عثمانيه و اصحاب حديث (1)

يكى از فرقه‌هاى به وجود آمده در نيمة نخست قرن اول هجرى عثمانيه بود. عثمانى‌مذهبان معتقد بودند خليفة سوم مظلوم كشته شده و امام على(علیه السّلام) در قتل او شريك است. امويان عثماني‌مذهب دوران خلافت حضرت امير(علیه...
چهارشنبه، 17 شهريور 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عثمانيه و اصحاب حديث (1)

عثمانيه و اصحاب حديث (1)
عثمانيه و اصحاب حديث (1)


 

نويسنده: مهدي فرمانيان *




 
عثمانيه و اصحاب حديث قرون نخستين تا ظهور احمد بن‌حنبل با تأكيد بر سير اعلام النبلاء ذهبى

اشاره
 

يكى از فرقه‌هاى به وجود آمده در نيمة نخست قرن اول هجرى عثمانيه بود. عثمانى‌مذهبان معتقد بودند خليفة سوم مظلوم كشته شده و امام على(علیه السّلام) در قتل او شريك است. امويان عثماني‌مذهب دوران خلافت حضرت امير(علیه السّلام) را دوران فتنه معرفى کرده و اين چنين تأثير سنن علوى در ميان اهل‌سنت كم‌رنگ گرديد. عدم پذيرش خلافت حضرت امير(علیه السّلام) تا ظهور احمد بن‌حنبل (م241‌ق) ادامه يافت؛ اما پذيرش امام على(علیه السّلام) به‌ عنوان خليفة چهارم توسط رئيس حنابله باعث افول تدريجى عثمانيه و در نهايت، از بين رفتن اين فرقه در قرن چهارم گرديد. اين مقاله به بررسى نگاه محدثان بزرگ اهل‌سنت در باب عثمان و على(علیه السّلام) در دو قرن اول هجرى پرداخته است و نگرش محدثان مورد اعتماد اهل‌سنت را تا ظهور احمد بن‌حنبل بررسى مي‌كند.

مقدمه
 

اصحاب حديث قرون نخستين توجه ويژه‌اى به فتاوا و اقوال صحابه و تابعين داشتند و در طول تاريخ، همين روش مبناى اصلى اهل‌سنت در اخذ تعاليم دينى بوده است. بنابراين ، بررسى ديدگاه صحابه ، تابعين ، تابعان تابعين و اصحاب حديث قرون دوم و سوم دربارة عثمان ، حضرت على(علیه السّلام) ، معاويه و ديگر صحابه كه حضرت امير(علیه السّلام) را همراهى كرده يا در مقابل او ايستادند، ما را با عثمانيه و طرفدارانش و تأثير آن بر اهل‌سنت بيشتر آشنا مي‌سازد.
براى فهم بهتر اين تأثير، مهم‌ترين مراكز علمى جهان اسلام در قرون نخستين را به صورت مجزا بررسى مي‌كنيم و ديدگاه مهم‌ترين افراد و عالمانى را كه اهل‌سنت به آنها اعتماد كرده و احاديث نبوى و آثار صحابه و تابعين را از آنها نقل كرده‌اند مورد كنكاش قرار مي‌دهيم. مراكز علمى مهم در سه قرن اول به ترتيب اولويت عبارت‌اند از: مدينة الرسول ، كوفه ، بصره ، شام ، مكه ، بغداد و مصر. بنابراين به ترتيب اولويت ، نگرش و رويكرد بزرگ‌ترين محدثان اين شهرها را در باب عثمان و على(علیه السّلام) ، تا زمان ظهور احمد بن‌حنبل و پذيرش حضرت امير(علیه السّلام) به ‌عنوان خليفة چهارم ، بررسى مي‌كنيم. بسيارى از آثار قديمى تنها به عثمانى بودن يك فرد اشاره كرده‌اند و به تفصيل مطالب نپرداخته‌اند، گاه همين اشاره نيز نيامده است؛ اما ذهبى در سير اعلام النبلاء تمام مطالب ضد و نقيض را در اين مورد آورده است؛ لذا به سير اعلام النبلاء توجه ويژه‌اى داشته‌ايم و بيشترين مطالب را در آنجا يافته و نقل كرده‌ايم؛ البته اگر مطلبى را آثار ديگر نيز نقل كرده باشند، آن منابع را نيز ذكر كرده‌ايم.

عثمانيّه و اصحاب حديث مدينه
 

مهم‌ترين صحابه‌اى كه مورد اعتماد اهل‌سنت‌اند و بعد از شهادت حضرت امير(علیه السّلام) و پيدايش عثمانيه در مدينه به نقل سنّت و آثار صحابه پرداختند، عبارت‌اند از: عايشه (م 58ق) ، عبدالله بن‌عمر (م 73ق) و ابوهريره (م 59ق). از عايشه بيش از دو هزار، از عبدالله بن‌عمر بيش از دو هزار و پانصد و از ابوهريره بيشتر از چهار هزار و پانصد حديث در كتب حديثى معتبر اهل‌سنت نقل شده است.
ابن‌اثير در اسد الغابة دربارة روش ابن‌عمر نسبت به حضرت امير(علیه السّلام) مي‌نويسد: «با اينكه اهل شام ]مخالفان حضرت على(علیه السّلام)] او را بسيار دوست داشتند و مايل بودند كه وى خليفه شود، وى نزاع دربارة خلافت را رها كرد با على(علیه السّلام) در جنگ‌هايش همراه نشد، ولى بعداً پشيمان شد... و در آخر عُمرش مي‌گفت: ما أجد فى نفسى من الدنيا إلاّ أنّى لم اقاتل الفئة الباغية... نيز آمده است كه مروان بن‌حكم به وى گفت: بيا با تو بيعت كنيم؛ زيرا مردم شام تو را مي‌خواهند... همچنين عبدالله بن‌عُمر با حجاج بن‌يوسف ثقفى حج گزارده و عبدالملك بن‌مروان به حجاج دستور داده بود كه از عبدالله بن‌عمر پيروى كند...».[1]
بخارى دربارة ابوهريره مي‌نويسد: «بيش از هشتصد صحابى و تابعى از ابوهريره روايت نقل كرده‌اند».[2] وى در جنگ صفين همراه معاويه بود و او را يارى مي‌كرد ، سپس به مدينه آمد و به نقل حديث پرداخت.
در ميان تابعان، «هفت فقيه مدينه» معروف‌ترين محدثان و فقيهانى هستند كه اصحاب حديث عنايت خاصى به آنها دارند. اين هفت فقيه سعيد بن‌مسيّب (م 94ق)، عروة بن‌زبير بن‌عوام (م 95ق)، قاسم بن‌محمد بن‌ابى‌بكر (م 106ق)، خارجة بن‌زيد بن‌ثابت (م 100ق)، عبيدالله بن‌عبدالله بن‌عُتبه (م 99ق)، سالم بن‌عبدالله بن‌عُمر (م 106ق) و سليمان بن‌يسار (م 107ق) هستند.[3]
اگر به ارتباط خانوادگى اين مجموعه توجه كنيم ، رويكرد آنها نسبت به عثمانيه مشخص مي‌گردد. عروة فرزند زبير است؛ پدر و برادرش (عبدالله بن‌زبير) با حضرت على(علیه السّلام) در جنگ جمل جنگيدند و برادرش ، عبدالله ، كينه حضرت را در دل داشت. سالم فرزند عبدالله بن‌عُمر و خارجه فرزند زيد بن‌ثابت ، خزانه‌دار عثمان است كه هنگام محاصره منزل عثمان از محافظان قصر عثمان و مؤيد امويان بود.
