معرفی کتاب «به نام یونس» نوشته علی آرمین

روایتی زیبا از طلبه ای که برای شفای دخترش نذر می کند تا در ماه مبارک رمضان به روستای دور افتاده ای برود و تبلیغ دین اسلام را انجام دهد.
دوشنبه، 5 ارديبهشت 1401
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: فاطمه سادات میرامامی
موارد بیشتر برای شما
معرفی کتاب «به نام یونس» نوشته علی آرمین

مشخصات کتاب

نام کتاب به نام یونس
نویسنده علی آرمین
ناشر انتشارات شهرستان ادب
سال چاپ ۱۳۹۸/۰۱/۱۶
تعداد صفحات ۲۰۸صفحه
کشور سازنده ایران
ژانر روایت، سفرنامه
شخصیت اصلی کتاب یونس
رده سنی بزرگسال


خلاصه ای از کتاب «به نام یونس»

یونس روحانی است که برای شفای دخترک بیمارش تصمیم می گیرد به روستای دور افتاده ای برود تا تبلیغ دینی ماه رمضان را در آنجا به جای آورد. ایشان در آن روستا با برف و سختی روبه رو می شود. افرادی در این داستان هستند که با او دشمنی می کنند. عده ای او رادوست دارند و... به طور کل رمانی روان و زیبا و خاطره گونه می باشد که دل  هر خواننده ای را نوازش می کند. با خواندن این کتاب می توان خود را با یونس داستان همسفر کرد. 

نکته جالبی که در این کتاب وجود دارد این است که یونس قصه ما مانند یونس پیامبر در کشاکش مشکلات می افتد و برای رهایی از آن به خدا متوسل می شود. 
 

معرفی کتاب «به نام یونس» نوشته علی آرمین
 

درباره نویسنده

آقای آرمین متولد سال 1361 در شهر تهران هستند. ایشان مدارک تحصیلی شان از حوزه علمیه و همچنین  دانشجوی دکترای دانشگاه معارف می باشند. ایشان عمده کتاب هایشان را در انتشارات شهرستان ادب و انتشارات جمکران به چاپ می رسانند. از جمله آثار ایشان:
  1. پرواز با پاراموتور را دوست دارم
  2. کمیک استریپ‌های شهاب
  3. کریستال و قالیچه پرنده
  4. کی خانم نارنجی را ناراحت کرده
  5. به نام یونس
 

نظرات و تجربیات کاربران نسبت به کتاب«به نام یونس»

+کاش کتاب هایی مثل این کتاب بیشتر نوشته بشن. کتابی که هم متن روان و جذابی داره و هم مفهوم و معنا رو در خودش گنجونده. تشکر می کنم از نویسنده عزیز و براشون ارزوی موفقیت دارم. در ضمن داستان به خوبی تموم شد و تکراری که در انتهای داستان های دیگه هست رو نداشت و با صحنه ای مناسب به پایان رسید.

+کتاب فوق‌العاده ای بود، داستان جذاب و مهارت نویسنده در نویسندگی، باعث شده که تا کتاب رو تموم نکنیم نتونیم کنار بزاریم... 

+هادی خورشاهیان نخستین منتقد جلسه از اسم کتاب شروع کرد و "به نام یونس" را اسمی ایهام‎دار، جالب و شاعرانه دانست که با رخدادهای داستان از جمله افتادن قرعه به نام یونس که شخصیت اصلی داستان است، تناسب دارد.

او ماجرای داستانی رمان "به نام یونس" را بسیار شبیه به داستان حضرت یونس دانست و گفت: "داستان تقریباً نعل به نعل، همان داستان حضرت یونس است که شنیدیم. حتی ما به ازای آدم‎ها و فضا هم همان شکلی است و قوم، همان قوم حضرت یونس است.".

 

برش هایی از کتاب

+اسباب‌بازی‌های رنگارنگ، مدادهای قرمز و سیاه، دفترها، پاک‌کن‌ها، جعبه‌های مدادرنگی و یک توپ چهل‌تکه روی فرش حسینیه افتاد. چشم بچه‌ها گرد شد و دهانشان آب افتاد. عروسک خرگوش را برداشت. اشتباهی آن را با خودش آورده بود حسینیه. عروسک مال نجمه بود. نجمه خیلی دوستش داشت. گاهی یونس برای دخترش شعرهای شادی می‌خواند و او در اتاق می‌دوید و می‌چرخید و دست می‌زد. امّا اگر خرگوشش کنارش نبود، حتماً می‌رفت و می‌آوردش. انگار دوست داشت او را هم در شادی‌هایش شریک کند. نجمه یادش رفته بود عروسکش را با خودش بیرمنگام ببرد.

یکی از پسرها گفت: «این‌ها مال کیه آقا؟»

«همهٔ این‌ها جایزه است. برای کلاس و مسابقاتیه که در ماه رمضان داریم.»

مهدیه گفت: «حج‌آقا یونس، آن خرگوش خوگشله هم جایزیَه؟»

یونس نگاهی به خرگوش، که هنوز در دستش بود، انداخت. لبخندی زد و گفت: «نه عزیزم، این مال دخترمه اشتباهی با خودم آوردمش.»

دخترکی که دندان پیشش افتاده بود، گفت: «اسم دخترتان چیه حج‌آقا؟»

«نجمه.»

نگاه یونس به چشمان مهدیه افتاد که هنوز روی عروسک خرگوش بود.

«مهدیه‌خانم، این عروسک مال من نیست که بخوام بدمش به شما؛ ولی می‌تونم تا وقتی که این‌جام امانت بذارم پیشت و بعد که خواستم برم ازت پس بگیرم. این‌طوری خوبه؟»

+مهدیه نقاشی‌اش را به‌طرف یونس گرفت. «این نقاشی را برای شما کشیدم. عکس خودت را کشیدم. خوشگله؟» یونس نقاشی را گرفت. «آفرین دختر گلم، خیلی ماهیِ خوشگلی کشیدی، ولی من که توی نقاشیت نیستم.» «تو هم هستی.» یونس باز در نقاشی دقیق شد ولی چیزی نفهمید. «یعنی من ماهی‌ام؟» «نه، داخل شکمشی.»


+تاریکی محض بود و ظلمت در ظلمت. لحظاتی بی‌حرکت ماند. سکوت محض؛ تاریکی مطلق. صدای گریه‌اش سکوت چاه را شکست. سرجایش زانو زد. به‌شدت گریه می‌کرد و ذکر یونسیه زمزمه می‌کرد. «لا اله الّا انت، سبحانک انّی کنت من الظالمین...»

+هاشم تکه‌چوبی از روی زمین برداشت و پرت کرد داخل حلب و نشست پشت قلیانش. شلنگ قلیان را از انتهای دسته به‌سمت خودش خم کرد و به یونس تعارف کرد. یونس تشکر کرد. «ایراد ما را نگیر حج‌آقا، ما نافمان را با قلیان چیدند.» «ما که سهله آقاهاشم؛ شاه عباس صفوی هم هر کاری کرد نتونست این عادت را از مردم بگیرد.»
 

کتاب های مشابه

کتاب یحیا

روایتی زیبا از دوران تبلیغ یک طلبه جوان در ماه رمضان به روستایی در شمال کشور که میرزا کوچک خان جنگلی در آن روستا به شهادت رسیده است



زن آقا

روایتی زیبا از خانواده طلبه ای که برای تبلیغ دین اسلام در ماه مبارک رمضان به روستایی در جنوب کشور می روند. نوشته: زهرا کاردانی یزدی



نخل و نارنج

کتاب نخل و نارنج اولین اثر ادبی یامین پور به زندگی و زمانه شیخ اعظم،‌ شیخ مرتضی انصاری پرداخته است. نوشته:وحید یامین پور



خاطرات سفیر

روایتی زیبا و به یاد ماندنی از زندگی دانشجویی بانو شادمهری در کشور فرانسه ومنش اسلامی ایشان و دفاع از انقلاب و اسلام می باشد.نویسنده: نیلوفر شادمهری
 

منبع:

بخش معرفی کتاب سایت راسخون



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط