت دارد؟ البته ممکن است نزول ملائکه آثار متعددی به همراه داشته باشد، ولی معنای اولی آیه (ارتباط) بین نزول ملائکه به زمین و آوردن امر (تقدیرات) مطلبی غیر از سخن اهل سنت است و با تفسیر شیعه همامنگ است همانگونه که طبری مطرح کرده و فخر رازی و زمخشری نیز به آن معترفند و بیان آنها گذشت.
دعوت مردم با امامشان در قیامت
یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولَئِکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ وَلَا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا (به یاد آورید) روزی را که هر گروهی را با پیشوایشان می خوانیم. کسانی که نامه عملشان به دست راستشان داده شود، آن را به با شادی و سرور) می خوانند و به قدر رشته شکاف هسته خرمایی به آنان ستم نمی شود!»(44)مراد از «یوم»، روز قیامت است. خداوند در این آیه، به این مطلب، اشاره دارد که در روز قیامت، هر مردمی با امام خود در صحرای محشر حاضر می شوند. بنابراین، برای هر طایفه ای از مردم، امامی غیر از طایفه دیگر وجود دارد. اما در این که مراد از امام در آیه چیست، اقوالی گفته شده که اجمالا به آنها اشاره می کنیم:
١. کتابی که برای هر امت نازل شده است؛ پس در روز قیامت اهل تورات با تورات و اهل انجیل با انجیل و اهل قرآن با قرآن محشور می شوند. ولی در این دیدگاه، دو اشکال وجود دارد: الف) اولین کتاب آسمانی کتاب حضرت نوح بوده است. بر اساس این دیدگاه، امت های قبل از نوح، نباید امام داشته باشند؛ چون کتاب نداشتند؛ در حالی که ظاهر، این است که آنان نیز امام داشته و با او محشور می شوند؛ ب) لازمه این دیدگاه، خروج آن دسته از افرادی است که هیچ پیامبر و کتابی را قبول ندارند؛ در حالی که ظاهر آیه، عموم مردم را در بر می گیرد.
٢. نامه اعمال هر فرد؛ این نظر نیز صحیح نیست؛ زیرا نامه اعمال، تابع اعمال آدمی بوده و تنها متن فاقد حکم می باشد و آنچه اطاعت از آن می شود، حکم خداوند است که بعد از پخش نامه اعمال و حسابرسی اعلام می شود. به علاوه، در آیه شریفه، سخن از گروه ها (أناس) است؛ نه فرد فرد انسان ها.
٣. مراد از امام در آیه، پیامبران (فقط) به عنوان پیشوایان پیروان حق، و شیطان و پیشوایان ضلالت به منزله پیشوایان رهروان باطل است. این دیدگاه، مبتنی بر آن است که امام در آیه به معنای عرفی اش آمده باشد؛ یعنی فردی که دیگران به وی اقتدا کنند؛ در حالی که در عرف قرآن، امام، معنای خاصی دارد و آن عبارت است از : کسی که به امر خدا، هدایت می کند و یا در گمراهی به وی اقتدا می شود.(45)
لفظ امام در قرآن کریم، معنای خاص داشته و مترادف با نبی و رسول نیست؛ چنانچه از آیه ۱۲4 سوره بقره به خوبی استفاده می شود. بنابراین، حصر امام نور به پیامبران، وجهی ندارد. مراد از امام، کسی است که امر هدایت گری مردم را به عهده دارد و مردم، با اقتدا و تأسی به او و با همراهی او راه نجات را دنبال می کنند. چنانچه مراد از امام نار، کسی است که مردم، تحت مدیریت او به طرف پلیدی، فساد و انحراف کشیده می شوند.
به بیان دیگر، نقش نبوت و رسالت - که همان ابلاغ وحی الهی و اتمام حجت بر بندگان است به غیر از نقش امامت و هدایت گری است. امام نور، کسی است که مردم را بر اساس دستورات و معارف دین، هدایت گری و راهبری می کند. او با تبیین حقیقت دین با توجه به نیازهای مردم در طول زمان ها، برای حرکت مردم در مسیر دین، برنامه ریزی کرده و آن را مدیریت می کند؛ چنانچه امام نار برای به ضلالت کشاندن مردم، برنامه ریزی و مدیریت فساد را بر عهده دارد.
به عبارت دیگر، امام در آیه، مطلق بوده و شامل امام نور و امام نار می شود. از این رو، همان جایگاهی که امام نار در جبهه کفر دارد، امام نور نیز در جبهه حق دارد که همان برنامه ریزی و مدیریت جبهه خود می باشد و مردم از او پیروی می کنند. بر اساس این بیان، اولا، انحصار امام نور به پیامبران، صحیح نبوده، بلکه شامل اوصیای آنان نیز می شود، و ثانیا، در هر زمان، باید امام نوری باشد تا جبهه حق را رهبری و مدیریت کند. از امام رضا(علیه السلام) به نقل از پدران گرامی خود، از پیامبر گرامی روایت شده است: یدعى کل قوم بامام زمانهم و کتاب ربهم و سنة نبیهم؛ خوانده می شود هر قومی به امام زمان خود و کتاب پروردگارشان و سنت پیامبرانشان.(46) البته اگر کسی، امام نار را انتخاب کرد و در جبهه باطل قرار گرفت، در روز قیامت نیز همراه او خواهد بود.
جایگاه امام
آیه شریفه بیان می کند که انسان ها در حیات دنیایی خود، هر رهبر و پیشوایی را بپذیرند و او را برگزینند، در قیامت هم - که روز آشکار شدن سیرت ها و عقاید است - به صورت دسته جمعی و همراه با پیشوای خود در صحنه محشر حاضر می شوند. از این رو، اگر مردم، پیشوایی دینی و امام الهی را در دنیا پذیرفته و گرد او اجتماع کنند، در قیامت نیز با او محشور شده و اگر رهبری شیطان و امامان ضلالت و گمراهی را اختیار کنند، همراه آنها وارد صحرای محشر خواهند شد.این پیوند در آیه، بیانگر این است که بین انتخاب امام و همراهی او با اعمال آدمی، ارتباط مستقیم وجود دارد؛ بدین معنا که اگر کسی بخواهد در عالم آخرت در گروه اصحاب یمین باشد و نامه عملش را به دست راست وی بدهند، باید در دنیا از عقایدی محکم و صحیح برخوردار باشد تا در پرتو باورهای درست، به اعمال نیک و پسندیده روی آورده و از کردار زشت فاصله بگیرد. چنانچه خداوند متعال می فرماید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ . وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ».
تحقق این مهم، زمانی خواهد بود که انسان، امامی را برای خود برگزیند که هدایت گر به سوی خدا باشد. بنابر این، در حقیقت، آیه هشدار می دهد که انسان در انتخاب رهبر دقت لازم را داشته باشد.
