نقش امام هادي(ع) در انديشه مهدويت (1)
نویسنده : خليل منصوري
در مقاله حاضر نويسنده ضمن تشريح كاركردهاي انتظار و جايگاه انديشه مهدويت در دوران امام هادي(ع) به تلاش خلفاي عباسي براي انحصار اين تفكر در خانه خود و محدوديتهاي شديد آنان نسبت به حضرت هادي براي ممانعت از گسترش انديشه مهدويت در جامعه پرداخته است كه آن را از نظر مي گذرانيم.
مسأله انتظار دو كاركرد اساسي در حوزه زندگي فردي و اجتماعي بشريت دارد. كاركرد نفي گرايانه و اثبات گرايانه كه همانند توحيد وحياني از دو مؤلفه نفي و اثبات برخوردار مي باشد. در تفكر توحيدي همواره نفي در جايگاه مهمي قرار مي گيرد؛ زيرا نفي به معناي اين است كه وضعيت و يا موقعيت موجود، انتظارات را برآورده نمي سازد و در جست وجوي كمال با نفي موجوديت كنوني مي كوشد تا به موجوديتي برتر دست يابد. اگر نفي خدايان و هرگونه قدرتي در صحنه هستي شناسي و جهان بيني به معناي ناديده گرفتن وضعيت موجود است اثبات خداي يگانه به معناي دست يابي به كمال خواهد بود.
در عرصه زندگي نيز انسان همواره از وضعيت موجود ناراضي است و اين نارضايتي امر مطلوبي است اگر به معناي جست وجوي كمالي باشد كه ظاهراً مي تواند به آن دست يابد.
انتظار به معناي آن است كه شخص از وضعيت كنوني ناخشنود است و مي بايست وضعيت مطلوب تر و كمالي تر را انتظار داشت. از اين رو نفي حال به معناي تلاش براي دست يابي به وضعيتي برتر، امري سازنده و حركت زاست. هرگونه تلاش، زماني صورت مي گيرد كه شخص دريابد كه وضعيت كنوني، ناقص و يا در حكم نقص است و اميد آن دارد كه با كوششي درخور به موقعيتي دست يابد كه از آن برتر و كمالي تر است. اين گونه است كه انتظار به جاي آن كه عامل بازدارندگي و كم تحركي گردد عامل تحرك و حركت و تكامل مي شود.
از اين رو در تاريخ بشريت عصر طلايي همواره گذشته اي است كه دست نيافتني و يا سخت دست يافتني مي نمايد.
اروپاييان عصر يوناني را عصر طلايي مي شمردند و رنسانس را به معناي بازگشت به آن عصر تعريف و عملياتي كردند. عصر طلايي مسلمانان(نه اسلام) عصر نبوي و يا خلفاي نخست اسلامي مي باشد و يا عصر عباسي به عنوان عصر طلايي تمدني اسلام مطرح مي شود. در ميان يهوديان نيز عصر طلايي، عصر داوودي و يا سليماني(ع) است. اين گونه است كه نگاه به گذشته همواره در تاريخ بشريت به عنوان عصر نمونه و برتر و طلايي مطرح است.
برخي از روان شناسان بر اين باورند كه ريشه اين باور را مي بايست در مسأله بهشت حضرت آدم(ع) و گناه نخستين و تبعيد و هبوط آدم از بهشت دانست. شايد خاطراتي كه آدم و حوا از بهشت براي فرزندان خويش بيان داشتند اين عصر طلايي را در ذهن انسان قرار داده كه در گذشته خويش، عصر طلايي را بجويد.
از كاركردهاي اين تفكر و فرهنگ آن است كه انسان مسلمان به جاي آن كه به گذشته بنگرد و بر آن حسرت و افسوس خورد به آينده طلايي مي نگرد و به جاي آن كه از وضعيت نوميدكننده كنوني خسته شود و در غم و غصه گذشته به گوشه اي خزد و انگشت ندامت و پشيماني گزد به تلاش خويش ادامه مي دهد و اميد به زندگي برتر، وي را به تحرك و حركت وامي دارد. اين گونه است كه تفكر مهدويت و فرهنگ اسلامي تفكري تحرك زا و حركت آفرين و اميدپرور مي شود.
