پرسش از پست مدرنيسم ايراني

چكيده:آقاي عبدالكريمي در اين مقاله، از چيستي پست مدرن شروع كرده و به پاره‏اي از دشواري‏ها و پيچيدگي‏هايي كه در بحث پست مدرنيسم درايران و نيزدر تعريف اين واژه (پست مدرنيسم) وجود دارد اشاره مي‏كند. سپس به چگونگي رويكرد گروه‏ها و صاحبان انديشه‏هاي موجود درايران،دربرابر اين
يکشنبه، 11 مهر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پرسش از پست مدرنيسم ايراني

پرسش از پست مدرنيسم ايراني
پرسش از پست مدرنيسم ايراني


 

مقاله اي از :بيژن عبدالكريمي به همراه نقد آن
ناقد :حامد براتي




 
چكيده:آقاي عبدالكريمي در اين مقاله، از چيستي پست مدرن شروع كرده و به پاره‏اي از دشواري‏ها و پيچيدگي‏هايي كه در بحث پست مدرنيسم درايران و نيزدر تعريف اين واژه (پست مدرنيسم) وجود دارد اشاره مي‏كند. سپس به چگونگي رويكرد گروه‏ها و صاحبان انديشه‏هاي موجود درايران،دربرابر اين وضعيت اشاره كرده و به نقد اجمالي آنان مي‏پردازد. وي در ادامه انتقاداتي به برخي از پست مدرنيستان ايراني وارد دانسته و در آخر به مسئله تحقق ساختارهاي پست مدرن (صرف نظر از بحث‏هاي نظري روشن‏فكران) درايران با نگرش جامعه شناختي اشاره نموده و راه حلي را براي مواجه با آن پيشنهاد مي‏دهند. به گمان ايشان (با توجه به پارامترهايي كه معرفي مي‏كنند) زمينه‏هاي ورود ايران به عالم پست مدرن، از مدت‏ها پيش فراهم شده است.
***
وضعيت پست مدرنيسم در ايران چگونه است؟ واقع مطلب اين است كه سخن گفتن جدي، متفكرانه و حقيقت‏جويانه درباره جهان و پديدارهايش، كار ساده‏اي نيست. همچنين فهم و تحليل پديدارهاي انساني، اجتماعي، فرهنگي و تاريخي به معناي مضاعفي بسيار دشوارتر است.
در اين مطلب مي‏كوشم به پاره‏اي از پيچيدگي‏ها و دشواري‏هاي بحث از «پست مدرنيسم در ايران» اشاره كنم.
1. نكته نخست اين است كه هنوز خود معناي پست مدرنيسم چندان روشن نيست.
2. نكته ديگراين است كه همان گونه كه خود كلمه نشان مي‏دهد، لفظ پست مدرنيسم، تعبيري مركب از دو جزء «پست» و «مدرنيسم» است، لذا معناي اين تعبير مركب، بستگي تام به معناي اجزاي آن دارد.

آيا مراد از كلمه مدرنيسم در تعبير پست مدرنيسم همان مدرنيته است، يعني آيا مراد از پست مدرنيسم همان پست‏مدرنيته است؟ اگر نه،پس تفاوت مدرنيته و مدرنيسم در كجاست؟ و مراد از پست مدرنيسم نقد و به پايان رسيدن چه چيزي است، مدرنيته يا مدرنيسم؟ همچنين مراد از لفظ پست، در تعبير پست مدرنيسم چيست؟
 

3. همچنين، چنانچه پيشوند پست در تعبير پست مدرنيسم را به منزله مفهومي زماني و تاريخي دريابيم،به اين معنا كه در قياس با مدرنيته و مدرنيسم با پست مدرنيسم، خواه به معناي ظهوريك دوره تاريخي و خواه به معناي حدوث پاره‏اي شرايط و وضعيت تازه، تحولاتي به منصه ظهور رسيده است؛ حال سوال اين است: به راستي در روزگار ما، يعني مشخصاً در اين چند دهه ي اخير، چه چيزي در مدرنيته يا مدرنيسم تحول يافته است؟ ابزارها يا كانال‏هاي ارتباطي، ارزش‏ها يا هسته مركزي، كدام يك تغيير يافته‏اند؟
4. نكته ديگر بسته به اينكه ما از چه منظري به مسائل نگاه كنيم، شيوه فهم و تحليل ما از مسائل متفاوت خواهد بود. به همين دليل در اكثر مواقع در بحث‏ها و منازعات، طرفين از منظر و سطحي واحد به مسئله، نظر نمي‏كنند. اين خود امري بسيارطبيعي است، چرا كه خود واقعيت‏ها و پديدارها از اوصاف، جنبه‏ها، سطوح و لايه‏هاي متكثري برخوردارند و نه مي‏توان به اين ذومراتب بودن جنبه‏ها و لايه‏هاي بحث بي‏توجه بود و نه هيچ يك از ابناي بشر مي‏تواند به همه جنبه‏ها و سطوح پديدارها دست يابد.
