مترجم: مقداد مهرابی
با این حال، توجه به این نکته مهم است که هابرماس(1996) بعدها نتیجهگیریهای بدبینانه اولیه خود را مورد بازبینی قرار داد. مدل دریچه آبگیر(1) بعدی وی برای حوزه عمومی اولویت را به جنبشهای اجتماعی و سازمانهای مبارزهجو میدهد که مسائل را به اولویت عموم مردم میکشانند، که در غیر اینصورت احتمالاً اصلاً در چنین اولویتی قرار نمیگرفتند. ممکن بود سازمانهای تجاری بزرگ و دولتهای بزرگ بنا بر مصالح خویش مثلاً به مسائلی مانند محیطزیست که با نیروی اعتراض عمومی مطرح می شود، هیچ توجهی نشان ندهند. اگر بحث را عمیق تر مطرح کنیم، حوزه عمل برای یک جنبش اجتماعی که در سراسر زمین شبکه بندی شده است، حوزه عمومی در اشکال و ترکیببندیهای مختلفش میباشد- هر چند از سوی ارتباطات رسانه ای و سیاست بسیار منحرف گردیده است. بعلاوه، هابرماس که ملهم از برپایی شادیخواری(2) میخائیل باختین(3) بود، برافتادن روابط سلسله مراتبی فرهنگ عامه پسند را تصدیق کرد و طی این اقدام نیز، بازشناخت به تاخیر افتاده خود در برابر دیدگاه فمینیستی مبنی بر اینکه «امر فردی امر سیاسی است (4)» را مسجل کرد.
بدین ترتیب، ارزش مفهوم حوزه عمومی به عنوان معیاری برای سنجش ارتباطات دموکراتیک نسبت به کاربرد آن در انتقاد از اخبار به عنوان پروپاگاندا تا حدی پیچیده تر است (هرمان و چامسکی، 1998). ضروری است اخبار از نظر ساختار، تکراری بودن و روزمرگی ویژگی پروپاگاندایی داشته باشد. بیتردید در بسیاری موارد چنین رویهای وجود دارد و نباید از سوی خردمندان به عنوان مشکل بیش از اندازه آشنا که ارزش بررسی مداوم را ندارد، کنار گذاشته شود. اجازه دهید به بارزترین مسائل اخیر، یعنی نقش رسانههای خبری انگلستان و آمریکا در لاپوشانی دلایل حمله به عراق و اشغال این کشور اشاره کنم که همچنان یک مسئله ضروری و جاری است. (به عنوان نمونه نگاه کنید به: کورتیز، 2003، میلر، 2003، رامپتون و استوبر، 2003).
با این حال، واقعاً وحشتناک است که هیچ فضایی برای بحث مخالف و مشاجره وجود نداشته باشد. اما از آنجا که بسیاری اوقات مشاجره به جای پرداختن به اینکه چرا چنین چیزی اتفاق افتاده است، به سوالاتی مانند «چه کسی، چه چیزی را به چه کسی گفت» منحرف میشود، واجب است این نکته تصدیق گردد که چنین بحثی به تنهایی گواهی برای تحقق حوزه عمومی کارآمد نیست.
بسیاری اوقات ما شاهد چیزی هستیم که به درستی حوزه عمومی «کاذب (5)» نامیده میشود، و در آن سیاستمداران و روزنامهنگاران فرمانبردار از بحثهای دموکراتیک تقلیدی سخرهآمیز انجام میدهند. هیچ جای تعجب نیست که ژان بودریار (1983) بیان میکند مردم از سیاست «جدی» روی گرداندهاند و به چیز دیگری روی آوردهاند که بیشتر سرگرمکننده است.
با این وجود، برای «جماعت مخالف زیردست (6)، آنگونه که از سوی نانسی فریزر(7) (1992) مطرح گردیده است، ضروری است که همچنان بر فشار بیافزایند. در غیر اینصورت کارچاقکنهای روابط عمومی همه چیز را به نفع خود تغییر میدهند و شاهد مسدودسازی وحشتناک فاشیستی گفتمان خواهیم بود. هر چند وقت یکبار مسئله واقعاً بزرگی توجه عمومی را به خود معطوف میکند: قحطی، غذای تغییریافته از نظر ژنتیک، دلایل مورد تردید برای جنگ بازدارنده، و غیره. با این حال، باید گفت که این موارد برای جلب توجه قانع کننده عموم مردم نادرند. فراز و نشیب زندگی فردی نامدار، رسواییهای کوچک آنها، موفقیتها و شکستهای ورزشی: اینها موضوعاتی هستند که بطور معمول اشتیاق مناظره گسترده را ایجاد میکنند. از یک طرف، احتمالا چنین موضوعاتی به عنوان عوامل کماهمیت بی توجهی به مسائل مهم روزمره در نظر گرفته میشود، یا شاید از طرف دیگر بازنماییکننده دغدغههای عمیقتر فرهنگی باشد.
