پيامدهاي مصرف گرايي
چکيده:
اما ... مصرف گرايي الزاماً شادکامي، رضايت با کيفيت را براي زندگي به ارمغان نياروده است (با وجود استاندارد بالاي زندگي). مردم ترديدهايي نق نق آميز را نسبت به مصرف زدگي از خود نشان مي دهند و اشاره مي کند که زندگي در يک جامعه مصرفي، با شکلي از خودبيگانگي، عدم رضايت و پوچي به همراه است. اين فقط نوستالژي پوچي نيست که ما را وا مي دارد غبطه برخي از کيفياتي را بخوريم که در «گذشته کمتر تجاري شده خود» يا مناطق کمتر تجاري شده شاهد بوده ايم. اين تصويري قدرتمند است از زماني که کودکان قادر به بازي کردن در خيابان مي شوند، در ذهن آنها جاي مي گيرد. ما همواره مظنون هستيم که رفتن از پي مصرف گرايي، اين کيفيات را از زندگي ما دور کرده است و ما آنها را در ازاي مزاياي مادي، دربست معاوضه کرده ايم.
مصرف گرايي به منظور هديه دادن پنجاه نوع مختلف مسواک برقي با فرچه تهيه شده به سبک مهندسي به ما، تعطيلات در مکاني آفتابي در هر سال، شامپوهاي غني شده با پروتئيني که ريشه هاي مو را نيز همچون نوک آنها تقويت و سفيد تر از سفيدترين پودرهاي صابون مي کنند و... جامعه اي از خودبيگانه شده تر را اقتضا مي کند که در آن آزادي راستين و سرگرمي واقعي، جاي خود را به آسودگي و «انتخاب» داده اند. به علاوه مصرف گرايي تلاش دارد ما را تشويق کند که اين تنهاشکل زندگي است که پيشرفت مي تواند برايمان به ارمغان بياورد و نيز اينکه رد مصرف گرايي، به معناي رد تمام جنبه هاي فرهنگ تکنولوژيک مدرن است.
اما بياييد نگاه دقيق تري بيندازيم. در نمونه ساده کسي که مي خواهد مقداري چوب و ميخ بخرد، ديدگاه مصرف زده و ايده آل نگر، براي اين فعاليت روزمره، چه پيشنهادي براي ما دارد؟
«خب... سوار اتومبيلي مي شويد که هنوز اقساط آن را به طور کامل پرداخت نکرده ايد و به کندي در خيابان هاي شهر راه مي افتيد، چون همه در حال انجام همين کار هستند. و در يک پارکينگ اتومبيل بسيار بزرگ پارک مي کنيد (که زماني يک پارک واقعي جاي آن بوده ) و وارد فروشگاه غول پيکري مي شويد که شکل آشيانه هواپيما است و صداي موسيقي در آن پيچيده است و «پرسنل» امنيتي با قيافه هاي کسالت بار در گوشه و کنار آن حضور دارند. يک مجموعه از ورقه چوب که فقط در يک اندازه مشخص وجود دارد و پيچيده در لايه اي پي وي سي است و قيمت بسيار زيادي دارد را انتخاب مي کنيد و يک بسته ميخ پيچيده در جعبه پلاستيکي ضد هوايي را روي يک قفسه روشن شده با نور نئون با ارتفاع شصت فوتي بر مي داريد، کارت آمريکن اکسپرس خود را (عضويت نيز مزاياي خود را دارد) به يک جوان هفده ساله با صورتي پر از جوش که پشت يک باجه داراي مراقبت ويدئويي گرفتار شده و درست به اندازه شما از اين مکان نفرت دارد مي دهيد و بعد سوار ماشين مي شويد و به طرف خانه مي رانيد. در اين انديشه که چرا احساس مي کنيد که انگار دست کم دوساعتي مي شود که با هيچ کس حرف نزده ايد و نگران اثرات زيست محيطي آن همه چيزهاي بسته بندي و پلاستيکي...».و بديل بومي، نامنظم و ضد پيشرفت، چه حالت ممکني مي تواند داشته باشد؟
«خب... کفش هايتان را مي پوشيد و پياده به طرف مغازه همه چيز بفروش محله تان راه مي افتيد. شما بايد (واي نه! چگونه تحملش را مي کنيد؟) کمي ايستادن در صف را تحمل کنيد و بعد کسي به سراغتان بيايد براي راه انداختن کارتان که کمابيش کاري را که انجام مي دهد دوست دارد و از انجام آن کمي رضايت به جانش مي نشيند، کسي که با شما حرف مي زند و برايتان تکه اي چوب، درست به همان اندازه اي که مي خواهيد مي برد، مقداري ميخ از درون يک کارتن کهنه پاره پوره برمي آوريد و آن را لاي تکه اي روزنامه باطله مي پيچيد. روي زمين خاک اره ريخته است و...
