از روزگار قريب تا يوسف پيامبر (ع)
نشست نقد سريال
اشاره
آتش زر: سريال يو سف پيامبر از چند جهت شايسته ي توجه است. اين سريال از سويي قصه اي قرآني را دستمايه قرار داده است که اتفاقاً به لحاظ خوانش قرآني نيز در روايات و سخنان پيامبر خدا (ص) و ائمه (ع) شرايطي براي قرائت آن توصيه شده است. ضمن اينکه اين قصه در قرآن به عنوان احسن القصص معرفي شده است و هرکس هم به اقتضاي ديدگاه و موقعيت نگرشش به مقوله ي احسن القصص، تعبيري متفاوت از آن مي کند؛
برخي سوره ي يوسف را به جهت پرداخت داستاني و نحوه ي دراماتيزه کردن داستان و يا نحوه ي به کارگيري فنون قصه گويي، احسن مي انگارند. برخي ديگر به جهت نحوه ي تعبير پيام و شيوه ي پيام رساني آن را برجسته مي دانند و ...
حال اين قصه از صورت نوشتاري به رسانه ي تلويزيون با ويژگي هاي خاص خود منتقل شده است، به ويژه اينکه اين قصه با نگاهي شيعي و از سيماي جمهوري اسلامي پخش مي شود. از ديگر سو اين سريال نسبت به سريال هاي ديگر تلويزيون از برنامه هاي طولاني به شمار مي آيد در حالي که سوره ي يوسف در قالب قرآني جزو سوره هاي طولاني نيست. از جهت ديگر اين سريال از مخاطب نسبتاً پر شمار و فراواني برخوردار شده است و با توجه به مضمون ديني و بنا نهادن رابطه اي خاص با مخاطبان تلويزيوني قابل تأمل است. علاوه بر مخاطبان داخلي با توجه به شعاع گسترش رسانه اي، اين سريال در چند کشور ديگر مسلمان نيز از تلويزيون هاي مختلف پخش مي شود و در همان کشورها نيز از مخاطبان زيادي برخوردار است.
سريال يوسف از جهت دامنه ي تأثير اجتماعي نيز قابل توجه است. بازتاب اين سريال در پيامک هاي روزمره ي مردم نشان از رويکرد قابل توجه مردم به آن دارد. پيامک هايي که با موضع گيري هاي متفاوت و از زواياي متنوع، اين سريال را در کانون توجه مردم نشان مي دهد.
در برخي قسمت هاي سريال، حتي تطبيقات سياسي اي نيز از سوي تماشاگران بر سريال وارد مي گردد و شخصيت ها يا وضعيت هاي اين سريال بر اوضاع و اشخاص سياسي تاويل مي شوند.
همه ي اين رويکردها، از زاويه ي نگاه نمايشي، زيبايي شناختي، تاثير رسانه اي و مخاطب شناسي جاي توجه جدي دارند. به نظر مي رسد سريال يوسف پيامبر، صرف نظر از نگاه ارزيابانه ي مثبت يا منفي، يک پديده ي رسانه اي و مذهبي است که براي پژوهشگران رسانه و جامعه شناسان رسانه اي و حتي مديران و برنامه ريزان فرهنگي قابل مطالعه است که با تحليل و بررسي وجوه مختلف آن، مي توان ظرفيت ها، فرصت ها، آسيب ها و آفت ها را بازشناخت و در آينده از اين تجربه ها و از مجموعه ي کاميابي ها و ناکامي ها بهره گرفت و براي ارتقاي رسانه اي و هنري مجموعه هاي تلويزيوني به ويژه سريال هاي مذهبي و قرآني به کار گرفت.
مجموعه ي اين بحث ها گرچه به يک سريال مشخص مربوط است ولي جهت و رويکرد آن، به يک جريان و روندي ارتباط مي يابد که در صورت دقت نظر و توجه شايسته، فوايد آن در سطح کلان رسانه اي و اجتماعي بروز خواهد يافت.
قادري: اين سريال را به شکل هاي مختلف مي توان نقد کرد، ولي با توجه به اين که اين سريال هم در رده ي برنامه ي الف ويژه است و هم داراي قسمت هاي زيادي است بايد اين مسئله را مورد توجه قرار دهيم که با ساخت اين سريال دنبال چه هدفي هستيم. يعني يک مدير رسانه ي ملي وقتي پرونده يک پروژه اي با چنين مختصات زماني و مالي اي روي ميزش مي آيد، بايد از خود چه سوالاتي بپرسد و چه جواب هايي بگيرد تا رضايت دهد به آغاز چنين پروژه اي. آيا هدف صرفاً سرگرم کردن مخاطب است؟ خب اين کار را مي شود با ده سريال با بودجه ي کمتر و دردسر کمتر انجام داد... يا هدف اين است که در اين سريال مشکلات و مسائل زمان حضرت يوسف (ع) بهانه اي باشد براي اين هم مروري بر تاريخ نماييم و هم معضلاتي را تصوير کنيم که پيامبري با آن مواجه بوده و در
هر زمان ديگري هم ممکن است هر قوم ديگري هم دچار آنهاباشد. مرور سريال نشان مي دهد که فيلم ساز نيز دنبال اين هدف بوده است. از ميان بحث هايي که مي گويند اين سريال بازتابي از اعمال دولت نهم است و... مي توان به اين تعميم رسيد. کاري نداريم خودآگاه رخ داده يا ناخداگاه... به هر حال سريال در پي قرار دادن تماشاگران در وضعيتي است که بينديشند اگر در همان زمان بودند، چه مي کردند.
اين يک سطح نقد سريال است. اگر اين سطح را در نظر بگيريم تا اندازه اي، و نه البته متناسب با هزينه و وقتي که ساخت سريال مصروف خود ساخته، موفق بوده است. همين جنبش پيامکي سريال خود نشان از ورود اثر به تک تک خانه هاي مردم و درگير شدن مردم با فيلم دارد.
در يک سطح ديگر مي توانيم بررسي کنيم که سريال در کارنامه ي فني فردي به نام فرج الله سلحشور چه جايگاهي دارد. آيا نسبت به کارهاي پيشين وي رو به جلو بوده است... به نظر من سريال يوسف پيامبر (ع) نسبت به سريال حضرت ايوب (ع) و مردان آنجلس جلوه هاي فني و روايي بهتري دارد ولي با توجه به هزينه ها و ... کمي قابل تأمل است. البته حمايت از يک فيلم ساز متعهدکار خوبي است و اين نگاه در هر سيستم فيلم سازي در هر جاي دنيا با هر نوع مسلک و ايدئولوژي اي وجود دارد ولي گمان مي کنم مديران محترم رسانه ي ملي بايستي در برخي هزينه فايده ها دقت بيشتري کنند. اين که ما بخواهيم برخي را مطرح کنيم يا با هزينه ي ملي فيلم ساز کنيم به خودي خود هيچ اشکالي ندارد. به هر حال هر حکومتي خط مشي هاي خود را دارد و ساده انگارانه است فکر کنيم در باليوود و هاليوود همه چيز بر محور استعداد و تلاش شخصي مي چرخد ولي نوع حمايت با توجه به توانايي افراد بايستي تغيير کند. حال اين نظر من است که مي شد براي ساخت اين سريال گزينه هاي ديگري را در نظر داشت و در قالبي کوچکتر، از توان برادرمان آقاي سلحشور بهره برد تا زمان مناسب.