حوزه عمومی ادبی
به عنوان نمونه، زلزله لیزبون در سال 1755 را در نظر بگیرید که در آن 50000 نفر جان خود را از دست دادند. در واقع این واقعه خبر بود، موضوع گفتگو و موضوع چیزی را تشکیل میداد که امروزه ما احتمالاً به عنوان مدیریت حادثه تلقی میکنیم. با این حال، ولتر در رمان مربوط به قلاشان خود با عنوان کاندیده (8) عمیقاً به دلایل چنین واقعهای پرداخت و در آن به مذهب و همچنین به عقلگرایی غیرانتقادی حمله کرد. از نظر ایدئولوگ خودبین دکتر پانگلوس(9)، این زمین لرزه «تجلی راستین امور بود، زیرا اگر آتشفشانی در لیزبون اتفاق افتد نمیتواند در جای دیگری باشد» (ولتر، 1947 [1759]: 35). با این توصیف چیزی بر اطلاعات کاندیده افزوده نشد.
تردید بیباکانه نسبت به خرد ابزاری، چه در کسوت الهیات یا چیزی که در دورههای بعدی به روابط عمومی تبدیل شد (در واقع ایدئولوژی) در قلب پروژه روشنگری قرار داشت و در رمانهای قرن هجدهم یافت میشود تا در مطبوعات این دوره. به علاوه، از نظر هابرماس رسالهها درباره نقش اجتماعی ادبیات و در معنای گستردهتر، تعمق فلسفی اساس مباحثههای عمومی مشروع درباره وقایع جاری را فراهم آورد. کاربرد دقیق انتقاد قبل از اینکه سیاسی باشد، ادبی بود (ایگلتون، 1984).
حوزه عمومی ادبی درباره اخبار زودگذر- ماده اولیه روزنامه نگاری- نبود، که همان مرکز معمول توجه به سمت حوزه عمومی سیاسی میباشد. به عنوان نمونه، تعمق پیچیده نسبت به مشکلات مزمن و مداوم زندگی، معنا و بازنمایی، که از ویژگیهای هنر است، در مقیاس زمانی متفاوتی عمل میکند. منتقدین نسبت به تولیدگران وقایع خبری تحریف شده دارای حافظه بهتری هستند. روزنامه نگاران اغلب کارگزار یا دزدایی هستند، تنها اخیرترین چیزها برای آنها جذاب است. اخبار قدیمی خبر نیست. پژوهش علوم اجتماعی باید به تدبیر درباره امور بپردازد، در حالی که آن را در بستر الگوهای بازنمایی طی زمان به عنوان مرهم ضروری قرار دهد. با این حال، چنین پژوهشی شدیدا به مسائل شناختی(10) محدود است و مسائل عاطفی را مورد توجه قرار نمیدهد. این پژوهش درباره اولویت سیاسی، انتخاب اطلاعات و چارچوبگذاری مسائل است. ممکن است ابعاد زیبایی شناختی و احساسی زندگی برای تحریف اخبار مورد استفاده قرار گیرد اما در غیر اینصورت برای محققین انتقادی اجتماعی دغدغه کمی ایجاد میکند. این مایه تأسف است زیرا فرهنگ عمومی تنها شناختی نیست بلکه عاطفی نیز میباشد. آیا باید آرزوی فهم فرهنگ و جامعه عصر ویکتوریای انگلستان را داشت، آیا مصلحتآمیزتر است که روزنامههای آن دوره، از جمله تایمز را خواند یا داستانهای ادبی آن از جمله میدل مارچ جورج الیوت و راهی که اکنون زندگی میکنیم(11) آنتونی ترولوپ را بخوانیم(1875)؟ مسلما این سوالی است که برای تسجیل بکار می رود. رمانهای مشهور واقعگرای قرن نوزدهم بینش جامعهشناختی را به نمایش میگذارند و دارای جذابیتی هستند که نسبت به سرمقالههای تایمز بیهمتا میباشد. چنین ادعایی برای رمانهای اوایل قرن بیست و یکم دشوار است. با این حال سرمقالههای تایمز نیز چندان مایل به فراهم آوردن بینش عمیق نیستند. و در هر حال، ارزش ارتباطات عاطفی محدود به آثار ادبی برجسته نمیباشد. شاید سریالهای آبکی تلویزیون قابل اتکاترین سندهای عصر ما باشند. ارتباطات عاطفی نه تنها به عنوان شاهد تاریخی ارزشمند هستند، بلکه همانگونه که تاریخ هنر گواهی میدهد، آنها خود پایگاهی برای مشاجره نیز هستند.
هنر و سیاست
نکته قابل توجه میزان موفقیت نازیها در جذب اندیشمندان در اجرای سیاستهای فرهنگی آنها و سازماندهی و توجیه سرقت گسترده آثار هنری برای شکوه عظیم آلمان بود (پتروپولیس، 2000). بطور عمده، موزه داران، دلالان، منتقدین و خود هنرمندان برای پیشنهاد مزایده نازیها آماده بودند. پروپاگاندای رسانه ای جوزف گوبلز در اخبار، فیلمهای مستند و افسانه ای بسیاری از آلمانیهای سادهلوح را نسبت به برتری ایدئولوژیک نازیسم متقاعد کرد. نازیها همچنین اعتقاد داشتند آلمان این حق را دارد که میراث بزرگ هنر اروپا را ضبط کند و در اختیار بگیرد، زیرا رایش سوم نماینده اوج تمدن بود.