5 . نكته آخر در اين بحث اينكه، به لحاظ انسان شناختي و نه وجودشناختي، ما سوبژه ي مستقل از ابژه و ابژه مستقل از سوبژه و به تعبير ساده‏تر، انسان مستقل از جهان و جهان مستقل از انسان نداريم. به بيان ديگر، ما جهان محض يا واقعيت‏هاي لخت و عريان نداريم. جهان هر كس جهان اوست. هر كس همواره و به نحو اجتناب‏ناپذيري بر اساس مجموعه كثيري از ارزش‏ها، باورها، مفروضات پيشين، مواضع و جهت‏گيري‏ها با پديدارها مواجه مي‏شود و پديداري به نام پست مدرنيسم نيز، از اين اصل انسان‏شناختي، معرفت‏شناختي و هرمنوتيكي جدا نيست.
بنابراين چنين نيست كه بحث از پست مدرنيسم در ايران و پرسش و پاسخ در حول و حوش آن،مثل هر بحث و موضوع ديگري،يك بحث نظري محض باشد، بلكه هم طرح پرسش و هم معناي پرسش و هم پاسخ بدان بستگي به اين دارد كه ما چه نسبتي با شرايط، موقعيت و جهان پيراموني خويش داريم. به بيان ساده‏تر، بسته به اينكه شما با عالم غرب، عصر روشنگري، جهان بيني و ارزش‏هاي اين عصر، مدرنيته، سنت، تفكر ديني و معنوي و ارزش‏هاي آن، به خصوص با وضعيت سياسي و اجتماعي كنوني ايران چه نسبتي داشته و از چه مواضع و مفروضات فرهنگي، سياسي، ايدئولوژيك يا پروژه اجتماعي برخوردار هستيد، نحوه مواجهه شما با پرسش مذكور و پاسخ بدان متفاوت خواهد بود. به تعبير ديگر، طرفين نزاع دربحث از پست مدرنيسم در ايران (مثل هر بحث ديگري و مثل همه جاي دنيا)، صرفاً خواهان فهم «جهان آن گونه كه هست» نيستند، بلكه آنها از منظر اينكه «جهان چگونه بايد باشد»، نيز با پديدارها مواجه مي‏شوند.
مي‏بينيم كه به تعبير ماركس سخن صرفاًبر سرتفسيرجهان نيست، بلكه مسئله اصلي حفظ وضع موجود يا تغيير آن است و اين يعني ايدئولوژيك انديشي همه ما را فرا گرفته تا آنجا كه هر بحثي به ابتذال كشيده شده و به بحث سياسي صرف تبديل مي‏شود.البته و صد البته كه هيچ كس نمي‏تواند همه مفروضات ارزشي و ايدئولوژيك خويش را كنار گذارد و البته و صد البته كه هر بحث اجتماعي،فرهنگي و فلسفي داراي نتايج و پيامدهاي سياسي و ارزشي است، اما از اين سخنان درست نمي‏توان نتيجه گرفت كه منظر سياسي و ايدئولوژيك، يگانه منظر ممكن براي مواجهه با پديدارهاي اجتماعي، تاريخي و فرهنگي است.
از سوي ديگر، يكي از مهم‏ترين مواضع در اين بحث اين است كه اساساً ظهور پديده‏اي به نام پست مدرنيسم را قبول نداشته باشيم و معتقد باشيم هيچ حادثه اساسي تازه‏اي روي نداده است كه ما معتقد شويم دوره، شرايط با وضعيت كاملاً نويني شكل گرفته است كه متمايز از دوران مدرنيته است. پيروان اين تلقي، مي‏گويند آري! در اين چند دهه اخير تحولاتي صورت گرفته است. اما مگر جامعه بشري لحظه‏اي ازتحولات به دور بوده است؟ صرف حدوث پاره‏اي از تغييرات را نمي‏توان به منزله ظهور دوره تاريخي جديدي دانست، مگر آنكه اين حادثه امري بسيار بنيادين باشد.