اين تفكر، كاركردهاي ديگري نيز دارد. در حوزه سياسي اين معنا را خواهد داشت كه نظام كنوني نظامي ناقص و غيرمطلوب است و بايد تلاش كرد تا آن را به سوي كمال تغيير جهت داد. اگر كمال در آينده است و اين آينده آن به آن و دم به دم مي آيد و مي رود پس مي بايست هر دم براي ارتقاي نظام كنوني و تغيير آن در راستاي كمال كوشيد و دست از تلاش برنداشت.
در برخي از روايات، از امامي قريشي ياد مي شد و در برخي ديگر نيز از امامي هاشمي نسب سخن به ميان مي آمد. در برخي ديگر تصريح به فرزندي از فرزندان حسين(ع) شده بود و اين كه او فرزند حسن(ع) است. تركيب حسن و حسين در برخي از روايات گول زننده و از مقوله متشابهات بود. مراد از حسن در اين روايات حسن فرزند امام حسين(ع) بود ولي برخي بر اين باور شدند كه مراد، فرزندي از فرزندان امام حسن(ع) است. به هر حال آن چه ثابت بود و كسي درباره آن تشكيك نمي كرد مسئله ظهور امامي قريشي و هاشمي بود كه در هنگام ظلم و جور قيام مي كند و جامعه جهاني را در عدالت مديريت مي كند و ظلم را ريشه كن مي سازد و در آن زمان همه گنج هاي زمين آشكار مي شود و مردم آسايش و آرامش را در زمين تجربه مي كنند. اين همان حكومت صالحان است كه خداوند در قرآن بدان وعده داده و تفكر عصر طلايي را در آينده در اذهان مسلمانان پرورانده است.
در گذشته عباسيان براي اين كه مسئله را مديريت كنند كوشيدند يكي از خلفاي خويش را به نام المهدي غالب كنند و به مردم بباورانند كه مهدي از عباسيان و از همين نظام خلافت سلطنتي است؛ چه آنان هم قريشي هستند و هم هاشمي نسب مي باشند و اين كه خلافت پيامبر(ص) در اختيار آنان قرار گرفت خود بيانگر آن است كه مهدي از نسل آنان است و همين حكومت و نظام است كه روزي جهاني مي شود. در عصر هارون الرشيد حكومتي نيمه جهاني آن روز تشكيل شده بود و همه در زير خلافت عباسي زندگي مي كردند پس بعيد نمي بود كه امام مهدي از همين حكومت و خاندان، زمام امور را به دست مي گيرد و جهان را مديريت مي كند. با شكست اين تفكر در ميان عباسيان به ويژه با فعاليت هاي امام موسي الكاظم و امام رضا(ع) و در تقابل قرار گرفتن نظام ولايي و نظام خلافت سلطنتي، تفكر ناب شيعي در زمينه ظهور و بروز كرد. روند رو به رشد تفكر مهدويت در جامعه آن روز كه ظلم و ستم در آن بيداد مي كرد، موجب شد تا خلافت سلطنتي عباسي در برابر چالش قرار گيرد. اگر تفكر نظام ولايي كه امام رضا آن را مطرح ساخت و به صورت عملي آن را در برابر خلافت عباسي قرار داد به نوعي مشروعيت سياسي و ديني حكومت خلافت سلطنتي را تضعيف كرده بود، تفكر مهدويت به نوعي ديگر اين مشروعيت را سست و بي بنياد مي كرد.
اگر مردم در انتظار زاده شدن مهدي موعود و حكومت و خلافت وي باشند، اين به معناي عدم مشروعيت نظام كنوني است كه با عنوان خلافت سلطنتي از سوي پيامبر(ص) و مسئله قريشي بودن در رأس قدرت قرار گرفته بود.
حال اگر آن حضرت از ميان بني هاشم و آن نيز از تيره علوي است پس حكومت عباسي به زودي زوال مي يابد و به جاي آن حكومت علويان به شكل جهاني برپا مي شود. حضور اين تفكر كه به معني چيزي جز عدم مشروعيت نظام كنوني نبود. افزون بر اين كه تفكر مهدوي بيان مي كند كه آن حضرت در زمان اوج ظلم و ستم به قدرت مي رسد اگر اين گونه است بايد گفت كه دولت عباسي دولت ظلم است چون بر پايه روايات، آن حضرت به زودي زاده خواهد شد. آنان اين گونه تفسير و تبيين مي كردند كه زادن آن حضرت به معناي برپايي حكومت علوي و نفي سلطه هرگونه حكومت ديگري است كه به عنوان حكومت جور و باطل مطرح مي باشد.