عبيدالله بن‌عبدالله از بنى‌مخزوم است كه از مدافعان سرسخت عثمان بودند. گفتنى است كه هيچ يك از طوايف قريش به جز بنى‌هاشم از على(علیه السّلام) حمايت نكرد. عمر بن‌عبدالعزيز نزد عبيدالله بن‌عبدالله درس مي‌خواند. عبيدالله شنيد كه عمر بن‌عبدالعزيز نقص على(علیه السّلام) مي‌گويد. به وى گفت: «از چه زمان اهل بدر كه خداوند از آنها راضى گشته است، گمراه شده‌اند كه تو آنها را دشنام مي‌دهى؟» عمر بن‌عبدالعزيز معذرت‌خواهى كرد و از سبّ كردن دست كشيد.[4] اگرچه عبيدالله نسبت به لعن و سبّ امام على(علیه السّلام) حساسيت نشان داد ـ كه تأثير آن را در فرمان عمر بن‌عبدالعزيز نيز مشاهده مي‌كنيم، اما مالك بن‌انس نقل مي‌كند كه هر گاه امام سجاد(علیه السّلام) بر او وارد مي‌شد، وى نمازش را طول مي‌داد و وقتى به وى اعتراض كردند كه چرا فرزند رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را منتظر مي‌گذارى جواب داد: «هر كس چيزى مي‌خواهد بايد صبر كند».[5]
قاسم بن‌محمد بن‌ابى‌بكر گرچه فرزند محمد بن‌ابى‌بكر بود ، ولى در خانه عايشه بزرگ شد و نزد عبدالله ابن‌عُمَر و ابوهريره تلمذ نمود. او مي‌گفت: «اختلاف صحابه رحمت است»[6] تا ميان انديشه‌هاي پدر و استادش جمع كرده باشد.
سليمان بن‌يسار نيز در تأييد مروانيان مي‌كوشيد و در زمان عمر بن‌عبدالعزيز امور حسبه بازار مدينه بر عهده وى بود.[7]
در اين ميان سعيد بن‌مسيّب يك استثناء بود؛ وى دربارة عثمان و على(علیه السّلام) سكوت مي‌كرد، اما به‌شدت با سبّ‌كنندگان صحابه (عثمانيه و علويّه) مخالف و از مروانيان متنفّر بود و مي‌گفت: «هيچ نمازى نخواندم مگر عليه بنى‌مروان دعا كردم». سيره سعيد بن‌مسيّب در باب عدم سبّ معاويه و على(علیه السّلام) و سكوت دربارة عثمان و على(علیه السّلام) به سبب عظمت و بزرگى او[8] نزد شاگردانش، مورد پذيرش اصحاب حديث مدينه قرار گرفت و زمينه‌اى براى پيدايش نظريه عدالت صحابه گرديد. سعيد معتقد بود خداوند صورت كسانى را كه به اصحاب پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دشنام مي‌دهند سياه مي‌گرداند.[9]
از ديگر عالمان بزرگ مدينه در اين دوران مي‌توان به نافع (م 117ق) از موالى و شاگردان عبدالله بن‌عُمر ياد كرد كه بخارى درباره‌اش گفته است: «اصح اسانيد، مالك بن‌انس از نافع از عبدالله بن‌عُمر است». نافع به پيروى از استادش عبدالله، دوران على(علیه السلام) را فتنه مي‌دانست و دربارة على(علیه السّلام) سكوت مي‌كرد.[10]
ميمون بن‌مهران (م 116ق) از محدثان بزرگ جزيره (شبه جزيره عربستان) مي‌گويد: «من در ابتدا على(علیه السّلام) را بر عثمان ترجيح مي‌دادم. روزى عُمر بن‌عبدالعزيز به من گفت: أيّهما احبّ اليك، رجلٌ أسرع فى الدماء أو رجلٌ أسرع فى المال؛ لذا از ديدگاهم بازگشتم و گفتم: ديگر نظرم را عوض نمي‌كنم...». وى همچنين مي‌گفت: «لا تسبّوا اصحاب محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) »؛ اما احمد عجلى مي‌گويد كه ميمون بن‌مهران از على(علیه السّلام) به بدى ياد مي‌كرد «كان يحمل على علىّ»؛ ولى ذهبى اين نظريه را نپذيرفته است و مي‌نويسد: «اين سخنان از وى صادر نشده است. او فقط عثمان را بر على(علیه السّلام) ترجيح مي‌داد».[11]