بنا به حدس والتر بنجامین(14) نازیها سیاست را با نمایشهای پرزرق و برق و جذابیت عاطفی زیبایی سازی کردند. در این صورت آنها میراثی پایدار باقی گذاشتند، بطوریکه هر فردی که نمایش معروف بیل کلینتون در جمع دموکراتها که الگور بیچاره را به عنوان جانشین خود برگزیده بود را در تلویزیون تماشا کرده باشد، ممکن است آن را تشخیص دهد. آنگونه که آنها این روزها میگویند معرفی و عرضه نمایشی همه چیز است. از نظر بنجامین اساس هنر متضاد معکوس کردن فرآیند، سیاسی کردن زیباییشناسی بود. از آن پروژه برای چپها تاریخچه بدی وجود دارد، که در واقعگرایی اجتماعی استالین و سرکوبی هنرمندان و هنر تجربی به اوج خود رسید و با رویه نازیها قابل مقایسه است. در عین حال، سنت ارتودوکسی، در واقع بدعتگذار، مارکسیسم غربی وجود داشت که درگیر مسائل فرهنگی شد و نسبت به مارکسیسم- لنینیسم ارتودوکس خط سیر کاملاً متفاوتی داشت. این سنت نسبت به عقاید جدید بسیار بازتر بود و تا امروز بصورت رسوب تأثیرگذار باقی مانده است (نگاه کنید به بلاک (15) و دیگران، 1977). مشاجرهها در دهه 1930 درباره شکل و ارتباطات رسانه ای، موضوع اصلی و موضع سیاسی، بسترهای تاریخی و موقعیتهای رسمی همگی خبر از تجدید حیات سیاستهای فرهنگی جناح چپ از دهه 1960 و 1970 میدادند.
مرشدان خود هابرماس، تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر (1979[1944]) از آن درگیری مارکسیست غربی در هنر، فرهنگ و سیاست طرفداری بسیار بدبینانه ای کردند. از نظر بدبینهای مکتب فرانکفورت، خودداری عظیم هنر اصیل توسط صنعت فرهنگ رو به رشد و یکسانسازی تودهای نیمه قرن بیستم تحتالشعاع قرار گرفت. آنها در چنین بحثهایی خود را به عنوان «افراد تنزل یافته» نخبهگرا برای مطالعات فرهنگی پوپولیستی برتر در نظر گرفتند. با این حال، بینش آنها خطوط تحقیق درباره روابط بین فرهنگ و تجارت را براه انداخت که امروزه در فهم عملکردهای حوزه فرهنگ حیاتی هستند. یکی از ویژگیهای متمایز توسعه اخیر تا این اندازه به حاشیه راندن خودداری هنری نیست بلکه یکی سازی آن است. تنها تصاحب سورئالیسم و دیگر هنرهای پیشرو توسط تبلیغات تجاری معاصر را در نظر بگیرید، و لازم نیست به خرد تجاری و حمایت منفعتساز «هنر جوان انگلستان» اشاره کنیم. با این حال تجاریسازی هنر پدیده جدیدی نیست. از آنجا که حمایت مذهبی، سلطنتی، و اشراف جایگزین بازارهای ادبی و هنر گردید- یکی از ویژگیهای برجسته مدرنیته- بسیاری از آثار این گذشته نسبتاً اخیر در بستری تجاری تولید شد. این موضوعی کاملاً متفاوت از مشاهدههای ریموند ویلیامز در سال 1960 است که تبلیغات تجاری به «هنر رسمی جامعه سرمایهداری مدرن» تبدیل شده است (1980، 184).
بر خلاف یکی سازی هنر با تبلیغات تجاری، کاملاً به نظر میرسد که گویی طی هژمونی دموکراسی اجتماعی در انگلستان هر چیزی نه فقط در حاشیه های ضد فرهنگی قرار داشت، بلکه در دسترس همه نیز بود. به عنوان مثال خدمات عمومی پخش رادیویی و تلویزیونی، آنگونه که توسط بیبیسی در دهههای 1960 و 1970 ارائه گردید، فضایی برای بحثهای انتقادی و آزمایش فراهم آورد. در دهههای 1980 و 1990 با چرخش ناگهانی به سمت جناح راست، چنین برنامههای استثنائی منسوخ و پسماندههای چپگرایی تلقی شد، و بیش از پیش کمیاب شد. آیا این پایگاهی برای حوزه عمومی فرهنگی بود؟
حوزه عمومی فرهنگی
جاستین گریپسراد(16) (1992) درباره نقش تاریخی ملودرام در حوزه عمومی اظهارنظر کرده است. وی به این نکته اشاره میکند که ملودرامهای تئاتری قرن 19 به تنگناهای اخلاقی و زندگی اجتماعی مشکل دار میپرداختند. اینها از ویژگیهای بارز فیلم های سینمایی ملودرام هالیوود برای زنان و سریال های آبکی مختلف تلویزیونی است. ملودرام نه تنها کارکرد سرگرمکننده دارد بلکه نقش آموزشی نیز دارد، که در مورد روزنامهنگاری عامه پسند نیز صدق میکند: «مطبوعات عامه پسند امروزی... هر روز به مخاطبان درسی میآموزند» (1992: 87). درسهای آموخته شده چندان شناختی نیستند (که با دانش سروکار داشته باشند)، بلکه احساسی هستند (که با عواطف سروکار دارند). بنابراین آموزشی ارائه میگردد که به جای انتقادی بودن احساسگرا است. از نظر گریپسراد احساسات در حوزه عمومی برای خود جایگاهی دارد.