منبع:www.bashgah.net
/ن
كاركردهاي انتظار
مسأله انتظار دو كاركرد اساسي در حوزه زندگي فردي و اجتماعي بشريت دارد. كاركرد نفي گرايانه و اثبات گرايانه كه همانند توحيد وحياني از دو مؤلفه نفي و اثبات برخوردار مي باشد. در تفكر توحيدي همواره نفي در جايگاه مهمي قرار مي گيرد؛ زيرا نفي به معناي اين است كه وضعيت و يا موقعيت موجود، انتظارات را برآورده نمي سازد و در جست وجوي كمال با نفي موجوديت كنوني مي كوشد تا به موجوديتي برتر دست يابد. اگر نفي خدايان و هرگونه قدرتي در صحنه هستي شناسي و جهان بيني به معناي ناديده گرفتن وضعيت موجود است اثبات خداي يگانه به معناي دست يابي به كمال خواهد بود.
در عرصه زندگي نيز انسان همواره از وضعيت موجود ناراضي است و اين نارضايتي امر مطلوبي است اگر به معناي جست وجوي كمالي باشد كه ظاهراً مي تواند به آن دست يابد.
انتظار به معناي آن است كه شخص از وضعيت كنوني ناخشنود است و مي بايست وضعيت مطلوب تر و كمالي تر را انتظار داشت. از اين رو نفي حال به معناي تلاش براي دست يابي به وضعيتي برتر، امري سازنده و حركت زاست. هرگونه تلاش، زماني صورت مي گيرد كه شخص دريابد كه وضعيت كنوني، ناقص و يا در حكم نقص است و اميد آن دارد كه با كوششي درخور به موقعيتي دست يابد كه از آن برتر و كمالي تر است. اين گونه است كه انتظار به جاي آن كه عامل بازدارندگي و كم تحركي گردد عامل تحرك و حركت و تكامل مي شود.
عصر طلايي در انديشه هاي بشر
از اين رو در تاريخ بشريت عصر طلايي همواره گذشته اي است كه دست نيافتني و يا سخت دست يافتني مي نمايد.
اروپاييان عصر يوناني را عصر طلايي مي شمردند و رنسانس را به معناي بازگشت به آن عصر تعريف و عملياتي كردند. عصر طلايي مسلمانان(نه اسلام) عصر نبوي و يا خلفاي نخست اسلامي مي باشد و يا عصر عباسي به عنوان عصر طلايي تمدني اسلام مطرح مي شود. در ميان يهوديان نيز عصر طلايي، عصر داوودي و يا سليماني(ع) است. اين گونه است كه نگاه به گذشته همواره در تاريخ بشريت به عنوان عصر نمونه و برتر و طلايي مطرح است.
برخي از روان شناسان بر اين باورند كه ريشه اين باور را مي بايست در مسأله بهشت حضرت آدم(ع) و گناه نخستين و تبعيد و هبوط آدم از بهشت دانست. شايد خاطراتي كه آدم و حوا از بهشت براي فرزندان خويش بيان داشتند اين عصر طلايي را در ذهن انسان قرار داده كه در گذشته خويش، عصر طلايي را بجويد.
عصر طلايي در انديشه اسلامي
از كاركردهاي اين تفكر و فرهنگ آن است كه انسان مسلمان به جاي آن كه به گذشته بنگرد و بر آن حسرت و افسوس خورد به آينده طلايي مي نگرد و به جاي آن كه از وضعيت نوميدكننده كنوني خسته شود و در غم و غصه گذشته به گوشه اي خزد و انگشت ندامت و پشيماني گزد به تلاش خويش ادامه مي دهد و اميد به زندگي برتر، وي را به تحرك و حركت وامي دارد. اين گونه است كه تفكر مهدويت و فرهنگ اسلامي تفكري تحرك زا و حركت آفرين و اميدپرور مي شود.
اين تفكر، كاركردهاي ديگري نيز دارد. در حوزه سياسي اين معنا را خواهد داشت كه نظام كنوني نظامي ناقص و غيرمطلوب است و بايد تلاش كرد تا آن را به سوي كمال تغيير جهت داد. اگر كمال در آينده است و اين آينده آن به آن و دم به دم مي آيد و مي رود پس مي بايست هر دم براي ارتقاي نظام كنوني و تغيير آن در راستاي كمال كوشيد و دست از تلاش برنداشت.