امام نور، منصوب خدا
اگر کسی بخواهد از اصحاب یمین باشد، باید اهل ایمان به خدا و عمل صالح بوده و دین حق را در زندگی فردی و اجتماعی خود پیاده کند، و این، زمانی محقق خواهد شد که امام او واقعا در مسیر حق بوده و ذرهای انحراف و کجی در او راه نداشته باشد. به عبارت دیگر، معصوم و علم او به دین کامل باشد. تعیین و انتخاب چنین امامی، دور از دسترس آدمی است؛ زیرا کسی از علم و عصمت دیگری، آگاه نیست. پس باید خدا او را تعیین کند و معرفی نماید. از این رو در مورد حضرت ابراهیم آمده است: « قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا؛ خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم)(47) و در مورد سایرین فرموده است: « وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا؛ و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما، (مردم را) هدایت می کردند.» (48) بنابراین، تعیین امام، با خداوند و معرفی او بر عهده پیامبر خاتم است صلی الله علیه و آله و سلم.در روایتی از امام باقر(علیه السلام) نقل شده: (قَالَ قَالَ لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَهًُْ یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ قَالَ الْمُسْلِمُونَ یَا رَسُولَ اللَّهِ (أَلَسْتَ إِمَامَ النَّاسِ کُلِّهِمْ أَجْمَعِینَ قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ أَنَا رَسُولُ اللَّهِ إِلَی النَّاسِ أَجْمَعِینَ وَ لَکِنْ سَیَکُونُ مِنْ بَعْدِی أَئِمَّهًٌْ عَلَی النَّاسِ مِنَ اللَّهِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یَقُومُونَ فِی النَّاسِ فَیُکَذَّبُونَ وَ یَظْلِمُهُمْ أَئِمَّهًُْ الْکُفْرِ وَ الضَّلَالِ وَ أَشْیَاعُهُمْ فَمَنْ وَالَاهُمْ وَ اتَّبَعَهُمْ وَ صَدَّقَهُمْ فَهُوَ مِنِّی وَ مَعِی وَ سَیَلْقَانِی أَلَا وَ مَنْ ظَلَمَهُمْ وَ کَذَّبَهُمْ فَلَیْسَ مِنِّی وَ لَا مَعِی وَ أَنَا مِنْهُ بَرِیءٌ.؛ هنگامی که این آیه «یوم ندعوا...» نازل شد، مسلمانان گفتند:ای رسول خدا، آیا تو امام همه مردم نیستی؟ پیامبر فرمود: من رسول خدا برای همه مردم هستم و لکن به زودی بعد از من امامانی بر مردم از طرف خدا از اهل بیتم می باشند که در مردم، قیام به امر می کنند، پس تکذیب می شوند و امامان کفر و ضلال و پیروانشان به آنان ظلم می کنند؛ پس هر کس، آنان را دوست بدارد و آنان را پیروی کرده و تصدیق نماید، پس او از من و با من است و به زودی، مرا ملاقات می کند. آگاه باشید، هر کس به آنان، ظلم روا دارد و آنان را تکذیب کند، پس از من و با من نیست و من از او بریء و دورم.(49)
در این حدیث شریف، پیامبر، علاوه بر آنکه به وجود امامان بعد از خود اشاره دارد، آنان را از طرف خدا و از اهل بیت خود معرفی می کند. در حدیث معروف و مشهور از عامه و خاصه، خلفای بعد از پیامبر، دوازده نفرند و با توجه به روایات متعدد، این دوازده نفر، همان امامان دوازده گانه شیعه اند که بازده تن از آن بزرگواران به شهادت رسیدند و آخرین آنان، امام مهدی (عجل الله فرجه الشریف) می باشد. بنابراین، امام مهدی (عجل الله فرجه الشریف) از مصادیق امام در آیه شریفه بوده که حی و حاضر است.
وجود هادی برای هر قوم
وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ؛ و کسانی که کافر شدند، می گویند: «چرا آیه (و معجزه ای) از پروردگارش بر او نازل نشده؟!» تو فقط بیم دهنده ای! و برای هر گروهی، هدایت کننده ای است و اینها همه بهانه است، نه برای جست وجوی حقیقت)(50)!»بخش آخر آیه، یعنی «انما انت منذر و لکل قوم هاد»، شاهد مثال و مورد بحث است. همان طور که مشاهده می شود، جمله «لکل قوم هاد» بر جمله «انما انت منذر» عطف شده است و به همین جهت به دو نوع فعالیت اشاره دارد: یکی، انذار که توسط پیامبر و با دریافت وحی از جانب خدا به همراه ادعای نبوت و دعوت به سوی حق انجام می شود. دوم، هدایت الهی است که بدون ادعای دریافت وحی و ادعای نبوت و تنها با راهنمایی در همان راه معرفی شده از جانب پیامبر صورت می پذیرد. اگر مراد از هادی، فقط همان منذر (پیامبر) باشد، باید آیه به این صورت می آمد: «انما انت منذر وهاد لکل قوم»، ولی با تغییر تعبیر روشن می شود مراد دو نفر است.
توضیح آیه، چنین می شود: منذر، علت محدثه و ایجاد کننده مسیر هدایت است، یعنی با معرفی صراط مستقیم، مردم را به آن دعوت می کند وهادی، علت بقیه و نگهدارنده مسیر است؛ بدین معنا که با حفظ دین و پاسداری از شریعت، مردم را در پیمودن همان راه، هدایت و ارشاد می کند. و بر اساس بیان آیه، برای هر قوم و در هر زمان، راهنمایی هست تا مردم را طبق آیات قرآن و شریعت پیامبر، هدایت کند. باید توجه داشت که دائما انسان ها در حال رشد و شکوفایی بوده و در هر زمان، نیازمندی های جدیدی دارند که باید پاسخ داده شود. و این بر اساس مقتضای ربوبیت الاهی است که خداوند متعال، در هر عصر و زمان، برای مردم، حجتی قرار دهد، تا آنان را به حق و غایت و هدف از خلق، هدایت کند. خداوند می فرماید: « الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى* وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى؛ همان [خداوندی که آفرید و منظم کرد و همان که اندازه گیری کرد و هدایت نمود.» (51)
بنابراین، آیه فوق، بر این مطلب دلالت دارد که زمین، هیچ گاه از هادی به حق خالی نمی شود؛ خواه نبی باشد یا غیر نبی. اطلاق آیه در «ولکل قوم هاد»، انحصار هادی در انبیا را نفی می کند؛ همان گونه که زمخشری در ذیل آیه شریفه در تفسیر کشاف به آن اشاره کرده است؛ زیرا در غیر این صورت، لازم می آید در عصرهایی که از نبی خالی است، حجت وهادی برای بشر وجود نداشته باشد.
با مراجعه به قرآن، پی می بریم که امر هدایت، بالاصاله از آن خداوند است. و خداوند به هر کسی که اراده کند، با ایجاد قابلیت در او تفویض می کند:« قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکَائِکُمْ مَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَفَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدَى فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ؛ بگو آیا هیچ یک از معبودهای شما به سوی حق هدایت می کند، بگو: تنها خدا به حق هدایت می کند. آیا کسی که به سوی حق، هدایت می کند، برای پیروی شایسته تر است یا آن کس که خود هدایت نمی شود، مگر هدایتش کنند؟ شما را چه می شود، چگونه داوری می کنید؟!» (52)
از این آیه، به طور صریح استفاده می شود که امر هدایت، بالاصاله منحصر به خداوند است؛ زیرا ربوبیت، از آن خداوند است و هر کس قرار است به این مقام برسد، باید از جانب خداوند، منصوب باشد؛ از این روست که خداوند متعال می فرماید: « وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا ... ؛ و ما آنان را امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت می کنند.»(53)
آیاتی دیگر نیز بر این مطلب دلالت دارد و این، مؤید مطلبی است که در علم کلام، به آن اشاره شده که امامت، عهد و منصب الهی است و خدا به هر کس که اراده ومشیتش تعلق گرفته و بر اساس قابلیت های ذاتی که به او می دهد، افاضه می کند.
مصداق هادی
عن الفضیل قال: سألت أبا عبد الله (علیه السلام) عن قول الله عز وجل «ولکل قوم هاد»؟ قال: کل إمام هاد للقرن الذی هو فیهم؛ فضیل گوید از امام صادق علیه السلام راجع به قول خدای عز و جل «و هر گروهی را رهبریست» پرسیدم؟ فرمود: هر امامی رهبر است در دورانی که در میان مردم است (رهبر مردم دوران خویش است).(54)عن برید العجلی عن أبی جعفر (علیه السلام) فی قول الله عز و جل «... إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم المنذر و لکل زمان منا هاد یهدیهم إلى ما جاء به نبی الله صلی الله علیه و آله و سلم ثم الهداة من بعده على ثم الأوصیاء واحد بعد واحد؛ برید عجلی گوید: از امام باقر(علیه السلام) درباره قول خدای عز و جل «همانا تو بیم دهنده ای و برای هر گروهی رهبریست» پرسیدم؟ فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و اله و سلم)، بیم دهنده است و در هر زمانی، یکی از ما اهل بیت، رهبریست که مردم را به آنچه پیغمبر از طرف خدا آورده رهبری کند. رهبران بعد از پیغمبر، اول، على است و پس از او اوصیائش، یکی پس از دیگری (55)
در تفاسیر در ذیل آیه، نقل شده است: چون این آیه نازل شد، پیامبر، دست بر سینه مبارک خویش گذاشت و فرمود: منم نبی منذر، و سپس دست خود را بر دوش علی بن ابی طالب گذاشت و به او خطاب نمود: یا علی بک یهتدی المهتدون بعدی؛ای علی! به واسطه تو، اهل هدایت، بعد از من، هدایت می شوند.(56)
دیدگاه اهل سنت
مفسرین اهل سنت پیرامون معنای «لکل قوم هاد» وجوه مختلفی را ذکر کرده و تعداد زیادی از آنان مراد از هادی را خداوند و یا پیامبر او دانسته اند. البته روایاتی را که در ذیل آیه نقل کرده اند امام علی (علیه السلام) را مصداق هادی بعد از پیامبر معرفی می کند.ابن کثیر در تفسیر خود آورده است: قال الله تعالى: إنما أنت منذرای إنما علیک أن تبلغ رسالة الله التی أمرک بها، و لیس علیک هداهم و لکن الله یهدی من یشاء [البقرة: ۲۷۲] و قوله: و لکل قوم هاد قال علی بن أبی طلحة عن ابن عباس:ای لکل قوم داع. و قال العوفی عن ابن عباس فی الآیة: یقول الله تعالى: أنت یا محمد منذر، و أناهادی کل قوم، و کذا قال مجاهد و سعید بن جبیر و الضحاک و غیر واحد. و عن مجاهد و لکل قوم هاد ای نبی، کقوله: و إن من أمة إلا خلا فیها نذیر [فاطر: ۲۴]، و به قال قتادة و عبد الرحمن بن زید. و قال أبو صالح و یحیی بن رافع و لکل قوم هادای قائد. و قال أبو العالیة: الهادی القائد، و القائد الإمام، و الإمام العمل. و عن عکرمة و أبی الضحی و لکل قوم هاد قالا: هو محمد صلى الله علیه و سلم. و قال مالک: و لکل قوم هاد یدعوهم إلى الله عز و جل. و قال أبو جعفر بن جریر: حدثنی أحمد بن یحیى الصوفی، حدثنا الحسن بن الحسین الأنصاری، حدثنا معاذ بن مسلم، حدثنا الهروی عن عطاء بن السائب، عن سعید بن جبیر عن ابن عباس رضی الله عنهما، قال: لما نزلت إنما أنت منذر و لکل قوم هاد قال: وضع رسول الله صلى الله علیه و سلم یدیه على صدره و قال: «أنا المنذر، و لکل قوم هاد» و أومأ بیده إلى منکب على علیه السلام، فقال «أنت الهادی یا علی بک یهتدى المهتدون من بعدی»، و هذا الحدیث فیه نکارة شدیدة. و قال ابن أبی حاتم : حدثنا علی بن الحسین، حدثنا عثمان بن أبی شیبة، حدثنا المطلب بن زیاد عن السدی عن عبد خیر عن علی ولکل قوم هاد قال: الهادی رجل من بنی هاشم. قال الجنید: هو على بن أبی طالب علیه السلام. قال ابن أبی حاتم: و روی عن ابن عباس فی إحدى الروایات و عن أبی جعفر محمد بن على نحو ذلک. (57)
نظام الدین حسن بن محمد نیشابوری نیز به این مطلب اشاره دارد: إنما أنت منذر ما علیک إلا الإتیان بما یصح به دعوى إنذارک و رسالتک و لکل قوم هاد من الأنبیاء یدعوهم إلى الله بوجه من الهدایة و الإرشاد یلیق بزمانه و بأمته. و لم یجعل الأنبیاء شرعا فی المعجزات فعلى هذا التقدیر المنذر النبی و الهادی نبى إلا أن الأول محمد صلی الله علیه و آله و سلم و الثانی نبی کل زمان. و قیل: المنذر محمد صلی الله علیه و آله و سلم و الهادی هو الله تعالى قاله ابن عباس و سعید بن جبیر و مجاهد و الضحاک. و المعنى أنهم إن جحدوا کون القرآن. معجزا فلا یضیقن قلبک بسببه فما علیک إلا الإنذار، و أما الهدایة فمن الله. و قیل: المنذر النبی صلی الله علیه و آله و سلم و الهادی هو على علیه السلام روی عن ابن عباس أن رسول الله صلى الله علیه و سلم وضع یده على صدره فقال: أنا المنذر و أومأ إلى منکب على علیه السلام فقال: و أنت الهادی یا علی بک یهتدى المهتدون بعدی قاله فی التفسیر الکبیر. (58)
جلال الدین سیوطی آورده است: و أخرج ابن جریر و ابن مردویه عن ابن عباس رضی الله عنهما فی قوله إنما أنت منذر و لکل قوم هاد قال المنذر محمد صلی الله علیه و آله و سلم و الله عز و جل هادی کل قوم و فی لفظ رسول الله صلی الله علیه و سلم هو المنذر و هو الهادی؛ و أخرج ابن جریر عن عکرمة رضی الله عنه و أبی الضحى فی قوله إما أنت منذر و لکل قوم هاد قالا محمد صلی الله علیه و آله و سلم هو المنذر و هو الهادی؛ و أخرج ابن جریر و ابن مردویه و ابو نعیم فی المعرفة و الدیلمی و ابن عساکر و ابن النجار قال لما نزلت إما أنت منذر و لکل قوم هاد وضع رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یده على صدره فقال أنا المنذر و أومأ بیده إلى منکب علی علیه السلام فقال أنت الهادی یا علی بک یهتدی المهتدون من بعدی؛ و أخرج ابن مردویه عن أبی برزة الأسلمی رضی الله عنه سمعت رسول الله صلى الله علیه و سلم یقول إنما أنت منذر و وضع یده على صدر نفسه ثم وضعها على صدر علی علیه السلام و یقول لکل قوم هاد؛ و أخرج ابن مردویه و الضیاء فی المختارة عن ابن عباس رضی الله عنهما فی الآیة قال رسول الله صلى الله علیه و سلم المنذر و الهادی علی بن أبی طالب علیه السلام؛ و أخرج عبد الله بن أحمد فی زوائد المسند و این أبی حاتم و الطبرانی فی الأوسط و الحاکم وصححه و ابن مردویه و این عساکر عن علی بن أبی طالب علیه السلام فی قوله إنما أنت منذر ولکل قوم هاد قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم المنذر و انا الهادی و فی لفظ و الهادی رجل من بنی هاشم یعنی نفسه. (59)
رشیدالدین میبدی در تبیین آیه می گوید: «و لکل قوم هاد» یهدى الى الطاعة، فیه اربعة اقوال: أحدها أن الهادی هو المنذر و هو النبی (صلی الله علیه و اله و سلم) ای انت منذر وهاد لکل قوم، و الثانی ان الهادی هو الله ای انت منذر و الله هاد لکل قوم، و الثالث انه عام یعنی و لکل امة نبی بعث الیهم یهدیهم بما یعطیه الله من الآیات لا بما یتحاکمون فیه و یقترحون علیه و هو الذی اشار الیه ابن عباس «و لکل قوم هاد» ای داع إلى الحق، و القول الرابع أنه على (علیه السلام). قال ابن عباس لما نزلت هذه الآیة وضع رسول الله (صلی الله علیه و اله و سلم) یده على صدره فقال أنا المنذر و اوما بیده الى منکب على فقال انت الهادی یا على یک یهتدى المهتدون من بعدی. (6)
ثعلبی نیشابوری نیز به این وجوه اشاره کرده است: قال الله: إنما أنت منذر مخوف و لکل قوم هاد داع یدعوهم إلى الله عز و جل إمام یأتمون به. وقال الکلبی: داع یدعوهم إلى الضلالة أو إلى الحق. أبو العالیة: قائد، أبو صالح قتادة مجاهد: نبی یدعوهم إلى الله. سعید بن جبیر: یعنی بالهادی الله عز و جل. و هی روایة العوفی، عن ابن عباس قال: المنذر محمد، و الهادی الله. عکرمة و أبو الضحی: الهادی محمد (صلی الله علیه و سلم). و روی السدی عن عبد الله بن على قوله تعالى: إنما أنت منذر و لکل قوم هاد قال: قال النبی صلى الله علیه وآله و سلم: «المنذر أنا، الهادی رجل من بنی هاشم یعنی نفسه» و روی عطاء بن السائب عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال: لما نزلت هذه الآیة وضع رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یده على صدره فقال: «أنا المنذر» و أومأ بیده إلى منکب على (علیه السلام) فقال: «فأنت الهادی یا علی، بک یهتدى المهتدون من بعدی» (61)
البته برخی از مفسرین اهل سنت با تأمل در آیه شریفه به این نکته تصریح کرده اند که آیه به وجودهادی إلى الله در هر زمان اشاره دارد.
احمد بن مصطفی مراغی می گوید:هادی، پیامبر خداست صلی الله علیه و آله و سلم ، و اگر او نباشد حکماء و مجتهدان اهل تقوی و عملان به سیره نبی، هادی مردم خواهند بود. (و لکل قوم هاد) ای و لکل أمة قائد یدعوهم إلى سبل الخیر، فطره الله على سلوک طریقه بما أودع فیه من الاستعداد له بسائر وسائله، و قد شاء أن یبعث هؤلاء الهداة فی کل زمان کی لا یترک الناس سدى. و أولئک هم الأنبیاء الذین یرسلهم لهدایة عباده، فإن لم یکونوا فالحکماء و المجتهدون الذین یسیرون على سننهم و یقتدون بما خلفوا من الشرائع و فضائل الأخلاق و حمید الشمائل، و یؤیده قوله صلى الله علیه وآله و سلم «أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم». (62)
ابوجعفر محمد بن جریر طبری نیز با اشاره به روایت پیامبر که امام علی (علیه السلام) را مصداق هادی بعد از خود معرفی می کند، به این مطلب اشاره دارد که باید در هر زمان هادی و راهنمایی باشد،: قال آخرون: هو على بن أبی طالب علیه السلام. ذکر من قال ذلک: عن ابن عباس، قال: لما نزلت إما أنت منذر و لکل قوم هاد وضع صلى الله علیه وآله و سلم یده على صدره، فقال:" أنا المنذر و لکل قوم هاد"، و أومأ بیده إلى منکب على علیه السلام، فقال:" أنت الهادی یا علی، یک یهتدى المهتدون بعدی ". و قال آخرون: معناه: لکل قوم داع. ذکر من قال ذلک: حدثنی المثنی، قال: ثنا عبد الله، قال: ثنی معاویة، عن علی علیه السلام، عن ابن عباس، قوله: و لکل قوم هاد قال: داع. و قد بینت معنى الهدایة، و أنه الإمام المتبع الذی یقدم القوم. فإذا کان ذلک کذلک، فجائز أن یکون ذلک هو الله الذی یهدی خلقه و یتبع خلقه هداه و یأتمون بأمره ونهیه، و جائز أن یکون نبی الله الذی تأتم به أمته، و جائز أن یکون إماما من الأئمة یؤتم به و یتبع منهاجه و طریقته أصحابه، و جائز أن یکون داعیا من الدعاة إلى خیر أو شر. و إذا کان ذلک کذلک، فلا قول أولى فی ذلک بالصواب من أن یقال کما قال جل ثناؤه: إن محمدا صلی الله علیه و آله و سلم هو المنذر من أرسل إلیه بالإنذار، و إن لکل قوم هادیا یهدیهم فیتبعونه و یأتمون به. (63)
اطاعت از اولوا الامر
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ ... ؛ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر [اوصیای پیامبر] را!»(64)قرآن کریم، اطاعت و پیروی از «أولی الأمر» را بر مسلمانان واجب کرده و فرموده است امر خداوند فقط شامل انسان های زمان پیامبر نبوده، بلکه همه انسان ها را در هر زمان در بر می گیرد. بنابراین بر هر مؤمن مسلمان، لازم است در هر زمانی که زندگی می کند، از خدا و پیامبر و ولی امر، اطاعت کند. لزوم اطاعت از ولی امر، لازمه ای دارد آن این است که در هر زمان، ولی امری باشد که اطاعت از او واجب و لازم باشد.
سعد الدین تفتازانی از متکلمین بزرگ عامه در کتاب شرح المقاصد، این دلیل را بیان کرده است: وجوب اطاعت از أولى الأمر، مقتضی وجوب تحقق آن است. و محقق طوسی از متکلمین مشهور شیعه نیز در کتاب تلخیص المحصل، این آیه را به عنوان دلیل نقلی و شرعی بر وجوب امامت بر شمرده است.
ممکن است گفته شود: از وجوب فعلی بر انسان، نمی توان وجوب تحقق بخشیدن و تحصیل موضوع آن را استنباط کرد؛ همان طور که از وجوب زکات یا خمس، نمی توان وجوب کسب مال و ثروتی را که متعلق زکات یا خمس است، نتیجه گرفت، بلکه چنین احکامی، در حقیقت، به صورت قضیه شرطیه اند؛ یعنی، اگر کسی، مال زکوی به دست آورد، باید زکات آن را بپردازد. در بحث ما نیز مفاد آیه، چنین خواهد شد که اگر اولی الامر، موجود باشد، باید از آنان اطاعت کرد، اما این که باید اولی الامر موجود باشد یا نه، از این آیه به دست نمی آید.
