مشخصات
نام کتاب | زن آقا |
نام نویسنده | زهرا کاردانی یزد |
ناشر | سوره مهر |
سال چاپ | ۱۳۹۷/۱۰/۱۰ |
تعداد صفحات | ۱۹۶صفحه |
رده سنی | بزرگسال |
ژانر | روایت، سفرنامه |
کشور سازنده | ایران |
شخصیت اصلی کتاب | زن آقا |
خلاصه ای از کتاب«زن آقا»
این کتاب روایتی زیبا از سی روز ماه رمضان در سال 1396 می باشد که خانم کاردانی به همراه همسر و فرزندانشان برای تبلیغ دین اسلام به روستایی واقع در جنوب کشور می روند تا به ترویج دین اسلام بپردازند. در این داستان اتفاقات، فرهنگ و رسوم مردم جنوب، سختی های دوران تبلیغ، همچنین به بررسی زندگی طلاب پرداخته است.
این روایت با قلمی ساده و دلنشین نوشته شده است و در پایان کتاب تصاویر زیبایی از سفرنامه گذاشته شده است. کتاب « زن آقا» یکی از پر طرفدار ترین کتاب های ایران شناخته شد و در زمان موجود به چاپ14 رسیده است.
شخصیت شاخص
شخصیت شاخص کتاب زن آقا ، خود نویسنده است که سفرنامه اش را با زبان شیرین و گویا برای خوانندگان نوشته است تا مردم با فرهنگ زندگی طلبگی و همچنین تبلیغ آشنا شوند.درباره نویسنده
خانم زهرا کاردانی یزدی نویسنده زبر دست و تازه نفس ، متولد ۲۱ آذر ۶۸ در شهر مشهد می باشند. ایشان پس از تحصیلات در رشته گرافیک، به همراه همسر طلبه شان راهی شهر قم شدند؛ سپس تحصیلات تکمیلی خود را به صورت حوزوی در جامعه الزهرا ادامه دادند. ایشان با مجلاتی چون:«مجله راز، خانه خوبان، خیمه و روزنامه جام جم » همکاری داشته اند.
از جمله کتاب های ایشان :«زن آقا، خیابان 204» می توان اشاره کرد.
نظرات و تجربیات کاربران نسبت به کتاب«زن آقا»
+خوندنِ تجربیاتی که همیشه دوست داشتم تجربشون کنم برام خیلی لذت بخش بود🤩 متن روان و بدون ِتوضیحات حاشیه ای باعث میشه غرقِ آدمای مهربون و ساده ش بشی وگاهی هم با خواندن روایت های آدم های جاهل عصبی شوی.+اولین کتابی بود که از درون یک سرگذشت واقعی به تبلیغ نگاه کرده بود و مشکلات، چالشها و زیبایی هاش رو به تصویر کشیده بود. نویسنده قلم خوبی داشتن، روان، موجز و قابل فهم. من با خوندن این کتاب یاد گذشته ها افتادم. ماه رمضانهایی که یک روحانی میهمان ما میشد و یک ماه رو با زن و بچه هاش توی روستای ما میگذراند... یعنی اونا دربارهٔ ما چی فکر میکردن؟
+عاالی بود دغدغه های یک همسرطلبه روکامل نه ولی تا حدودی به تصویرمیکشید کوتاه وجذاب بود آدم احساس میکرد پابه پای زن آقاتوروستا هست وداره زندگی میکنه عکس هایی هم که آخرکتاب بود خیلی خوب بود کاش عکس نبات سادات رو میزاشتن
+تقریبا دو روزه تمام شد کتاب روان و خوش خوانی است... و پر از تجربیات جذاب! اگر میخواهید با گوشه ی بسیااار کوچکی از سختی های کار روحانیون آشنا شوید و آشنایی مختصری با کار تبلیغ پیدا کنید این کتاب خوب را بخوانید...
+این کتاب در مورد خاطرات یکی از سفرهای تبلیغی نویسنده به همراه خانواده اشونه . نویسنده اتفاقات رخ داده در سفر به صورت داستان های کوچک و چند صفحه ای نوشته ؛ که داستان ها جذاب و خواندنی هستن .
برش هایی از کتاب
+نگاهها به زندگیِ طلبگی همیشه افراطی و تفریطی است. توی همان روستا که ساکن بودیم، بعضیها حتی سلاممان را جواب نمیدادند. با نگاهشان گلایههاشان از دولت و وضع موجود را در کسری از ثانیه بهمان منتقل میکردند. کسانی هم بودند که گاهی پا از گلیمِ لطف بیرون میگذاشتند و با محبتهای مکررشان آدم را کلافه میکردند. ازمان تقاضای غذا و نمک تبرکی میکردند و کم مانده بود به عنوان امامزاده به درِ خانهمان دخیل ببندند.+آقای اراکی... برگشتم و به آخرین نفر نگاه کردم. رعنا بود؛ عروس مش مانسا. لاغر و کشیده بود و به نظر همسن و سال خودم میآمد. زانوهایش را جمع کرده بود توی دلش و تا دو سه دقیقه قبلش داشت چرت میزد. ـ آقای اراکی خیلی وقته که فوت کردن! ـ آره! جدیداً رسالۀ آقای بِهجت رو خریدم، از رو اون میخونم. ـ ایشون هم فوت کردن! ـ مُرد؟! با حیرت اول به من نگاه کرد، بعد به همکلاسیهایش. چشمهایش برق میزدند. ـ من نقشش (دوستش) داشتم! ـ خدا رحمتشون کنه. باید یه مرجع زنده انتخاب کنی. بعد از نماز داشتم کفشهایم را میپوشیدم که صدایم کرد: «زن آقا، نوری خوبه؟» ـ نوری؟! ـ نوری همدانی دیگه!
+اجازه خانوم؟ نیایش اصلاً گریه نکرده. ـ به خدا گریه کردم! واسه بابابزرگم گریه کردم! نگاه! و چشمهای قرمزش را نشان داد. ـ بابابزرگت!؟ خانوم، دروغ میگه! بابابزرگش زندهست. با بغض رو به دوستش ادامه داد: ـ امروز که غایب بودی، خانوم توی کلاس گفت حضرت علی بابابزرگ همۀ ماست.
+روزی نبود که بزرگترها نگویند که به آنها تذکر بدهم کمتر هر و کر راه بیندازند، کمتر حرف بزنند، توی دورۀ قرآن با رحلها بازی نکنند، و توی کتابخانه، دنبال خوشگلترین قرآن نگردند. کلاس قرآن که تشکیل شد، اولین کاری که کردم تفکیکسازیِ قرآنها بود. قرآنهای جلد سفید صورتی را از آنها که جلد گالینگور سبز تیره داشتند جدا کردیم. پایینترین طبقۀ کمد را خالی کردیم و قرآنخوشگلها را چیدیم آنجا. دستشان به آن طبقه میرسید و بیدردسر و حرص خوردنِ بزرگترها میتوانستند قرآنشان را بردارند.
+گفت: «ازت خوشم اومد. این مدت یه بار هم با لفظ شهریت نگفتی این رو دوست ندارم، اون رو دوست ندارم. کسی که محصول ما رو دوست داشته باشه یعنی از ماست و ما رو دوست داره.» به سبزیهای توی دستش نگاه کردم. چند بار قبلاً امتحانشان کرده بودم. مزۀ آب میدادند؛ آب و کمی مزۀ علف ناشناخته. دوستشان نداشتم. هر وقت کسی آورده بود، خرد کرده بودم و ریخته بودم توی آش یا کوکو. زیر لب گفتم: «شما لطف دارید.» درِ کیسۀ سبزیها را گره زد و گذاشت جلوی دستم: خدمت شما، زنآقای گل گلابی!
+سید گفته بود: «لبخند خیلی مهمه! شما وقتی نمیخندی قیافهت شبیه طلبکارا میشه. همیشه لبخند بزن!» یک نفر اسم دخترم را پرسید. تا سر برگرداندم که جوابش را بدهم یک نفر بیخ گوشم را گرفت توی دستش و چسباند به دهانش: «اسم واقعی دخترت رو به اینا نگو!» خشکم زد. برگشتم و نگاهش کردم. چشمهای درشت و گیرایی داشت. موهای موجدارِ فلفلنمکیاش را از وسط باز کرده بود. یک خال گوشتی زیر لبهای باریکش نشسته بود. چهرهاش ترسناک بود اما لبخندش به دل مینشست. قوۀ آدمشناسیام میگفت بهش اعتماد کنم. ـ نبات! نباتسادات صداش میکنیم. دروغ نگفتم. گاهی توی خانه دخترم را نباتسادات صدا میکردیم.
کتاب های مشابه
راه و رسم طلبگی
این کتاب در واقع مانند دایره المعارفی است که به طلاب مبتدی راه و روش طلبگی و آموزش اصطلاحات را آموزش می دهد. نویسنده:محمد عالم زاده نوری.نخل و نارنج
کتاب نخل و نارنج اولین اثر ادبی یامین پور به زندگی و زمانه شیخ اعظم، شیخ مرتضی انصاری پرداخته است. نویسنده: وحید یامین پور.دخیل عشق
رمانی زیبا، از دخیل بستن زنی به نام صبوره در کنار ضریح حضرت امام رضا (ع) برای ازدواج با یکی از یادگاران دفاع مقدس را روایت میکند. نویسنده: مریم بصیری.خاطرات سفیر
روایتی زیبا و به یاد ماندنی از زندگی دانشجویی بانو شادمهری در کشور فرانسه ومنش اسلامی ایشان و دفاع از انقلاب و اسلام می باشد.نویسنده: نیلوفر شادمهری
منبع
بخش معرفی کتاب سایت راسخون