اين نحوه از تلقي، بيشتر از آن افراد و جرياناتي است كه آگاهانه و بيشتر ناآگاهانه تحت تأثير اسانسياليسم (ذات‏گرايي) ارسطويي بوده و اساساً به دليل فقدان بينش تاريخي، مخالف پذيرش هرگونه تغيير و تحول بنيادين در پديدارهاي انساني و اجتماعي هستند. اين گروه كه مي‏توان آنان را «اهل تئولوژي» ناميد، شديداً به باورهاي تئولوژيك و ايدئولوژيك خويش دل بسته‏اند و بيش از آنكه دلبسته فهم حقيقت و جهان باشند، خواهان حفظ نظام انديشگي خويش و وضع موجود هستند و از بيان هر انديشه‏اي، از جمله پست مدرنيسم كه به فرو ريختن مباني و بنيادهاي نظري آنان منتهي شده، پايان عالميت‏شان را اعلام دارد،در هراسند.
در كنار اهل تئولوژي، بايد از كانت‏گرايان كشورمان نام ببريم كه كاملاً در تقابل با انديشه‏هاي پست مدرن قرار مي‏گيرند. دكتر سروش، آقاي ملكيان و همه علاقه‏مندان به حوزه فلسفه‏هاي تحليلي، آگاهانه يا ناآگاهانه، بر مبناي مبادي تفكر دكارتي ـ كانتي مي‏انديشند. اين گروه نيز همچون اهل تئولوژي مخالف بينش تاريخي‏اند، با اين تفاوت كه برخلاف اهل تئولوژي، از عقلانيت جديد دفاع مي‏كنند و به تبعيت از دكارت و كانت، عقلانيت جديد را مطلق كرده، آن را به منزله يگانه نحوه ممكن عقلانيت و به منزله امري كلي، ضروري، جهان شمول تلقي مي‏كنند و با هر گونه نگاه تاريخي و تبارشناسانه از جمله نگاه نيچه‏اي و پست مدرن به مقولات تفكر، عقلانيت، سوبژه،حقيقت، فلسفه، منطق و... مخالفند و نگاه تاريخي و نسبي انديشانه پست مدرن به مقولات مذكور را، به منزله تخريب و ويراني عقل و عقلانيت و معرفت تلقي مي‏كنند.اين گروه اخير را مي‏توان در ذيل گروه‏بندي كلي «مدرنيست‏ها» قرار داد، اعم ازاينكه بكوشند سنت را تابع عقلانيت مدرن سازند،يا اساساً نگاه مثبتي به سنت و آگاهي ديني و سنتي نداشته، خواهان پشت كردن و روگرداني‏از سنت باشند. يكي از دلايل مخالفت كانت‏گرايان كشور ما با تفكر پست مدرن علاوه برفقدان بينش تاريخي يا مخالفت با بينش تاريخي، اين جهت‏گيري سياسي و ايدئولوژيك است كه آنان نسبت به وضع موجود سياسي و اجتماعي كشور معترض بوده، خواهان نيل به ارزش‏هاي مدرن، همچون آزادي، دموكراسي، رعايت حقوق فردي و... هستند. لذا هرگونه تفكري را كه به نقد عقلانيت جديد و ارزش‏هاي مدرن بپردازد، براي جامعه و پروژه اجتماعي خود، زيانبار مي‏يابند. اما مدرنيست‏هاي كانتي ايران بايد توجه داشته باشند كه ما حق نداريم به دليل دنبال كردن يك پروژه اجتماعي خاص و به دلايل سياسي و ايدئولوژيك چشمان خويش را بر اين حقيقت بزرگي كه پست مدرنيست‏ها، به تبعيت از هگل، نيچه و هايدگر بر آن تأكيد مي‏ورزند، ببنديم.
همچنين مدرنيست‏ها اعم از ايراني و غير ايراني، حق ندارند چشمان خويش را ساده‏انديشانه و عوامانه بر بحران‏هاي عقل مدرن بسته، جوامع مدرن و توسعه يافته را به منزله بهشتي فارغ از بحران تلقي كرده، اين بحران‏ها را تا سر حد مسائلي عارضي، گذرا و موقتي وانمود كنند.