در پاسخ به این اشکال، می توان گفت، اگر چه مقتضای قاعده اولیه، همان است که گفته شد، ولی در اینجا، از قرینه سیاق، به دست می آید که وجود آولی الأمر، مسلم و مفروغ عنه گرفته شده است؛ زیرا، أولى الأمر، بر رسول عطف شده است و می دانیم که نبوت، امری قطعی است و در وجوب آن، سخنی نیست. و اطاعت از نبی، همیشگی و در هر زمان است. پس اطاعت از ولی امر نیز در هر زمان است. علاوه بر این که هر جمعی، هر چند کوچک، برای بقای خود، نیاز به ولی و سرپرست دارد؛ در غیر این صورت، دچار هرج و مرج شده و نابود می شود. و این، امری مسلم و پذیرفته شده است.
شرایط اولی الامر
مرحوم علامه طباطبایی در این زمینه می گوید: جای تردید نیست در این که این اطاعت که در آیه «أطیعوا الله و أطیعوا الرسول ...» آمده، اطاعتی است مطلق، و به هیچ قید و شرطی، مقید و مشروط نشده، و این خود، دلیل است براینکه رسول امر به چیزی و نهی از چیزی نمی کند، که مخالف با حکم خدا در آن چیز باشد، و گرنه واجب کردن خدا، اطاعت خودش و اطاعت رسول را، تناقضی از ناحیه خدای تعالی میشد، و موافقت تمامی اوامر و نواهی رسول با اوامر و نواهی خدای تعالی جز با عصمت رسول تصور ندارد، و محقق نمی شود. این سخن، عینا در اولی الامر نیز جریان می یابد.ایشان در جواب از این توهم که: اولی الامری که نامشان در این آیه آمده، لازم نیست معصوم باشند، و معنای آیه شریفه، بدون عصمت اولى الأمر هم درست می شود. آن چیزی که خدای تعالی در این آیه مقرر فرموده، و حکم به اطاعت اولی الامر داده، چیزی زاید بر ولایت و سرپرستی معهود در بین امت ها و مجتمعات نیست، و همان چیزی است که می بینیم عموم مجتمعات - چه اسلامی و چه غیر اسلامی - آن را در بین خود معمول می دارند. یعنی یکی از افراد جامعه خود را انتخاب نموده و به او مقام واجب الاطاعه بودن و نفوذ کلمه می دهند؛ در حالی که از همان ابتدا میدانند او هم مثل خودشان جایز الخطاست، و در احکامی که می راند، اشتباه هم دارد، و لیکن هر جا که جامعه فهمید حکم حاکم، بر خلاف قانون است، اطاعتش نمی کند، و او را به خطایی که کرده، آگاه می سازد، و هر جا که یقین به خطای او نداشت، و تنها احتمال میداد که خطا کرده، به حکم و فرمان او عمل می کند، و اگر بعدها معلوم شد که خطا کرده مسامحه کند، و با خود فکر می کند، مصلحت حفظ وحدت مجتمع و مصونیت از تشتت کلمه، آن قدر بزرگ و مهم است، که مفسده اشتباه کاری های گاه به گاه حاکم را جبران می کند.
حال، اولى الأمر در آیه شریفه و وجود اطاعت آنان نیز به همین حال است و آیه، چیزی زاید بر آن چه در همه زمان ها و همه مکان ها معمول است، افاده نمی کند - خدای تعالی، طاعت مردم از اولی الامر را بر مؤمنین واجب فرموده است، اگر احیانا ولی امری بر خلاف کتاب و سنت، دستوری داد، مردم نباید اطاعتش کنند؛ زیرا رسول خدا(صلی الله علیه و اله و سلم) – قاعده ای کلی به دست عموم مسلمین داده، و فرموده: (لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق)، هیچ مخلوقی در فرمانی که به معصیت خدا میدهد، نباید اطاعت شود. و این دستور را شیعه و سنی روایت کرده اند، و با همین دستور است که اطلاق آیه، تقیید می شود. اما اگر عالما عامدا حکم بر خلاف قرآن نکرد، بلکه خطا کرد، اگر مردم فهمیدند که حکمش اشتباه است، او را از راه خطا به سوی حق، یعنی حکم کتاب و سنت بر می گردانند، و اگر مردم نفهمیدند، حکمش را اجرا می کنند، و وجوب اطاعت حاکم در این نوع احکام، هیچ عیبی ندارد؛ برای همان که گفتیم حفظ وحدت در امت و بقای سیادت و ابهت آن، به اندازه ای مهم است که مفسده این مخالف کتاب و سنت ها را تدارک می کند.
پاسخ می دهد: صحیح بودن مسئله ای از مسائل، به خودی خود، یک مطلب است، و مدلول ظاهر آیه قرآن بودنش، مطلبی دیگر است.
آن چه آیه مورد بحث بر آن دلالت می کند، وجوب اطاعت این اولی الامر بر مردم است، و در خود آیه و در هیچ آیه دیگر قرآنی، چیزی که این وجوب را مقید به قیدی و مشروط به شرطی کند. وجود ندارد، تا برگشت معنای آیه شریفه: أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ ، به این شود که: و اطیعوا اولی الامر منکم فیما لم یامروا بمعصیة؛ (و اولی الامر خود را نیز اطاعت کنید؛ مادام که امر به معصیت نکرده اند. و یا به این شود که: و اطیعوا اولی الامر منکم مالم تعلموا بخطائهم؛ و اولی الامر خود را نیز اطاعت کنید؛ مادام که علم به خطای آنها نداشته باشید)، و اما اگر شما را به معصیت، امر کردند، و یا یقین کردید که در حکم خود خطا کرده اند، دیگر اطاعتشان بر شما واجب نیست، بلکه بر شما واجب است که آنان را به سوی کتاب و سنت برگردانید، و کجی آنها را راست کنید، مسلما معنای آیه شریفه « أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» این نیست.
علاوه بر این که خدای سبحان در مواردی که قید، روشن تر از قید مورد بحث بوده، و طاعت هم کم اهمیت تر از طاعت مورد بحث بوده، آن قید را ذکر کرده است. مثلا در مورد احسان به پدر و مادر فرموده: « وَوَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ حُسْنًا وَإِنْ جَاهَدَاکَ لِتُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ ما به انسان توصیه کردیم که به پدر و مادرش نیکی کند، و اگر آن دو (مشرک باشند و) تلاش کنند که برای من همتایی قائل شوی که به آن علم نداری، از آنها پیروی مکن». (65)
با این حال، چطور ممکن است در آیه مورد بحث - که مشتمل بر اصلی از اساس دین و از اصول آن است؛ اصلی که رگ و ریشه همه سعادت های انسانی بدان منتهی می شود - هیچ قیدی از قیود را نیاورد، و به طور مطلق بفرماید: خدا و رسول و اولی الامر خود را اطاعت کنید.؟!.
