علما و حكومتها
نبايد مؤمنان همگي به ميدان جهاد بروند، چرا از هر گروهي طائفهاي كوچ نميكنند تا در امر دين تفقّه كنند و هنگام بازگشت به سوي قوم خويش آنان را انذار دهند و بترسانند كه شايد آنها (از بدكاري و مخالفت پروردگار) برحذر شوند.
پس بنابر نصّ آيات قرآني وجود و حضور علماء در جامعه اسلامي و حكومت و در بين مردم ضروري است لكن در عصر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و ائمه اطهار ـ عليه السّلام ـ كه دسترسي به معصومين ـ عليه السّلام ـ امكانپذير بوده است، نياز مردم به علماء كمتر احساس ميشد اما از آغاز غيبت كبري رسالت علماي شيعه سنگينتر شد.[2] و امام عصر (عج) در توقيعي كه براي آخرين نائب خاص خويش صادر فرمودند، باب نيابت خاصّه را مسدود ساختند، و فرمودند: «و اَمَّا الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواة أحاديثنا فانَّهم حجّتي عليكم و أنا حُجة الله عليهم»[3] لذا در غيبت كبري مسئوليت عظيم ديني هدايت، ابلاغ، ارشاد و حكومت اسلامي، بر عهدة علماي شيعه نهاده شد.
ارتباط علماء شيعه با حكومتها:
موضوع علماي شيعه را از قرن چهارم تا دهم هجري به آساني قابل شناخت نيست. چرا كه در اين عصر، حكومتها جملة علماي راستين شيعه همواره يك جبهة مخالف در بيشتر ادوار تاريخي عليه بافت ستمگرانه و اشرافي حكومتها داشتند در حالي كه علماي سنّي چون، امراء و فرمانروايان را اوليالأمر ميدانستند هر نوع مخالفتي با آنان را گناه و معصيت برميشمردند اما از اين ور كمتر شاهد درگيري علماء سني با سلاطين بودهايم.
اما در دورة قبل از صفويه: دورة مظلوميّت و محكوميت علماء شيعه بود و شيعيان به صورت اقليّتهاي پراكنده تحت ايذاء و فشار بودهاند لذا علماء شيعه در اين عصر بيشترين مخالفتها را با حكومتها داشتهاند و با توجه به حاكميّت امامت در تفكر شيعه، طبيعي بود كه در غيبت امام معصوم، نگاه فقهاء و علماي شيعه نسبت به حكّام غير معصوم طوري ديگر بوده است.
نظر علماء شيعه راجع به حكومتها:
عدّهاي از علماء شيعه ضرورت وجود حكومت در عصر غيبت را ميپذيرند اما در مورد حاكم ميگويند: در هر زماني بايد امام معصوم باشد امثال سيدمرتضي و غير او چنين نظريهاي را دادهاند.[4]
عدهاي امثال شيخ طوسي معتقدند در عصر غيبت، حكومت واجب است زيرا اگر رئيس مقتدري نباشد كه جنايتكاران را ادب كند و حقّ ضعفا را از اَقويا بگيرد، فساد و منكر در جامعه زياد ميشود لذا به حكم عقل وجود حكومت براي جامعه را لازم ميداند و حاكم هر كسي كه ميخواهد باشد.[5]
لكن بطور كلي علماء شيعه امثال شيخ مفيد و شيخ طوسي و بسياري از بزرگان همكاري نمودن با حكومتها و سلاطين را در عصر غيبت كبري پذيرفتهاند و معتقدند كه در امور دنيوي بايد تا جايي كه مُخّل به مقدسات اسلام نباشد از دستور حاكمان اطاعت كرد.[6]
مخالفتهاي علماء شيعه در دورة بعد از صفويه كه شيعيان حاكم شدند فروكش كرد چرا كه در اين دوره سلاطين رداي تقدس و تشيّع بر تن كردند و علماء شيعه در اين زمان به تأييد سلاطين پرداختند و اين حالت روحانيت تا عصر ناصرالدين شاه كه فساد و ستم اوج و رواج يافت ادامه داشت. از اين دوره است كه جمعي از علماء شيعه در مقابل حكومت قرار گرفتند، كه در نهضت تنباكو مخالفت علماء شيعه آشكار شد.
علماء شيعه در دورة قبل از صفويه چندان در امور سياسي دخالتي نداشتند اما دورة صفويه بيشترين مناصب سياسي و مملكتي در دست علماء شيعه بود و در دورهاي در واقع علماء شيعه بر سلاطين هم اشراف داشتند و چرخة حكومت در واقع بدست علماء شيعه افتاده بود و علماء بودند كه در سياستهاي كلان حكومتي تصميم ميگرفتند.
زمينههاي ورود علماي شيعه به دربار: با حملة مغولان به خلافت عباسي در سال 656 هجري و برچيده شدن بساط خلافت، زمينههايي براي رشد مذهب تشيع دوازده امامي ايجاد شد چرا كه خواجه طوسي از ورود مغولان بيشترين بهره و استفاده را برد و توانست خواجه دلهاي مغولان را به اسلام جذب كند و با كوشش علامه حلي و ديگر علماء شيعه در سالهاي بعد بود كه عدهاي از سلاطين مغولي به تشيع گرايش پيدا كردند. و از اين زمان رشد فزايندهاي نصيب شيعيان ميشود و علماي شيعه وارد حكومت ميشوند.[7]
از آنجا كه پس از فروپاشي خلافت عباسي دو جريان از لحاظ فرهنگي پيدا ميشود كه يك جريان رشد تصوف و فرقههاي صوفيگري است و جريان ديگر رشد به سرعت مذهب تشيع، باعث ميشود تا اين دو جريان مقدمهاي براي ظهور صفويه (كه گرايش تصوف وتشيع داشتند) فراهم شود.[8]
در اين زمان علماي شيعه از لبنان، به ايران ميآيند و تعامل و همكاري بين دو نهاد دين و دولت ايجاد ميشود و فصل جديدي از رابطه سياست و دين در انديشة سياسي شيعه رقم زده ميشود. در اين زمان علماي شيعه براي اولين بار مفهوم (سلطان شيعي) را در انديشه سياسي شيعه وارد كردند بنابراين با تأسيس دولت صفويه در ايران، مرحله نويني در ساخت انديشههاي سياسي شيعه آغاز ميگردد. و دين و سياست با همديگر در يك راستا حركت ميكنند.[9]
نقش علماء در دورة معاصر تا پيروزي انقلاب:
به دنبال حركت سيد جمال بود كه جنبش تبناكو و صداي مشروطهخواهان از جانب فقهاء ديني شيعه به صدا درآمد و علماء شيعه خواهان استقلالطلبي كشور شدند.[10]
از جمله مهمترين نقشها و عملكرد ماندگار علماي شيعه، مبارزه با ظلم و استبداد زمان پهلوي بود كه علماي متعهد شيعه با جانفشاني و تلاش و مجاهدت خويش و با تكيه به قدرت لايزال الهي، توانستند رژيم ظالم و منحوس پهلوي را از كشور اسلامي ايران بيرون رانده و حكومت و دولت جمهوري اسلامي را به رهبري بنيانگذار انقلاب اسلامي ايران حضرت امام خميني (ره) برپا نمايند و اين عظمت و قيام بينظير نبود مگر به بركت و تكيه بر خداوند متعال، رهبري الهي و مردمي حضرت امام خميني(ره) و مجاهدت و هدايت روحانيت و علماي متعهد و پيشتازان جهاد و شهادت و نيز اتحاد و يكپارچگي مردم و تبعيت و دنبالهروي آنها از بزرگان و علماي دين.
پي نوشت :
[1] قرآن كريم، سورة توبه، آيه122.
[2] . مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران، نشر انتشارات اسلامي، 1362 قم، ص427.
[3] . ع ـ باقي، كاوشي دربارة روحانيت، چاپ اول، 1364، تهران، ص 17، به نقل از وسائل الشيعه، ج18، كتاب القضاء.
[4] . شريف مرتضي، رسائل،ج2، نشر سيدالشهداء، چاپ اول 1405 قم، ص51.
[5] . ابوجعفر طوسي،الغيبه، نشر مؤسسه معارف اسلامي، چاپ اول، 1411 قم، ص 5.
[6] . شيخ طوسي، النهايه في مجرد الفقه و الفتاوي، نشر قدس محمدي، چاپ اول، قم، ص356.
[7] . مرتضي يوسفيراد، انديشه سياسي خواجه نصير، نشر بوستان قم، چاپ اول، سال1380، ص26.
[8] . سيد محمدعلي حسينيزاده، انديشه سياسي محقق كركي، دفتر تبليغات اسلامي بوستان كتاب قم، 1380،چاپ اول، ص13.
[9] . سيد محمدعلي حسينيزاده، علما و مشروعيت دولت صفوي، نشر انجمن معارف اسلامي، چاپ اول، ص 12.
[10] . دكتر علي اصغر حلبي، تاريخ نهضتهاي ديني ـ سياسي معاصر، نشر بهبهاني، چاپ دوم، 1374، تهران، ص288.
/س