اما گروه سوم ديگري نيز در كشور ما قابل تشخيص است كه ازمنظر مكتب فرانكفورت به دفاع از مدرنيته پرداخته و با پست مدرنيسم به مخالفت برمي‏خيزند. فرانكفورتيان نيز مدرنيست ومدافع عقلانيت جديد و ارزش‏هاي مدرن هستند. اما برخلاف مدرنيست‏هاي پوزيتيويست، كه تحت تأثير كانت‏اند،آنان غالباً ميراث دار نگرش هگلي، با روايتي تا حدود زياد ماركسي هستند.
اينان معتقدند با بازانديشي و تأمل دوباره و انتقادي از مدرنيته مي‏توانند در جهت مواجهه با بحران‏ها و نارسايي‏هاي مدرنيته گام بردارند. از نظر آنان پست مدرنيسم به طرح پرسش از مدرنيته مي‏پردازد و اين چيزي جز استمرار عقلانيت خود بنياد مدرن نيست كه به بازانديشي و پرسش از خويش پرداخته است. لذا آنان مفهوم پست مدرنيسم را فاقد معنايي اصيل و حقيقي مي‏انگارند. از سوي ديگر آنان معتقدند انديشه‏هاي پست مدرن،ما را به آنچنان نسبيت گرايي و بي‏بنيادي مي‏كشاند كه هر گونه كنش اجتماعي را از ما سلب كرده، نهايتاً سبب مي‏شود ما به واقعيت سلطه در نظام‏هاي اجتماعي كنوني تن دهيم. من با نقد مكتب فرانكفورت از پست مدرنيسم كاملاً موافقم. اما اين انتقاد، نقدي پراگماتيستي و از موضع عملي است و نه نقدي نظري.
به تعبير ديگر، مكتب فرانكفورت و حاميان آن با اين نقد،درواقع تسليم منطق پست مدرن شده، پذيرفته‏اند كه براي نقد پست مدرنيسم به طورخاص و براي حقيقت به طور كلي معيارهاي نظري وجود نداشته و ما صرفاً به جهت ضرورت‏هاي عملي و زيستي است كه ناچاريم پاره‏اي از امور را به منزله حقيقت، مورد اجماع قرار دهيم و اين دقيقاً تكرار سخن نيچه و پراگماتيست‏هاي پست مدرني چون رورتي و اساساً رأي و باورهمه متفكران پست مدرن است؛ لذا براي عبوراز پست مدرنيسم ما نيازمند يك بنياد نظري هستيم.
همه كساني كه مي‏انديشند مي‏توانند عقل خودبنياد را پذيرفته، ولي به نتايج و لوازم آن، كه درتفكر پست مدرن خود را به نحوي آشكار، عريان و بي‏هيچ پيرايه مي‏نماياند، تن ندهند، بيشتر اهل ايدئولوژي هستند تا اهل نظر؛آنان بيشتر از آرزوهاي ذهني و مفروضات پيشين‏شان سخن مي‏گويند تا از واقعيت جهان اجتماعي و تاريخي دوره معاصر آن گونه كه هست. مدرنيست‏ها اعم از كانتي يا هگلي،ما را به پذيرش سوبژكتيويسم متافيزيكي دعوت مي‏كنند، اما به نتايج و لوازم آن تن نداده، راهي نيز براي گذر از آن نمي‏شناسند.
اما در ايران برخي نيز به دفاع جدي از انديشه‏هاي پست مدرن مي‏پردازند. تفكر پست مدرن با انكارهرگونه فراروايت و شالوده شكني و ساختارزدايي همه چيز و انكار وجود هر گونه بنيادي، ابزاري بسيار نيرومندي براي نقد هرگونه نظام تئولوژيك و ايدئولوژيكي است كه روايت خويش از جهان، تاريخ و پديدارها را به منزله فرا روايت، يگانه روايت و حقيقت مطلق تلقي مي‏كند. دفاع از پست مدرنيسم در ايران نيز تا حدود زيادي نشئت گرفته از انگيزه‏هاي سياسي و اجتماعي و دستاويزي براي نقد وضع موجود اجتماعي است. اما پست مدرنيست‏هاي ايراني بايد توجه داشته باشند كه تفكر پست مدرن درحكم شمشيري دو لبه است و با هر ضربه به خصم يا رقيب، ضربه‏اي نيز به خود ضارب وارد مي‏كند.