سطوح ديگري هم براي نقد هست... مثل اين که چه اندازه سريال به واقعيات تاريخي وفادار است... يا اينکه آيا هر واقعيتي به هر شکلي قابل تصوير است و ... که بماند براي بعد...
يوسف زاده: به نظرم مي رسد که در توليد سريال هايي از اين دست منطق انتخاب موضوع و قصه دچار مشکل است. ظاهراً فرآيند توليد سريال هايي چنين، ابتدا از يک تصميم مديريتي آغاز مي گردد. در آغاز يک تصميم مديريتي گرفته مي شود که بايد يک مقطع تاريخي يا يک شخصيت و يا يک قصه ي قرآن ساخته شود، سپس کارگردان و نويسنده شروع به تحقيق مي کنند و در نهايت سريال توليد مي شود. گاهي اوقات آن قصه يا قطعه ي تاريخي که انتخاب مي شود، اساساً مشکل دارد؛ براي نمونه شخصيتي انتخاب مي گردد تا درباره اش فيلم يا سريال ساخته شود، وقتي نويسنده سراغ آن شخصيت مي رود، مي بيند که اين شخصيت داستان مناسبي براي توليد فيلم نامه ندارد. در چنين موقعيتي، نويسنده مجبور مي شود که داستان را از بيرون، حول آن شخصيت تزريق کند و نتيجه آن مي شود که فيلم يا سريال خوبي از کار در نمي آيد. نمونه ي اين گونه تصميم گيري ها، سريال جابربن حيان بود. درباره ي سريال يوسف پيامبر نيز مسئله چنين است. موقعي که تصميم گرفته شده که سريال يوسف پيامبر ساخته شود، بايد پرسيد چرا در اين زمان خاص، حضرت يوسف (ع) را انتخاب کرديد. آيا فقط به اين دليل آن را انتخاب کرديد که قصه اي قرآني است؟چون، سينماي ديني مي خواهيم داشته باشيم، حتماً بايد برويم سراغ قصص قرآني؟ با اين وضعيت، نويسنده ي فيلم نامه، کمبودهايي را احساس مي کند و با فقدان درام، مجبور به تزريق درام مي شود. براي نمونه آيا از تاريخ موجود، مي توانيم دليل محبت حضرت يعقوب به حضرت يوسف را در بياوريم يا اينکه مي توانيم جنس حسادت برادران حضرت يوسف (ع) را بفهميم، حسادتي که موجبات قتل را هم فراهم مي کند. الان ما کمتر چنين حسادتي را مي بينيم که دست کم چنان حسادتي را بازسازي کند. در واقع اين جاها کمبود وجود دارد. شايد بهتر اين مي بود که در چنين مواقعي که احساس مي کنند کمبود هست، اين مقطع را از کل کار حذف کنند و اجباري نيست که حتماً 40 قسمت سريال توليد شود يا اگر احساس مي شود که در مقطع دوران کودکي حضرت يوسف، داستان خراب مي شود و مناسب در نمي آيد، بايد آن را حذف کنند.
ميرخندان: چون دوستان بحث را از اين جا شروع کردند، من هم همين بحث را ادامه مي دهم. ابتدا بايد بپرسيم که از فيلم تاريخ مقدس، يعني فيلمي که درباره ي داستان انبياء است، چه انتظاري بايد داشت. اساساً فلسفه ي وجود داستان انبياء در قرآن کريم چيست؟
همه مي دانيم که قرآن به دنبال سرگرم کردن مخاطبان خود که همه ي مردم هستند، نيست. برعکس قرآن در پي تذکر به انسان و بيداري اوست. قصه در قرآن مفهوم ديگري دارد و اصلاً بناي قصه گويي به معناي معمول در اين کتاب مقدس وجود ندارد. حالا بايد ببينيم چرا در زمان رسول خدا (ص) خداوند داستان آدم و نوح و ... را که متعلق به چند هزار سال پيش بوده، بيان مي کند.
ما يک سلسله اصول معرفتي و ارزشي داريم که در همه ي اعصار و براي همه ي انسان ها قابل طرح هستند. اين ها سنت هايي هستند که همواره بوده اند و خواهند بود. در قرآن تأکيد شده است که اين قصه ها براي پيامبر (ص)، موجب تثبيت قلب بوده است؛
لنثبت به فوادک
با اين نگاه مشخص مي شود که عشق يوسف و زليخا و رابطه ي يعقوب و فرزندانش و... در ساختار قصه، بايد چگونه طراحي شود و چه چيزي در قالب اين موارد قرار است تجلي کند و کدام حقايق، سنت ها و ارزش ها را پيش چشم تماشاگران بنشاند. به نظرم در پرداخت قصه هاي انبياء بايد اين تحليل و نگاه در کانون توجه قرار گيرد، البته نيت آقاي سلحشور خير است و چون خودش هم اهل معنا و اعتقاد است گاهي جرقه هايي در فيلم مي زند، ولي بحث اين است که به شکل خوب و آرماني در حد بضاعت فيلم ساز اين اتفاق رخ بدهد.
آتش زر: فکر مي کنم نقد و بررسي روند انتخاب و مديريت فيلم هاي تاريخ انبياء و قصص قرآن و حيات ائمه (ع) اگرچه به لحاظ مديريت رسانه اي بسيار مهم است و جاي بحث وبررسي دارد ولي ما دقيقاً اطلاع نداريم که واقعاً چنان که تصور مي کنيم، موضوعي انتخاب مي شود و فيلم نامه نويس را به تزريق درام ملتزم مي نمايند؟ به همين دليل شايد اين جا نمي توانيم مديريت رسانه اي چنين فيلم ها و سريال هايي را به جد بررسي کنيم.
ولي درباره ي سريال حضرت يوسف (ع) روند قصه گويي و توزيع منطقي نقاط عطف و تعيين گرانش گاه هاي داستاني و دراماتيک خيلي فاصله دارد. از جمله عواملي که اين سريال را پر مخاطب کرده است يکي توزيع تا حدودي قابل قبول ماجراهاست ولي مشکل اين است که جريان روح دروني قصه ي حضرت يوسف (ع) و فراز هاي تماتيک آن هم سطح و متوازن با ماجراها به پيش نمي رود؛ براي نمونه در يک قسمت آن چنان موضوع دعوت به يکتاپرستي بيان مي شود که تا حدودي مخاطب بر اثر اشباع و تکرار ملال آور،آن را پس مي زند ولي در قسمتي ديگر ماجراي عشق و دلدادگي چنان بيان مي شود که گويي اصلاً موضوع يک پيامبر در اين سريال
مطرح نيست و فقط چرخش هاي عاطفي صرف عاشقانه است و بس. در حالي که بايد اين دو، يعني نقاط تماتيک و روح دروني قصه با توالي و ترتيب ماجراها، به يک انسجام ارگانيک و کاملاً منحل در هم برسد. اين عدم توازن باعث شده است که گاهي بخش هايي از سريال به شعارزدگي و مستقيم گويي بلغزد و در برخي بخش هاي ديگر، سريال به سوي ماجرا پردازي صرف بغلتد. البته بخش هايي هم هست که اين توازن را رعايت مي کند که اين بخش ها، سريال را نجات مي دهد ولي کم است و مي توانست بيشتر باشد.
مير خندان: يک نکته ي ديگر که به تم برمي گردد به نظرم حکمت خداوند در داستان رسولان است. در حوزه ي روايت بحثي به عنوان انگيزه ي شخصيت مطرح است که اگر در داستاني شخصيت انگيزه نداشته باشد يا اگر هم انگيزه داشته باشد ولي پتانسيل لازم را نداشته باشد يا انگيزه مبهم باشد يا به لحاظ داستاني خوب اجرا نشود، داستان از دست مي رود. حالا درباره ي خداوند چه جور است؟ در داستان پيامبران خدا راوي است؛ خدا علت داستاني است. حداقل اين است که اين فعل خداوند است و به تعبير روايات تأديب و تربيت رسولان است. از پيامبر داريم که خداوند مرا تأديب کرد (أدَّنبي الله) و من علي را تربيت کردم و علي مومنان خدا را. مشيتي که براي انبياء در نظر گرفته، سختي هايي که براي انبياء است همه براي اين است که بر حسب مقام شان به درجه اي برسند. مي گويند که در شخصيت مقدس حرکت نداريم در حالي که آنجا هم حرکت و ترفيع مقام و درجه هست که بعضي به عنوان ترک اولي از آن ياد مي کنند. يوسفي که به ايناروس/ اميرحسين مدرس مي گويد من را پيش رَبَّت (آمن هوتپ سوم/ جهان بخش سلطاني) ياد کن 7 تا 10سال (بنابر اختلاف روايات) در زندان مي ماند تا وقتي که براي تعبير خواب فرعون دنبال او مي آيند. چون انگيزه درباره ي خداوند به لحاظ کلامي درست نيست آن چيزي که درباره ي خداوند به عنوان يک علت داستاني بايد گفت، حکمت است؛ چرا خداوند يعقوب را به چنين بلايي مبتلا کرد؟ يکي از نقاط مهم مفهومي و دراماتيک سريال روي داستان حضرت يوسف و يعقوب است يا انگيزه ي برادران يوسف از توطئه ي عليه برادرشان است. چرا برادر 35 ساله به بچه ي 8 ساله حسادت مي کند؟ فکر مي کنم فيلم مي توانست در اين زمينه بهتر از اين ها عمل کند. برخي از اين نقيصه ها به تحقيق بر مي گردد و برخي به اجراي داستاني. پرداخت قصه به گونه اي است که گويي يعقوب کوتاهي کرده يا آن توجه لازم را نداشته است. ما اصلاً در مواجهه با برادران يوسف محبت يعقوب را نمي بينيم. البته در روايت داريم که تفضيل بچه اي بر بچه ي ديگر به لحاظ محبت درست است ولي به لحاظ حقوق درست نيست. حق بچه بايد ادا شود. در عين حال ممکن است يعقوب که نور نبوت را در يوسف مي ديد، به او محبت ويژه اي داشت. اين ها در داستان در نيامده است.
قادري: دقيقاً در همين نقطه يک بار دراماتيک چالش برانگيز به روزي وجود داشته که ناديده گرفته شده است. مي شد خيلي راحت با برجسته کردن علت محبت يعقوب به يوسف که همان اَتيه ي نبوت وي بوده حسادت کينه توزانه برادران را توجيه کرد نه با مستمسک بسيار ضعيفي چون کم توجهي پدر به
ديگر برادران... در نهايت همه ي آن ها سن بالايي داشتند و مي پذيرفتند که پدرشان به برادر خردسالشان توجه داشته باشند ولي اگر جاه و مقام نبوت يعقوب در کنعان و ميزان احترامي که مردم به او مي گذاشتند را درست در مي آورند و نشان مي دادند که از اين راه احتمالاً مال و منالي مي شده به هم زد، يا موقعيت خاصي پيدا کرد، آن وقت توطئه چيني برادران قابل فهم مي شد و البته اين مسئله به روز هم بود... يادمان نرود چنين حسادت هاي سياسي اي الان هم وجود دارد و تا آخر کار دنيا هم خواهد بود و اثر مي توانست با مخاطبش ارتباط زماني برقرار کند و حرفي فرا تاريخي بزند... گمانم حتي مي توانست يادآور واقعه ي جانسوز سقيفه ي بني ساعده هم باشد به هر حال آنجا هم حسادت سياسي کار دست مسلمانان داد...
مير خندان: فيلم ساز متدين بايد مراقب باشد در دام گفتن صرف ماجرا نيفتد. ما بايد سعي مان اين باشد که وقتي مي خواهيم يک برهه از تاريخ انبياء و امامان را نقل کنيم در اين دام نيفتيم که صرفاً ماجرا تعريف کنيم. شما تنها يک جرقه هايي از قصص قرآني را در فيلم مي بينيد. چرا؟ چون شما افتاديد در دام تعريف ماجراهاي کشمکش کاهنان و يوسف... مير باقري در فيلم امام علي (ع) خيلي بيشتر به اين متعهد بود که آن جنبه هاي معنوي را بگويد و کمتر اسير ماجرا شود؛
قادري: احساس مي کنم نويسنده از ترس نيامده به سمت اين که واقعه ي تاريخي حضرت يوسف را بازسازي کند. در زبان تئورسين ها به اين بازسازي و بازنمايي دراماتورژي مي گويند. دراماتورژي يعني به روز کردن فرم و محتواي يک متن قديمي، متناسب با خواسته ها، فهم و شرايط زمان حال. يعني ببينند الان مردم با چه مشکلاتي روبرو هستند، آن مشکلات را تحليل کرده و بگذارند در دل تاريخ بدون اينکه تاريخ تحريف شود؛ براي نمونه الان در محاصره ي اقتصادي هستيم، خشکسالي گريبان مردم ايران را گرفته و ... اين مسئله را مي توانستند در دل داستان حضرت يوسف مطرح کنند. بالاخره يک زماني سريال اُشين با همين نيت خريده و پخش شد ... زمان بازسازي خرابي هاي جنگ بود... يا در ژاپن وقتي مي خواستند يک نسل فوتبال دوست پرورش دهند، آمدند در کنار کارهاي زيرساختي، سريال هاي کارتون فوتباليست ها را ساختند که پخش آن در ايران هم، تأثير رواني قابل توجهي در محبوبيت افراطي فوتبال داشته است. بايد اين گونه به آثار بزرگ و پر هزينه نگاه کرد. تازه در آن کشورها مثل ما عنواني چون دانشگاه صدا و سيما ندارند.
اين که چرا سريال نتوانسته به اين سمت برود يکي همين ترس نويسنده از متهم شدن به تحريف تاريخ است. چرا که در همه ي سريال ها و کارهاي تاريخي پيشين؛ کارگردان يا نويسنده از همين منظر در معرض نقد قرار داده بودند. چه در سريال حضرت علي که مي گفتند ابوذر غفاري را تحريف کردي يا خيلي به قطام زمينه دادي چه در ولايت عشق چه در امام حسن (ع). هميشه اين سايه ي تحريف بالا
سر نويسنده ها بوده لذا به نظر من اينجا هم از ترس اينکه نکند چيزي
به يوسف اضافه کند، آمده فقط و فقط قرآن را گذاشته جلوي اش
با کار تحقيقي آميخته و نتيجه شده يک روايت تصويري تاريخي.
يکي ديگر از دلايل هم ماهيت داستان حضرت يوسف است که بخش هايي از آن واجد مسايل جنسي و عشقي است در حالي که قهرمان اش آدم عادي نيست... بلکه يک پيامبر است و نويسنده دستش از اين لحاظ بسته بوده است.
به هر حال دلايل ديگري هم مي توان برشمرد. شايد ضعف و عدم خلاقيت گروه نويسندگي هم يک دليلش باشد... که حالا خيلي وارد آن نمي شوم ولي بالاخره برخي از اين پرورش هاي داستاني لازمه اش خلاقيت فردي است ديگر. همه چيز که مکانيکي و آئين نامه اي و فرمولي (يا به قول ما سيدفيلدي) نمي شود که.
به هر حال درباره ي اين آثار تاريخي ما نبايد تنها يک روايت تصويري کار کنيم. وقايعي که با وجود خدا ارتباط مستقيم و مشهود دارند، مثل داستان انبياء يا امامان، همگي در يک سير دراماتيک رخ مي دهند و قابل انفکاک از هم نيستند. آنچه قرار بوده در ظرف داستان يوسف گفته شود کمي که آمديم جلوتر به شکلي حماسي و خشن تر در عاشورا گفته شده است. اين ها همه پيام شان يکي است ولي ظرف بيان يا ژانرشان از سوي خدا متفاوت طراحي شده است و ما بايد اين ظرف و مظروف را با آن مفاهيم نازل شده يکي کنيم... نبايد فکر کنيم که اين داستان بوده اين يک داستان ديگر.
در حادثه ي عاشورا خطيب ها همه ساله بالاي منبر مي روند تا به مردم القا کنند که خيلي مطمئن نباشيد اگر روز عاشورا آن جا بوديد در صف سپاه امام حسين بوديد. يعني سختي تصميم گيري را براي مردم عيان مي کنند. به نظرم الان هم بايد آثار تاريخي اين گونه باشند. براي نمونه مختارنامه يا بقيه که در راه هستند. صرف روايت تصويري تاريخ مي تواند با يک پروژه ي کم خرج تر و کم بازيگر تر انجام شود و وقتي يک پروژه اي اين قدر گسترده مي شود و مي شود الف ويژه اين نکته بايد درونش لحاظ شود.
مير خندان:آقاي قادري آن چيزي که بيشتر شما دنبالش هستيد، در اثر تاريخي اتفاق نمي افتد. بلکه در اثر اقتباسي اتفاق مي افتد؛ مثل سريال صاحبدلان. يعني شما تاريخ را به زمان حال مي آوريد. پس همان چيزي که آنجا اتفاق افتاد الان در عينه در زمان ما هم قابل طرح است در نهادهاي اجتماعي جديد، در روابط اقتصادي جديد، در شرايط امروزي و با شخصيت ها و آدم هاي جديد. اگر آن فرد در ماجراي عاشورا مشکلش اين بود که بروم زنم را برسانم، تکليف اموالم را روشن کنم و برگردم، اين مشکل براي ما هم هست. ما هم کارهاي نکرده داريم. مي گوييم اين کارها را بکنيم بعداً آن وقت وظيفه مان را انجام مي دهيم. مرحوم استاد صفايي مي گفت نگاه تطبيقي به تاريخ. خودشان تاريخ را نقل مي کردند و تطبيق مي دادند. حال اين نگاه تطبيقي با آن چيزي که عرض کردم اگر تاريخ روي مسائل عمومي بشري که هميشه هست دست بگذارد مثل شهوت، حسادت و درگيري حق و باطل و ... منافات ندارد. اصلاً يکي از دلايل بيان قصص قرآن همين است. چرا سلام از آدم شروع مي شود تا پيامبر خاتم تا ولايت؟ اين سلام ها نشانه ي چيست؟ اين يعني در سنت الهي مستمر بوده است. از وقتي انسان بوده همين بوده است. اين جريان مستمر تاريخي است.
حياتي: يکي از سوال هاي اصلي شيوه ي نزديک شدن سريال به يک قصه ي قرآني است و اين که محصولي با نام سريال يوسف پيامبر در چه موقعيتي از روايتگري تاريخي قرار دارد؟ نکته اي که به نظرم مي رسد بايد حتماً به آن توجه کنيم، بحث در زماني بودن است؛ يعني يک سريال تاريخي وقتي مي تواند موفق باشد که نوع روايت، انديشه هاي حاکم بر آن، شخصيت ها، ويژگي ها از ميزانسن گرفته تا فضايي که ترسيم مي شود، بتواند در زماني باشد. منظورم اين است که بتواند شرايط شايسته ي آن موقع و وضعيت مناسب آن دوره را براي مان ترسيم کند. اگر بخواهيم سريالي را براساس ديدگاه هاي خود بسازيم حتي شخصيت ها آن گونه فکر کنند که ما اين دوره فکر مي کنيم، اين گونه عاشق شوند که ما اين دوره عاشق مي شويم ، طوري رفتار کنند که ما اکنون رفتار مي کنيم اين ها نگاه اين زماني است که به نحوي بر داستان باز کرده ايم. يکي از نکاتي که در اين سريال به چشم مي خورد و مکرر با آن مواجهيم اين است که نمي تواند ميان فکر و رفتار امروزين با افکار و انديشه هاي شخصيت ها ي آن دوران تميز دهد. نمونه هاي اش را مي توان اين گونه نام برد: عمدتاً برده هايي که در اين سريال هستند بيش از آدم هاي فهميده يا حتي کاهنان معبد يا حتي درباريان فرعون مي فهمند. اگر در اين چند قسمت دقت کنيد مي بينيد گاهي سينوهه پزشک مخصوص دربار از برده ي زليخا کمتر مي فهمد. نظام طبقاتي آن زمان مصر را نمي توانيم از روي گفتار يا کردار يا پوشش افراد درک کنيم. نوع رفتار را
نمي توانيم در زماني تصور کنيم. شايد به نظر خيلي ساده به نظر برسد. به گفته ي کارگردان در اين سريال 7000 متر مربع ميزانسن مي بينيم، ميزانسني که کاخ و مجسمه هاي مختلفي هستند ولي همه از سنگ هاي درست و حسابي ساخته شدند و فضا اينقدر اتو کشيده، منقوش و نظيف است که اصلاً باورمان نمي شودمربوط به هزار سال پيش است. اين ها موارد کوچکي هستند که باعث شده به جاي اين که اين سريال در زماني باشد، اين زمان محسوب مي شود. به نظر مي رسد که اگر به اين موارد کمي بيشتر دقت مي شد، مي توانست اين کار را يک پله بالاتر ببرد و کار در رديف سريال هاي تاريخي خوب قرار بگيرد.
قادري: مواردي از اين دست زياد است... مثلاً يوزارسيف خيلي راحت و بدون هيچ مقدمه اي ملت را جمع مي کند و فرمان مي دهد. الان هم با اين همه پيشرفت تکنولوژي بايد زيرنويس کنند... با بلندگو سخنراني کنند. تازه باز هم مي بيني برخي از مردم هنوز اندر خم يک کوچه اند و از خيلي مسايل خبر ندارند. آن وقت يوزارسيف راحت با يک اشاره دست همه ي پايتخت را وادار به سکوت مي کند و فرامينش را سريع بيان مي کند. مي توانستند نشان دهند هر وقت وي حرف مي زند، کساني در مسيرهايي معين حرف او را براي بقيه تکرار مي کنند يا از فن پاپيروس نويسي براي بيان احکامش استفاده مي کردند... خود اينها براي مردم جذاب بود، يک جور مصر شناسي بود و ... حالا که مردم فيلم را ديده اند شايد اهميتي نداشته باشد ولي بعضي چيزها هست که اگر ارائه شوند و رعايت گردند، تأثير عجيبي مي گذارد. از نظر نکته سنجي و ريزبيني سريال روزگار قريب نمونه ي خوبي است. از نظر بودجه يک دهم سريال يوزارسيف خرج برده است ولي از نظر زماني مشابه است. نتيجه را از نظر تأثير گذاري بر نخبگان و عوام بسنجيد.
رضواني: همه ي ما مي دانيم که مصر تمدن بسيار بزرگي بوده است و اين سريال هم با درجه ي الف ويژه و با پيش توليد مفصل ساخته شده است. با وجود اينها عظمت تمدن را نمي بينيم. حتي يک نماي لانگ شات از عظمت اين تمدن را نداريم. جاي نماهاي کامپيوتري عظيم و خيره کننده ي مخصوص اين گونه ژانرها خالي است. مشابه آن چيزي که در گلادياتور بود يا تروي...
حياتي: به هر حال بايد به شدت مراقب باشيم که تلاش براي ايجاد زاويه ي نگاه کارگرداني يا وجود آن باعث نشود که دخل و تصرف تاريخي صورت بگيرد به حدي که روايت اين زماني باشد و ديگر مسائل، پندها، عبرتها، افکار و ... تحت الشعاع آن قرار گيرند؛ چرا که بازخواني يک جانبه و حتي به تعبيري مغرضانه و دخل و تصرف در قصه و حکايات بنابر اهدافي معين و به تعبير بهتري از پيش تعيين شده به نحوي که در چهارچوب فکري اين زماني، قصه و روايت را در خود ببلعد، مصيبت دردناکي است که مي تواند گريبان ما و جامعه را فرا بگيرد. بايد باور کنيم که اگر انديشه هاي از پيش تعيين شده تاريخ و حتي قصص قرآني را شکل دهند، به نحوي خيانت به خود منبع و قصه ي قرآني و حتي مخاطبان رقم خورده است و اين آفتي است که تسرّي به ديگر سريال ها و فيلم ها نيز خواهد يافت و آن وقت شايد ديگر خيلي دير باشد.
مير خندان: نکته اي دوستان درباره ي انگيزه ي برادران يوسف از توطئه چيني عليه برادرشان گفتند. طبق نص قرآن تصميم برادران حضرت يوسف اين بود که يوسف را نکشند و تصميم نهايي يعني انداختن در چاه، براي اين مطرح شد که يوسف کشته نشود. در قرآن آمده که يکي از برادران گفت او را در چاه بيندازيد تا بعضي از کاروان ها که عبور و مرور مي کنند با او مواجه شوند. بر خلاف نص قرآن در فيلم مي بينيم که برادران، يوسف را از بالاي چاه پرت مي کنند تا غرق شود ولي به اعجاز سنگي بالا مي آيد. در قرآن نمي گويد در چاه جُبّ بيندازيد، مي گويد: غيابه الحب. اين کلمه غيابه مفهومش چيست؟ آيا اضافه است؟ به آن جايي که يک مقدار مانده به آب چاه يک تاقچه مانندي درست مي کردند که مي شد ايستاد يا نشست حالا يا براي لاي روبي کردن و ... غيابه مي گفتند؛ يعني برادران يوسف بناي شان بر اين بود که يوسف را روي اين سکو مانند بگذارند که او نتواند بالا بيايد، تا اين که کارواني آمد، دلوي انداخت و يوسف نجات يافت.
آتش زر: هم چنان که در آغاز عرض کردم، سريال حضرت يوسف(ع) سريالي پر مخاطب است؛ چرا اين برنامه اين همه تماشاگر دارد؟ همه ي وظايف و کارکردها و شرايطي که براي فيلم هاي تاريخ انبياء ذکر شد، به يک شرط مي تواند موجب توفيق يک سريال شود و آن هم اين است که همه ي اينها به زبان هنر و زبان رسانه ترجمه شود و با منطق و زبان رسانه اي و فيلمينک به مخاطبان و تماشاگران ارائه گردد. اگر سريال حضرت يوسف (ع) آن تأثير فراوان و مورد انتظار را نداشته است به همين مطلب برمي گردد و اگر هم موفق به جلب تماشاگران شده است باز بخشي از آن به همين مسئله مربوط مي شود. البته يک نکته در اين جا هست که چون داستان و پايگاه نقل قصه ي حضرت يوسف با اعتقادات و ارزش هاي تماشاگران همسو است، در برخي موارد توفيق فيلم و جلب اين همه تماشاگر منحصر به ارزش هاي خود فيلم نمي ماند؛ يعني قوت موضوع و ارزش آن، ضعف هاي سريال را تا حدودي براي مخاطب مي پوشاند و همين که سريال متوسطي موضوع ارجمند مخاطب را به تصوير کشيد، براي مخاطب في ذاته مطلوب مي نمايد. به هر حال ضعف و قوت فيلم به عناصر هنري و رسانه اي آن مربوط مي شود و بايد اين عناصر را تحليل کنيم تا سريال به درستي تحليل و ارزيابي گردد.
به جهت شخصيت پردازي، اين سريال در پي نشان دادن حداقل دو تن از پيامبران بزرگوار است. در کتاب هاي فيلم نامه نويسي و کارگرداني تأکيد شده است که شخصيت ها بايد خاکستري باشند تا تماشاگران با آنها هم ذات پنداري کنند ولي فکر مي کنم در فيلم تاريخ مقدس به ويژه درباره ي انبياء و ائمه و اوليا اين سخن خيلي درست نباشد؛ چون اگرچه ائمه نيز به هر حال بشر هستند و واجد وجوه بشري اند ولي از سوي ديگر شخصيت مقدس اند و ساحت و افق حضورشان در بسياري از اوقات فراتر از انسان هاي معمولي است در نتيجه در شخصيت پردازيِ انبياء بايد دقت بيشتري داشت.
در سريال حضرت يوسف، شخصيت حضرت يعقوب به عنوان پدر حضرت يوسف که هم فرزند يک پيامبر است و هم خودش پيامبر است و هم پدر يک پيامبر ديگر است و زمان نسبتاً زيادي از سريال را هم به خود اختصاص داده، تا حدودي ناکام ترسيم شده و نه وجود بشري اش به درستي به نمايش در
آمده و نه وجود پيامبري اش براي تماشاگران دلپذير تصوير شده است. به جهت بشري، حضرت يعقوبِ اين سريال بيشتر در پريشاني روابط نامناسب با فرزندان و زنان خود است و جهات پيامبر نيز اغلب با موعظه ي مستقيم و تکيه بر درختي و بيان عصا قورت داده ي برخي مطالب به چند بچه به تصوير کشيده شده است که چنگي به دل تماشاگران نمي زند.
شخصيت خود حضرت يوسف هم باز از جهت وجوه قدسي و تعالي تجربه هاي اش تا حدودي سطحي تصوير شده است. نگاه هاي تيز و نامطمئن و پيشاني و ترديد در ميميک بازيگر اين نقش موج مي زند تا جاي که در قسمت هاي اخير، زن حضرت يوسف به لحاظ پرداخت آرام و بازي مطمئن و کنترل رفتار، بسيار پيامبرتر از خود يوسف به چشم مخاطب مي آمد.
رضواني: در ادامه ي بحث شخصيت پردازي در سريال يوسف پيامبر (ص)، مي خواهم يک مقايسه اي کنم ميان اين سريال و سريال روزگار قريب که به نوعي شخصيت پردازي شخصيت اول داستان تشابهاتي داشتند.
در سريال روزگار قريب، شما شخصيت دکتر قريب را از دوران کودکي تا دوران کهنسالي ايشان دنبال مي کنيد ولي کارگردان توانسته است اين روند تکامل شخصيت را به ويژه در دوران کودکي به خوبي تصوير نمايد. در سريال روزگار قريب، شخصيت کودکي دکتر قريب کم ديالوگ بود و بيشتر ناظر بود و اين را مي شد در نگاه بازيگر خردسال فيلم هم ديد در حالي که شخصيت هاي اطراف دکتر قريبِ کودک، بسيار پر ديالوگ، پر کنش و پر رنگ بودند ولي ما به عنوان مخاطب به راحتي با شخصيت کودکي دکتر قريب ارتباط برقرار مي کرديم و حضور قريبِ کودک را به خوبي حس مي کرديم. ضمن اينکه دکتر شدن او در آينده نيز با تدبير کارگردان و جاگذاري درست او در داستان و
در حرکات و سکنات مناسب شخصيت کودکي قريب و با ديالوگ حداقل، مورد پذيرش من مخاطب قرار گرفت ولي در سريال يوسف پيامبر به ويژه در شخصيت پردازي کودکي حضرت يوسف اين اتفاق نيفتاده است. به نظر مي رسد هدايت بازيگر نقش کودکي يوسف پيامبر به درستي صورت نپذيرفته و جاگذاري درست داستاني هم کمتر اتفاق افتاده است و اگر جاهايي ديالوگ به کمک شخصيت نيايد و يا مخاطب از خودش مايه نگذارد، خيلي نمي شود اين شخصيت را به خوبي به عنوان پيامبر آينده باور نمود. حرکات و سکنات يوسف کودک ، به عنوان پيامبر آينده باور پذير نيست. البته بايد به کارگردان محترم نيز حق داد؛ چرا که شخصيت پردازي يک پيامبر بسيار دشوار است ولي قطعاً بايد دقت لازم و در خور چنين شخصيت پردازي امکان پذير است.
البته شخصيت پردازي يوسف در بزرگسالي نيز قابل نقد است گرچه کمتر؛ چرا که بنده به عنوان مخاطب باز در بزرگسالي با شخصيت پيامبر روبه رو نيستم و آن طمأنينه و وجنات پيامبري را در چهره و حرکات و سکنات يوسف نمي بينيم. فقط او را در حد يک انسان قوي و مومن مي پذيريم و اگر نبود معلومات ذهني مخاطب که فاصله ها را در ذهن پر کند اين شخصيت پردازي الکن مي ماند.
از شخصيت پردازي پيامبر که بگذريم، شخصيت پردازي شخصيت ها درباره ي يعقوب پيامبر نيز دچار نقص و کمبود است. براي نمونه در قرآن کريم خداوند متعال خطاب به زنان پيامبر مي فرمايد که خطاهاي شما غير از خطاهاي انسان هاي عادي است و شما اگر خطايي انجام دهيد گناه شما دو چندان است؛ يعني خداوند از اطرافيان پيامبر انتظاراتي دارد و همين هم به عنوان مخاطب وقتي پاي اين سريال مي نشينم، همين انتظارات را دارم که نوع گفتار، حرکات و حتي خطاهاي آن ها با خطاهاي انسان عادي متفاوت باشد. ولي نگاهي که کارگردان محترم به شخصيت اطرافيان حضرت يعقوب و خانواده ي
او دارد، بسياري عادي و معمولي است و خطاهاي آنها بسيار دم دستي است . به صورتي که در ناخودآگاه من مخاطب با وجود همه ي معلوماتي که در ذهنم از زندگاني پيامبران دارم، اين باور شکل مي گيرد وقتي پيامبري در برقراري تأمل درون خانوادگي اش مستاصل مانده و يا خانواده اي که اين قدر ابتدايي است، چگونه مي توانند رهبري يک امت را بر عهده گيرند.
مير خندان: به نظر من شخصيت هاي پيامبران در داستاني که آقاي سلحشور تعريف مي کنند در قد و قواره ي پيامبر نيستند. يوسف کمتر و يعقوب بيشتر؛ اين هم دليل داستاني دارد نه فقط بازي. ما اساساً يعقوب را در موقعيت داستاني، کنش هاي داستاني، کنش يا عدم کنش نمي بينيم که به صورت يک پيامبر جلوه کند. هر چند در ديالوگ هاي شخصيت ها هم مي شد اين امر جلوه کندو واقعاً از اين لحاظ يعقوب دچار کاستي است.
رضواني: به نظرم مي رسد اين سريال بيشتر به دنبال ماجرا تعريف کردن رفته است تا اين که نتواند از خود قرآن استفاده کند و شيوه ي بيان خود را- البته با لحاظ اين مطلب که در فيلم قرار است اين قصه ي قرآني تصوير شود- متناسب با بيان قرآني نمايد. البته اين انتظار هم از آقاي سلحشور بايد مبدعِ اين شيوه باشد شايد انتظار زيادي باشد؛ چرا که اين برمي گردد به پژوهشگران محترم و عزيزاني که اهل تحقيق و پژوهش هستند تا اين که شيوه هايي را ابداع و توليد نمايند تا متناسب شود براي قصص ديني ما ولي اين انتظار هم از ايشان خيلي دور نيست؛ چرا که پس از ساختن چند سريال تاريخ مقدس بايد به اين شيوه ها نزديک مي شدند. بايد اين نکته ي مرکزي و محوري قصص قرآن به روز شوند و متناسب با فهم مخاطب امروز ، تصوير شوند.
از نکاتي که در اين سريال به نظر بنده قابل نقد است نگاه عوامانه به عوالم پيامبري است. برخي از بزرگان دين و هنر معتقدند که چهره ي معصومين و شخصيت هاي مقدس نبايد تصوير شود. شايد يکي از دلايل آن ها همين نگراني باشد که با پرداخت ناقص اين شخصيت ها، به ذهنيت مخاطب آسيب زده مي شود. به ويژه مخاطب نوجوان و جوان که هنوز اطلاعات کمي در باره ي اين شخصيت ها دارد. در سريال يوسف پيامبر نيز ما نشانه هاي کمي از پيامبري در شخصيت پردازي يوسف و يعقوب مي بينيم. البته کارگردان خيلي سعي نموده اين شخصيت را خاص در آورد ولي بيشترين مانور در ديالوگ هاست و ما اين شخصيت پردازي را کمتر در حرکات و سکنات و کنه شخصيت و ريزه کاري هاي آن ها مشاهده مي کنيم. براي نمونه اگر شما جاي شخصيت يعقوب را با يک نفر ديگر که به عنوان پيامبري بر او صدق نمي کند، عوض کنيد هيچ اتفاقي نمي افتد و به ساختار قصه و فيلم نامه ي شما آسيبي نمي رسد؛ يعقوب به عنوان بزرگ يک قوم (نه پيامبر) در مناسبات خانوادگي خود گرفتار آمده و اسير زن و فرزند خود است و حتي نمي تواند بين آنها صلح و آشتي و مودت برقرار نمايد. اگر ديالوگ را از اين شخصيت حذف نماييم، اين شخصيت ديگر پيامبر نيست و ما فقط رسالت پيامبري او را در ديالوگ ها مي بينيم. خبري که مناسبات اجتماعي پيامبري به نام يعقوب نيست، مشکلات ديني و اعتقادي مردم آن زمان را نمي بينيم.
قادري: آيا نمي شود براساس آيه ي انا بشر مثلکم، در سريال هايي از اين دست بيشتر وجه بشري بودن انبياء را بارز کنيم تا تماشاگران خود را با آنان مقايسه کنند و نگويند که اين شيوه ي زندگي ربطي به ما ندارد و چون آنها پيامبر بودند بدين شيوه ي زندگي مي کردند؟
رضواني: اين کلام درست است که ويژگي هاي پيامبران الهي در اين بوده است که از ميان مردم به پا خواسته اند و براي ارشاد و راهنمايي مردم برگزيده شده اند هم چنان که در قرآن کريم به اين ويژگي هاي پيامبر خاتم حضرت محمد (ص) اشاره شده است ولي اين نکته نبايد ما را از ويژگي هاي برجسته و خاص پيامبران در نسبت با مردم زمان خود غافل کند. براي نمونه در شخصيت پردازي حضرت يعقوب ما هيچ نشاني از تحرک و پويايي پيامبري ايشان مشاهده نمي کنيم. در شخصيت پردازي حضرت يوسف اين تحرک وجود دارد ولي وجوه عاميانه و غير الهي آن بيشتر مهشود است تا وجوه الهي آن. ممکن است کارگردان محترم سوال فرمايند اين حرف يعني چه؟ و چگونه ممکن است اين وجوه الهي و ويژگي هاي خاص نشان داده شوند؟ اين همان نکته اي است که اول عرائضم عرض کردم که نياز به تامل و دقت دارد. بايد اتفاقاً روي اين وجوه بيشترين تمرکز را داشته باشيم به نظر بنده در اين سريال اين غلبه مشهود است و به شخصيت پردازي پيامبراني چون حضرت يعقوب و يوسف ضربه زده است.
يوسف زاده: اين که دوستان فرمودند هيچ نشانه اي از پيامبري نيست، به نظرم مقداري اغراق است. درباره ي حضرت يعقوب بله! حرف دوستان درست است. اين حرف درباره ي دوره ي کودکي حضرت يوسف هم درست است ولي موقعي که حضرت يوسف در دوران جواني به سر مي برد ترسيم شخصيت خوب است. خيلي ها در پرداخت يک شخصيت مقدس گير مي کنند حالا واقعيتش اين است که ايشان تا حدودي در پرداخت شخصيت پيامبر موفق بوده است. در ترسيم شخصيت پيامبري حضرت يوسف، آن مقداري که در قرآن آمده، در فيلم هم مي بينيم؛ پيامبر وحي دارد، تبليغ دارد، حتي آن کاري که فکر مي کنيم کاملاً زميني است، مانند رسيدن به داد مردم مصر را هم انجام مي دهد و آن ها را از قحطي نجات مي دهد. اين درواقع زمينه اي است براي اين که يکتاپرستي را تبليغ کند و مردم مومن شوند؛ به هر حال در اين سريال مي بينيم که يوسف کار پيامبري مي کند و و کار پيامبري دعوت به ايمان است و اين دعوت هم صرفاً با سخنراني نبوده و عملي هم انجام مي شود. آنچه در اين سريال جالب توجه است، نگاه اسطوره اي به انبياء است. بعضي از فيلم سازها در يک نگاه انتقادي دارند موقعي که نگاه کاملاً انتقادي و کاملاً زميني باشد، تاريخ پيامبري را بشري مي نمايند و تاريخ را خراب مي کنند. البته نگاه اسطوره اي اين سريال با اين که کاملاً هم موفق نيست، ولي نگاه قشنگي است؛ يعني شخصيت ها را بزرگ نشان مي دهد. يوسف پيامبر را بزرگ نشان مي دهد گرچه در پرداخت شخصيت ممکن است ضعف داشته باشد.
مير خندان: هدف قرآن از بيان قصه ي يوسف نشان دادن عزتي است که در معيت حق به دست
مي آيد. يکي از امکاناتي که وجود دارد راوي است. در حالي که فيلم چون در دام ماجراگويي افتاده از اين امکان مغفول مانده است. صداي راوي امکانات بي شماري در اختيار مي گذارد؛ اين نگاه احاطه دارنده ي خداوند. فرض کنيد زاويه و ارتفاع دوربين را به گونه اي تنظيم مي کردند که نشان دهد يک داناي کل در اين جهان است؛ اين چيزي است که در جهان سينما تجربه شده است.
قادري: مثل بخش هاي پاياني مصائب مسيح يا فيلم پرندگان هيچکاک و ...
مير خندان: بله! اگر نگاه شما بيان مفاهيم باشد، خواه ناخواه فرم بيان را هم پيدا مي کنيد. در داستان ابراهيم آقاي علي موذني راوي داستان اول شخص و خداست. جملاتي که از خداوند متعال نقل مي کند اکثراً در قرآن آمده و گاه جملاتي خودش اضافه کرده است. کار سختي است. شما مي خواهيد راوي تان خدا داشته باشد. کار جسورانه اي است. در داستاني روسي دل سنگ راوي سگ است.
قادري: در رمان پدر، عشق، پسر راوي، اسب حضرت علي اکبر است.
مير خندان: بعضي فيلم هاي تاريخ مقدس هستند که اصلاً ساختار دراماتيک ندارند؛ براي نمونه برخي فيلم هاي مسيح (ع) اين گونه است. سير داستان حالت معمولي ندارد، بخش بخش و اپيزوديک است. يعني ساختار اپيک دارد و اين مفهوم دراماتيک نيست. بنابراين مي توان تاريخ پيامبران
را اين طور هم نقل کرد. پس لازمه ي فيلم پيامبران اين است که در آن شخصيت پيامبر داراي وجوه انساني باشد و ساختارش هم ساختار دراماتيک باشد. اگر شما ساختار دراماتيک را انتخاب کرديد و 40 قسمت به يک پيامبري اختصاص داديد، ديگر حجم زماني اصلاً اجازه ي ساختار اپيک نمي دهد. اگر بگوييم که مي توان فيلم دراماتيک درباره ي پيامبران ساخت و شخصيت هم بايد وجوه انساني داشته باشد، دليلش الزام دراماتيک است. شما پيامبري نشان مي دهيد که زن دارد، در زندان هم بند دارد. اين است که شما مجبوريد يک سلسله وجوه انساني را، يعني چيزي که فراتر از امر ابلاغ است، مطرح کنيد که ما به لحاظ نظري الحمدالله هيچ مشکلي نداريم؛ يعني همين آيه ي انا بشر مثلکم... اشعار دارد که پيامبر هم غذا مي خورد و هم مي آشامد. امام و پيامبر هم وجوه انساني داشته اند، ضمن اين که وجود قدسي هم داشته اند. در تجربه ي فيلم هاي مسيح در غرب، اسکورسيزي در آخرين وسوسه ي مسيح که متَّخذ از رمان کازانتزاکيس يوناني است، به اين امر نزديک شده است. کازانتزاکيس نويسنده ي رمان مي گويد:
دغدغه ي هميشگي من اين بود که پيامبر علاوه بر جنبه ي قدسي، جنبه ي بشري هم داشته است.
او خواسته به آن بپردازد. منتهي آن جا جنبه ي بشري، جنبه ي قدسي اش را تخريب مي کند. اين مهم است که وجوه قدسي و انساني پيامبر به گونه اي جمع شوند که هيچ کدام لطمه نبينند و مهم تر اين
است که وجه قدسي اش لطمه نخورد. کار خطيري که آقاي سلحشور کرده و مي شود گفت به سلامت از آن در آمده اين است که وجوه انساني معصوم را نيز به نحوي سالم مطرح مي کند؛ يعني شما يوسفي مي بينيد که زن مي گيرد، با هم بندش هست، خارج از اين ها رفت و آمد دارد، زندگي مي کند. پيامبران همين جور بودند. اين جور نبودند که به هر کس مي رسند روايت و کلمات حکمت آميز براي اش بخوانند يا مثلا جايي نشسته بودند و هيچ کاري نمي کردند و چيزي نمي گفتند. گرچه وجوه قدسي پيامبران سريال اندک است.
قادري: گمان نمي کنم کم بودن وجوه قدسي يک پيامبر در يک اثر ايرادي داشته باشد؛ چون مخاطب، او را به پيامبري پذيرفته است. قرار نيست ما با اثرمان معجزه کنيم و حجتي بر نبوت وي بياوريم. پس بايد برويم دنبال اسوه بودن وي.اين که وجوه بشري را پر رنگ کنيم تا مخاطبي که از وجوه قدسي شنيده حالا کمي هم با وجوه بشري آشنا شود. درس آموز بودن يک سريال در گرو بيان اين وجوه بشري است و تأثير گذاري که بيشتر بار عاطفي و احساسي دارد در گرو بيان وجوه قدسي. دست کم اين تلقي من است.
مير خندان: اين يک بحث مبنايي است. اگر شخصيت شما يک پيامبر است، اين پيامبر بايد هم وجوه قدسي داشته باشد و هم وجوه انساني. اگر وجوه قدسي را حذف کني، شخصيت را درست طرح نکرده اي. حالا اگر شما آمدي خيلي روي وجوه انساني تأکيد کردي و وجوه قدسي را تحت الشعاع قرار دادي، آن شخصيت قدسي، تجلي نمي کند. البته با شخصيت اپيک، هم ذات پنداري نمي کنيم. مي توانيم از آن چيزي ياد بگيريم و حتي از آن هدايت بگيريم، ولي در درام، چنين نيست.
قادري: به هر حال اين سريال پر مخاطب بوده است. اين موفقيت براي يک سريال تاريخي و مذهبي اميدوار کننده است به ويژه آن که اين موفقيت براي سريالي بدست آمده که ارزش هاي فني و هنري آن چنان خيره کننده اي ندارد و همين امر نشان دهنده ي پتانسيل بالاي مخاطب گيري چنين آثاري است. بايد همين جا از زحمات مديران رسانه و کارگردان اين اثر و گروه سازنده اش تشکر کرد... به هر حال مردم ما قريب به يک سال را با اين سريال، آموزه ها و شخصيت هاي اش سپري کرده اند و به صورت خانوادگي آن را ديده اند، براي آن پيامک ساخته اند و درباره اش حرف زده اند. الان براي اين سريال تقويم و سيني و ... هم زده اند. حالا هر جاي ديگر بود احياناً از قبل همين محصولات فرعي در آمد شايان توجهي هم به جيب سازندگان جاري مي شد که البته در ايران انتظار اين مسئله را نداريم!!! در هر صورت من نظر سنجي اي را که تا اواسط بهمن ماه در سايت الف درج شده بود مي ديدم براي ما تامل برانگيز بود:
75.6% از کل پاسخگويان معتقد بوده اند که اين سريال در معرفي و شناساندن شخصيت حضرت يوسف (ع) در حد خيلي زياد و زياد موفق بوده است.
53.1% نيز عنوان کرده اند که اين سريال به عنوان يک سريال ديني در حد خيلي زياد و زياد انتظارات آنان را برآورده کرده است. 40.6% از بينندگان نيز ميزان برآورده شدن
انتظاراتشان از اين سريال به عنوان يک سريال ديدني را در حد کم و خيلي کم عنوان کرده اند. 6.1% بينندگان گفته اند که سريال يوسف پيامبر (ع) به عنوان يک سريال ديني اصلاً انتظارات آنان را برآورده نکرده است و 0.2% نيز در اين باره اظهار نظري نکرده اند.
البته الان آمارها قطعاً تغييراتي داشته است (به ويژه که در اين قسمت هاي آخر برخي وجوه دراماتيک پرداخت شده اند) ولي همين آمارها هم جالب توجه هستند. البته اگر آن بخش 40% که انتظاراتش از سريال برآورده نشده است را در جامعه ي مخاطبين سريال که گستره اي در حد ايران دارد ضرب کنيد، جمعيت اندکي نمي شود و اين يعني بايد در ساخت چنين سريال هايي دقت مضاعف به خرج داد.
جالب اين که اين سايت در انتهاي نظر سنجي خود نکته ي جالبي درج کرده است:
هم چنين شرکت کننده گان در اين نظر سنجي پيشنهادهايي درباره ي ساخت سريال هاي مذهبي و تاريخي داده اند که مهمترين آن ها تاکيد بر بيان حقيقت (11.2%)، انتخاب بازيگران مناسب (8.4%) و تحقيقات بيشتر درباره ي تهيه ي سريال هاي مذهبي (7.9%) بوده است.
آتش زر: بحث شخصيت پردازي در فيلم هاي تاريخ مقدس،يک بحث دامنه دار و مفصلي است که نيازمند يک نشست مستقل است. به هر حال سريال يوسف، ابعاد ديگري براي مباحثه و مذاکره دارد که در اين جلسه فرصت پرداختن بدان ها دست نداد؛ ولي ما در اين جا به فراخور، مسائل مغتنم و ظرايف ارزشمندي را درباره ي آن طرح نموديم که البته مي تواند نسبت به ديگر فيلم ها و سريال تاريخ مقدس نيز صدق کند.
منبع:نشريه رواق هنر و انديشه ،شماره33
/ن