عصر امام هادي(ع) عصر مهدويت گرايي
در برخي از روايات، از امامي قريشي ياد مي شد و در برخي ديگر نيز از امامي هاشمي نسب سخن به ميان مي آمد. در برخي ديگر تصريح به فرزندي از فرزندان حسين(ع) شده بود و اين كه او فرزند حسن(ع) است. تركيب حسن و حسين در برخي از روايات گول زننده و از مقوله متشابهات بود. مراد از حسن در اين روايات حسن فرزند امام حسين(ع) بود ولي برخي بر اين باور شدند كه مراد، فرزندي از فرزندان امام حسن(ع) است. به هر حال آن چه ثابت بود و كسي درباره آن تشكيك نمي كرد مسئله ظهور امامي قريشي و هاشمي بود كه در هنگام ظلم و جور قيام مي كند و جامعه جهاني را در عدالت مديريت مي كند و ظلم را ريشه كن مي سازد و در آن زمان همه گنج هاي زمين آشكار مي شود و مردم آسايش و آرامش را در زمين تجربه مي كنند. اين همان حكومت صالحان است كه خداوند در قرآن بدان وعده داده و تفكر عصر طلايي را در آينده در اذهان مسلمانان پرورانده است.
تلاش عباسيان براي انحصار تفكر مهدويت
در گذشته عباسيان براي اين كه مسئله را مديريت كنند كوشيدند يكي از خلفاي خويش را به نام المهدي غالب كنند و به مردم بباورانند كه مهدي از عباسيان و از همين نظام خلافت سلطنتي است؛ چه آنان هم قريشي هستند و هم هاشمي نسب مي باشند و اين كه خلافت پيامبر(ص) در اختيار آنان قرار گرفت خود بيانگر آن است كه مهدي از نسل آنان است و همين حكومت و نظام است كه روزي جهاني مي شود. در عصر هارون الرشيد حكومتي نيمه جهاني آن روز تشكيل شده بود و همه در زير خلافت عباسي زندگي مي كردند پس بعيد نمي بود كه امام مهدي از همين حكومت و خاندان، زمام امور را به دست مي گيرد و جهان را مديريت مي كند. با شكست اين تفكر در ميان عباسيان به ويژه با فعاليت هاي امام موسي الكاظم و امام رضا(ع) و در تقابل قرار گرفتن نظام ولايي و نظام خلافت سلطنتي، تفكر ناب شيعي در زمينه ظهور و بروز كرد. روند رو به رشد تفكر مهدويت در جامعه آن روز كه ظلم و ستم در آن بيداد مي كرد، موجب شد تا خلافت سلطنتي عباسي در برابر چالش قرار گيرد. اگر تفكر نظام ولايي كه امام رضا آن را مطرح ساخت و به صورت عملي آن را در برابر خلافت عباسي قرار داد به نوعي مشروعيت سياسي و ديني حكومت خلافت سلطنتي را تضعيف كرده بود، تفكر مهدويت به نوعي ديگر اين مشروعيت را سست و بي بنياد مي كرد.
اگر مردم در انتظار زاده شدن مهدي موعود و حكومت و خلافت وي باشند، اين به معناي عدم مشروعيت نظام كنوني است كه با عنوان خلافت سلطنتي از سوي پيامبر(ص) و مسئله قريشي بودن در رأس قدرت قرار گرفته بود.
حال اگر آن حضرت از ميان بني هاشم و آن نيز از تيره علوي است پس حكومت عباسي به زودي زوال مي يابد و به جاي آن حكومت علويان به شكل جهاني برپا مي شود. حضور اين تفكر كه به معني چيزي جز عدم مشروعيت نظام كنوني نبود. افزون بر اين كه تفكر مهدوي بيان مي كند كه آن حضرت در زمان اوج ظلم و ستم به قدرت مي رسد اگر اين گونه است بايد گفت كه دولت عباسي دولت ظلم است چون بر پايه روايات، آن حضرت به زودي زاده خواهد شد. آنان اين گونه تفسير و تبيين مي كردند كه زادن آن حضرت به معناي برپايي حكومت علوي و نفي سلطه هرگونه حكومت ديگري است كه به عنوان حكومت جور و باطل مطرح مي باشد.
منبع:www.bashgah.net
/ن