از این هم که بگذریم، آیه شریفه، بین رسول و اولی الامر را جمع کرده، و برای هر دو، یک اطاعت را ذکر نموده و فرمود: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»، با این که در مورد رسول، حتی احتمال این نیز نمی رود که امر به معصیت کند و یا گاهی در خصوص حکمی دچار اشتباه و غلط گردد. اگر در مورد اولی الأمر، این احتمال برود، به هیچ وجه نباید برای جلوگیری از این احتمال، قیدی نیاورد، پس ما همین که می بینیم در مورد آنان نیز قیدی نیاورده، چاره ای جز این نداریم که بگوییم آیه شریفه از هر قیدی، مطلق است، و لازمه مطلق بودنش، همین است که بگوییم همان عصمتی که در مورد رسول، مسلم گرفته شد، در مورد اولی الامر نیز اعتبار شده باشد، و خلاصه کلام، این که منظور از اولی الامر، آن افراد معینی هستند که مانند رسول خدا دارای عصمتند.(66)
مصادیق اولوا الامر
در تفسیر نمونه آمده است: مفسران شیعه در این زمینه اتفاق نظر دارند که منظور از " اولوا الأمر"، امامان معصوم می باشند که رهبری مادی و معنوی جامعه اسلامی، در تمام شئون زندگی، از طرف خداوند و پیامبر، به آنها سپرده شده است، و غیر آنها را شامل نمی شود، و البته کسانی که از طرف آنها به مقامی منصوب شوند و پستی را در جامعه اسلامی به عهده بگیرند، با شروط معینی، اطاعت آنها لازم است؛ نه به خاطر این که اولوا الامرند، بلکه به دلیل این که نمایندگان اولوا الامر می باشند.زیرا این تفسیر با اطلاق وجوب اطاعت - که از آیه فوق استفاده می شود - کاملا سازگار است؛ چون مقام «عصمت» امام، او را از هر گونه خطا و اشتباه و گناه. حفظ می کند، و به این ترتیب، فرمان او، همانند فرمان پیامبر، بدون هیچ گونه قید و شرطی، واجب الاطاعه است، و سزاوار است که در ردیف اطاعت او قرار گیرد و حتی بدون تکرار «اطیعوا»، عطف بر «رسول» شود.
جالب توجه، این که بعضی از دانشمندان معروف اهل تسنن، از جمله مفسر معروف، فخر رازی، در آغاز سخنش، در ذیل این آیه، به این حقیقت اعتراف کرده، می گوید: کسی که خدا، اطاعت او را به طور قطع و بدون چون و چرا لازم بشمرد، حتما باید معصوم باشد؛ زیرا اگر معصوم از خطا نباشد. به هنگامی که مرتکب اشتباهی می شود، خداوند، اطاعت او را لازم شمرده، و پیروی از او را در انجام خطا، لازم دانسته، و این، خود، یک نوع، تضاد در حکم الهی ایجاد می کند؛ زیرا از یک طرف، انجام آن عمل، ممنوع است، و از سوی دیگر، پیروی از «اولوا الامر»، لازم است، و این، موجب اجتماع «امر و نهی» می شود.
بنابراین، از یک طرف می بینیم خداوند، اطاعت فرمان اولوا الامر را بدون هیچ قید و شرطی لازم دانسته و از سوی دیگر، اگر اولوا الأمر، معصوم از خطا نباشند، چنین فرمانی صحیح نیست. از این مقدمه، چنین استفاده می کنیم که اولوا الأمر - که در آیه فوق به آنها اشاره شده است حتما باید معصوم بوده باشند.
فخر رازی، سپس چنین ادامه می دهد که این یا معصوم مجموع امت است و یا بعضی از امت اسلام. احتمال دوم، قابل قبول نیست؛ زیرا ما باید این بعض را بشناسیم و به او دسترسی داشته باشیم؛ در حالی که چنین نیست و چون این احتمال از بین برود، تنها احتمال اول باقی می ماند که معصوم مجموع این امت است، و این خود، دلیلی است بر این که اجماع و اتفاق امت، حجت و قابل قبول است، و از دلائل معتبر، محسوب می شود.(67)
همانطور که می بینیم، فخر رازی با این که معروف به اشکال تراشی در مسائل مختلف علمی است، دلالت آیه را بر این که اولوا الامر باید افراد معصومی باشند، پذیرفته است؛ منتها از آن جا که با مکتب اهل بیت و امامان علیهم السلام و رهبران این مکتب، آشنایی نداشته، این احتمال را که اولوا الأمر، اشخاص معینی از امت بوده باشند را نادیده گرفته است، و ناچار شده که اولوا الامر را به معنی مجموع امت یا نمایندگان عموم طبقات مسلمانان تفسیر کند؛ در حالی که این احتمال، قابل قبول نیست؛ زیرا همان طور که گفتیم، اولوا الامر باید رهبر جامعه اسلامی باشد و حکومت اسلامی و حل و فصل مشکلات مسلمین به وسیله او انجام شود و می دانیم حکومت دسته جمعی عموم و حتی نمایندگان آنها به صورت اتفاق آراء عملا امکان پذیر نیست؛ زیرا در مسائل مختلف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اخلاقی و اقتصادی که مسلمانان با آن روبه رو هستند، به دست آوردن اتفاق آراء همه امت یا نمایندگان آنها غالبا ممکن نیست، و پیروی از اکثریت نیز پیروی از اولوا الامر محسوب نمی شود. بنابراین، لازمه سخن فخر رازی و کسانی که از دانشمندان معاصر، عقیده او را تعقیب کرده اند، این است که عملا اطاعت از اولوا الامر تعطیل گردد، و یا به صورت یک موضوع بسیار نادر و استثنایی در آید.
از مجموع بیانات فوق نتیجه می گیریم که آیه شریفه، تنها رهبری پیشوایان معصوم را - که جمعی از امت را تشکیل می دهند - اثبات می کند. (دقت کنید)(68)
جابر بن عبدالله انصاری می گوید: سألت النبی (صلی الله علیه و اله و سلم) عن قوله «أطِیعُوا اللّه َ و أطِیعُوا الرَّسُولَ و اُولی الأمْرِ مِنْکُم» قلتُ : یا رسولَ اللّه ِ ، عَرَفْنا اللّه َ و رَسولَهُ ، فمَن اُولو الأمرِ الّذینَ قَرَنَ اللّه ُ طاعَتَهُم بطاعَتِکَ ؟ فقالَ: هُم خُلَفائی یا جابِرُ ، و أئمَّةُ المُسلِمینَ مِن بَعدی ، أوَّلُهُم علیُّ بنُ أبی طالِبٍ ، ثُمَّ الحَسَنُ ، و الحُسَینُ ، ثُمّ علیُّ بنُ الحُسَینِ ، ثُمّ محمّدُ بنُ علیٍّ المَعروفُ فی التَّوراةِ بِالباقِرِ ، و سَتُدرِکُهُ یا جابِرُ فإذا لَقِیتَهُ فأقرِئْهُ مِنّی السَّلامَ ، ثُمّ الصّادقُ جعفرُ بنُ محمّدٍ ، ثُمّ موسَى بنُ جعفرٍ ، ثُمّ علیُّ بنُ موسى ، ثمُّ محمَّدُ بنُ علیٍّ ، ثُمّ علیُّ بنُ محمّدٍ ، ثُمّ الحَسَنُ بنُ علیٍّ ، ثُمّ سَمِیِّی و کَنِیِّی حُجَّةُ اللّه ِ فی أرضِهِ و بَقِیَّتُهُ فی عِبادِهِ ابنُ الحَسَنِ بنِ علیٍّ ، ذاکَ الّذی یَفتَحُ اللّه ُ تعالى ذکرُهُ على یَدَیهِ مَشارِقَ الأرضِ و مَغارِبَها ، ذاکَ الَّذی یَغیبُ عَن شِیعَتِهِ و أولیائهِ غَیبَةً لا یَثبُتُ فیها علَى القَولِ بإمامَتِهِ إلاّ مَنِ امتَحَنَ اللّه ُ قَلبَهُ للإیمانِ.. ؛ به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم راجع به آیه «یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول» گفتم: خدا و رسول در آیه، معلوم است، اما اولی الامر، کیانند؟ فرمود: آنها جانشینان منند، ایجابر، و پیشوایان بعد از منند، اول آنها علی بن ابی طالب، بعد امام حسن، سپس امام حسین، بعد على بن الحسین، سپس محمد بن علی - که در تورات، معروف به باقر است و تو او را خواهی دید، وقتی او را ملاقات کردی، سلام مرا به او برسان ؛ سپس صادق جعفر بن محمد، بعد موسی بن جعفر، سپس علی ، هم نام و هم کنیه من حجة الله در زمین و بقیه الله در بین مردم پس از حسن بن على، آن کسی که خداوند به دست او فتح می کند شرق و غرب را، او از شیعیان خود، پنهان است؛ به طوری که معتقد به امامت او باقی نمی ماند؛ مگر کسی که خداوند قلبش را به ایمان آزمایش نموده است.(69)
همراهی با صادقین
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ ،ای کسانی که ایمان آورده اید! از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید، و با صادقان باشید!»(70)خداوند در این آیه از مؤمنان می خواهد که همراه با صادقین باشند و از آنها جدا نشوند. می دانیم که خطاب و دستورات خداوند، فقط برای زمان پیامبر و مخصوص مسلمانان صدر اسلام نیست، بلکه شامل همه مردم تا روز قیامت می شود. بنابراین، خداوند از هر انسان مؤمنی، در هر زمان می خواهد که همراه با صادقین باشد. لازمه همراه بودن با صادقین، این است که در هر زمان، انسان صادقی نیز باشد.