درست است؛ شخصي که آنجا را اداره مي کند، ممکن است رفتاري آقامنشانه داشته باشد و لي هرچه هست، حداقل زندگي برايش رنگارنگ است و کمي تنوع دارد و تازه شما با احساسي کم و بيش خوشحال به خانه بر مي گرديد». بسيار خب، شايد اين فقط من هستم که چنين احساسي دارم؟ شايد نسبت به مغازه همه چيز بفروش کوچک محله مان احساس خاصي دارم. ولي اين تنها مثال نيست...
مصرف گرايي به دنبال اين است که به اين بديل ها مهر پايان بزند. مصرف گرايي در پاساژهاي خريد بزرگ رشد مي کند، در ناامني و از خود بيگانگي. اين پديده، تماس هاي شخصي با مردم را از شما مي گيرد و بعد مي کوشد ما را زلم زيمبوها و خرت و پرت هاي بي پايان راحت کند و به آسايش برساند.
بنابراين به منظور برخورداري از توانايي مالي خريد اين خرت و پرت هاي بي پايان، کارمان به آنجا ختم مي شود که در مشاغلي که آن را دوست نداريم، سخت تر کار کنيم؛ مشاغلي که زمينه آنها ساختن يا فروختن چيزهايي است که هيچ کس به راستي به آنها نياز ندارد. ولي ما نبايد اين خط را دنبال کنيم. اين تنها راه براي ايجاد مشاغل يا تنها راه براي برآوردن نيازهاي تجاري مادي و فيزيکي ما نيست.
«پايين آوردن» استاندارد مادي زندگي خود، فاصله گرفتن از فرهنگي که بيشتر خواستن هميشگي بر آن سيطره دارد، الزاماً به معناي پايين آمدن کيفيت زندگي ما نيست: حتي ممکن است کيفيت زندگي ما را بهبود بخشد. کيفيت زندگي نتيجه اجتناب ناپذير يک درآمد بالا نيست و داشتن درآمد پايين به ناگزير به يک احساس «کمتر داشتن» منتج نمي شود. اين دو مقوله زماني که نيازهاي اساسي ما برآورده شوند، با هم مرتبط مي شوند. اگر ما بکوشيم سهمي منصفانه تر از منابع جهان را مصرف کنيم، حتما ًً احساس آرامش خواهيم کرد. فرزندانمان احساس آرامش خواهند کرد. اما فرق گذاشتن بين احساسي که نداشتن ثروت به همراه مي آورد و سطح واقعي درآمدي که داريم، اهميت دارد. و به نوبه خود، فرق گذاشتن محتاطانه بين ظواهر مصرف گرايي و آن دسته از محصولات و نوآوري هايي که به راستي زندگي يا سلامتي يا ارتباطات را بهبود مي بخشند نيز حائز اهميت است. اين مقولات را هنوز مي توان در فرهنگي يافت که به افراط هاي مصرف گرايي پشت کرده است. گفتن اين که نمي توان يکي را بدون ديگري داشت، تصوري ساده انگارانه است. اما فراتر از همه، اگر ما همچنان به مصرف بيش از سهم خود در منابع جهان ادامه دهيم، خود را در معرض خطري جدي قرار مي دهيم. محتمل نيست کساني که از اين منابع چيزي برايشان باقي نمي ماند، منفعلانه اين وضعيت را تاب آورند. بي ترديد در نتيجه اين امر، کشمکش ها شدت خواهند گرفت و جهاني پليسي شده تر، کنترل شده تر و ناامن تر را به وجود مي آورد. برخي مي گويند که اين فرايند هم اکنون آغاز شده است، با اين حال معدودي از مفسران، به اصلاح اين نابرابري ها به عنوان يک راه حل اشاره مي کنند.
منبع:سياحت غرب- ش 78
/ن