اين تفكر، از آن جهت كه هر گونه فرا روايتي را انكارمي كند،ابزار نظري مناسبي براي انكار انحصارطلبي روايت حاكم به نظر مي‏رسد، ليكن از آنجا كه تفكر پست مدرن هيچ مبنايي را براي نقد باقي نمي‏گذارد، خودش بنياد نقد خويش را ويران ساخته، به روايت حاكم، به منزله يك روايت از بي‏شمار روايت‏هاي ممكن، مشروعيت بخشيده، به نحو غير مستقيم در خدمت وضعيت موجود قرار مي‏گيرد. نكته ديگر اينكه نقد پست مدرن نسبت به وضع موجود، صرفاً در موضع سلبي باقي مانده، براساس مباني خود از طرح هر گونه طرح ايجابي ناتوان است، لذا اين نقد همان گونه كه فرانكفورتيان به درستي اظهار مي‏دارند، بنياد هر گونه كنش اجتماعي را ويران مي‏سازد. همچنين پست مدرنيست‏هاي ايراني از درك نهيليسم مستتر در تفكر پست مدرن، به منزله يكي از نتايج و پيامدهاي تفكر متافيزيكي،ناتوان يا بي‏توجه هستند. آنان هرگز به اين امر توجه ندارند كه خطر نهيليسم ويرانگرتر و زيانبارتر از خطر استبداد و توتاليتاريانيسم است.
در قصه پست مدرنيسم، چه در غرب و چه در ايران، يكي از شخصيت‏ها و نحوه تفكري كه به هيچ وجه نمي‏توان آن را ناديده گرفت، انديشه‏هاي هايدگر است. تفكر هايدگر درارتباط با تفكر پست مدرن نسبتي پارادوكسيكال دارد. بي‏ترديد نگاه تاريخي هايدگر و نقدهاي بسيار راديكال او به مدرنيته و عقلانيت غربي، يعني متافيزيك، بر همه متفكران پس از او، از جمله بر متفكران پست مدرن، بسيار اثرگذار بوده است. به اعتبار وجود پاره‏اي از اوصاف تفكر پست مدرن در انديشه‏هاي هايدگر، البته ضمن توجه به تفاوت‏هاي بنيادين ميان هايدگر و پست مدرنيسم، هايدگري‏هاي ايران، يعني مرحوم فرديد و همه پيروان وي و در رأس آنها، دكتر داوري را مي‏توان در زمره ي نخستين متفكران پست مدرن ايران تلقي كرد. برخي كوشيده‏اند تفسيري پست مدرن از انديشه‏هاي شريعتي ارائه دهند. بنده با اين تفسير به هيچ‏وجه موافق نيستم. اما يك نكته در قرائت پست مدرن از انديشه‏هاي شريعتي درست است و آن اينكه شريعتي مي‏كوشد انتقاداتش به مدرنيته از منظري ماقبل مدرن نباشد و مي‏كوشد از مدرنيته عبور كند.
اما دو نكته اساسي درارتباط با هايدگري‏هاي ايران، در قياس با تفكر خود هايدگر در غرب قابل تأمل است: نكته اول اينكه برخلاف نقدهاي هايدگر و هوسرل به عقلانيت متافيزيكي،درانديشه‏هاي مرحوم فرديد و دكتر داوري (به خصوص درآثار دهه‏هاي پيشين ايشان) نقد مدرنيته، عقلانيت جديد و اساساً متافيزيك، وصفي ايدئولوژيك مي‏يابد. نكته ديگر اينكه در حالي كه در تفكر هايدگر پروژه «گذر از متافيزيك» ديوار به ديوار طرح «تخريب تئولوژي» است، هايدگري‏هاي ايران، از سنت به نحوي يكپارچه سخن مي‏گويند. البته، به خصوص در آثار به جامانده از مرحوم فرديد، تك عباراتي جسته و گريخته در نقد سنت ديده مي‏شود، ولي اين نقدها صرفاً از منظر خاصي، يعني منحصراً از منظر اختلاط با متافيزيك و منطق يوناني است و نسبت به ديگر جنبه‏هايي كه سنت نظري ما را قابل نقد مي‏سازد، سكوت سهمگين و نابخشودني ديده مي‏شود.