شاید این بحث برای طرفداران جدیتر هابرماس که نگران بحثهای عقلانی- انتقادی هستند و نسبت به احساسات اغفالکننده و مستندهای سرگرم کننده(17) تلویزیونی به همان اندازه انحراف گزینشی دچار ناراحتی هستند، آزاردهنده باشد. سنجش تفاوت در دیدگاه بین احساسات مردانه و زنانه آشکار نیست، و نمیتوان بین عواطف قلبی زنان و منطق سرد مردان شکاف ارتباطی یافت؛ آنگونه که یک کتاب روانشناسی چنین مینویسد «مردان مریخی، زنان ونوسی» (گری، 1992). در روانشناسی فمینیست این تفاوت با عمق و پیچیدگی بسیار بیشتری نظریهسازی شده است. کارول گیلیگان(18) (1993) جهانشمولی اخلاقی و شناختی لاورنس کالبرگ(19) که بر گفتمان اصول اخلاقی هابرماس تأثیر گذاشته بود را مورد تردید قرار داده است. وی به مفهوم «اخلاق مراقبت (20)» استناد میکند که نسبت به تجربههای خاص زندگی حساس است و به عکسالعمل زنان نسبت به مشکلات اجتماعی و فردی اختصاص دارد، نه به عکسالعمل مردان. گلیگان تفاوت را به عنوان مشروط و از نظر اجتماعی ساخته شده میداند، که بطور ذاتی و طبیعی داده نشده است.
با این حال همانگونه که گریپسراد مطرح میکند، اشتباه است که از روی ساده انگاری تفاوت بین حساسیت مردانه و زنانه را در تفاوت بین ابعاد شناختی و عاطفی حوزه عمومی ترسیم کنیم. در نهایت، هیچ چیز بخصوص زنانه یا نگرانی گفتمان روزنامهنگاری عامه پسند وجود ندارد. در حالی که ممکن است توجه به قطبیتهای مرسوم مردانگی و زنانگی تفاوت جنسیتی ژانرهای نمایشی را نشان دهد، بطور رضایتبخش بیانگر آنچه بین حوزه عمومی فرهنگی و حوزه عمومی سیاسی تفاوت قائل می شود، نیست. گریپسراد منشاء حوزه عمومی فرهنگی معاصر را به عنوان از خودبیگانگی عامه پسند از زندگی عمومی در نظر میگیرد. این بحث با تضاد دوسویه هابرماس(1987) بین زیستجهان و سیستم هم راستا است. هابرماس نگران بود که عقلانیت های ابزاری و راهبردی سرمایه و دولتها در حال استعمار زیست جهان، که پایگاه عقلانیت ارتباطی، احترام متقابل و فهم و درک میباشد، هستند. در طرف دیگر شکاف برای مردم این امکان وجود دارد که خود را از احساس فاقد قدرت بودن دور کنند و از این پیله جدا شوند. درگیر تنگناهای زندگی روزمره شدن و رضایتمندی فردی بدون تردید بیش از توجه شهروندان فعال به فرایندهای سیستمی سازمانهای تجاری و حکومت مطرح شده است.
پیتر دالگرن(1995) به روشی مشابه تقسیم کار در تحقیقات رسانه ای بین توجه به ارتباطات شناختی در خصوص مشکلات حوزه عمومی، و توجه به ارتباطات عاطفی در خصوص لذتهای فرهنگ عامه پسند را زیر سؤال برده است. وی چنین میگوید: «ارتباطات عقلانی ضروری است، اما اگر افقهای فکری ما فراتر از چارچوب عقلانیت ارتباطی و موقعیت گفتاری ایدهآل نفوذ نکند، ما با نظریه انتقادی افلیج کار میکنیم»(1995:109). به علاوه، دالگرن بیان میکند که هیچ شکل بازنماییگر کاملاً شناختی یا عقلانی نیست، حتی اخبار تلویزیون نیز علیرغم ادعاهایش چنین نیست. در عمل، کل آرایش ژانرهای تلویزیونی در خصوص برنامهسازی واقعی و افسانه ای عناصر عاطفی و شناختی را به میزان متفاوت درهم میآمیزد.