همچنین با توجه به لحن آیه، می توان معنای همراهی را دریافت که مراد از آن، پیروی و تبعیت از صادقین است. همراهی با صادقین، یعنی همراهی با آنها در فعل و قولشان بدین معنا که آنچه آنها انجام می دهند، مؤمنین نیز انجام دهند، و آنچه آنان ترک می کنند، مؤمنین نیز از انجام آن خودداری کنند.
افزون بر این که این همراهی در آیه به صورت مطلق و بدون قید و شرط آمده و معنای آن، چنین است که باید به صورت کامل و در همه موارد، با آنان همراه بود و از آنها فاصله نگرفت که در این صورت می توان گفت اعمال و گفتار صادقین به طور تمام و کمال، مورد تأیید و امضاء خداوند است. پس صادقین، لحظه ای نیز بر خلاف رضایت او قدم بر نمی دارند.
خلاصه بیان بالا این که: براساس آیه شریفه فوق، در هر زمان، انسان صادق و معصوم از خطا (معصوم) وجود دارد و بر مردم لازم است همراه او باشند.
بسیاری از مفسرین به این نکته توجه کرده و آن را تذکر داده اند. امام فخر رازی، یکی از بزرگترین مفسرین عامه پس از بحث در باره این آیه چنین می گوید: آیه، دلیل بر این است که هر کس جایز الخطاست، باید پیرو کسی باشد که معصوم است؛ تا او را از خطا باز دارد و معصومان، همان افرادی هستند که خدا، آنها را «صادقین» نامیده است. و این معنا، مخصوص زمانی نبوده، بلکه برای همه زمان هاست؛ پس باید در هر زمان، معصوم از خطایی باشد.(71)
عن برید بن معاویة العجلی قال: سألت أبا جعفر عن قول الله عز و جل «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ »؟ قال: إیانا عنی؛ برید گوید: از امام باقر(علیه السلام) درباره قول خدای عز و جل: «از خدا باک داشته باشید و با صادقان باشید، پرسیدم، فرمود: مقصود، ما هستیم. (72)
عن ابن أبی نضر عن أبی الحسن الرضا(علیه السلام) قال: سألته عن قول الله عز و جل «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ»؟ قال: الصادقون هم الأئمة و الصدیقون بطاعتهم؛ ابن ابی نصر گوید: از حضرت رضا راجع به قول خدای عز و جل: «ای مؤمنان، از خدا باک داشته باشید و با صادقان باشید» پرسیدم؟ فرمود: صادقان، همان امامان و باور دارندگان اطاعت ایشانند (صادق و صدیق، همان اما مانند به واسطه اطاعتشان از خدا (73)
دیدگاه اهل سنت
برخی از تفاسیر اهل سنت نیز به عمومیت از مانی آیه توجه شده و تفسیری نزدیک به تفسیر شیعه ارائه شده است.فخر رازی بر این باور است که آیه شریفه به روشنی تصریح دارد که باید در هر زمان معصوم از خطا باشد و انسان های جایز الخطا باید به او اقتدا کنند. وی در تفسیر این آیه می گوید: أنه تعالى أمر المؤمنین بالکون مع الصادقین، و متی وجب الکون مع الصادقین فلا بد من وجود الصادقین فی کل وقت...قوله: یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله أمر لهم بالتقوى، و هذا الأمر إنما یتناول من یصح منه أن لا یکون متقیا، و إنما یکون کذلک لو کان جائز الخطأ، فکانت الآیة دالة على أن من کان جائز الخطأ وجب کونه مقتدیا بمن کان واجب العصمة، و هم الذین حکم الله تعالی بکونهم صادقین، فهذا یدل على أنه واجب على جائز الخطأ کونه مع المعصوم عن الخطأ حتى یکون المعصوم عن الخطأ مانعا لجائز الخطأ عن الخطأ، و هذا المعنى قائم فی جمیع الأزمان، فوجب حصوله فی کل الأزمان.
هر چند وی در ادامه، معصوم بودن یک فرد را به علت عدم امکان شناخت عصمت افراد نمی پذیرد و عصمت را به جمع امت بر می گرداند. او در این زمینه می گوید: ذلک المعصوم هو مجموع الأمة، و أنتم تقولون: ذلک المعصوم واحد منهم، فنقول: هذا الثانی باطل، لأنه تعالى أوجب على کل واحد من المؤمنین أن یکون مع الصادقین، و إنما یمکنه ذلک لو کان عالما بأن ذلک الصادق من هو لا الجاهل بأنه من هو، فلو کان مأمورا بالکون معه کان ذلک تکلیف ما لا یطاق، و أنه لا یجوز، لکنا لا نعلم إنسانا معینا موصوفا بوصف العصمة، و العلم بأنا لا نعلم هذا الإنسان حاصل بالضرورة، فثبت أن قوله: و گونوا مع الصادقین لیس أمرا بالکون مع شخص معین، و لما بطل هذا بقى أن المراد منه الکون مع مجموع الأمة، و ذلک یدل على أن قول مجموع الأمة حق و صواب ولا معنى لقولنا الإجماع إلا ذلک. (74)
نظام الدین حسن بن محمد نیشابوری نیز در تفسیر خود این مطلب را مورد توجه قرار داده است. ثم حث سبحانه المؤمنین على ملازمة سیرة التقوى و الانضمام فی زمرة أهل الصدق لا النفاق فقال: یا أیها الذین آمنوا الآیة. قال بعض العلماء: ظاهر الأمر للوجوب فوجب على المؤمنین أن یکونوا مع الصادقین لا بمعنى أن یکونوا على طریقهم و سیرتهم، لأن ذلک عدول عن الظاهر بل المعنی المصاحبة. و الکون مع الشئ مشروط بوجد ذلک الشئ فلا بد من وجود الصادقین. ثم إنه ثبت بالتواتر من دین محمد صلى الله علیه واله و سلم ان التکالیف المذکورة فی القران الکریم متوجهة علی المکلفین الی یوم القیامة فلا یکون هذا الأمر مختصا بالکون مع الرسول و أصحابه فی الغزوات بل أعم من ذلک. ثم إن الصادق لا یجوز أن یکون منحصرا فی الإمام المعصوم الذی یمتنع خلو زمان التکلیف عنه کما یقوله الشیعة، لأن کون کل واحد من المؤمنین مع ذلک الصادق بعد تسلیم وجوده تکلیف بما لا یطاق، فالمراد بالصادقین أهل الحل و العقد فی کل حین، و المراد أنهم إذا أجمعوا على شیء کانوا صادقین فیه محقین و یجب على الباقین أن یکونوا معهم ظاهرا و باطنا. و قال أکثر المفسرین: الصادقون هم الذین صدقوا فی دین الله و فیما عاهدوا علیه من الطاعة نیة و قولا وعملا. (75)
ثعلبی نیشابوری در ذیل آیه شریفه چنین آورده است: أخبرنی عبد الله بن محمد بن عبد الله محمد بن عثمان بن الحسن. محمد بن الحسین ابن صالح. على بن جعفر بن موسی. جندل بن والق. محمد بن عمر المازنی. الکلبی عن أبی صالح عن ابن عباس فی هذه الآیة (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ) قال: مع علی بن أبی طالب علیه السلام و أصحابه.
