داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (33)

پيشرفت روز افزون اسلام قريش را سخت ناراحت كرده بود روزى نبود كه گزارشى درباره گرايش فردى از قبيله به آنان نرسد و از اين جهت شعله غضب در درون آنها زبانه مى‏كشيد. فرعون مكه ابوجهل روزى، در محفل قريش چنين گفت: شما اى گروه قريش مى‏بينيد كه محمّد چگونه دين ما را بد مى‏شمرد و به آيين پدران ما و خدايان آنها بد مى‏گويد و مارا بيخرد قلمداد مى‏نمايد. به خدا سوگند فردا در كمين او مى‏نشينم و سنگى را در كنار خود مى‏گذارم و هنگامى كه محمّد سر به سجده مى‏گذارد
دوشنبه، 24 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (33)
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (33
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (33)






چيزى ديدم كه در تمام عمرم نديده بودم

پيشرفت روز افزون اسلام قريش را سخت ناراحت كرده بود روزى نبود كه گزارشى درباره گرايش فردى از قبيله به آنان نرسد و از اين جهت شعله غضب در درون آنها زبانه مى‏كشيد. فرعون مكه ابوجهل روزى، در محفل قريش چنين گفت: شما اى گروه قريش مى‏بينيد كه محمّد چگونه دين ما را بد مى‏شمرد و به آيين پدران ما و خدايان آنها بد مى‏گويد و مارا بيخرد قلمداد مى‏نمايد. به خدا سوگند فردا در كمين او مى‏نشينم و سنگى را در كنار خود مى‏گذارم و هنگامى كه محمّد سر به سجده مى‏گذارد سر او را با آن مى‏شكنم. فرداى آن روز رسول خدا براى نماز وارد مسجد الحرام شد و ميان ركن يمانى و حجر الاسود براى نماز ايستاد. گروهى از قريش كه از تصميم ابوجهل آگاه بودند به فكر فرو رفته بودند كه آيا ابوجهل در اين مبارزه پيروز مى‏گردد يا نه؟ پيامبر سر به سجده نهاد دشمن ديرينه او از كمينگاه برخاست و نزديك پيامبر آمد ولى چيزى نگذشت كه رعب عجيبى در دل او پديد آمد لرزان و ترسان با چهره پريده به سوى قريش برگشت همه جلو دويدند و گفتند چه شد اباحكم؟ وى با صداى بسيار ضعيف كه حاكى از ترس و اضطراب او بود گفت منظره‏اى در برابرم مجسم گشت كه در تمام عمرم نديده بودم از اين جهت از تصميم خود منصرف گشتم.
جاى گفتگو نيست كه نيرويى غيبى به فرمان خدا به كمك برخاسته و چنين منظره‏اى را بوجود آورده بود. وجود پيامبر را طبق وعده قطعى الهى إنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ (15حجر/95) ما تو را از [شر] ريشخندكنندگان كفايت [و حمايت] مى‏كنيم.
ما از شر مسخره كنندگان تو را نگاه مى‏داريم از گزند دشمنان حفظ كرده است.

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (33)

قرآن و افشاگرى عليه دو منافق

پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله همراه جمعى از مهاجران و انصار در مسجد النبى نشسته بودند، ناگاه على عليه السّلام وارد مسجد شد، حاضران به احترام او برخاسته و به گرمى از او استقبال نمودند، تا اين كه حضرت در جايگاه خود كه در محضر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بود نشست. در اين ميان دو نفر از حاضران كه متهم به نفاق بودند، با هم در گوشى صحبت مى‏كردند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وقتى كه آنها را ديد، دريافت كه چرا آهسته با هم حرف مى‏زنند، به طورى خشمگين شد كه آثار خشم در چهره‏اش ظاهر گرديد، سپس فرمود:
سوگند به آن كسى كه جانم در دست او است، داخل بهشت نمى‏شود مگر كسى كه مرا دوست بدارد. آگاه باشيد: دروغگو است كسى كه گمان كند مرا دوست دارد ولى اين شخص (اشاره به على بن ابيطالب عليه السّلام) را دشمن دارد.
در اين هنگام دست على عليه ال‏سّلام در دست پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله بود و اين آيه نازل گرديد.
يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِاْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذى إلَيْهِ تُحْشَرُونَ (58مجادله/9) اى مؤمنان چون رازگويى كنيد، به قصد گناه و ستمكارى و نافرمانى از پيامبر نجوا مكنيد، و به قصد نيكى و تقوا نجوا كنيد، و از خداوندى كه نزد او محشور مى‏گرديد پروا كنيد.
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، هنگامى كه رازگويى مى‏كنيد به گناه تعدى و معصيت رسول، رازگويى نكنيد ...1

پی نوشت :

1 - امالى ابن الشيخ، صفحه 31. بحار، جلد 39، صفحه 270. حكايتهاى شنيدنى، جلد 4، صفحه 159.

منبع:www.payambarazam.ir




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.