اگر ما پست مدرنيسم را به تبع جامعه‏شناسان و اقتصاددانان به منزله يك ساخت واقعي و عيني اجتماعي و اقتصادي بفهميم، در اين نحوه نگرش نيز در مورد اين پرسش كه آيا واقعاً در ايران ساختارهاي پست مدرن، صرف نظر از بحث‏هاي نظري روشن‏فكران،شكل گرفته است يا نه، دو پاسخ گوناگون وجود دارد:
الف) گروه نخست معتقدند ايران هنوز جامعه سنتي و ماقبل مدرن است، لذا بي‏آنكه نهادهاي مدرن در آن شكل گرفته باشد و بي‏آنكه جامعه تجربه راستيني از مدرنيته، عقلانيت جديد،دموكراسي و... داشته باشد، چگونه مي‏تواند وارد دوره پست‏مدرن شود.
در اين نگرش جامعه‏شناختي به پست مدرنيسم، دو مفروض بزرگ وجود دارد: مفروض اول اين كه، اين گروه تصور مي‏كنندهنوز در دوران ما مي‏توان به وجود ساخت‏هاي بومي و هويت‏هاي مستقل تاريخ‏هاي بومي و قومي قائل بود.
مفروض دوم اين كه،آنان فهمي خطي از تاريخ دارند، يعني تو گويي همه جوامع از مسير مشخصي كه همانا تاريخ غربي است، بايد عبور كنند.
ب) اما آنچه مهم است اين است كه با انقلاب ايران سنت نهادينه شده ي تاريخي، امروز در جامعه ما به عنصري از عناصر قدرت تبديل شده است و اين عين تجدد و از مقدمات ورود به عرصه پست مدرن است. قدرت سياسي خواهان است هم اسلام و هم فهم خاصي از سنت را به منزله فرا روايت بنماياند، اما روشن‏فكران و بخشي از جامعه خواهان ارائه تفسيرهاي ديگري از جهان، تاريخ و واقعيات هستند. در جوامعي همچون جامعه ما، سنت در حاشيه مدرنيته و پسا مدرنيته است. در ايران هم روشن‏فكران ضد سنت و مخالف سنت با تأكيدشان بر پذيرش آگاهي مدرن و پسامدرن، هم روشن‏فكران به اصطلاح ديني، با تلاش‏هايشان به منظور نيل به سنتي عقلاني شده (يعني سنتي تابع عقل مدرن) و هم قدرت سياسي به واسطه تقليل سنت، جملگي، دست در دست هم، به رغم همه ي منازعات‏شان، زمينه‏هاي ورود ايران به عالم پست مدرن را از مدت‏ها پيش فراهم ساخته‏اند. فرو ريختن و بي‏بنياد شدن برخي ارزش‏ها كه در ايران نيز ديده مي‏شود، از نشانه‏هاي عالم پست مدرن است. اگر ما به شاخصه‏هاي عالم پست مدرن و براي نمونه به جدول ايهاب حسن در ارتباط با اين شاخصه‏ها رجوع كنيم، بسياري از اين شاخصه‏ها همچون عدم تعين‏ها، وجود ابهامات، تجزيه‏ها و انشقاق‏ها، تكه پاره شدن شخصيت‏ها و هويت‏ها، قداست‏زدايي‏ها،بي‏خوديت و بي‏ژرفايي، دو رگه سازي‏ها و كارناوال سازي و... را نيز به خوبي احساس مي‏كنيم.
من اميدوارم قدرت سياسي در ايران به اين آگاهي دست يابد و زمان آن رسيده كه شرايطي را فراهم سازد تا شايد تفكرات و انديشه‏هايي خارج از مصلحت‏انديشي‏ها، سياست‏زدگي‏ها و باورهاي نهادينه شده تاريخي، بتوانند به منصه ظهور رسيده و ما را در يافتن مسيري براي يافتن راهي غير از آنچه غرب پيموده است، ياري دهند. همچنين اميدوارم روشن‏فكران ما مسائل فلسفي،تاريخي و تمدني را تا سر حد مسائلي كه محدود به شرايط اينجايي و اكنوني ماست،تقليل نداده، همچنين حقيقت مستتر در سنت و آگاهي سنتي را با باورهاي نهادينه شده ي تاريخي كه خود را به منزله حقايق فراتاريخي مي‏نمايند، يكي نگيرند.