و أخبرنی عبد الله محمد بن عثمان محمد بن الحسن علی بن العباس المقانعی. جعفر ابن محمد ابن الحسین. أحمد بن صبیح الأسدى. مفضل بن صالح. عن جابر عن أبی جعفر فی قوله تعالی (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ) قال: مع آل محمد (صلى الله علیه و سلم). (76)
عبیدالله بن احمد حسکانی نیز در کتاب تفسیر خود (77) روایات متعددی به همین مضمون آورده است.
سیوطی نیز در کتاب تفسیر خود (78) به این روایات اشاره کرده است.
نعمت الله بن محمود نخجوانی در تفسیر خود، آیه را به صورت عام در هر زمان معنا کرده و چنین می گوید: یا أیها الذین آمنوا مقتضی ایمانکم التقوى عن محارم الله اتقوا الله المنتقم الغیور عن مخالفة أمره و حکمه وکونوا فی السراء و الضراء مع الصادقین المصدقین لرسوله المتابعین له فی عموم أموره. (79)
پینوشتها:
1- امالی شیخ صدوق، مجلس 5، ص۲۸، ح 5.
2- همان، و مجلسی 15، ص ٤۲۲، ح 19
3- سوره بقره، آیه ۲۵۷
4- سوره انبیاء، آیه ۷۳
5- سوره مائده،آیه ۵۵
6- بحار الانوار، ج ۲۳، ص ۷6، ح ۱
7- همان، ص ۱۸۲ح ۲۱
8- سوره حجر، آیه ۲۹
9- بحار الانوار، ج ۲۳، ص ۸۲ ح ۲۱
10- سوره فجر، آیات ۲۷-۳۰
11- امالی صدوق، ص 545
12- سوره اسراء، آیه ۸۸
13- همان، آیه 9
14- نهج البلاغه، خطبه ۱۷6
15- کافی، ج ۱، کتاب الحجه، باب نادر جامع فی فضل الأمام و صفاته
16- بحار الانوار، ج ۸۹ (۹۲)، ص ۹۷، ح 64
17- المیزان، ج 1، ص 44.
18- کافی، ج ۱، کتاب الحجه، باب اضطرار به حجت، ح ۲.
19- سوره دخان، آیه ۳
20- همان، آیه 4.
21- ارشاد، ج۲، باب ما جاء من النص مفصل، ح ۲
22- همان، ح ۳.
23- سوره دخان، آیات 4-6
24- المیزان، ج ۲۰.
25- تفسیر نمونه، ج۲۷
26- مجمع البیان، ج ۱۰، ذیل آیه
27- المیزان، ج ۲۰
28- تفسیر نمونه، ج ۲۷
29- نورالثقلین، ج ۵
30- ارشاد، ج۲، باب ما جاء من النص على إمامة صاحب الزمان الثانی عشر من الأئمة علیهم السلام فی مجمل و مفصل، ح۲.
31- همان منبع، ح۳
32- همان، ح ۹
33- معالم التنزیل، ج ۵، ص۲۸۳، ذیل سوره
34- تفسیر القرآن العظیم، ج ۸ ص 4۲۹، ذیل سوره
35- الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج 4، ص ۷۸۰
36- مفاتیح الغیب، ج ۳۲ ص۲۳۵، ذیل آیه
37- الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج 2، ص ۷۸۰
38- جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج ۲۰، ص۱6۷
39- جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۳۰، ص۱6۷
40- مفاتیح الغیب، ج ۳۲، ص۲۳۵، ذیل آیه
41- الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج ۱۰، ص ۲4۸
42- الجامع الأحکام القرآن، ج۲۱، ص ۱۳۰
43- جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج ۳، ص۱6۷
44- سوره اسراء، آیه ۷۱.
45- برگرفته از تفسیر المیزان، ج۱۳، ذیل آیه
46- تفسیر برهان، ج۳، ص۲۹، ح5
47- سوره بقره، آیه ۱۲4
48- سوره انبیاء، ۷۳
49- تفسیر برهان، ج۳، ص۲۹، ح ۲
50- سوره رعد، آیه ۷
51- سوره اعلى، آیات ۲و۳
52- سوره یونس، آیه ۳۵
53- سوره انبیاء، آیه ۷۳
54- کافی، ج ۱، کتاب الحجه، باب أن الأئمة هم الهداة، ص ۱۹۱،ح 1
55- همان، ح ۲
56- جامع البیان ، ج۱۳ ص ۱4۲ - شواهد التنزیل، ج۱ صص ۳۸۷ - ۳۸۹ ؛الدر المنثور، ج 4 ص 45
57- تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)، ج ۴، ص ۳۷۳
58- تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج(عجل الله فرجه الشریف)، ص۱۴۱
59- الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج ۴، ص۴۵
60- کشف الأسرار و عدة الأبرار، ج۵، ص۱۶۳
61- الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج ۵، ص ۲۷۲
62- تفسیر المراغی، ج۱۳، ص۷۳
63- جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱۳، ص ۷۲
64- سوره نساء، آیه 59
65- سوره عنکبوت، آیه8
66- المیزان، ج 4، ذیل آیه
67- تفسیر کبیر فخر رازی، ج۱۰، ص144
68- تفسیر نمونه، ج۳، ذیل آیه
69-بحار الانوار، ج23 ص 289، ح16
70- سوره توبه، آیه ۱۱۹
71- تفسیر کبیر، ج۱6، ص ۲ل ۲۱
72- کافی، ج ۱، کتاب الحجه، ص ۲۰۸
73- همان
74- مفاتیح الغیب، ج۱۶، ص ۱۶۶
75- تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج۳، ص ۵۴۲
76- الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج ۵، ص ۱۰۸
77- شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج ۱، ص ۳4۱
78- الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج۳، ص ۲۹۰
79- الفواتح الإلهیة و المفاتح الغیبیة، ج ۱، ص ۳۲۱
منبع: مجموعه مقالات سومین کنگره علمی - پژوهشی مهدویت، به اهتمام: اداره کل تبلیغات اسلامی خوزستان، نویسنده: مهدی یوسفیان، ناشر: نشر اندیشه کهن پرداز، چاپ اول، تهران، 1389ش، صص 157-105