صحت اطلاعات و شرایط سازگار با دلیل منطقی و اختلاف عقیده برای دموکراسی حقیقی ضرورتهای اصلی هستند. با این حال، مفهوم شناختی صرف حوزه عمومی با محدودیتهای جدی مواجه است. اگر دموکراسی چیزی بیش از اسطوره مشروعیتبخش در دنیای شدیداً رسانه ای شده باشد، آنگاه باید درباره مسائل جدی اطلاعات مناسب در اختیار شهروندان قرار گیرد و قادر باشند در بحثهای عقلانی- انتقادی که دارای پیامد سیاسی باشد، شرکت کنند. با این حال، این همه زندگی نیست. چرا باید از مردم این انتظار را داشت که درباره سیاست رسمی، که در آن قدرت کمی برای تأثیرگذاری بر آنچه اتفاق میافتد، دارند با همان شور و حالی به بحث نشینند که خود را وقف زندگی فردی خود کرده اند و روابط با دیگران را متصور شده اند یا شکل داده اند؟ در حقیقت، هنگامی که این مسئله اتفاق میافتد، توجه شدید عامه به چیزی شبیه حوزه عمومی اغلب به شیوه ای کاملا عاطفی، که به فوریت دغدغههای زندگی مربوط است، کشانده می شود و از شیوه شناختی که عموماً با تجربه یک سیستم غیر قابل کنترل و عمق سنجی، و دور از دسترس مرتبط است فاصله میگیرد. ممکن است مفهوم حوزه عمومی به نوعی آنچه در این خصوص در جریان است را تبیین کند.
در دنیای مرحوم شده مدرن، حوزه عمومی فرهنگی به جمهوری ادباء- حوزه عمومی ادبی قرن هجدهم- و هنر «جدی»، کلاسیک، مدرن، یا در آن باب، پست مدرن محدود نیست. حوزه عمومی فرهنگی شامل کانالها و حلقههای مختلف فرهنگ توده ای عامه پسند و سرگرمی است، همان تفکرات بصورت رایج واسطه ای شده زیباییشناختی و احساس ما مبنی بر این میباشد که چگونه دنیای سودمند را مجسم کرده و در آن زندگی میکنیم. مفهوم حوزه عمومی فرهنگی اشاره به بیان سیاست، عمومی و فردی، به عنوان ناحیه مورد اختلاف از طریق شیوه های عاطفی (زیبایی شناختی و احساسی) ارتباطات دارد. حوزه عمومی فرهنگی لذتها و آلامی که نیابتاً از سوی تعلیق داوطلبانه بی ایمانی تجربه می شوند را با یکدیگر مبادله میکند؛ به عنوان مثال از طریق تماشای سریال های آبکی، همذات پنداری با شخصیتها و مشکلات آنها، گفتگو و بحث با دوستان و اقوام درباره آنچه باید انجام دهند و نباید انجام دهند، این رویه صورت میگیرد. تصاویر زندگی مفید و انتظارات آنچه میتوان از این زندگی کسب کرد از طریق سرگرمی و گفتمان های رسانه ای عامه پسند تغییر کرده اند. ارتباطات عاطفی به مردم کمک میکند درباره موقعیتهای زیست جهان خود بطور غیر ارادی فکر کنند و چگونه در او از طریق سیستم هایی که ممکن است در حوزه زندگی روزمره فراتر از کنترل فرد به نظر رسند راه خود را بگشایند. حوزه عمومی فرهنگی ابزارهایی برای اندیشه و احساس، برای تخیل و بحثهای جدلآمیز فراهم می کند، که ضرورتاً دارای ارزش ذاتی نیستند اما ممکن است دارای پیامدهایی باشند.
یکی از این ابزارها مرگ دیانا، شاهزاده وارث تاج و تخت انگلیس در سال 1997 بود. عکسالعمل عمومی در خصوص اظهار غم و اندوه افراطی بود. نکته قابل توجه این بود که زندگی پر حادثه و مرگ ناگهانی «شاهزاده مردم» منجر به بحثهای عمومی درباره نقش سلطنت و همچنین بصورت کلیتر روابط بین مردان و زنان گردید. دوری دیانا از خانواده سلطنتی و طلاق وی از ولیعهد چارلز بحثهای عمومی زیادی ایجاد کرد. شهرت فریبنده و آوازه خیرخواهانه وی شدیداً با نشانه نجیبزادگی در تضاد بود. خانواده سلطنتی از آن لحظه رد اتهام جان سالم به در برد، و به گفته کامبل(21) سیاست سکسی بنیان سلطنت در بریتانیا را لرزاند. بار دیگر آشکار شد خانواده سلطنتی به صراحت برای رفتار فردی و روابط صمیمی، که دلیل وجودی ایدئولوژیک، اگر نگوییم قانونی آنها میباشد. نمونه ناقصی است. در این صورت بحثهای عمومی درباره دیانا تجلیگر چیزی بود که آنتونی گیدنز (1992) «سیاست زندگی» مینامد، که در آن مردم میکوشند به چگونگی زندگی در دنیای اخلاقی زدوده شده از سنت که در آن رسومات قدیمی زیر سؤال هستند، دست یابند. بک و بک- گرنشیم(22) (1995) روابط پویا و تصمیمگیری مزمن زندگی فردی تحت شرایط آشفته کننده مدرنیته بازتابی را مورد بحث قرار داده اند. اینها تنها مسائل نظری برای جامعه شناسی و تحلیلهای فرهنگی نیستند، بلکه خصیصه های معمول زندگی روزمره در فرهنگ «غربی» و جوامع امروزی هستند.
فضاهای کنش
چند مدت پیش، نویسنده این مقاله در گاردین مطلبی درباره کنفرانس فرهنگ در دهه 1950 خواند که در آن یک محقق جوان چنان کافه تریا را آراست که در آن زمان هوگارت ابراز تأسف کرد: «مکانی برای لباس پوشیدن مردان و زنان، رقصیدن، نمایش، بحث و گفتگو، و دموراتیک کردن فراهم آورد. آیا کافه تریای دهه 1950 توسعه دموکراتیک قهوه خانههای قرن هجدهم به عنوان مکانی برای حوزه عمومی است؟ تصور قهوهخانه یا کافه تریا یا کافی شاپ روزگار اخیر به عنوان مکانهای براندازی فرهنگی و طرح سوالات انتقادی، از سوی بحثهای عمومی میزبانانه استاک باکس(23) با مشارکت انجمن سلطنتی ادبیات و علوم انسانی(24) به شیوه ای عجیب و غریب احیا شده است.
برای مطالعات فرهنگی پوپولیستی این یک پیشنویس مسلم است که به دنبال موارد فراوانی از دموکراسی مصرفی و فرهنگی موجود، نه تنها در گذشته بلکه در زمان حاضر باشد. گهگاهی چنین کشفیاتی حتی به مشکلدار بودن حوزه عمومی ربط داده میشود، هر چند در مطالعات فرهنگی به ندرت با چنین دقتی تعریف شده است. اثر روانکاوانان اجتماعی سونیا لیوینگاستون و پیتر لانت(1994) روی ژانر تلویزیونی بسیار مسخره میزگرد مشارکت مخاطب نمونه ای مثال زدنی است. ججان کین(1998) نیز بطور مشابه در خصوص دموکراسی مصرفی و فرهنگی در جامعه مدنی فعلی بحثهایی را مطرح کرده است و بین حوزه عمومی خرد (خرده فرهنگی)، متوسط (ملی) و کلان(جهانی) تمایز قائل میشود (نگاه کنید به مک گیگان، 2004).
ارزش پوپولیسم غیرانتقادی – موضعی که بیگ برادر را ابزاری برای حوزه عمومی تلقی میکند- در دور کردن احساس پوچ ایدهآلسازی انتقادی حوزه عمومی است که هرگز موجود نیست اما همواره به نفع توجه «واقعگرایانه» به آنچه واقعاً در جریان است، غائب است. همانند بیگ برادر، امروزه بحثهای عمومی با مسائل مربوط به هویت، شهرت و رسوایی دارای رابطه زیادی است. کریس روژک(25) (2001) بیان میکند که فرهنگ اشخاص نامدار تجلی پارادوکس دموکراسی مساواتطلب است، که بنیانی میباشد که هر کسی میتواند آن را ایجاد کند اما عده کمی حقیقتاً چنین میکنند، شخصیتهای عمومی، بویژه موفقیتها و شکستهای آنها منبعی برای جذابیت دائم هستند. هیچ چیز به اندازه این جالب نیست که یک ستاره بلند پرواز سقوط کند. مانوئل کاستلز بیان میکند که علاقه عمومی به سیاست رسمی عمیقاً از سوی افتضاحهای سیاسی دستکاری شده است. رویه رهبران سیاسی همواره تحت نظارت دقیق قرار دارد، نقصان های اخلاقی آنها برجسته میگردد، و گاهی بصورت پنهانی مورد تمجید قرار میگیرد. جالب اینکه کاستلز بیان میکند: «به نظر میرسد فساد فینفسه نسبت به افتضاح سیاسی و تأثیر سیاسی آن اهمیت کمتری دارد (به بیان دیگر، فساد یا عملکرد مخالف قانون این را نشان داده است) (1997: 335).
براندازی افراطی همه اینها را رقتانگیز میداند. از چنین دیدگاهی، ادعاهای دموکراتسازی از سوی پوپولیسم غیرانتقادی به جای اینکه بخشی از راهحل باشد، بخشی از مشکل است. در حال حاضر، براندازی افراطی، بویژه در نمودهای ضد سرمایه داری و ضد جهانی شدن آن با رویههای فرهنگی جنبش جهانی برای عدالت اجتماعی رابطه بسیار تنگاتنگی دارد. بخشی از این جنبش بر اساس نوعی فرهنگ «خودت-این-را-انجام بده» قرار دارد که در دهه 1990 با اعتراضها و سروصداهای مربوط به گذرگاهها در بریتانیا برجسته شد. براندازی رادیکال ریشههای پیچیده ای در ضد فرهنگ آمریکایی دهه 1960، یعنی موقعیتگرایی فرانسوی و سنتهای قدیمیتر آنارشیسم بینالمللی دارد (به عنوان مثال به آثار مککی (26) 1996 و 1998 نگاه کنید). چنین افراطگریای بر مباحثه نمادین تأکید ویژه ای میکند، و در اشکال مختلف براندازی شادیخوارانه نقش عمده ای ایفا میکند (کاکبرن و دیگران، 2000).
براندازی رادیکال دقیقاً معکوس پوپولیسم غیرانتقادی است. این تفکر به جای دفاعیهپردازی دگرگونی کامل را چه مردم پذیرا باشند و چه رد کنند، ارائه میکند. در این صورت، نخبهگرا است و از نظر بسیاری یا تهاجمی محض است یا کاملاً پیچیده و نامفهوم است. در خصوص حوزه عمومی و سیاست موضع سوم، یعنی دخالت انتقادی، بهترین بخشهای پوپولیسم غیرانتقادی- تصدیق حوزه فرهنگی حقیقی موجود- را با بهترین بخشهای براندازی رادیکال در هم میآمیزد، و یک موضع بالقوه عامه پسند و انتقادی حقیقی ایجاد میکند.
تلویزیون در قلب فرهنگ عامه پسند امروزی قرار دارد. هر چند دیجیتالسازی واقعاً منجر به همگرایی رسانهها شده است، اما تلویزیون بر خلاف اینترنت در مرکز زندگی روزمره قرار گرفته است. اکثر مردم هنوز برای اطلاعات و سرگرمی به این جعبه که در گوشه ای قرار دارد روی میآورند. اصول خدمات عمومی در سالهای اخیر واقعاً دچار سایش شده است. حتی نهاد عظیمی مانند بی بی سی از پوپولیسم تجاری تقلید میکند تا هزینه پروانه(27) در «بازار رقابتجو» را توجیه کند. با این حال، حتی امروزه (دست کم در انگلستان)، تلویزیون گهگاهی فضایی برای بحثهای انتقادی ارائه میکند. این یک فضای گرانبها است و باید پاس داشته شود و از آن نگهداری شود.
پی نوشت:
1. sluice-gate model
2. Celebration of the carnivalesque
3. Mikhail Bakhtin
4. personal is political
5. pseudo public sphere
6. subaltern counterpublics
7. Nancy Fraser
8.candide نام فرانسوی قهرمان این رمان است که به معنای فرد ساده- لوح و احمق است.
9. Pangloss
10. cognitive
11. The Way We Live Now
12.Shelley شاعر انگلیسی (1792- 1822)
13. Degenerate Art
14. Walter Benjamin
15. Bloch
16. Jostein Gripsrud
17. Infotainment
18. Carol Gilligan
19. Lawrence Kohlberg
20. Ethics of Care
21. Campbell
22. Beck and Beck-Gernsheim
23.Starbucks شرکتی است که قهوه بو داده تولید و روانه بازار میکند و زنجیره کلانی از کافیشاپها را در اختیار دارد.
24. Royal Society of Arts
25. Chris Rojek
26. McKay
27. هزینه ای که بیبیسی از مالیات مردم بدست میآورد تا بصورت مستقل از دولت و در راستای منفع مردم عمل کند(م).
1. Adorno, T. and M. Horkheimer (1979(1944) dialectic o Enlightenment (trans. J. Cumming). London: Verso.
2. Baudrillard J. (1983) in the Shadow of Silent Majorities, of, the End of the Social (trans. P. Foss, J. Johnston and P. (Patton New York: Semiotext (e
3. Beck, U. and E. Beck-Gernsheim (1995) The Normal Chaos of Love (trans. M. Ritter and J. Wiebel). Cambridge: Polity Press.
4. Benjamin, W. (1970) llluminations. (trans. H. Zohn). London: Jonathan Cape.
5. Bjorkegren, D. (1996) The Culture Business-Management Strategies for the Arts-Related Business. London: Routledge.
6. Bloch, E. G. Lukacs, B. Brecht, W. Benjamin and T. Adorno (1977) Aesthetics and Politics (ed. and trans. R. Taylor). London: New Left Books.
7. Camqbell, B. (1998) Diana, Princess of Wales-How Sexual Politics Shook the Monarchy. London: Women's Press.
8. Castells, M. (1997) The Power of Identity. Malden, MA: Basill Blackwell.
9. Cockburn, A. J. St Clair and A. Sekula (2000) 5 Days That Shook The World-Seattle and Beyond. London: Verso.
10. Corner, J. (2003) Debate: The Model in Question-A Response to Klaehn on Herman and Chomsky, European Journal of Communication 18(3): 367-75.
11. Cutis, M. (2003) Web of Deceit-Britain's Real Role in the World. London: Vintage.
12. Dahlgren, P. (1995) Television and the Public Sphere-Citizenship, Democracy
13. and th Media. London: Sage.
14. Debord, G. (1994(1967) The Society of the Spectacle (trans. D. Nicholson-Smith). New York: Zone Books.
15. Dyer, R. T. Lovell and J. McCrindle (1997(1977) Women and Soap Opera, in A. Gray and J. McGuigan (eds) Studying Culture, PP. 35-41. London: Arnole.
16. Eagleton, T. (1989) The Function of Critcisl-From the Spectator to post-Structuralism. London: Verso.
17. Eco, U. (1987(1967) Towards a Semiological Guerilla Warfare, in Travels in Hyperreality (trans. W. Weaver), PP. 135-44. London: Picador.
18. Frank, T. (2001) One Market Under God-Extreme Caplitalism, Market Populism and the End of Economic Democracy. London: Secker & Warburg.
19. Fraser, N. (1992) Rethinking the Public Sphere-A contribution to the critique of Actually Existing Democracy', in C. calhoun (ed) Habermas and the Public Sphere, PP. 109-42. Cambridge, MA: MIT Press.
20.Giddens, A. (1992) The Transtormation of intimacy-Sexuality, Love and Eroticism in Modem Societies. combridge: Polity Press.
21. Gillighan, C. (1993) in a Different Voce-Psycholgical Theory and Women's Development (2nd edn). cambridge, MA: Harvard University Press
22. Gray, J. (1992) Men Are from Mars, Women Are from Venus. New York: Harpercollins.
23. Gripsrud. J. (1992) Aesthetics and Politics of Melodrama', in P. Dahlgren and C. Sparks (eds) Jourmalism and Popula Culture, PP. 84-95. London: Sage.
24. Grosshans, H. (1983) Hitler and the Artists. New York: Holmes & Meier.
25. Habermas, J. (1987) The Theory of Communicative Action, Vol. 2: Lifeworld and System-A Critique of Functionalist Reason (trans. T. McCaarthy). Cambridge: Polity Press.
26. Habermas, J. (1989(1962) The Structural Transformation of the Public Sphere-An Inpuiry into a Category of Bourgeois Society (trans. T Burger and F. Lawrence). Cambridge: Polity Press.
27. Habermas, J. (1992) Further Reflections on the Public Sphere, in C. Calhoun (ed) Habermas and the Public PP. 421-61. Cambridge, MA: MIT Press.
28. Habermas, J. (1996) 'Civil Society and the Political Public Sphere, in Between Facts and Norms Contributions to a Discourse Theory of Law and Democracy (trans. W. Rehg), PP. 326-87. Cambidge: Polity Press.
29. Hatton, R. and J.A. Walker (2000) Supercollector -A Critque of Charles Saatchi. London: Ellipsis.
30. Herman, E.S. and N. Chomsky (1988) Manufacturing Consent-The Political Economy of the Mass Media. New York: Pantheon Books
31. Hesmondhalgh, D. (2002) The Cultural Industries. London: Sage.
32. Hoggart, R. (1957) The uses of Literacy. London: Chatto & Windus.
33. Keane, J. (1998) Civil Society-Old Images, New Visions. Cambridg: Polity Press.
34. Klaehn, J. (2002) A Critical Review and Assessment of Herman and Chomsky's Propaganda Model, European Journal of Communication 17 (2): 147-82
35. Klaehn, J. (2003) Debate: Model Construction-Various Other Epistemological Concerns. A Reply to John Corner's Commentary on the Propaganda Model', European Journal of Communication 18(3): 377-83
36. Lasn, K. (1999) Culture Jam-The uncooling of America. New York: Eagle Brook.
37. Livingston, S. and P. Lunt (1994) Talk on Television-Audience Participation and Public Debate. London: Routledge.
38. McGuigan, J. (1997) Cultural Populism Revisited', in M. Ferguson and P. Golding (eds) cultural Studies in Question, PP. 138-54. London: Sage.
39. McGuigan, J. (1998) 'What Price the Publice the Public Sphere?', in D. Kishan Thussu (ed) Electronic Empires-Global Media and Local Resistance, PP. 91-107. London: Arnold.
40. McGuigan, J. (2000) British Identity and "the People's Princess", Sociological Review 48(1): 1-18.
41. McGuigan, J. (2002) 'The Public Sphere', in P. Hamilton and K. Thompson (eds) The uses of Sociology, PP. 81-114. Oxford: Basil Blackwell.
42. McGuigan, J. (2004) Rethinking Cultural Policy. Milton Keynes: Open University Press.
43. Mckay, G. (1996) Senseless acts of beauty-Cultures of Resistance since the sixties. London: Verso.
44. McGuigan, G. (1998) DIy Culture-Party & Protest in Nineties Britain. London: Verso.
45. Miege, B. (1989) The Cultural Production. New York: International General.
46. Miller, D. (ed) (2003) Tell Me Lies-Propaganda and Distorion in the Attack on Iraq. London: Pluto Press
47. Petropoulis, J. (2000( The Faustian Bargain-The Art Wold in Nazi Germany. Lonkon: Allen Lane.
48. Rampton, S. and J. Stauber (2003) Weapons of Mass Deception-The Uses of Propaganda in Bush's Wer on Iraq London: Robinson
49. Rojek, C. (2001) Celebrity. London: Rektion.
50. Stallabrass, J. (1999) High Art Lite-British Art in the 1990s. London: Verso.
51. Steinert, H. (2003(1998) Culture Industry (trans. S-A. Spencer). Cambridge: Polity Press.
52. Voltaire, F.M.A de (1947(1759) Candide-or Optimism (trans. J. Butt). London: Penguin.
53. Ward, D. (2003) 'How the DIY Sounds of Skiffle Still Inspire Today', The Guardian (6 Sept): 13.
54. Williams, R. (1977) 'A Lecture on Realism', Screen 18(1): 61-74.
55. Willams, R. (1980) 'Advertising-the Magic System' in Problems in Materialism and Culture, PP. 170-95. London: Verso.
منبع:اندیشه حوزه- ش42
/ن