نقد مقاله :
 

هر چند اين مقاله از جامعيت نسبي در بررسي مقوله ي پست مدرنيسم در ايران و برخي انتقادات به آن برخوردار است، اما تأملاتي در آن وجود دارد كه در ذيل به آن اشاره‏اي مي‏شود:
1. آقاي عبدالكريمي در ضمن معرفي پست مدرن در نكته پنجم قائل به عدم استقلال سوبژه و آبژه از نظر انسان شناختي شده و با جمله «جهان هر كس جهان خاص خودش مي‏باشد» بدان اشاره مي‏كند.
در صورت پذيرش اين گزاره از منظر وي، پست مدرنيسم نيز نمي‏تواند از اين حكم مستثنا باشد. چرا كه مواجه ايشان با پست مدرنيسم از دو حال خارج نيست: يا پست مدرنيسم را مافوق و مستثنا از اين اصل فوق الذكر مي‏داند و يا آن را ذيل همين اصل قرار مي‏دهد. واضح است كه وي استثنايي براي اين اصل قائل نمي‏باشد (چه درحكم و چه در مصداق) و نمي‏تواند رويكرد اول را بپذيرد و در صورت پذيرش رويكرد دوم (كه چاره‏اي جز اين نمي‏باشد) كليت و اطلاق خود پديده پست مدرن زير سوال مي‏رود. زيرا براساس مباني ايشان، اگرپست مدرنيسم را فقط يك خوانش از ميان خوانش‏هاي موجود بدانيم؛ پس توصيه پذيرش آن نيز فقط مي‏تواند يك انگيزه و پسند شخصي باشد. به علاوه اين كه اصل فوق خود يك اصل خودشكن بوده و منطوق خودش را نيز زير سؤال مي‏برد.
2. ايشان، طرفين نزاع در بحث مدرنيسم درايران را،ايدئولوژي زده دانسته و مي‏افزايد «آنها صرفاً خواهان فهم جهان آن گونه كه هست نيستند،بلكه آنها از منظر اين كه جهان چگونه بايد باشد با پديدارها مواجه مي‏شوند». سؤال اين است كه آيا براساس پذيرش آن اصل از سوي آقاي عبدالكريمي كه جهان هر كس جهان اوست، آيا مي‏توان بدون وجود مجموعه كثيري از ارزش‏ها، باورها، مفروضات پيشين، مواضع و جهت‏گيري‏ها با پديدارها مواجه شد تا بتوان جهان را آن گونه كه هست شناخت؟ تا در نتيجه بتوان پديده پست مدرن را آن گونه كه هست شناخت؟ آيا بنابر گفته وي، هرگز مشاهده عيني نسبت به پديده‏اي رخ مي‏دهد تا بتوان آن را آن گونه كه هست شناخت؟ مگر نه اين كه جهان‏هاي متفاوت در نتيجه همان مفروضات و باورهاي پيشين شكل گرفته است؟
3. مطلب ديگر اينكه وي اسانسياليسم (ذات گرايي) ارسطويي را به دليل فقدان بينش تاريخي مخالف پذيرش هر گونه تحول و تفسير بنيادي در پديدارهاي انساني و اجتماعي مي‏دانند. در اين جا متذكر مي‏شويم كه پذيرش اصولي ثابت و فرا تاريخي به هيچ وجه به معناي مخالفت با پذيرش هر گونه تفسير و تحول نيست. بلكه اگر خوب نگاه كنيم،درمي‏يابيم كه پذيرش اين اصول نه تنها به معناي فقدان بينش تاريخي و ايستايي نبوده؛ بلكه به معناي قاعده‏مند كردن تغييرات و تحولات در مسيري مشخص مي‏باشد. چرا كه اگر همين اصول ثابت و كلان نباشند، براي معرفت هيچ تكيه گاهي نخواهد بود و درآخر به دام همان نسبيت‏گرايي معرفتي افتاده و عملاً در گذر زمان امكان هر گونه تغيير و تحول از آدمي گرفته خواهد شد و محافظه‏كاري سرانجام محتوم چنين انديشه‏هايي خواهد بود. اين همان چيزي است كه پست مدرنان گرفتار آن خواهند شد. در نظر پست مدرن‏ها امور را معاني به وجود مي‏آورند و هيچ معناي مستقل و ثابتي وجود ندارد. فرهنگ بسته معاني است و مردم اين معاني را از فرهنگ‏هاي‏شان اخذ مي‏كنند و هيچ دليلي براي ترجيح فرهنگي بر فرهنگ ديگر وجود ندارد. چرا كه هيچ اصل ثابت و جهان شمولي وجود ندارد تا ميزان ترجيح و ترفيع فرهنگي بر فرهنگ ديگر شود.
4. يكي از مواردي كه ايشان متعرض آن شده‏اند فرو ريختن و بي‏بنياد شدن برخي ارزش‏ها درايران و ورود جامعه ايراني به عالم پست مدرن مي‏باشد. همچنين وي به بروز بسياري از شاخصه‏هاي پست مدرن چون عدم تعيين‏ها، تكه پاره شدن شخصيت‏ها و هويت‏ها، قداست‏زدايي‏ها، بي‏خوديت و بي‏ژرفايي و كارناوال‏سازي و... در ايران اشاره كرده است. در اين جا اين سؤال مطرح مي‏شود كه آيا به راستي اين شاخصه‏ها در قاطبه ي مردم ايران بروز كرده است؟ آيا نهيليسم و پوچ انگاري كه روح انديشه‏هاي پست مدرن مي‏باشند، در انديشه‏هاي اكثريت مردم ايران رسوخ كرده و امري فراگير شده است؟
ظاهراً آقاي عبدالكريمي از متد علمي خاصي در اين نتيجه‏گيري‏شان بهره نبرده‏اند يا بدان اشاره نكرده‏اند تا پاسخي علمي به اين ادعا و گمان ايشان داده شود .واقعيت آن است كه اگر كمي منصفانه‏تر به جامعه ديني و انقلابي ايران نگريسته شود، معترف خواهيم شد كه به‏رغم برخي مشكلات و ناهنجاري‏ها كه در ميان مردم وجود دارد، اكثريت جامعه ما بسيار با آنچه كه شاخصه‏هاي پست مدرن مي‏نامند، فاصله دارد.
5. ازاشكالات عمده ي مقاله ايشان در بررسي وضعيت پست مدرنيسم درايران، عدم توجه به تفاوت‏هاي اساسي اسلام و مسيحيت نسبت به مدرنيته (به عنوان خاستگاه‏هاي فرهنگي و ديني پست مدرنيته) و رويكرد معتدل اسلام به عقل و قرار دادن وحي در كنارآن بوده است.
به هرحال آنچه به گمان نگارنده در مواجهه با اين پديده معقول مي‏نماياند اين است كه با وجود برخي اشتراك‏ها و توافق‏ها ميان انديشه‏هاي اسلامي و تفكرپست مدرنيسم (البته با مباني و اهداف متفاوت) همچون تأكيد برمحدوديت فهم انساني، تأكيد بر مفاهيمي چون احساسات و گرايش‏ها و امور قلبي و مسائلي ازاين قبيل، و نيز گذشته از توافق‏هايي كه بر سر نقد مدرنيته وجود دارد؛ در عين حال نبايد از نظر دور داشت كه عناصري چون نسبي‏گرايي و پلوراليسم و پوچ انديشي،نمي‏تواند با ديني چون اسلام كه مدعي در برداشتن حقيقت جهاني و كامل‏ترين نسخه‏هاي نجات بخشي است، كنار بيايند.
در واقع سرخوردگي دوران معاصر از نظريه‏هاي كلان و فرا روايت‏هاي مدرنيستي،انسان پست مدرن را در برابر هر روايت و الگوي كلي و كلان وادار به طرد و ترديد و واكنش كرده است؛و در واقع اين دل‏زدگي و سرخوردگي،قدرت برداشت درست، نسبت به تعاليم عام ديني را از او ستانده است. در حالي كه ماهيت دين همراه با انگاره‏ها و روايت‏هاي كلان و ارزش‏هاي ابدي و هنجارهاي سرمدي است.
روشن اين است كه در اسلام برخي از مفاهيم ازجايگاه بسيار قطعي و مقدسي برخوردارند،به نحوي كه هيچ گونه ترديدي در مورد پذيرش اصول آموزه‏هاي آن نيست. درحالي كه پست مدرنيسم، هيچ امر قطعي،مسلم و مقدس را بر نمي‏تابد.
منبع:نشريه بازتاب انديشه،شماره 108



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط