علي آقا باران لشکر ثارالله
نويسنده:آذر همتي
محمد رضا ايرانمنش، جانباز شيميايي با سابقه 67 ماه حضور در جبهه، افتخار دارد از روزهايي که در کنار سردار شهيدعلي آقا ماهاني حضور داشته سخن بگويد. شهيد ماهاني تحصيلات ابتدايي و متوسطه را با موفقيت در همين شهر به پايان برد. بعد از انصراف از ورود به دانشگاه، به خدمت سربازي رفت تا مبارزه عليه حکومت پهلوي را از درون ارتش آغاز کند.
تلاش هاي انقلابي او در پادگان کازرون باعث شد توسط ساواک دستيگر و زنداني شود. او ماه ها زير شکنجه بازجويان ساواک قرار گرفت، اما لب از لب باز نکرد. آنگونه که گفته اند دادگاه نظامي شاه با برشمردن فعاليتهاي ضدحکومتي او، به اعدام محکومش کرده بود. با فروپاشي سلطنت پهلوي در بهمن ماه سال 1357 علي آقا از زندان آزاد شد و از همان روز تلاش خستگي ناپذيري را براي قوت گرفتن ريشه هاي اين انقلاب مقدس آغاز کرد.
شروع جنگ ايران با عراق برگ ديگري از جان فشاني هاي او براي نگه داري انقلاب بود. او بارها در عمليات و جبهه هاي گوناگون مجروح شد و نقص عضو پيدا کرد اما همواره زندگي زير آتش دشمن براي او شيرين تر بود.
سال 59 و هم زمان با شروع غائله هاي ضدانقلاب در کردستان، از کرمان به آن منطقه اعزام شديم. با شروع جنگ تحميلي در قالب يک گردان به فرماندهي محمدحسين فتحعلي شاهي با قطار به قم و از آنجا به اهواز رفتيم. عمليات فتح المبين شروع شده بود. به ما تجهيزات دادند. به تيپ علي ابن ابيطالب(ع) قم ملحق و از آنجا به شوش منتقل شديم. شهر شوش تازه از زير آتش خارج شده بود. آنجا مطلع شديم که نيروهايي از کرمان در قالب «تيپ ثارالله» حضور دارند. حاج قاسم هم که از وجود و حضور ما مطلع شده بود نزد ما آمد و درخواست کرد که به تيپ ثارالله ملحق شويم. بچه هاي قم به ما اجازه نمي داند که جدا شويم. بالاخره عمليات تمام شد و ما به واحد مخابرات تيپ ثارالله ملحق شديم. امکانات را هم به پادگان حميديه، مقر شهيد همايون فر منتقل کرديم. مقدمات عمليات بيت المقدس در حميديه برنامه ريزي شد. ما به روستاي فرسيه رفته و قرارگاه تاکتيکي زديم.
يگان زرهي سپاه، طي کمتر از يک ماه سازمان دهي شدند. کاري که به طور معمول به سه ماه وقت نياز دارد.
در اپراتوري قرارگاه، يک سنگر نزديک فرماندهي زده مي شد که داخل آن يک سري بي سيم براي ارتباط با نيروي گردان، يگان و ارتباط با رده هاي بالا قرار داشت چند تا خط تلفن هم وجود داشت که به اين ها مجموعاً مي گفتند مخابرات قرارگاه تاکتيکي، جاي حساسي بود و مسئولين آن بايد حساب شده انتخاب مي شدند اين دو برادر، مسئول قرارگاه تاکتيک مخابرات شدند. حضور در سنگر مخابرات، يک حضور دائم بود. اگر يک اپراتور براي نماز از سنگر خارج مي شد حتماً کسي جايگزين او مي شد. علي آقا جز براي تجديد وضو از سنگر مخابرات بيرون نمي رفت.
تمام حرکات او عبادت بود. راه رفتنش هم عبادت بود. معتقد بودم وقتي علي آقا وارد مکاني مي شد، شيطان تا محدوده اي جرئت نمي کرد وارد شود.
گفتم: پوتين در انبار داريم بردار و بپوش.
گفت: همين را درست مي کنم؛ مي پوشم او حتي دو دست لباس نداشت. يک لباس رنگ و رو رفته داشت که مي شست و مي پوشيد.
علي آقا مي گفت: همين که نيت کردم برگردم و در اين آب غسل کنم، نشان داد که هنوز به دنيا وابستگي دارم براي همين شهيد نمي شوم.
حاج قاسم مي گفت: يادم نيست به او اجازه داده باشم، ولي علي آقا بدون اجازه نرفته است؟!
منبع:نشريه امتداد- ش 48
/ن
تلاش هاي انقلابي او در پادگان کازرون باعث شد توسط ساواک دستيگر و زنداني شود. او ماه ها زير شکنجه بازجويان ساواک قرار گرفت، اما لب از لب باز نکرد. آنگونه که گفته اند دادگاه نظامي شاه با برشمردن فعاليتهاي ضدحکومتي او، به اعدام محکومش کرده بود. با فروپاشي سلطنت پهلوي در بهمن ماه سال 1357 علي آقا از زندان آزاد شد و از همان روز تلاش خستگي ناپذيري را براي قوت گرفتن ريشه هاي اين انقلاب مقدس آغاز کرد.
شروع جنگ ايران با عراق برگ ديگري از جان فشاني هاي او براي نگه داري انقلاب بود. او بارها در عمليات و جبهه هاي گوناگون مجروح شد و نقص عضو پيدا کرد اما همواره زندگي زير آتش دشمن براي او شيرين تر بود.
سال 59 و هم زمان با شروع غائله هاي ضدانقلاب در کردستان، از کرمان به آن منطقه اعزام شديم. با شروع جنگ تحميلي در قالب يک گردان به فرماندهي محمدحسين فتحعلي شاهي با قطار به قم و از آنجا به اهواز رفتيم. عمليات فتح المبين شروع شده بود. به ما تجهيزات دادند. به تيپ علي ابن ابيطالب(ع) قم ملحق و از آنجا به شوش منتقل شديم. شهر شوش تازه از زير آتش خارج شده بود. آنجا مطلع شديم که نيروهايي از کرمان در قالب «تيپ ثارالله» حضور دارند. حاج قاسم هم که از وجود و حضور ما مطلع شده بود نزد ما آمد و درخواست کرد که به تيپ ثارالله ملحق شويم. بچه هاي قم به ما اجازه نمي داند که جدا شويم. بالاخره عمليات تمام شد و ما به واحد مخابرات تيپ ثارالله ملحق شديم. امکانات را هم به پادگان حميديه، مقر شهيد همايون فر منتقل کرديم. مقدمات عمليات بيت المقدس در حميديه برنامه ريزي شد. ما به روستاي فرسيه رفته و قرارگاه تاکتيکي زديم.
يگان زرهي سپاه، طي کمتر از يک ماه سازمان دهي شدند. کاري که به طور معمول به سه ماه وقت نياز دارد.
پايي که به دنبال علي آقا مي آمد
دعوت با عمل
انتخاب حساب شده
در اپراتوري قرارگاه، يک سنگر نزديک فرماندهي زده مي شد که داخل آن يک سري بي سيم براي ارتباط با نيروي گردان، يگان و ارتباط با رده هاي بالا قرار داشت چند تا خط تلفن هم وجود داشت که به اين ها مجموعاً مي گفتند مخابرات قرارگاه تاکتيکي، جاي حساسي بود و مسئولين آن بايد حساب شده انتخاب مي شدند اين دو برادر، مسئول قرارگاه تاکتيک مخابرات شدند. حضور در سنگر مخابرات، يک حضور دائم بود. اگر يک اپراتور براي نماز از سنگر خارج مي شد حتماً کسي جايگزين او مي شد. علي آقا جز براي تجديد وضو از سنگر مخابرات بيرون نمي رفت.
زندان انفرادي
جسمي نحيف
حرمت سفره
تمام حرکات او عبادت بود. راه رفتنش هم عبادت بود. معتقد بودم وقتي علي آقا وارد مکاني مي شد، شيطان تا محدوده اي جرئت نمي کرد وارد شود.
کفاشي با دست فلج
گفتم: پوتين در انبار داريم بردار و بپوش.
گفت: همين را درست مي کنم؛ مي پوشم او حتي دو دست لباس نداشت. يک لباس رنگ و رو رفته داشت که مي شست و مي پوشيد.
چرا شهيد نمي شوم؟!
علي آقا مي گفت: همين که نيت کردم برگردم و در اين آب غسل کنم، نشان داد که هنوز به دنيا وابستگي دارم براي همين شهيد نمي شوم.
احترام به مادر
ترميم کننده روح
اجازه!
حاج قاسم مي گفت: يادم نيست به او اجازه داده باشم، ولي علي آقا بدون اجازه نرفته است؟!
آب شدم
برکت گردان
منبع:نشريه امتداد- ش 48
/ن