سفر به لبنان (2)
نویسنده : احمد عابدینی
منبع : راسخون
منبع : راسخون
برنامهريزي براي مدرسه رسول اكرم (ص)
طلبه اگر محكم به درس خواندن گرفته شود درس ميخواند. اگر ميبينيم در برخي مدارس طلبهها درس نميخوانند به اين جهت است كه مسئولين جديت و پشتكار لازم را ندارند؛ به عنوان نمونه استادي كه از پنج جلسه درسي در طول هفته دو روز آن را درس ميدهد و بقيهاش را به دنبال روضه زنانه و كارهاي متفرقه است بايد مورد بازخواست قرار گيرد. او حق ندارد عمر طلبهها را به هدر بدهد. طبيعي است وقتي استاد اين برخورد را با كلاس درس و علم دارد طلبه هم درس را جدي نميگيرد. وقتي مسئولي كه بايد طلبهها و اساتيد را سازمان دهي كند خودش نامنظم است و به وقت حج یا عمره به زيارت ميرود و نسبت به برنامهريزي و مديريت بيتفاوت است چه انتظاري از اساتيد و طلبهها ميتوان داشت.
در آنجا اگر ميديدم استادي و يا طلبهاي بيانضباط است پيگيري ميكردم. اذان صبح از خانه بيرون ميآمدم و به مدرسه ميرفتم. طلبهها را براي نماز صبح بيدار ميكردم بعد از نماز تا ساعت هفت صبح من و آقاي آسياباني بعضي از كلاسها را اداره ميكرديم. ساعت هفت اساتيد رسمي حوزه ميآمدند و من ميرفتم در حوزه خواهران درس ميدادم و سپس به درس فقه علامه سيّد محمد حسين فضل الله ميرفتم و بعد از آن دو مرتبه به مدرسه برمي گشتم و درس ميدادم يا جلسه مباحثه طلبهها را بررسي ميكردم و تا ظهر ميماندم و بعد از نماز براي استراحت به خانه ميرفتم. بعدازظهرها در خانه دو درس خصوصي داشتم يك شرح لمعه و يك اصول فقه. وقت نماز مغرب و عشا كه ميشد به مدرسه سر ميزدم نماز را ميخواندم و جلسههاي مباحثه را بررسي كنم.
يازده درس در روزهاي يك شنبه
تعطيلي جمعه ها به جاي يك شنبه
اكنون كه ساليان زيادي از آن زمان ميگذرد، و به آن می اندیشم به اشتباه خود پی برده ام. استادها حق داشتند نيايند چون شركت در مراسم های گوناگون و برنامه های تفريحی در اين روز انجام می شود. به هر حال ما فكر ميكرديم جمعه تقدس خاصي دارد و بايد تعطيل شود و يك شنبه بايد درس باشد. تعطیلی از اموری است که در مكانهاي گوناگون متفاوت است و در كشوري مثل لبنان یک شنبه ها تعطیل است.
درس عدل الهي
در لبنان با آن فضاي رعب و وحشت كه در اثر جنگهاي داخلي پديد آمده بود كلاسي كه چنين استقبالي از آن بشود، وجود نداشت.البته امكان داشت در جلسهاي صد نفر بيايند و بروند اما در فاصلهاي نزديك به يك سال درسي با آن تعداد دانشجو، واقعاً بينظير بود.
درس حجاب اسلامي
رشد علمي مدرسه رسول اكرم (ص)
خطرهاي ناپيدا
بسیارعجب بود كه آقاي خليق با وجودی كه از جزئيات آنجا با خبر بود هيچ وقت سخني در اين رابطه به ما نگفت، شايد از روي مصلحت كه نميخواست درسهاي حوزه تعطيل شود چيزي به ما نمی گفت. من و آقاي آسياباني تا ساعت هفت بعد از ظهر درس ميگفتيم و بعد از آن اگر ميخواستيم براي زيارت دوستان به بعلبك برويم حركت ميكرديم، در حالي كه تردد در آن راهها براي ما ايرانيها از ساعت چهار بعد از ظهر ممنوع بود و ما خبر نداشتيم.
يك شب ساعت یازده و نیم که در این مسیر بودیم ماشين خراب شد. پس از مدتي يك پاسدار رسيد و پس از سلام و احوال پرسي گفت: شما حاج آقا عابديني هستيد؟
تعجب كردم چون او را قبلاً نديده بودم. اين پرسش در ذهنم جوشيد كه او من را از كجا ميشناسد. از خودش پرسيدم که شما نام مرا از كجا ميدانيد؟
گفت: شما معروف هستيد چون تنها روحاني ميباشيد كه قواعد امنيتي را رعايت نميكند و به امور حفاظتی توجه ندارد و با زن و بچه در ساعتهاي ممنوع حركت ميكند. او كمك كرد تا ماشين را بوكسل كنيم و تا بيروت برويم. به بيروت كه رسيديم او به همراه آقاي آسياباني رفتند تا مكانيك بياوردند. من نيز همراه خانواده خودم و خانواده آقاي آسياباني در ماشين مانديم. آن پاسدار پرسيد: اسلحه داري؟
گفتم: خير.
با تعجب گفت: بدون اسلحه اين گونه بيپروا عمل ميكني؟ سپس يك كلت به من داد تا اگر لازم شد از آن استفاده كنم. 45 دقيقه منتظر مانديم تا اين كه آنها برگشتند در همين فاصله حدود پنج گروه براي سرقت ماشين به دور ماشين آمدند.
هر منطقه از بيروت دست گروه خاصي بود كه آن گروه فقط در آنجا امنيت داشتند و وقتي ميديدند كه ماشيني در ميان راه مانده هر كدام ميآمدند تا آن را به نفع خود مصادره كنند و وقتي من از ماشين پياده ميشدم و مرا با لباس روحانيت ميديدند ميپرسيدند: اينجا چه كاري دارید؟ در پاسخ ميگفتم ماشين خراب است.
ميگفتند: پس ما نگهبان شما هستیم. اما من قبول نميكردم و ميگفتم به نگهبان نياز ندارم و آنان را روانه ميکردم.
گم کردن راه
يك روز نيز وقتي از بعلبك آمديم سر پيچ بين بيروت شرقي و غربي راه را گم كرديم چون يك لودر داشت راه را درست ميكرد و وقتي به سر خاكريز رسيديم دو راه بدون هيچ تابلويي وجود داشت. يكي از راهها به بيروت غربي ميرفت كه ما نيز ميخواستيم به همان جا برويم و راه ديگر به بيروت شرقي كه منطقه مسيحيها و مارونيها بود و دشمن اصلي ما به حساب ميآمد. از بعلبك كه ميآمديم همیشه استرس داشتيم چون راه جبل جاده ای كم عرض و خطرناكي بود و ما هميشه ميترسيديم كه مسير را اشتباه رفته باشيم و به دردسر بيفتيم، اما چشممان به درياي مديترانه كه ميافتاد نفس راحتي ميكشيديم و مطمئن ميشديم كه مسير را درست آمدهايم. آن روز هم مانند ساير روزها وقتي نگاهمان به دريا افتاد با خود گفتيم خطر رفع شده، اما همانجا اشتباه كرديم و به طرف سمت راست خاكريز كه منطقه بيروت شرقي بود رفتيم در مقابل منطقهاي زيبا و سرسبز را ميديديم كه بسيار دلانگيز بود و بسیار خلوت. همسر آقاي آسياباني گفت بهتر است از يك نفر بپرسيم اما من و آقاي آسياباني معتقد بودیم كه نيازي نيست. گفتم دريا روبروي ماست و اين نشانه درست آمدنمان است، تنها تفاوت در این است که امروز از يك جاده ديگر آمدهايم. او قانع نشد و اصرار كرد و با عصبانيت ما را مجبور به پرسش كرد. از يكي از دَرُوزيها پرسيديم. دروزيها شلوارهاي مخصوصي ميپوشيدند و از اين طريق ما آنها را ميشناختيم. از او پرسيدم. او گفت: شما كجا ميخواهيد برويد؟ گفتم به منطقه جنوبي در جايي كه شيعيان زندگي ميكنند. او با تعجب نگاهي به ما كرد و گفت: راه را اشتباه آمدهايد از اينجا اگر صد متر جلوتر برويد به دست مارونيها دستگير ميشويد. با عجله دور زديم و مسير آمده را به سرعت برگشتيم. چقدر خوب شد آن روز حرف آن خانم را شنيديم و گرنه امکان داشت عاقبت آن چهار ديپلمات ايراني در انتظارمان باشد.
اين اتفاق درسي ديگر نيز برايم داشت و آن مدد خواستن دائمي از خداست. ما معمولاً در اين مسير كه حركت ميكرديم تا آن جايي كه احتمال خطر ميداديم از خدا كمك ميخواستيم و به ياد او بوديم اما به محض اين كه دريا را ميديديم تصور ميكرديم ديگر خطري نيست و فكر ميكرديم كه شايد ديگر به ياري خدا نيازي نباشد،آن روز هم ما با ديدن درياي مديترانه همين حس را پيدا كرديم و خدا به ما فهماند كه در همه لحظهها ميبايست از او مدد بگيريم.
فقر در لبنان
روزی يك روحاني چند كيلو موز براي منزل خريده بود طلبهها اين مسأله را مطرح ميكردند و شگفت زده شده بودند.
آقاي خليق به ما ماهي 250 ليره ميداد و اين پول قابل ذكري نبود. او ميگفت: این پول در اختيارتان باشد اما قناعت كنيد و هر جور صلاح ميدانيد خرج كنيد. ما هم رعايت ميكرديم و تا جايي كه امكان داشت كمتر خرج ميكرديم. همسرم هنوز نيز وقتي سخن از آن زمان پيش ميآيد به سختيها اشاره ميكند. از يك طلبه در ايران بيشتر به خودمان سخت ميگرفتيم و با اين كه جا داشت غربت خارج از کشور را تا حدودي با امكانات مادي جبران كنيم، این کار را نمی کردیم.
تابستان كه در حوزه فعاليتي رسمي نداشتيم و بالطبع پولي هم از جايي دريافت نميكردم، و گرچه خرج چنداني نداشتيم، پولهايي كه از ايران برده بوديم تبديل ميكرديم و خرج ميكرديم. جاي خوابمان مدرسه رسول اكرمصلّي الله عليه وآله بود و غذايمان هم همراه طلاب كه اكثر اوقات سيب زميني بود كه خورد ميكرديم و در تشتي پراز روغن مايع كه روي گاز ميجوشيد ميريختيم و با نان ميخورديم. گاهي هم که امکانات بیشتری داشتیم برنج مي پختيم.
آشپز مدرسه از نظر بينايي ضعیف بود و تابستانها كم به مدرسه ميآمد ولي هر وقت هم ميآمد و برنج ميپخت زمان صرف آن يكي دو تا فضله موش در آن پيدا ميشد كه ناچار می شدیم از خوردن دست بكشيم و به تطهير قاشق و بشقاب و ديگ و ديگچه بپردازيم. او چون ضعف بينايي داشت دوباره روز ديگر نيز همين مشكل را پيش ميآورد. شايد چون نسبت به دیگران پول كمتری ميگرفت، پيوسته آشپز آنجا بود و غذاهاي فضلهدار به طلاب ميخوراند و او را عوض نمی کردند.
جنگ
در لبنان مردم سختيهاي فراواني را تحمل ميكردند که در سایه آن مشكل مسكن كم رنگ شده بود. مهمترين مشکل مردم جنگ بود و آن هم سختترين نوع جنگ، يعني جنگ داخلي. جنگ در داخل شهر بود، آن هم در چند جبهه متفاوت. هرگروه قسمتي را گرفته بود و با گروه ديگر ميجنگيد. غرب بيروت دست حركت امل بود و بیشتر منطقه جنوب به دست حزبالله.
مسيحيهاي ماروني كه خود را تافته جدا بافته ميدانستند در منطقه شان ديواري كشيده بودند كه به آن خط قرمز گفته ميشد و به اين ترتيب منطقه مسيحيها از مسلمانها جدا شده بود. فلسطينيها چندين محله در جنوب بيروت داشتند كه به آنها «مُخَِيّمات» به معناي خيمهها گفته ميشد. توپخانه حركت امل و فلسطينيها پيوسته كار ميكرد و امنيت را از بين برده بود. چون هيچ كدام از دو گروه به مكان خاص و يا هدف مشخصي شليك نميكردند گروه اول به خانههاي گروه دوم شلیک می کرد و گروه دوم همين بلا را بر سر گروه اول ميآورد. در اين بين مردم بيگناه بودند كه به طرف زيرمينهايشان و يا سنگر ميدويدند. و در اين جنگ خانههاي زيادي ويران ميشد و خانوادههايي بيسرپرست ميشدند و كودكاني كه مظلومانه جان ميباختند. از طرف ديگر ليره نيز سقوط كرد و اين امر در زندگي همه مردم از كارگر و كارمند و تأثير می گذاشت. نوع مردم وضع اسف باري داشتند و اين وضع از طرز لباس پوشيدن و نحوه غذا خوردن و ظاهرشان آشكار بود؛ به عنوان مثال شلوار آنقدر ميپوشيدند تا كاملاً از بين برود و بعد از چند مرتبه وصله كردن و رفو كردن قسمتي از آن را ميچيدند و به عنوان شلوارك استفاده ميكردند و با آن در خيابانها ظاهر ميشدند.
ادامه دارد ...
پی نوشت ها :
4- او اكنون مسئول كامپيوتر نرمافزارهاي نور در قم است و كارهاي حديثي و قرآني انجام ميدهد.لازم به ذكر است كه او برنامه نويس بسيار قدرتمندي است.