اين افراد از مهم‌ترين تابعان مدينه‌اند كه از اصحاب پيامبر، حديث و اثر نقل كرده و واسطه‌اى بين صحابه و تابعين بوده‌اند كه غالباً با زبيريان و امويان (پايه‌گذاران عثمانيّه) همراه بودند.
يكى از فقيهان و محدثان بسيار بزرگ نيمه اول قرن دوم مدينه محمد بن‌مسلم بن‌شهاب زُهرى (م 124ق) معروف به ابن‌شهاب زهرى است[12] كه هشت سال ملازم سعيد بن‌مسيّب بود، ولى بر خلاف سعيد طرفدار حكومت امويان بود. پدرش مسلم بن‌شهاب طرفدار خلافت عبدالله بن‌زبير و خودش ملازم وليد، سليمان، عمر بن‌عبدالعزيز، يزيد بن‌عبدالملك و قاضى هشام بن‌عبدالملك بود. ذهبى در اين زمينه مي‌نويسد: «نزد امويان جايگاه ويژه‌اى داشت. در خبرى آمده است كه هشام بن‌عبدالملك هجده هزار دينار از ديون زُهرى را از بيت‌المال پرداخت كرد. وى روز عاشورا را در سفر و حضر روزه مي‌گرفت؛ ولى در عين حال با امام سجاد(علیه السّلام) مراوده داشت و مي‌گفت: از اهل‌بيت پيامبر هيچ كس افضل از على بن‌حسين نيست». برخى از همقطاران زهرى به وى لقب «نيروى انتظامى بنى‌اميه (شرطى لبنى‌اميّه يا كان الزهرى جندياً)» داده‌اند. وى قريشيان را حتى در نقل حديث بر ديگران مقدم مي‌داشت.[13]
عبدالله بن‌ذكوان معروف به ابى‌زنّاد (م 121ق) يكى از محدثان بزرگ مدينه و هم‌رديف و همراه ابن‌شهاب زهرى بود. او به قصر خلفاى اموى رفت و آمد مي‌كرد و عمر بن‌عبدالعزيز بيت‌المال كوفه را به وى سپرده بود. وى كاتب بنى‌اميه نيز بود.[14]
از ديگر عالمان بزرگ مدينه كه اهل حديث جملگى وى را قبول دارند، يحيى بن‌سعيد بن‌قيس (م 143ق) است؛ او شاگرد فقهاى سبعه و استاد مالك بن‌انس و ليث بن‌سعد بود. از وى پرسيدند: «قول ائمه علم دربارة ابوبكر و عمر و على چيست؟» گفت: «هيچ كس شك ندارد كه ابوبكر و عمر افضل امت‌اند، ولى ائمه پيرامون على و عثمان اختلاف دارند».[15] وى مي‌گفت: «من مجالد را بيشتر از جعفر بن‌محمد (امام صادق) دوست دارم و در دلم از جعفر بن‌محمد چيزى هست».[16] اين نكته باعث برآشفتگى ذهبى شده و مي‌نويسد: «اين از زلقات يحيى بن‌سعيد است. ائمه اجماع دارند كه جعفر ثقه‌تر از مجالد است».[17] ابن‌تيميه گفته است: «بخارى از يحيى بن‌سعيد سخنى دربارة امام صادق(علیه السّلام) شنيد و بدان جهت از آن حضرت حديث نقل نكرد».[18]
مالك بن‌انس (م 179ق) رئيس مذهب فقهى مالكى نيز از فقيهان و اصحاب حديث مدينه محسوب مي‌شود. او در باب عثمان و على(علیه السّلام) سكوت كرد و مي‌گفت: «ما ادركتُ احداً ممّن اقتدى به و هو يرى الكفّ عن علىّ و عثمان». همچنين از وى نقل شده است كه «به منصور دوانيقى وارد شدم، ديدم بسيارى از بنى‌هاشم دست او را مي‌بوسند؛ لذا من دست او را نبوسيدم».[19] عبدالرحمن شرقاوى، يكى از عالمان معاصر اهل‌سنت مي‌نويسد: «مالك بن‌انس به همه آثار صحابه عالم بود، مگر فقه امام على بن‌ابي‌طالب...».[20]
بعد از دوران مالك بن‌انس و بناى بغداد، شهر مدينه كم‌كم اعتبار خود را از دست داد و افرادى همچون شافعى و احمدحنبل راهى بغداد شدند و در آنجا به تلمّذ و نقل احاديث پرداختند. البته مدينه محدثان بزرگ ديگرى نيز مثل ايوب سختيانى (م 131ق) هشام بن‌عروة بن‌زبير (م 145ق) ربيعة الرأى (م 136ق) صالح بن‌كيسان (م 141ق) و سلمة بن‌دينار (م 140ق) دارد كه نكته‌اى در باب عثمانيه از آنها نيافتيم. دربارة ايوب سختيانى آمده است كه سفيان ثورى نزد ايوب و ابن‌عون رفته، تشيع را ترك كرد.[21] اين مي‌تواند نشانه‌اى باشد بر اينكه ايوب مثل مالك بن‌انس، به ذكر ابوبكر و عمر بسنده كرده و از ديگر خلفا يادى نمي‌كرد. محدث ديگر ابن‌ابى‌ذئب (م 159ق) است كه به عباسيان نگاهى منفى داشت. او راوى روزه گرفتن روز عاشورا است.[22]
از مجموع روايات موجود پيرامون اصحاب حديث و فقهاى مدينه مي‌توان به اين تحليل رسيد كه رويكرد عبدالله بن‌عمر در جنگ جمل و صفين و سعيد بن‌مسيّب در باب صحابه، رويكرد اصلى اصحاب حديث مدينه بود. بخارى در صحيح خود از يحيى بن‌سعيد بن‌قيس از نافع از عبدالله بن‌عمر نقل مي‌كند: «كنّا نخيّر بين الناس فى زمن النبى(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فنخيّر ابابكر، ثم عمر بن‌الخطاب، ثم عثمان بن‌عفّان رضى الله عنهم»[23] كه در اين ليست نام حضرت على(علیه السّلام) وجود ندارد. در حديث ديگرى از عبيدالله بن‌عبدالله از نافع از عبدالله بن‌عمر روايت شده: «كنّا فى زمن النبى لانعدل بأبى‌بكر أحداً، ثم عُمَر، ثم عثمان، ثم نترك اصحاب النبى لانفاضل بينهم».[24] توجه به اين دو روايت و روايات مناقب خلفاى ثلاث در صحيح بخارى ما را به اين نكته مي‌رساند كه ناقلان احاديثِ مناقب خلفاى سه گانه نه تنها نگاه مثبتى به حضرت امير(علیه السّلام) نداشتند، بلكه از هر كدام مطالبى نيز در ضديت با امام على(علیه السّلام) ذكر شده است. حديث اول را يحيى بن‌سعيد و حديث دوم را عبيدالله بن‌عبدالله از نافع از عبدالله بن‌عمر روايت كرده‌اند كه همگى از مخالفان امام على(علیه السّلام) بودند.

عثمانيه و اصحاب حديث بصره
 

مهم‌ترين صحابى بصره كه مورد تأييد اصحاب حديث اهل‌سنت مي‌باشد انس بن‌مالك (م 93ق) است. وى زمانى كه ابوموسى اشعرى ولايت بصره را از سوى عُمر عهده‌دار شد، به بصره آمد و در هنگام شورش عليه عثمان، به طرفدارى از عثمان پرداخت و در جنگ جمل همچون ابوموسى اشعرى و عبدالله بن‌عمر از هيچ يك از دو طرف حمايت نكرد و در رحبه كوفه از شهادت بر شنيدن حديث غدير امتناع ورزيد. در ادامه نزد معاويه رفت و از خلافت عبدالله بن‌زبير حمايت نمود و اين چنين در جرگه عثمانيه قرار گرفت.[25] از وى احاديث فراوانى در صحاح سته نقل شده است و از حيث كثرت حديث در آثار حديثى اهل‌سنت بعد از ابوهريره و عبدالله بن‌عمر در رتبه سوم جاى دارد.[26] أنس بن‌مالك چند شاگرد معروف دارد كه اكثر آنها نيز از عثمانى‌مذهبان محسوب مي‌شوند: محمد بن‌سيرين (م 110ق)، شعبى (م 104ق)، قتاده بصرى (م 117ق) و مكحول شامى (م 114ق) كه دربارة ديدگاه‌هاي آنان پيرامون حضرت على(علیه السّلام) نكاتى را بيان خواهيم كرد.
از ميان تابعان بصره چهار نفر معروف‌ترند: ابن‌سيرين (م 110ق)، حسن بصرى (م 110ق)، مسلم بن‌يسار (م 101ق) و مطرّف بن‌عبدالله (م 95ق). ابن‌سيرين گرچه از امور سياسى كناره‌گيرى مي‌كرد، اما اميدوار بود كه خداوند از كردارهاى حجاج بن‌يوسف ثقفى درگذرد.[27] بخارى نقل مي‌كند كه ابن‌سيرين معتقد بود اكثر مروياتى كه از على(علیه السّلام) نقل شده، كذب است.[28] ابن‌سيرين دربارة حكومت سليمان بن‌عبدالملك گفت: «خدا سليمان را بيامرزد، خلافتش با احياي نماز شروع شد و با خلافت عمر بن‌عبدالعزيز به پايان رسيد».[29] همچنين معاويه را تأييد مي‌كرد و مي‌گفت: «كان معاويه لايُتَّهم فى الحديث عن النبى». وى روز عاشورا و تاسوعا را روزه مي‌گرفت.[30]
دربارة حسن بصرى و مسلم بن‌يسار نكته خاصى مبنى بر عثمانى بودنشان نرسيده است و حتى در مورد حسن بصرى برخى روايات عكس آن را مي‌رسانند؛ ديدگاه منفى وى دربارة حجاج و معاويه، نگاه مثبت وى به امام على(علیه السّلام) و نامه وى به امام حسن(علیه السّلام) پيرامون قدر از نكاتى است كه حسن بصرى را از عثمانيه دور مي‌سازد و به علويان نزديك مي‌كند.[31]
مطرّف بن‌عبدالله در هيچ قيامى شركت نكرد و حتى در قيام عبدالرحمن بن‌اشعث كه اكثر بزرگان حضور داشتند نيز وارد نشد. وى مي‌گويد: «على(علیه السّلام) را ملاقات كردم. به من فرمود: آيا دوستدار عثمانى؟ اگر اين اعتقاد را دارى، بدان كه عثمان با تقواترين است».[32] از اين روايت به‌دست مي‌آيد كه وى عثمانى‌مذهب بوده و براى تأييد ديدگاه خود اين‌حديث را جعل کرده است. اين روايت را با روايتى در صحيح بخارى تطبيق دهيد و خود در مورد ديدگاه حضرت امير(علیه السّلام) دربارة عثمان قضاوت كنيد. در صحيح بخارى از محمدحنفيه نقل شده است كه «از پدرم دربارة بهترين انسان پس از پيامبر پرسيدم. او فرمود: ابوبكر، گفتم: سپس چه كسى؟ فرمود: عُمر. ... پرسيدم: سپس چه كسى؟ گفت: من فردى از مسلمانان هستم». در اين روايت على(علیه السّلام) نامى از عثمان نمي‌برد حال‌آنكه مطرف نقل كرده بود كه على(علیه السّلام) عثمان را با تقواترين فرد مي‌دانست.[33]
از بزرگان بصره در قرن اول مي‌توان به افراد ديگرى نيز اشاره كرد؛ مانند ابوالعاليه بصرى (م 93ق) كه از قاريان معروف بصره است. او در جنگ صفين نه از على(علیه السّلام) حمايت كرد نه از معاويه[34] و يا موسى بن‌طلحه (م 103ق) كه دانشمندترين فرزند طلحه بود و در كوفه مي‌زيست، ولى از ترس مختار به بصره فرار كرد. مردم بصره از وى با عنوان مهدى ياد مي‌كردند. او مردم را از ورود به فتنه برحذر مي‌داشت؛ اما خود در جنگ جمل همراه پدرش در مقابل على(علیه السّلام) ايستاد و از اصحاب جمل حمايت كرد.[35]
عبدالله بن‌زيد (م 104ق) معروف به ابوقلابه بصرى، كه احاديثش در صحاح سته آمده است، عثمانى‌مذهب بود. دربارة او آمده است: «ثقةٌ، كان يحمل على علىّ و لم يرو عنه شيئاً». وى به شام رفت و آمد مي‌كرد و در دربار امويان حضور مي‌يافت و مردم را از مجالست با اهل اهواء (شيعه، مرجئه، قدريّه و...) منع مي‌كرد.[36] يكى از روايت‌هاي ابوقلابه بصرى دربارة صحابه در سنن ترمذى به نقل از مَعمَر از قتاده از انس بن‌مالك ـ که هر سه عثمانى ‌مذهب‌اند ـ از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اين چنين است: «رحيم‌ترين فرد امت ابوبكر، شديدترين فرد در امر خدا عُمر، با حياترين فرد عثمان، عالم‌ترين صحابى معاذ، قاضى‌ترين زيد بن‌ثابت ، قارى‌ترين صحابه اُبّى بن‌كعب و امين اين امت ابوعبيدالله جراح است». در اين روايت نامى از على(علیه السّلام) و صحابه طرفدار آن حضرت به ميان نيامده است.[37]
قتادة بن‌دُعامه سدوسى بصرى (م 117ق)، معروف به قتاده، از معاريف تفسير و حديث بود كه رواياتش در تفسير قرآن معروف است. او از عثمانى‌مذهبانى است كه بغض على(علیه السّلام) را در دل داشت. قيس بن‌ربيع مي‌گويد: «قتاده به كوفه آمد، مي‌خواستيم از او حديث بشنويم، گفتند: او بغض على(علیه السّلام) در دل دارد، لذا او را ترك كرديم. بعداً به ما گفتند: بعيد است؛ لذا از شاگردانش حديث شنيديم».[38] اما روايات ديگري، عثمانى‌مذهب بودن وى را تأييد مي‌كند. قتاده راوى اين حديثِ انس بن‌مالك است كه مي‌گويد: «پشت سر پيامبر، ابوبكر، عُمر و عثمان نماز خوانديم و از هيچ يك نشنيديم كه جهر به بسم الله كنند». ذهبى در ادامه گويد: «اين حديثى است مورد اتفاق».[39] مي‌دانيم كه جهر به بسم الله مورد اجماع اهل‌بيت عصمت و طهارت و يكى از شعارهاى علويان است.
از ديگر معاريف بصره كه مورد توثيق و تكريم اصحاب حديث‌اند، مي‌توان از مَعمَر بن‌راشد (م 153ق)، سعيد بن‌ابى‌عروبه (م 156ق)، عبدالملك بن‌عبدالعزيز بن‌جريح معروف به ابن‌جريح (م 151ق)، هشام بن‌حسّان (م 148ق) و عبدالله بن‌عون (م 150ق) ياد كرد.[40]
ادامه دارد ...

پی نوشت ها :
 

* عضو هيئت علمي دانشگاه اديان و مذاهب.
[1]. اسدالغابة، ذيل نام عبدالله بن‌عمر، ج3، ص46؛ سير اعلام النبلاء، ج6، ص134.
[2]. همان، ج5، ص121.
[3]. همان، ج5، ص384. البته در تعيين هفت فقيه تابعى مدينه اختلاف وجود دارد. ابوبكر بن‌عبدالرحمن و قبيضة بن‌ذوئيب را جزء هفت فقيه مدينه معرفى مى‌كنند. (همان، ج5، ص352) برخى عبدالملك بن‌مروان را از فقهاى سبعه دانسته‌اند؛ اين امر نشان‌دهنده جايگاه خلفاى اموى نزد اين عده تا اين حدّ از اعتبار است.
[4]. همان، ج5، ص579.
[5]. همان، ج5، ص395.
[6]. همان، ج5، ص534. گفتنى است كه اگرچه مبناى كار ما بر كتاب سير اعلام النبلاء ذهبى استوار است، اما از ديگر آثار رجالى اهل‌سنت نيز بهره برده‌ايم.
[7]. همان، ج5، ص376.
[8]. احمد بن‌حنبل معتقد بود روايات مرسل سعيد بن‌مسيّب در حكم صحاح است.
[9]. سير اعلام النبلاء، ج5، ص228 و 231.
[10]. همان، ج5، ص565.
[11]. همان، ج5، ص548ـ550.
[12]. دربارة ابن‌شهاب زهرى بنگريد: حارث سليمان انصارى، الامام الزهرى و أثره فى السنة، ص247ـ257.
[13]. سير اعلام النبلاء، ج6، ص133ـ147 و 171ـ172 و ج7، ص171 و 543، و ج6، ص473.
[14]. همان، ج6، ص229 و 231.
[15]. همان، ج6، ص248. گفتنى است كه اين فرد غير از يحيى بن‌سعيد قطان در قرن سوم است كه از رجاليون معروف اهل‌سنت است.
[16]. همان، ج6، ص439. مجالد بن‌سعيد (م 143ق) مورد تضعيف يحيى بن‌سعيد و برخى از رجاليون اهل‌سنت است.
[17]. همان، ج6، ص439.
[18]. منهاج السنّة، ج4، ص133.
[19]. سير اعلام النبلاء، ج7، ص403.
[20]. ائمه الفقه التسعة، ص96.
[21]. سير اعلام النبلاء، ج7، ص192.
[22]. همان، ج7، ص112 و 115.
[23]. صحيح بخارى، باب فضايل اصحاب نبى(ص)، حديث هفتم، حديث مسلسل 3655.
[24]. همان، حديث مسلسل 3697.
[25]. اُسد الغابه، ج1، ص148ـ150؛ شرح ابن‌ابى‌الحديد، ج20، ص272 و ج19، ص129 (عدم ذكر حديث غدير).
[26]. از ابوهريره بيش از چهارهزار حديث و از عبدالله بن‌عُمر و انس بن‌مالك هر كدام بيش از دو هزار حديث در آثار حديثى اهل‌سنت وجود دارد.
[27]. ابن‌جوزى، كتاب الردّ على المتعصب العنيد، ص75؛ ابن‌حجر، تهذيب التهذيب، ج2، ص213، ذيل نام حجاج.
[28]. صحيح بخارى، حديث مسلسل 3707، ذيل مناقب حضرت امير(علیه السلام).
[29]. سير اعلام النبلاء، ج5، ص575.
[30]. همان، ج5، ص491.
[31]. همان، ج5، ص467ـ473.
[32]. همان، ج5، ص491.
[33]. صحيح بخارى، حديث مسلسل 3671، ذيل مناقب اصحاب پيامبر(ص).
[34]. سير اعلام النبلاء، ج5، ص209.
[35]. همان، ج5، ص318.
[36]. همان، ج5، ص390ـ391.
[37]. سنن ترمذى، مناقب اصحاب پيامبر، حديث مسلسل 3790 و 3791؛ مسند احمد بن‌حنبل، حديث مسلسل 12903 و 13992؛ سنن ابن‌ماجه، حديث مسلسل 154.
[38]. سير اعلام النبلاء، ج6، ص92 و 96.
[39]. همان، ج7، ص166.
[40]. طبقات ابن‌سعد، ج7، ص246، 271، 273 و 280.
 

منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط